cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

Рекламні дописи
23 540
Підписники
-3724 години
-1897 днів
-1 14530 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

پارت جدید جمعه بالاتر آپ شد❤️
Показати все...
#پارت‌یک #lab_mice 🧬🧪 -پیاده شو منتظر چی هستی؟؟ دخترک به سختی پلکاشو از هم فاصله داد و گیج اطرافشو نگاه کرد صدرا نفسشو محکم بیرون داد و با تمسخر گفت : چرا ماتت برده عین کسخلا؟؟ نکنه تا حالا ویلا و دریا ندیدی؟ البته که ندیده بود دخترک از روستا بیرون نرفته بود تا یک هفته پیش! لبای خشک شده اش رو به هم کشید و آروم گفت : نه... نمیدونم... یادم نمیاد شنیدن این جمله خیال صدرا رو راحت کرد؛ دارو جواب داده بود! دست مریزاد گفت به سامانِ عوضی! کارش حرف نداشت سمت دخترک خیز برداشت و انگشت اشاره‌اش رو جلوی صورتش تکون داد -ببین دخترجون! الان دیگه وقت پشیمونی نیست. اون موقع که واسه اون دلارا نقشه میکشیدی و قرارداد امضا کردی یادت نبود روزش که برسه ممکنه خا..یه کنی؟؟ دختر بیچاره کم مونده بود به گریه بیفته هیچی یادش نبود.... مطلقا هیچی! صدرا نوک انگشتش رو زیر لب برجسته‌ و خوش فرمش کشید و نزدیک گوشش پچ زد : پیاده شو سدنا. بریم داخل روشنت میکنم! پس اسمش سدنا بود! انگار برای اولین بار این اسم رو شنیده صدرا پیاده شد و فرصت داد تا دخترک به خودش بیاد نباید زیاده روی میکرد! ماشین رو دور زد و در سمت سدنا رو باز کرد با لحن خشک و دستوری گفت : نمیخوای پیاده شی؟ نامحسوس باید مراقبش می‌بود هنوز دقیق نمی‌دونست عوارض دارو میتونه چیا باشه سامان هشدار ضعف عضله و بی حس شدن دست و پا هم داده بود! آرنج سدنا رو محکم گرفت و از ماشین بیرون کشید سدنا مچ دستش رو چنگ زد و پلک به هم فشرد -خوبی سدنا؟؟ این اداها چیه از خودت در میاری؟ سدنا میخواست جیغ بکشه از اون همه گیجی و بی خبری و ضعف حالا سرگیجه هم بهش اضافه شده بود و اجازه نمی‌داد حتی فکر کنه با اون صدای ظریف و مخملی آروم زمزمه کرد : سرم... یهو گیج رفت. پاهام داره میلرزه صدرا توی یه حرکت انگشتای دستشو روی گلوی سدنا چنگ زد و از لای دندوناش غرید: باز کن گوشاتو زنیکه هرجایی! بذار کنار این تنگ بازیاتو قراره یک ماه باهم اینجا زندگی کنیم و بعد هرکی پولشو بگیره و بره دنبال زندگیش بعد از این یک ماه نمیخوام ریخت نحستو ببینم. پس واسه من ادا نیا که بی فایده اس فهمیدی؟ سدنا سعی کرد محکم بایسته و پرسید : یک ماه واسه چی باید اینجا زندگی کنیم؟ صدرا چمدونا رو از صندوق عقب ماشین آخرین مدلش برداشت و گفت : گرفتی ما رو؟ از تهران تا اینجا تصادفم نکردیم که بگم سرت به جایی خورده چرا هذیون میگی؟ بیا داخل تا گرما زده نشدی وقت مریض داری نداریم! گفت و بی توجه به دخترک مات و حیران وسط حیاط، وارد ویلا شد نزدیک ورودی چمدونا رو رها کرد و با عجله پشت پنجره رفت تا سدنا رو زیر نظر بگیره عین یه مجسمه همونجا خشکش زده بود کلافه پنجره رو باز کرد و بلند گفت : نمیخوای بیای داخل؟ دخترک تکونی خورد و با قدم های ناموزون وارد ساختمان شد صدرا جلو رفت و قبل از اینکه حرفی بزنه، سدنا گفت : من حالم خوب نیست... هیچی یادم نمیاد. نمیدونم خودم کی‌ام... تو کی هستی... اینجا کجاست و چرا اینجاییم صدرا نیشخندی زد. دختره‌ی احمق! جلوتر رفت و سینه‌ی گرد دخترک رو بین انگشتاش گرفت و فشار داد لب به لاله‌ی گوش سدنا چسبوند و محکم لب زد : تو یه جن.ده ای که با یه سایت پو.رن قرار داد بستی تا دو ماه دیگه سی تا فیلم تمیز از سی تا سکس با پوزیشنای مختلف تحویلشون بدی واسه این کار نفری یک میلیون دلار گرفتیم ترسیدی؟ پا پس کشیدی؟ به تخ*مم! من واسه اون پول کلی برنامه دارم الان اگرم نخوای مجبورت میکنم... میبدمت به تخت و عین سی تا فیلم رو جوری میکنمت که بعدش شیش ماه بری استراحت فهمیدی؟؟ سدنا گیج تر از قبل، با زبونی بند اومده مات نگاهش کرد -من... اشتباه شده... صدرا با لذت زبون روی گوش نرم و سفید سدنا کشید که دخترک بین دستاش لرزید شک نداشت دخترک خیس شده! زیادی بی تجربه بود! دکمه‌های لباس سدنا رو یکی یکی باز کرد و ادامه داد : دوربینا روشنن... اولیش رو همینجا، همین الان میگیریم بخوای جفتک بندازی و خودتو بزنی به گیجی بد جور میگامت سدنا خیره شد به حرکت دست مرد غریبه روی تنش مردک لباسا رو در آورد و حالا فقط لباس زیر تنش بود دست گرمش که روی قزن سوتین نشست، سدنا تنش رو عقب کشید و ترسیده لب زد : نکن... صدرا اما دیگه نتونست تحمل کنه باسن سدنا رو محکم بین انگشتاش فشار داد و تن لرزون و سردش رو به سینه اش چسبوند چونه‌ی سدنا رو گرفت و تو فاصله میلی متری از صورت ترسیده و چشمای گرد شده اش غرید : سدنا بهت گفتم جفتک ننداز! من دوست پسرت نیستم که نازتو بکشم و التماست کنم واسه لخت شدن! من صدرام! بلایی سرت میارم که دیگه نتونی تو آینه خودتو نگاه کنی https://t.me/+ur5oVeehKtxlZGU0 https://t.me/+ur5oVeehKtxlZGU0 https://t.me/+ur5oVeehKtxlZGU0 چشمای زمردیش هرکسی رو جادو میکرد؛ واسه همین طرد شده بود اما توی دام صدرا میفته و میشه "موش آزمایشگاهیش"....
Показати все...
موش ازمایشگاهی 🧬🧪 lab mice

