cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

⁵⁰⁵

For make love 🖤

Більше
Рекламні дописи
475
Підписники
Немає даних24 години
-67 днів
+230 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

ویرایش داده شد🖤. الان کامله، دوست داشتید مجددا بخونید.
Показати все...
با نفس نفس ملافه رو چنگ زدم و لرزیدم: - ر..رههام..خواهش میکنم درشون بیار...س..سرده اهه...لعنتی.. بی‌توجه و به ترتیب پنج تا تکه یخ رو داخلم فرو برد و بعد از زدن اسپنکی تن لرزونم رو بغل گرفت... دراز کشید و بدنم رو به بدن داغش چسبوند..یخ ها آب می‌شدند و رینگم رو خیس میکردند.. شب خواب کنارش رو ریلکس خاموش‌کرد و به چشمای اشکی‌م نگاهی انداخت.. بغض کرده به دیک‌ شق شده‌م‌نگاه میکردم و چونه‌م رو جمع کرده بودم .. دو طرف صورتم رو با انگشتاش گرفت و وادارم کرد بهش نگاه کنم.. - امشب فکر ارضا شدنم به سرت نزنه..پسر بد من... نفس آه مانندی کشیدم و معترض صداش زدم ، سرش رو توی گردنم فرو برد و با گفتن یه جمله، نفسم رو توی سینه حبس کرد و قلبم رو به تاراج برد: - ولی این رو بدون، منه‌ وحشی سگ اعصاب..خیلی دوستت دارم ستاره کوچولوی من..!
Показати все...
• | actor - بازیگر | • [Amir] - Ladies and gentlemen!...amir maghare!... با شنیدن شدن صدام از اسپیکر های هر گوشه از سالن و روشن شدن آتیش هایی‌ که روی استیج بود ضربان قلبم شدیداً بالا رفت..باورم نمیشد اسم من اون بالا خونده شده باشه.. نیشخند های معنا دار رهام وقتی داشتم حاضر میشدم.. لبهام رو خیس کردم و با لبخند از جام بلند شدم و سمت استیج قدم برداشتم.. از خوشی بغض کرده بودم و دستام یخ زده بود.. تپش قلبم رو هزار بود و صدای موزیک و فیلمی که از بازی‌م توی فیلم روی مانیتور پخش میشد باعث لبخند عمیقم میشد.. به سمت مردم تعظیم کردم و دستام رو روی سینه‌م گذاشتم. با لبخند دو انگشتم رو روی لبهام گذاشتم و روی هوا براشون بوس فرستادم. خنده ی آرومی کردم و به سمت کارلوس برگشتم.. دستم رو روی سینه‌م گذاشتم و باهمون خنده به نشونه احترام کمی خم شدم. بعد از دست دادن باهام تندیس رو از زنی که کنارش بود گرفت و با لبخند دستم داد و دوباره اسمم رو توی بلندگو ها اعلام کرد.. و دعوتم کرد تا پشت میکروفون بایستم. با لبخند پر ذوقی به جایزه ی توی دستم نگاه کردم و بعد به جایگاه وی‌آی‌پی که حتم داشتم رهام اونجا، تو تاریک ترین قسمت نشسته... نفس عمیقی کشیدم و لب باز کردم: - I really don't know what to say to express my happiness.. Thank you all... I hope I deserve it.. «واقعا نمیدونم چی بگم که خوشحالیم رو بیان کنه.. از همتون ممنونم...