cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

🪷رنجِ نیلو🪷

🦋اگر همه‌چیز در دنیا ناقص باشد "عشق " کامل‌ترین ناقص‌هاست❢❢🦋 به قلم: آیدا.نصیر https://t.me/+Z7zAmsILlhlhNGNk

Більше
Рекламні дописи
858
Підписники
-324 години
-237 днів
+11130 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

پارت #۲۴۳ به عقب برگشتم که پاشا رو تو ماشین دیدم....دقیقا همونجایی بود که فکرشم نمیکردم باشه ماشینش رو ته کوچه روبه رویی پارک کرده بود تا راحت تر بتونه مچم و بگیره.... با قیافه خیلی خنثی و عادی به من و سامان نگاه میکرد و دود سیگارش رو بیرون میداد حس میکردم این ارامش الانش ارامش قبل از طوفانه.... تپش قلب گرفته بودم و هیجوره نمیتونستم خودم رو خونسرد نشون بدم و وانمود کنم هیچ اتفاقی نیوفتاده سامان زودتر از هردومون عکس العمل نشون داد و از ماشینش پیاده شد و به طرف ماشین پاشا رفت خواستم داد بزنم بگم سامان نرو ....ولی اون بدبخت بی خبر از همه جا با لبخند همیشگیش کنار ماشین پاشا ایستاد پاهایی که از ضعف و استرس سست شده بود رو حرکت دادم و به طرفشون رفتم سامان منتظر بود تا پاشا به خاطرش از ماشینش پیاده شه ولی برعکس چیزی که فکر میکرد شد پاشا شیشه ماشینش رو پایین داد و عینک افتابیش رو از چشم هاش برداشت ناراحت و شوکه شده از حرکت سرد پاشا یکم با فاصله ایستاد ____سلام چطوری پسر ؟از این طرفا؟ پاشا با نیش خند مسخره ای بهم نگاه کرد و سرش رو به سمت سامان چرخوند ____سلام اومده بودم دنبال خانمم ولی نمیدونستم باشگاه نیست سامان با تعجب گفت: ____مگه خانمت اینجا میاد باشگاه؟چرا زودتر بهم نگفتی با گیجی اخم هام رو توهم کردم ....درمورد چی حرف میزد؟چه خانمی اخرین پک رو زد و سیگار رو بیرون انداخت.... به قلم:آیدا.نصیر
Показати все...
7
پارت #۲۴۲ مونده بودم چی بگم ..تسلیم شدم و بی حرف به صندلی تکیه دادم دیگه نمیشد بیشتر از این اصرار کرد ....اخه همین الانشم با کلی شک و علامت سوال نگاهم میکرد برام مهم نبود درموردم چه فکری میکنه اما از اون طرفم نمیشد بگم دارم واسه پاشا خودم رو جر میدم تا رسیدن به کوچه اصلی قلبم داشت میومد تو دهنم و دست هام یخ کرده بود از دور به ورودی باشگاه خیره شدم تا پاشا یا ماشینش رو ببینم اما هیچ کس اونجا نبود برای اطمینان به اطرافم یه نگاه کوتاه انداختم که کسی رو ندیدم یعنی واقعا رفته بود؟خدا بگم چیکارت کنه پاشا که واسه یه لحظه داشتم از استرس میمردم با خیال راحت یه لبخند عمیق زدم و برای تشکر رو به سامان شدم همزمان سامان جلوی باشگاه نگه داشت و رو به من شد ____خیلی ممنونم ازتون واقعا زحمت کشیدین یکم خیره نگاهم کرد....انگار داشت با خودش فکر میکرد اون نیلوی چند دقیقه پیش کجا و این نیلوی خوشحال و ریلکس الان کجا ____خواهش میکنم چه زحمتی مسیرم باهات یکی بود سری تکون دادم و خواستم از ماشین پیاده شم که صدام زد به عقب برگشتم و منتظر بهش چشم دوختم.....یکم دستپاچه به نظر میرسید ____هیچی مواظب خودت باش یه تای ابروم رو بالا انداختم و جملش رو تو ذهنم تجزیه و تحلیل کردم....میدونستم که میخواست یه حرف دیگه ای بزنه اما پشیمون شد اهمیتی ندادم و از ماشین پیاده شدم ...قبل از اینکه در رو ببندم به هم خیره شدیم و در جوابش گفتم ____ممنونم خدانگه دار کوله رو روی شونم جا به جا کردم و از ماشینش کمی فاصله گرفتم....ولی همچنان منتظر بود تا من به داخل باشگاه برم یه چند قدم بیشتر برنداشته بودم که بوق اشنایی پشت سرم زده شد ...برق از سرم پرید و خشکم زد به قلم:آیدا.نصیر
Показати все...