⛓ یه رمان متفاوت از چیزایی که تا الان خوندین 👈🏻ترکیب احساسات، شهوت و هوش سیاه!🚫 💯تمام بنرا واقعی و متن رمانن 💯 رمان رو دنبال کنید و همراه سدنا و سرنوشت عجیبش باشید ❤️‍🔥🌷 ❗️این رمان مخصوص افراد بزرگسال و بالغه 🔞❗️ Lab mice 🧬 یعنی موش آزمایشگاهی

#part_1 -توی خودت چی دیدی که آویزون پسر من شدی؟ تو چیت به ما می‌خوره؟ آستین لباسم رو با استرس از میون انگشتش بیرون کشیدم. -ولم کنید خانوم، اصلا شما کی هستید؟ بلند شد و رو به روم ایستاد. -مادر همون پسری هستم که باهاش قرار داری! پسر من دکتره! تو چیکاره ای؟ پسر من مادر و پدرش جراحن تو چی ننه بابات چی کاره ان؟ اصلا پدر مادر داری؟ وقعا فکر کردی می‌ذارم تو توی خانواده‌ی پر ابهت ما بیای؟ نگاهی از سر تا پام کرد و با تمسخر خندید و گفت : -از سر و شکلت مشخصه گدا و فقیری! چی توی خودت دیدی که چسبیدی به پسر من؟ پاتو از زندگیش بکش بیرون دختره‌ی هرجایی! ننه بابات خبر دارن آویزون این و اونی؟ اشک توی چشم هام جمع شده بود نگاه چند نفر روی ما بود... ضربان قلبم می‌تونستم بگم روی هزاره قلبم درد گرفته بود باید قرصامو می‌خوردم. -خانوم درست صحبت کنید من توهین نکردم اما شما دارید توهین می‌کنید! چند قدم عقب رفته رو جلو اومد صدای کفش های پاشنه بلندش توی محیط پیچید. -توهین؟ تو اینا رو توهین حساب می‌کنی؟ برو دختر جون امثال تو رو من زیاد دیدم! لابد الانم یه تخم جن داری که چسبیدی به پسر خام و ساده‌ی من که گولش بزنی و بگی بچه از اونه؟ نگاهی به ظاهر شیکش کردم حالا می‌فهمم پول و تحصیلات شعور و ادب نمیاره یعنی چی! خانوم دکتر معروف و این همه بی‌شعوری؟ زبونش رو روی لب های رژ خورده‌اش کشید.. شالش رو که روی شونه‌اش افتاده بود روی موهای خوش رنگش انداخت. -حرفی نمیمونه، اخطارمو دادم می‌تونی نشنیده بگیری اون موقع‌ هست که آتیش می‌زنم به زندگیت!هر غلطی دلت می‌خواد بکن به هر کی می‌خوای خودتو بچسبون فقط لجنی مثل تو نمی‌خوام تو زندگی پسرم باشه! با چکیدن اولین قطره اشک از چشمم از فضای خفه‌ی کافه بیرون زدم و مشتم رو روی قفسه‌ی سینه‌ام کوبیدم به قرص هام نیاز داشتم باید گم میشدم! اما... https://t.me/+29JMEZkwSisxYjY0 https://t.me/+29JMEZkwSisxYjY0 https://t.me/+29JMEZkwSisxYjY0 https://t.me/+29JMEZkwSisxYjY0 https://t.me/+29JMEZkwSisxYjY0 https://t.me/+29JMEZkwSisxYjY0 https://t.me/+29JMEZkwSisxYjY0 این رمان انقدر جذابیت و اعتماد به نفسش خدادادی بالاست که نیاز به توصیه و پیازداغ نداره ❌❌ سر همون پارت اول خمار و اسیرش شدی رفت😏🤩🔞
Показати все...
غـریـب وطـن