امیدوارم لایقش باشم..» با صدای تشویق جمعیت نگاهم رو بهشون دوختم و باز ادای احترام کردم.. کارگردان فیلم کنارم ایستاد و با لبخند بهم تبریک گفت و دست داد. کنارهم روی استیج ایستاده بودیم. فلاشر دوربین ها چشمام رو میزد.. کارلوس پشت سرم ایستاد دستش رو روی گودی کمرم گذاشت.. یکه خورده لب گزیدم و با چشمای درشت شده نیم نگاهی بهش و بعد نگاهم رو پر استرس سمت جایگاه وی‌آی‌پی چرخوندم.. دستش روی کمرم می‌رقصید و از ترس جوری قفل کرده بودم که جرعت تکون خوردن نداشتم.. دستش روی باسنم حرکت میکرد و لبخند کریهی روی لبهاش بود.. بعد از کشیدن انگشت هاش روی خط باسنم ازم فاصله گرفت.. لرزیدم و با قدم های سست پایین رفتم.. قدم های تندم رو به سمت بک استیج برداشتم . با دیدن مدیر برنامه هام بدون توجه به حرف و خوشحالی هاش تندیس رو توی بغلش انداختم و با استرس نگاهم رو اطراف چرخوندم.. دستام یخ زده بود و باز مشغول کندن گوشه ی ناخن هام بودم.. رهام..گردنم رو خورد میکرد.. با صدای نوتیف گوشیم قلبم توی سینه فرو ریخت. با دستای لرزون گوشیم رو از جیبم بیرون آوردم و وارد پیویش شدم. با دیدن پیامش آب دهنم رو قورت دادم.. «هرزه کوچولوم ظاهراً از دستمالی خوشش میاد، نظرت چیه از جایی که ایستادی مستقیم بیای اتاق استارز..؟ستاره ی زیبا و پاپیولِر من!» نفسام به شماره افتاده بود.. قدم های لرزونم رو به سمت تک اتاقی که ته راهروی بک استیج بود و توی خلوت ترین جا بود برداشتم. این اتاق مخصوص استراحت بازیگر ها بود ... دستای سردم روی دستگیره نشست و آروم بازش کردم.. با باز شدن در و وارد شدن به اتاق، چشمام به رهامی برخورد کرد که ریلکس روی مبل زرشکی رنگ پا روی پا انداخته بود و روبروی اون کارلوس با دست و پای بسته به صندلی قفل شده بود.. شوک زده به وضعیتش و کف هر دو دست هاش که روی میز چسبیده بودند و با طناب بسته شده بودند نگاه کردم .. اما سریع نگاهم رو گرفتم و به رهام دادم.. بزاقم‌ رو قورت دادم که مثل همیشه اون لبخند وحشتناک رو زد و با باز کردن هر دو پاش به رونهاش اشاره زد.. میدونستم چی میخواد...لب گزیدم و با تردید و بی توجه به کارلوس به جلو قدم برداشتم و بین پاهاش روی زمین زانو زدم و سرم رو روی رونش گذاشتم.. جوری که نگاهم به کارلوس شوک زده بود و یکی از دست هام روی ساق پای رهام نشسته بود.. انگشتاش بین موهام فرو رفت و مشغول نوازششون شد و صدای پوزخند صدا دارش رو شنیدم.. متوجه خیره شدنش به کارلوس شدم و بعد صداش توی گوشم پیچید -- تو باعث شدی نا امنی رو احساس کنه، اونم دقیقا جایی که من، حضور داشتم.. چرا انقدر‌ از اینکه اینطوری بین دستاش و مال اون باشم لذت میبردم؟.. مال رهام بودن زیادی قشنگ بود.. مال اون مرد ترسناک و وحشی!.. صورتم رو بین پاهاش مالیدم و از پایین به چشمای بی‌حسش خیره شدم. موهام توسط انگشت هاش نوازش میشد و لذت می‌بردم.. قهقهه ای زد و ادامه داد: - تو جلوی همه لمسش کردی ولی تو خفا من کسیم که جلوش زانو می زنه... تحقیر؟..باید حس تحقیر شدن داشتم؟..یا باید اذیت میشدم اما...داشتم لذت می‌بردم... همزمان با گرم شدن دلم از حامی بودنش ترس ته دلم بود..ترس از اینکه نکنه دیگه نخوادم.. نیشخندی زد و با پایین کشیدن زیپ شلوارش باعث گرد شدن چشمام شد.. ملتمس از پایین بهش خیره شدم که بی حس بهم نگاه کرد و عضوش رو از باکسر بیرون آورد.. ناچار دستام رو دورش حلقه کردم و کمی هندجابش دادم..