12
پارت #۲۴۱ باز هم شماره پاشا بود....درمونده به گوشی نگاه کردم و گذاشتم تا اخرین لحظه زنگ بخوره و خودش قطع شه این وسط سامان هم سوالی به من و گوشی چشم دوخته بود وقتی قطع شد سایلنتش کردم و تو کیفم انداختم....چاره دیگه ای نداشتم مطمنن پاشا دمه باشگاه منتظرم بود پس باید با سامان میرفتم چون معلوم نبود چقدر طول بکشه تا یه ماشین گیرم بیاد و بیشتر از این منتظرش بزارم دست هایی که از استرس عرق کرده بود رو به لباسم مالیدم و سرم رو کمی پایین انداختم ____باشه فقط من باید برم باشگاه اگه مسیرتون اون طرفه نزاشت حرفم تموم شه پرید وسط حرفم ____نه اتفاقا مسیر منم همون سمته پس بریم سری تکون دادم و باهم به طرف ماشینش که تو حیاط پارک بود رفتیم درحال سوار شدن یادم اومد که از مادرش خداحافظی نکردم ____نسیم جون خونه نیستن؟اخه میخواستم ازشون خداحافظی کنم تو ماشین نشست و منم کنارش نشستم ____نه مثل همیشه رفته مهمونی...مامان نمیتونه واسه پنج دقیقه خونه رو تحمل کنه زره ای از حرف هاش رو نفهمیده بودم ...از استرس حالت تهوع بهم دست داده بود و نمیدونستم چه کاری بکنم اونقدر آروم ماشین رو میروند که کم،کم در حال عصبی شدن بودم...دوست داشتم پرتش کنم عقب و خودم به جاش بشینم نزدیک به باشگاه بودیم که به سمتش چرخیدم و گفتم: ____میشه لطفا همین جاها نگه دارین؟ با تعجب از روبه روش چشم برداشت و ابرویی بالا انداخت ____مگه نمیخواین باشگاه برین؟پس اینجا چرا نگه دارم؟ به قلم:آیدا.نصیر
Показати все...
19
پارت #۲۴۰ یه دوساعتی رو تمرین سخت و سنگین انجام دادیم که به من خیلی خوش گذشت اما نازی رو به بیهوش شدن بود دیگه اخرای تمرین به زور نگهش میداشتم تا از دستم در نره لباس هام رو برداشتم و به طرف یکی از اتاق های داخل باشگاهشون رفتم واقعا نیاز به دوش گرفتم داشتم اما اینجا نمیشد...پس فقط خودم رو با حوله خشک کردم و لباس هام رو عوض کردم کوله باشگاهم رو روی شونم انداختم و از اتاق خارج شدم....هرچی چشم چرخوندم نازی رو ندیدم و احتمال میدادم رفته تا دوش بگیره گوشی رو از کیفم در اوردم که با چندین تماس از پاشا رو به رو شدم اونقدر مشغول تمرین بودم که به کل پاشا رو یادم رفته بود حالا چه غلطی میکردم؟....مثل جت از اتاق زدم بیرون و به طرف در رفتم که با صدای سامان به عقب برگشتم این دیگه از کجا پیداش شده بود تو این هاگیر واگیر ....دستپاچه به طرفش برگشتم و یه سلام خشک و خالی کردم ____سلام خسته نباشی جایی میری؟ در جوابش اخم کمرنگی کردم و با جدیت به ساعت روی دستم نگاه کردم ____تایم کلاس تموم شده داشتم میرفتم چطور؟ از جدیت کلامم خودش رو جمع و جور کرد و یکم بهم نزدیک شد ____منظوری نداشتم...اگه جایی میرید من میرسونمتون چه دلیلی داشت بخواد هر بار من رو برسونه ؟ ____ممنونم خودم میرم نیاز به زحمتتون نیست خواستم برگردم و برم که جلوی راهم سبز شد ....شوکه شده بهش چشم دوختم ____زحمتی نیست منم جایی کار دارم و میرسونمت تا خواستم به این سیریش شدنش یه جواب دندون شکن بدم گوشیم تو دستم لرزید به قلم:آیدا.نصیر
Показати все...