رمان دارای محدودیت سنی

Фото недоступне
اسم من فوأد سخاوت! ۳۱ سالمه و تنها زندگی میکنم… اما یه شب اتفاقی افتاد که همه چیز عوض شد.. یه شب یه دختر مو خرمایی سرتق با لباس عروس توی تنش پرید جلوی ماشینم…😱 تنها بود و فقط گریه میکرد…میخواستم ببرمش بیمارستان اما نزاشت…‼️ منم مجبورا بردمش خونه خودم…و اونشب آخرین شبی بود که من تنهایی زندگی کردم… از دست باباش و داداشش که خیلی کله گنده بودن فراری بود.. میخواستن بزور شوهرش بدن…🥺 من قبلا شکست خورده بودم نمیخواستم دوباره عاشق بشم. اما وقتی اون با چشمای خیسش از ترسش گفت دلم لرزید.. شاید عاشقش نبودم اما وقتی یه لحظه دلم لرزیده میتونم برای اون دختر زمان و زمین بهم بریزم حتی اگر پدرش کله کنده ترین آدم جهان باشه… https://t.me/+EIJjRvjijaIyZjBk https://t.me/+EIJjRvjijaIyZjBk https://t.me/+EIJjRvjijaIyZjBk https://t.me/+EIJjRvjijaIyZjBk
Показати все...
_سکس با چه سنی میخوایی؟ مورد  دارم ۴۰ ساله کار بلد مورد هم دارم تازه کار تقریبا آکبند دو سه بار بیشتر رو کار نرفته کم سن و سال تقریبا ۱۸ و ۱۹ سال رنگ بندی هم دارن از پوست سفید بگیر تا سیاه سر پستون صورتی بگیر تا قهوه‌ی سوخته نپل درشت  بند انگشتی گرفته تا نپل ریز و نگینی بگو چی میخوایی چقدر میخوایی خرج کنی تا بهت مورد نشون بودم مرد نگاه به بدن زن انداخت  کم کم ۶۰ سال داشت اما صورت عمل کرده و بوتاکس شده اش گذر زمان را نشان نمیداد _اکبند میخوام داری؟ _معلومه که دارم اکبند چند سال؟ _جوون باشه _خب چند؟! الان منم جوونم اما ۵۰ و ۶۰ سالمه _تو از دوره میرزا ولی خانی ریحانه عجیبه هنوز احساس جوونی می‌کنی مرد نیشخندی زد و پا روی پا انداخت تیپ و قیافه اش برای فاحشه خانه  ریحانه زیادی بود. این تاجر معروف کجا و فاحشه خانه زن کجا؟ دهان بست و بی حرف سر به زیر انداخت خوب میدانست اگر آیکان ورناکا را جذب دخترانش کند نونش در روغن است _۱۶ تا ۲۰ سال داری؟ _دارم آقا خوبشم دارم بگم بیاد؟ _بگو بیان لخت.... لخت مادر زاد _چشم چشم حتما با ذوق وافری به طرف در دوید از خیلی‌ها شنیده بود آیکان ورناکا با ۳۵ سال سن مرد نیست و تحریک نمیشود ولی حالا با چنین درخواستی شک داشت به حرف مردم https://t.me/+hz7fzY7yhyE5NzQ0 https://t.me/+hz7fzY7yhyE5NzQ0 تک تک دختران را از نظر گذراند. قد بلند قد کوتا سفید سبزه _دخترات دستمالی شدن ریحانه یکی پلمپ پشتش بازه اون یکی سینه هاش مالیده شده من گفتم دختر بکر یعنی بکر از فرق سر تا ناخون پاش مرد ندیده باشه نه اینهای که یه لا پرده و نگه داشتن صد جا رو دادن رفته ریحانه از صراحت کلام مرد نفسش رفت _گفتید‌‌‌‌.....با....کره‌..آقا _اینها مردودن از نظر من باکره نیستن داری دختر آکبند تر و تمیز یا برم؟ همان لحظه در باز شد و دخترکی با لباس فرم مدرسه پا به خانه گذاشت با دیدن دختران و لخت و مشتری خاله اش اَخم کرد و سر به زیر  به طرف اتاقش رفت و ندید نگاه برق افتاده مرد را _این یکی چند؟ _فروشی نیست آقا دختر خواهرمه _بکره؟ _آره اما گفتم که فروشی نیست بچه است کلا ۱۵ سالشه سرش توی این وادی ها نیست درگیر درس و مشقِ... _۳۰۰ تا میدم _ببخشید؟ _۴۰۰ دلار _آقا؟ _۵۰۰ دلار زن شل و ول حرفش را تکرار کرد _گفتم که.... آیکان نیش خندی به وا دادنش زد کاملا مشخص بود بوی پول برق انداخته در نگاه زن _۱۰۰۰دلار ریحانه حرف آخرمه؟ _قبوله آقا https://t.me/+hz7fzY7yhyE5NzQ0 https://t.me/+hz7fzY7yhyE5NzQ0 توی پارت بعدیش مرده همونجا دختره رو میبره تو تخت و.....😢😢😢🥹 #پارت_۱۳۶ رو جستجو کنید تا پارت بعدی و بخونید ادامه پارت👇 https://t.me/c/1562208165/4840
Показати все...
عطــر‌آغشـــته‌ به‌ خـــون