Показати все...
- بشین رو صورتم!.. لب گزید و چشماش از تصور حرفم سیاهی رفت، پوزخندی زدم و روی تخت دراز کشیدم، لبهام رو خیس کردم و با کشیدن دستش تنش رو روی تنم کشیدم. جوری که میخواستم زنجیر هایی که از بالاسر تخت آویزون بود رو با دست چسبید و پاهاش رو با احتیاط جوری دو طرف سرم گذاشت که سوراخش کاملا در دسترسم بود. باسنش رو توی مشتم گرفتم و با حلقه کردن دستام دور لگنش زبونم رو به رینگش رسوندم و کمرش رو به خودم فشردم.. ناله ی بلندش باعث سفت شدن دوباره پایین تنم میشد، همون‌طور که تصور کرده بودم از روی لذت زنجیر هارو توی دستش کشید و قوسی به کمرش داد و باعث برجسته تر شدن لپ های باسنش شد. سوراخش رو زبون می‌زدم و میمکیدم و با کف دست باسنش رو میمالیدم.. طاقت نیاورد و با هق هقی که از روی لذت بود خودش رو پایین کشید و روی سینه‌م نشست. خیسی رینگش رو روی شکم و سینه‌م حس میکردم، کمرش رو گرفتم و برای آروم کردنش نوازشش کردم. با همون میمیک صورت همیشگی از روی تنم کنارش زدم و نشستم.. تن لرزونش رو توی بغلم انداخت، دستم رو دور کمرش حلقه کردم و وادارش کردم داگ استایل به پشت بشینه و به کمرش قوس بده. دستاش رو روی زمین گذاشته بود نیم رخ و صورتش رو به طرفم چرخونده بود و منتظر نگاهم میکرد.. با دیدن نگاه منتظر و رینگی که آب انداخته بود ناله ی تو‌گلویی کردم و بعد از اینکه از پشت بهش چسبیدم، دیکم رو به سوراخش مالیدم. کمرش رو گرفتم و یه ضرب و تا ته واردش کردم که ناله ای کرد و سرش از لذت به عقب پرت شد. با نفس نفس سرش رو از پشت به شونه‌م کوبید و لرز ریزی کرد.. دستم رو دور سینه‌ش حلقه کردم و کمرش رو به قفسه ی سینم‌‌چسبوندم. همون‌طور که ضربه های محکمم رو داخلش شروع میکردم ،لبهام رو به پشت گردنش رسوندم و بوسه ها و مک‌ های خیسی به جا گذاشتم. با ناله و ریز ریز اسمم رو صدا میزد و زیرتنم میلرزید، عمیق و محکم و با تمام وجود داخلش ضربه میزدم و دیگه حرف هاش دست خود نبود.. همونطور که باسنش رو بهم می‌فشرد از ضعف و لذت خم شد و سرش رو روی بالش تخت گذاشت. دوطرف باسنش رو با دست میمالیدم و محکم دیکم رو داخلش جلو عقب می‌فرستادم. یکی از دست هاش رو پشتش آورده بود و با دوانگشت اطراف رینگی که دیکم داخلش در حرکت بود رو ناز میکرد.. با یک دست جفت دستش رو گرفتم و از پشت بهم قفل کردم و ضربه هام رو ادامه دادم بین هر ضربه اسپنکش میکردم‌و صدای ناله هاش رو بلند تر. با لرزش طولانی که رفت و تنگ شدنش دور دیکم ضربه هام رو سریع تر کردم و کامم رو داخلش پاشیدم‌.. رفته رفته حرکاتم رو آروم و دستاش رو ول کردم.. کامم از اطراف دیک و رینگش بیرون می‌ریخت ، دیکم رو آروم ازش خارج تنش رو به سمت خودم برگردوندم.. بی اهمیت به کامم که از باسنش می‌ریخت و کام خودش که ملافه رو کثیف میکرد تنش رو توی بغلم کشیدم و اطراف رینگش رو با انگشت ماساژ دادم.. صدای گرفته و خش دارش توی گوشم پیچید: - ازم راضی بودی مستر؟... با لبخند کجی اسپنکی به بوت نرمش زدم و لباش رو کوتاه بوسیدم.. - مگه میتونم ازت راضی نباشم رز وحشی؟..