15
پارت #۲۳۹ رفتن پیش خدمت رو نگاه کرد و وقتی مطمن شد از دیدش خارج شد نگاهش رو برداشت و رو به من شد ____خوب از خودت بگو چند سالته عزیزم؟خیلی وقته که مشغول ورزش و کاری؟ یکم در جواب دادن بهش مکث کردم....خوشم نمیومد با چند دقیقه شناخت سوال پیچم کنه قبل از اینکه جوابش رو بدم خودش پیش قدم شد ____البته من یه اخلاق بدی که دارم اینه خیلی زود با همه ارتباط برقرار میکنم ..امیدوارم اذیت نشده باشی دست هام رو توهم قلاب کردم و فشردم ...طوری با ادم حرف میزد که خود به خود جذبش میشدی و چیزی برای گفتن نداشتی ____چه اذیتی اخه؟خیلی حس خوب بهم منتقل میکنید خانم رحیمی....من ۲۵سالمه و حدودا یه ۵سالی میشه که مشغول ورزش و کارمم چشم هاش برق خاصی زد و سعی کرد اون اشتیاقش رو پنهون کنه ____خیلیم عالی،امیدوارم که همیشه موفق باشی و یه لبخنده ملیح زد ___نفیسه صدام کن عزیزم ...وقتی یکی بهم میگه خانم رحیمی احساس پیری بهم دست میده این حرف رو سامانم زده بود بهم...الان که دقت میکنم میبینم غیر از چهره اون چرب زبونی و مدل حرف زدنشونم مثل همه ____حتما نفیسه جون تا خواست چیزی بگه با صدای نازی دست از حرف زدن کشید ____سلام نیلو جون ببخشید که منتظر موندی از جام بلند شدم و به هیکل تپلش که از دوییدن به نفس،نفس افتاده بود نزدیک شدم ____سلام عزیزم عیبی نداره ...چون جلسه اولته میبخشمت ولی باید بگم و رو آن تایم بودن خیلی حساسم با لحن تقریبا شوخ حرفم رو زدم تا دفعه بعدی هم من رو نکاره به قلم:آیدا.نصیر
Показати все...
16
پارت #۲۳۸ وقتی رسیدم خبری از نازی نبود ....پیش خدمت یه قهوه آورد و گفت منتظر بمونم تا نازی حاظر شه خونه رو از نظر گذروندم و ایندفه با دقت بیشتری همه جاش رو آنالیز کردم با صدای پایی نگاه خیرم رو برداشتم و به عقب برگشتم یه خانم حدود پنجاه ساله، خوش لباس و شیک بهم نزدیک شد از جام بلند شدم و با لبخند عمیق دستم رو به سمتش دراز کردم از ته چهرش فهمیدم که مامان سامان و نازیه....دستش رو تو دستم گذاشت و تکون داد ____سلام عزیزم خیلی خوش اومدی دختر زیبا....شما فکر کنم مربی نازی جان باشید درسته؟ ____سلام ممنونم...درسته مربی نازی جونم با نگاه دقیق و تیزش از سر تا نوک پاهام رو از نظر گذروند و با چهره تحسین برانگیزش سری تکون داد ____لطفا بشین دخترم...بیخشید که معطل شدین این دختر من یکم زیادی آرومه رو همه کار هاش رو همون مبل کناریم نشستم که با پرستیژ خاصش کنارم نشست پاهاش رو روی هم انداخت و سرش رو به طرفم چرخوند ____سامانم ازتون خیلی تعریف میکرد....و واقعا مشتاق دیدارتون بودم سامان فقط پیش بقال سرکوچشون از من تعریف نکرده بود....خودمم تاحالا نمیدونستم انقدر ادم خفنیم ____اقا سامان لطف دارن به من ____چه لطفی حقیقت رو گفته...خانم،زیبا و با وقار یه نگاه خریدانه ای بهم کرد که خوشم نیومد و سرم رو پایین انداختم پیش خدمت رو صدا زد که مثل باد خودش رو بهمون رسوند ____جانم خانم جان امری داشتین؟ ____به نازی بگو نیلوفر جون خیلی وقته که منتظرته اوه چه دقیق همه چیزم رو میدونست حتی اسمم رو ____چشم خانم جان الان بهشون میگم به قلم:آیدا.نصیر
Показати все...