خوش اومدید💝 شما با بنر واقعی رمان وارد شدید پایان خوش وَ إِنْ یکادُ الَّذِینَ کفَروا لَیزْلِقُونَک بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکرَ وَ یقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ_وَ ما هُوَ إِلَّا ذِکرٌ لِلْعالَمِین تبلیغات رمان عطرآغشته‌به‌خون @aryanmanesh98

🌔 ✨                 ایوار                ✨🌔 #پارت_127 - والا من از کار این دو تا سر در نمیارم. یک عمر تو یک خونه باهم زندگی کردن آشنایی دیگه چه صیغه ایه که راه انداختن. نفسی می‌گیرم. در دل حق را به افرا می‌دهم. بعد از یک بار تجربه ی تلخ و ازدواجی ناموفق حق دارن از خر ریسمانی بترسد. دستی به شانه ی مامان‌می‌زنم و می‌گویم: - تو حرص نخور قربونت بشم. خودشون بهتر می‌دونن حتماً. از آشپزخانه خارج می‌شوم‌. ساعت از هفت گذشته و عمو و زن عمو نزدیک‌است که از راه برسند. صدای زنگ در که بلند می‌شود فرضیه‌ام را تایید می‌کند‌. مامان‌ از آشپزخانه با دو خارج می‌شود و برنا و باباهم از پله ها پایبن می‌آیند و من برای باز کردن در پیش قدم می شوم. با دیدن عمو و زن عمو لبخندِ از ته دلی می‌زنم و هر دو را سخت در آغوش می‌گیرم. کیمیا را می‌بوسم و از کنار پولاد تنها با سلامی سرد گذر می‌کنم. دیدنش در آن پیراهن مردانه‌ی سفید رنگ، در حالی که آستین هایش را تا آرنج تا زده قلبم را هوایی می‌کند. به سختی چشم می‌گیرم و دو پا دارم، دوپای دیگر قرض می‌گیرم و به آشپزخانه پناه می برم.
Показати все...
عیارسنج رمان: #قمصور 🖊نویسنده: صباترک← نویسنده‌ی رمان‌های:سویل، ترمیم، مهیل، ریسمان، ارکان، عمارت قلهک، خورشید فایل کامل قمصور 1824 صفحه است❤️ جهت دریافت فایل #کامل رمان قمصور مبلغ 35 هزار تومن به شماره کارت: 5894631554111492 بانک رفاه |محیا مهری الوار فیش واریزو به آیدی: @Mehrbanoo_3 ارسال کنید و فایلو دریافت کنید.
Показати все...
عیارسنج قمصور.pdf1.44 MB
Фото недоступне
این کومبو که توسط یک تیم ایرانی طراحی شده یک میلیارد سکه همستر میده بدون هیچ خطری خود همستر هم تایید کرده دریافت یک میلیارد سکه
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.