خوب حال دادی.. لبخند معصومی روی لبش نشست و لوس خودش رو بهم مالید و روی سینه‌م رو بوسید.. خنده ی بی صدایی کردم و همراه با ماساژ دادن کمرش زمزمه ی آرومم رو به گوشش رسوندم: - موش کوچولوی زشت من... مات زده نگاهم کرد و دهن کوچولوش باز موند که نیشخندی زدم و گاز محکمی از لب پفکیش گرفتم. - خیل خب بابا قیافتو اونجوری نکن..خیلی خوشگلی آقای بازیگر!... لبخندش از چشمم دور نموند و بعد صدای آرومش که بهم میگفت بد جنس رو شنیدم و بالاخره بعد از کلی دستمالی کردن رضایت دادم تا باهم دونفره دوش بگیریم... زندگیم روال شده بود.. زندگیم عالی شده بود... آرامش داشتم، تموم چیزایی که قبلاً برام کافی نبود رو داشتم... وقتی این توله سگ هورنی رو داشتم..حس‌میکردم همه چیز رو دارم...
Показати все...
[مدتی بعد |بازیگـــر] حدودا یک هفته میشد،که بعد از دیت های مختلفی که تو خونه‌ی رهام میذاشتیم و هر بار ترتیبم رو به بدترین روش ممکن میداد..به‌خونه‌ش نقل مکان کرده بودم. اوایل برام سخت و دردناک بود، تنبیه هاش، توقعاتش، فانتزی های جنسیش...و از همه مهم تر اولین رابطه مون... اما الان درکنار حس دردی که بهم میده لذت عجیبی از بودن باهاش میبرم... نمی‌دونم چه مرگم شده، شدم یه شکار..که عاشق شکارچی‌ش شده. احساس میکردم مبتلا به سندروم استکهلم شدم، چون تعلق خاطری که با وجود ترس زیادم از اون مرد به خودش داشتم..واقعا عجیب بود.. جوری نفسم از نزدیکی باهاش می‌رفت که طول می‌کشید تا به خودم بیام و موقعیت رو درک کنم.. و ببینمش و دست هام رو همون‌طور که دوست داره موقع بوسیدنم رو تنش بکشم... مورد علاقه‌ی اون بودن، واقعا زیباست... مورد علاقه ی اون رفتار کردن... مورد علاقه ی اون لباس پوشیدن... مطیع اون بودن.. معتاد اون شدن... حتی معتاد بی‌توجهی‌هایی که به ظاهر نسبت بهم نشون میده.. انگار جادو شده بودم..جادوی اون دوتا گوی مشکی رنگ و ترسناک... هربار که با اون دوتا چشم نافذ و مشکی رنگ بی حس بهم زل میزد و باعث میشد تو نگاه بی‌رحمش غرق شم .. هربار که ترسم رو بو میکشید و با تنم به جنون می‌رسید و من رو هم به جنون میرسوند... زخم ها و رد هایی که روی رونها و باسنم از خودش به جا میذاشت... ترقوه ها و سینه هایی که همیشه کبودی و رد لبهاش روشون بود.. جنون اون مرد من رو هم روانی کرده بود.. کدوم آدم عاقلی عاشق شکنجه گر خودش میشد؟.. قطعا هیچکس...اما اون شکنجه گر...اون مرد..