17
پارت #۲۳۷ مثل همیشه بدون خداحافظی تماس رو قطع کرد....پوف کلافه ای کشیدم و خودم رو روی تخت انداختم برای اولین باز بهش حق میدادم که عصبی باشه چون خودمم دسته کمی ازش نداشتم بیخیال غذا شدم با فکری کلافه و داغون گرفتم خوابیدم....صبح مثل همیشه با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم امروز اولین کلاس خصوصی من و نازی بود ....برای اینکه سرحال باشم اول یه دوش گرفتم تا خواب از سرم بپره و بعد کولم رو برداشتم و لباس هام رو داخلش جا دادم....گوشیم رو برداشتم که دیدم یه پیام از پاشا دارم ____بعد از تموم شدن کلاست میام دنبالت جایی نرو وای همین رو کم داشتم....به من نیومده که به این بشر دروغ بگم ... همین که میخواستم به خونه سامان برم باید بو میکشید؟ هیچ بهونه ای برای پیچوندنش به مغزم نمیرسید ....براش تایپ کردم ____شاید یکم زمان ببره و معطل شی....خودم وقتی تموم شد میام پیشت براش فرستادم....منتظر جوابش نموندم و سریع از خونه زدم بیرون از اولشم میدونستم که نمیتونم چیزی رو ازش پنهون کنم .....کم از دستش استرس میکشیدم حالا اینم بهش اضافه شد صدای پیامک گوشیم بلند شد که با دلهره بازش کردم ____مهم نیست هروقت تموم شد خبر بده خودم میام دنبالت لعنتی زیر لب نسارش کردم....افتاده بود رو دنده لج و هیجوره نمیشد قانعش کرد اگرم خیلی اصرار میکردم امکان داشت که شک کنه تا رسیدن به مقصد تموم فکرم پیش پاشا بود....خدایی نکرده لو میرفتم مطمنن خفم میکرد مگه داری کار اشتباهی انجام میدی دختر؟مثل خیلی از مربی های دیگه داری کلاس خصوصی برگذار میکنی چه عیبی داره؟ با همین جمله به خودم کلی اعتماد به نفس گرفتم و کمی از ترسم کم کرد پاشاس دیگه فوقش مثل همیشه میخواد دوتا داد و بیداد کنه برام به قلم:آیدا.نصیر
Показати все...
19❤‍🔥 2😱 2
پارت #۲۳۶ ____میگفت من دیگه گند کاریاتون رو‌جمع نمیکنم هرچقدر آبروم رو بردین بسه داشت از خونه میزد بیرون که بابات دستش رو گرفت و نزاشت بره به زور پاشا رو نشوندن و باهم حساب کتاب کردن....معلوم نیست چند میلیارده فقط اخرین لحظه شنیدم که پاشا میگفت اون ۳۰درصد سهامی که برای بابات و عموت مونده رو میگیره به جاش بدهیشون رو میده چشم هام رو با درد بستم...واقعا اگه پاشا نبود باید چه خاکی تو سرمون میریختیم؟ چطور دوتا ادم گنده میتونستن انقدر دیوونه و احمق باشن؟ با کلی اصرار مامان رو بردم تو اتاقش تا کمی استراحت کنه....میدونستم اگه یکم دیگه به این گریه هاش ادامه بده حتما داغون میشه در اتاقش رو بستم و گوشیم رو برداشتم....رو شماره پاشا زدم و منتظر موندم تا جواب بده دیگه از جواب دادنش نا امید شده بودم که تماس وصل شد....با هول سلام کردم که بی حوصله و عصبی جوابم رو داد ____کارت رو بگو نیلو وقت ندارم زیاد چی میگفتم؟میگفتم پاشا دستت درد نکنه که برای بار دوم زندگی هممون رو نجات دادی ؟ ____مامان برام تعریف کرد که چیشده....میخواستم ببینم واقعا همه چی حل شده؟ از پشت گوشی جوری فریاد کشید که واسه لحظه ای نزدیک بود گوشی از دستم بیوفته ____این دوتا اخر کاری میکنن که من و سکته بدن....ده نمیتونن پنج دقیقه بتمرگن تو خونشون تا یه بدبختی جدید به بار نیارن تر زدن به کله عصاب و زندگیم....کم بدبختی دارم حالا این دوتا واسه من قمار باز شدن بابا دوبار میبردن انقدر مغزم ک...ر.ی نمیشد انقدر بی عرضن فقط میبازن یه چیزیم ما باید بدیم نیلو خیلی کلافم،انقدر مغزم سرویس شدس که شاید برینم به هیکل هردومون پس فعلا هیچ زنگی نزن بهم تا اروم شم به قلم:آیدا.نصیر
Показати все...
