𝟎𝟕𝟒
373
Підписники
Немає даних24 години
-167 днів
-6330 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
اینجا نمیتونه جای خوبی برای تخلیه افکارم باشه.
همیشه تنهایی راحتتر بودم.
این آخرین پستیه که اینجا اپلود میشه و ادامهی کار رو بدون گارد گرفتن و با یک قلمِ آزاد در یک جای خلوت تر پیش میبرم.
شبها زود بخوابین و امیدتون رو با طلوع خورشید تازه کنید.
در انتخاب شریک زندگی میانهرَوی در وسواس رو پیشه کنید و بعدش بههم اعتماد داشته باشین.
دنیا جای خوبی میشه اگه ما در بهتر کردنش تلاش کنیم.
و در آخر مواظب اونی که تو آینه بهتون نگاه میکنه باشین. اون از هر کسی بیشتر بهدردتون میخوره.
پاییز خوبی داشته باشین❤️.
دو تا سیب تو دستم بود. داشت بهم نگاه میکرد. از اون نگاها که هر آدمی نیاز داره حداقل یبار اونجوری دیده شه. انگار بقیه دنیا خاکستری بودن و فقط من بودم که خورشید میخواست رنگی رنگی نشونش بده. از ذوقِ چشمهای مشکیش میشد فهمید که میخواد یکی از اون سیبهارو بهش بدم تا بعدش دوتایی زیر سایهی درخت زیتون دراز بکشیم و به آسمون که آبی تر از همیشهست نگاه کنیم و تا شب از آرزوهامون بگیم.
بهش لبخند زدم و بعدش هر دو تا سیب رو گاز زدم. یهکم تعجب کرد و بعدش هردوتا سیب رو مثل خرس قطبی خورتان پورتان کنان بلعیدم.
یجوری که انگار داره با یه اسکل متحرک حرف میزنه بهم گفت اولش فکر کردم میخواستی بفهمی کدوم سیب شیرینتره تا اونو بهم بدی ولی تو هر دوتا سیب رو عین گاو خوردی!
بهش گفتم داستانهای قشنگ مال کتاب قصههاست و اینجا همه چیز جدیه.
داستانها قصهی کسیرو تعریف میکنن که برنده شده ولی کسی حرفی از اون هزار نفری که شکست خوردن نمیزنه.
کالبد زندگی همینه و درصد برنده شدن مثل نسبت تعداد برندهها به بازندههاست؛ توقع نداشته باش که تعاملات و اتفاقات زندگیمون مثل کتاب قصهها باشه. مهمتر از اون توقع نداشته باش که همه چیز باید طبق اون چیزی که فکر میکنی پیش بره.
بازم ازون خندههای دلچسبش زد. بهم نزدیک شد و بغلم کرد. لباشو آورد کنار گوشم و آروم گفت نعیم تو زیباتر از چیزی هستی که فکرشو میکردم تو همون کسی هستی که میتونم آیندهمو کنارش ببینم.
ضربان قلبم خیلی بیشتر از چیزی شد که فکرشو میکردم واقعا حس خوبی بود و زیباتر ازون تپش قلبی بود که از بیرونْ قفسهی سینهم رو مرتعش میکرد.
نفس عمیقی کشیدم. دیگه وقتش رسیده بود. همون حین که تو بغلم خودشو انداخته بود و از چشمهای قشنگش اعتماد میبارید خوردمش.
آدما تو بغل هم خیلی ضعیف میشن. خیلی بیشتر از چیزی که فکرشو بکنی؛ میشه راحت نفوذ کرد به جسم و روح و قلبشون. از همه مهم تر اینکه راحت میشه اونارو خورد!
اون دختر چشم مشکی فکرشو نمیکرد که من یه زامبی باشم. یه زامبیِ تکامل یافته که میتونه زیر نور آفتاب راه بره و بهغیر از آدمیزاد سیب هم بخوره.
خیلی دوست داشتم اون موجودِ عاشق رو نخورم اما چه میشه کرد..
هممون میدونیم تجربه خیلی مهم تره از چیزیه که برامون تحمیل کنن یا تعریف.
من به اون دختر تجربهی مهمی رو بخشیدم. امیدوارم تو زندگیِ بعدیش زود به هرکسی اعتماد نکنه.
یهروز برای کسی که اونم مثل من تکستهای عاشقانه حوصلهش رو سر میبره جملهی عاشقانه مینویسم.
Оберіть інший тариф
На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.