رهام بود!.. داغ ترین و زیبا ترین مردی که تو عمرم دیده بودم.. روی تخت خواب مخمل سرخ رنگمون درازکشیده بودم و چیزی جز لباس جلوباز حریر مشکی رنگی تنم نبود.. به اینه ی بالای تخت و تنم که پر از رد اون مرد بود خیره شدم و انگشتام رو نوازش وار روی خط سینه و کبودی های شکم‌و رونهام کشیدم. نفس عمیقی کشیدم و عطر یاس و منگولیا رو به جون خریدم.. حتی تخت هم بوی اون مرد رو میداد... لش روی تخت بودم و خستگی عشق بازی نصف و نیمه ی‌ دیشبم باهاش هنوز تو جونم بود، انگار با هر بوسه‌ش جون از تنم میکشید.. چشمام رو روی هم گذاشتم و لبخندی از یادآوری کار های اون مرد مغرور هات لعنتی روی لبم نشست.. و لحظه ای ذهنم سمت این رفت، که چجوری منی که روز اول انقدر‌ حالم خراب بود..الان اون مرد هم پناهم شده هم دلیل ترس هام.. فیلم برداری پروژه ی آخرم دوماهی بود که تموم شده بود و فیلم برای جشنواره کاندید شده بود و دو هفته ی دیگه منتظر اکران عمومی و اعلام نتایج بودیم.. اینطور که از زندگی با رهام متوجه شده بودم، امکان نداشت ، تهیه کننده و اسپانسر فیلمی نشه و اون فیلم به جشنواره های اروپایی راه پیدا نکنه. با شنیدن صدای باز و بسته شدن در اتاق گردنم رو به سمت در چرخوندم و هیبت‌ش رو با نگاهم شکار کردم. درحالی که با خستگی موهاش رو به عقب می‌فرستاد کتش رو روی کاناپه ی اتاق انداخت و کرواتش رو شل کرد. بدون اینکه نگاهی بهم بندازه روبروی آینه قدی مشغول درآوردن کمربند لباسش بود، نیم خیز شدم و با کشیدن دوطرف لباسم از روی تخت بلند شدم و به سمتش قدم برداشتم. لبهام رو خیس کردم آروم تنم رو بین تنش و اینه کشیدم و با گذاشتن دست هام روی یقه ی لباسش تنم رو هدف چشمای مخمورش قراردادم. همون‌طور که دکمه های پیراهن مشکی رنگش رو باز میکردم لب زدم: - خسته نباشی...کارت چطور بود...؟.. خیره و بدون حس‌ به صورتم زل زده بود، مثل همیشه.. به این صورت عادت داشتم، به بی توجهی‌های ظاهریش عادت داشتم و اصولاً آدمه ساکتی بود و جز لاس های گاه و بیگاهی که باهام میزد، کم حرف میزد و این کم حرف بودنش به ترسناکی و مرموزیش اضافه میکرد.. میدونستم شخصیتش اینطوریه و چقدر می‌تونه در عین‌حال سرم حساس باشه و تو ذهنش هزارتا سناریو بچینه.. برای همین کنار اومده بودم و برای بودن باهاش هرچیزی رو به جون می‌خریدم. دکمه های پیرهنش رو باز کردم و به چشماش که زوم صورتم بود زل زدم،پیراهنش رو آروم از تنش بیرون کشیدم و اون، بدون اینکه جوابم رو بده تنها نگاهش روی قفسه ی سینه ی بازم نشست و کبودی های تنم هدف بعدی نگاهش بود.. برق چشماش رو می‌دیدم ، انگشتاش رو نوازش وار از گردن تا بین سینه ام کشید ، چشمام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم.. و بعد از دور شدن عطرش متوجه ی فاصله گرفتنش ازم و قدم برداشتنش به سمت تخت شدم.. روی تخت دراز کشید و ساعدش رو روی چشم هاش گذاشت.. پوفی کشیدم و قدم هام رو به سمت تخت برداشتم و کنارش خوابیدم.. تموم جرعتم رو جمع کردم و سرم رو روی بازوی عضلانیش گذاشتم و تنم رو به تنش نزدیک کردم.. لبخندی روی لبم نشست و با بستن چشم هام از خواب ارامبخشم کنارش لذت بردم. . . .
Показати все...