16😱 2
پارت #۲۳۵ ____بابا چیکار کرده دوباره؟ بغضش رو قورت داد و تند ،تند پلک زد تا اشک هاش نریزه ____معلوم نیست دوباره با عموت چه غلطی کردن که کلی بدهی بالا آوردن.....تازه صداشون در اومده و کاسه چه کنم چه کنم دستشون گرفتن یکی دوساعت پیش اومد خونه....مرد به این گندگی زار ،زار گریه میکرد پشت سرش پاشا با باباش اومد کلی سرشون داد و هوار کرد به من که نگفتن موضوع از چه قراره فقط بین حرف پاشا فهمیدم که انگار قمار کردن دوباره با شنیدن اسم قمار کله بدنم یخ کرد....واسه لحظه ای مات و مبهوت فقط به مامان زل زده بودم تموم اون داستان های قبلا دوباره تکرار شده بود....بابا که از قمار سر در نمیاورد و ساده تر از این حرفا بود عمو کشونده بودتش تو این لجن زار و هرچی که داشتن رو زره ،زره به باد دادن به حدی رسیده بودن که ۸۰درصد از سهام های کارخونه رو به فروش گذاشته بودن و پاشا ازشون خرید ___الهی خدا پاشا رو برامون نگهش داره ....اگه یکم از پاشا حساب نمیبردن ما باید تو کوچه و خیابون میخوابیدیم دست هاش رو بلند کرد و با عجز نالید ____خدا لعنتشون کنه که اینطوری تن و بدن مارو نلرزونن ای خدااا نمیخواستم تو این حال ببینمش ...از جام بلند شدم و سرش رو تو بغلم گرفتم و بوسیدم ____مامان جانم چرا حرص الکی میخوری؟خودت رو ببین فشارت میره بالا ها بغضش ترکید و گریه سر داد....دلم برای این همه مظلومیتش کباب شده بود و کاری از دستم بر نمیومد ____مامان الان وقته گریه کردن نیست یکم آروم باش عزیز دلم....پاشا چی گفت؟چقدر بدهی دارن؟ یه نفس عمیق کشید تا بهتر بتونه حرف بزنه ____هیچی مثل اسفند رو اتیش بود....همش میگفت از دستتون خسته شدم ...به جای اینکه شما پشتمون باشین ما باید همش دستتون رو بگیریم به قلم:آیدا.نصیر
Показати все...
19😍 1
Repost from N/a
_ آشتی؟! گونه‌اش رو نرم بوسیدم! لبهام رو تا لاله گوشش کشیدم و کنار گوشش پچ زدم _ نوچ ، قانعم کن دوستم داری تا آشتی کنم!🫦 صداش وارفته و خمار شده بود: _چجوری؟! نوک زبونم رو به گردنش کشیدم ، نفس های داغم رو گردنش پخش کردم و پچ زدم _ نمیدونم! خواستم از روی پاش بلند شم کمرمو گرفت ، منو سرجام نگه داشت و با صدای خشداری لب زد _ کجا؟ کرم میریزی میری؟!👿💦 خنده‌ام رو به زور نگه داشتم اما از کش اومدن لبهام معلوم بود که میخوام بخندم! لبهاش رو نزدبک لبهام کرد اما سرم رو عقب تر بردم ، کلافه شده بود ، با شیطنت نگاهش کردم که ملتمس پچ زد _ میخوامت اِل‌آی!🔞👅 تک تک سلول های تنم خواستنشو فریاد میزد، مگه میشد از این بشر گذشت؟! طاقتم سر رسید بیخیال اذیت کردنش شدم و لبهام روی لبهای داغ و نرمش گذاشتم کام عمیقی از لبهام گرفت و شروع به بوسیدنم کرد! https://t.me/+ei3um_EFKbUyYTU0 https://t.me/+ei3um_EFKbUyYTU0 رمانی فول صحنه و عاشقانه‌ای‌ناب❤️‍🔥❌
Показати все...
😍 2
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.