• |actor- بازیگــــر | • [𝗥𝗼𝗵𝗮𝗺] روی مبل مشغول خوندن کتاب توی دستم بودم و اخم هام به نشونه دقت تو هم بود،اهمیتی بهش نمی‌دادم مثل همیشه حوصله نداشتم. با حس کردن دستایی روی زیپ شلوارم تا ته قضیه رو رفتم. زیپ شلوارم رو آروم پایین کشید و دیکم رو از روی باکسر مالش داد.. کمی شلوارم رو پایین داد، با تکون داد کمرم کمکش کردم تا دسترسی کافی بهم داشته باشه. دستش رو توی باکسرم برد ودیکم رو ماساژ داد و بعد باکسرم هم پایین کشید.. بدون هیچ ری‌اکشنی سرم توی کتاب بود، با حس زبونش روی کلاهک دیکم گوشه ی لبم بالا رفت.. کلاهک دیکم رو توی دهنش برد و با دست هندجاب میداد. صدای ملچ مولوچ خوردن و مک زدنش توی اتاق می‌پیچید و کاملا مشخص بود داره با دیکم حال می‌کنه.. دستم که روی رون پام بود رو توی دستش گرفت و روی موهاش گذاشت.. انگشتام رو توی موهاش فرو بردم و سرش رو به خودم فشردم و دیکم رو تا ته حلقش بردم. عقی زد اما به کارش ادامه داد و دست آزادش رو  روی بیضه هام کشید.. نفس صدا داری کشیدم که اوم تو گلویی گفت و بعد از چندتا هندجاب لب گزیدم و کامم رو توی دهنش خالی کردم. تا قطره آخر کامم رو قورت داد و با زبونش دیکم رو تمیز میکرد و میلیسید. درحال ادامه دادن بود و باز میخواست توی دهنش فرو ببره، که کتاب رو کناری انداختم، تای ابروم رو بالا دادم و به چهره ی معصوم اما شیطانیش زل زدم. سرش رو روی رون پام گذاشت و صورتش رو به دیکم چسبوند و لباشو جمع کرد. بازوش رو گرفتم و بالا کشیدمش، روی پام نشست و دستاشو دور گردنم انداخت و بغلم کرد. سرش رو توی گردنم فرو بردم و کمرش رو نوازش کردم. مثل گربه خودش رو مالید بهم و دستش رو سمت دیکم برد که مچش رو قفل کردم و دیکم رو توی باکسرم فرستادم. کلافه کنارم روی مبل نشست و اغواگرانه پاهاش رو باز کرد. با چهره ای مثلا ناراحت به پشتی مبل تکیه داد و با دکمه های پیرهن نازک تو تنش بازی کرد.انگشتاش رو روی گردن و سینه‌ش کشید و به سمت لبهاش برد و طی یه حرکت انگشت وسطش‌ و حلقه‌ش رو وارد دهنش کرد. با نیشخند بهش خیره شدم که خیره به چشمام انگشتاش رو توی دهنش به حرکت درآورد و مکیدشون. انگشتاش رو دور لبهای خیسش میکشید و میمکید و بعد از چند دقیقه انگشت هاش رو پایین تر آورد و بعد از طی کردن و جاگذاشتن بزاقش بین سینه و گردنش خواست انگشت هاش رو به سمت بین پاهاش ببره که با گرفتن مچ دستش مانع‌ش شدم. با ابروهای بالا رفته بهش زل زدم که لبهاش رو جمع کرد و نق آرومی زد: - عوم..رههام... مچ‌ دستش رو کشیدم روی پام نشوندمش. باسنش رو توی مشتم فشردم و هومی زمزمه کردم.. - م..می..میشه..سوراخمو برام... حرفشو‌ خورد و سرش رو با خجالت ساختگی تو گردنم مخفی کرد.. دستم رو توی شورتش بردم و سوراخشو به بازی گرفتم.. - هومم....حرفتو کامل بزن!.. ناله ای کرد و سرشو بهم فشرد که سه تا از انگشتامو داخلش فرو بردم و تکون دادم. ناله هاش بلند شده بود و وحشیانه انگشتامو توی سوراخش تکون میدادم. به خودش می‌پیچید و ناله میکرد و تنش رو به دیکم فشار میداد.. - چی میخوای؟! هوم؟ با ناله گفت: - اهه...عوم..م..می‌خوام سوراخمو لیس بزنی...م..می‌خوام بخوریش!.. پروستاتش رو لمس کردم و دستم رو بیرون کشیدم. گردنم رو گرفت و لبش رو به لبم چسبوند.. کمرش رو فشردم و پاهاش رو دور کمرم حلقه کرد و یکی از دستاش دور شونه‌م حلقه شد. وحشیانه لباش رو میبوسیدم و میمکیدم.. مست شده از طعم لباش کمرش رو بین دستام نوازش میکردم، به سمت اتاق راه افتادم و همون‌طور که میبوسیدمش روی تخت، روش خوابیدم. بدون اینکه لبام رو از روی لبهاش بردارم پهلو هاش رو از زیرلباس لمس کردم و شلوارش رو یهویی از پاش بیرون کشیدم. پیراهنم رو با یک حرکت از تنم بیرون آوردم و گوشه ای پرت کردم. دو زانو بین پاهای بازش نشسته بودم و رونهای توپرش دوطرف پاهام قرار داشت.. دستش رو کشیدم و تن بی‌جونش رو وادار به نشستن کردم. دستاش رو دور گردنم حلقه کرد و با بالاکشیدن خودش ، تو همون حالت روی پام نشست و با نفس نفس لبهاش رو به گردنم چسبوند.. - لبامو گاز بگیر... تاجایی که داغونش کنی... نفسی گرفت و ادامه داد: - قلبم رو بدزد و هدرش بده...منو با طنابت ببند..جوری که دوست داری به فاکم بده..آروم انجامش نده.. بی حرکت لبهاش رو روی لبهام میکشید و نفس نفس میزد.. نفس هامون باهم مخلوط شده بوند، کمرش رو نوازش کردم و رولبهاش زمزمه کردم: -میخوام با دستات، زنجیر هایی‌ که از سقف اویزونه رو بگیری.. به زور چشماش رو باز کرد و با نگاهش منتظر ادامه دادنم شد.. انگشت فاکم رو روی شیار باسنش کشیدم و زمزمه کردم:
Показати все...
زبونم رو روی کلاهکش کشیدم و جلوی چشم های درشت شده و صداهای نامفهومی که کارلوس از دهانش درمی‌آورد تا ته توی دهنم بردمش و همزمان با مالیدنش زبونم رو دورش می‌چرخوندم.. انگشت های رهام بین موهام بود و چشمام خیس شده بود.. پوزخندی زد و گفت: - کسی که امسال تو آرزوی دستمالی کردنش رو دارن،جاش زیرمنه، پس هیچوقت حتی به خودت اجازه ام‌ نده که دستت رو به تنش بزنی! نمی‌دونم چقدر گذشته بود و چند دقیقه عضوش توی دهنم حرکت میکرد، اما با نبض زدنش زیر زبونم نگه داشتم و با چندتا هندجاب تموم کامش رو داخل دهنم خالی کرد و نفس صدا داری کشید.. همون طور دوزانو روی زمین نشستم و سرم رو پایین انداختم. و رهام بعد از درست کردن شلوارش ایستاد و با همون صورت بی حس به طرف بطری ودکاهایی که روی میز قرار داشت رفت. خیره به صورت قرمز و‌شوکه ی کارلوس گلسش رو از محتویات زرد رنگ پر کرد و با نیشخند روی لبش به سمتش قدم برداشت.. توی صورتش خم شد و درحالی که نمایشی شونه‌ش رو میتکوند زمزمه کرد: - شنیده‌ام خیلی این مارک ودکارو دوست داری آقای زاکبرگ!..اینطور نیست؟.. با لذت قلپی از ودکا نوشید و زمزمه کرد: - پس ازش لذت ببر!... صدای کوبیده شدن گلسش روی انگشت های دست کارلوس و بعد خرد شدن استخوان های اون توی قهقهه ی جنون آمیز رهام گم شد.. با ضرب سرم رو بالا آوردم و بهشون خیره شدم. دادهای بلند کارلوس پشت دستمالی که روی دهنش بسته بودند خفه میشد.. لیوان روی دستش خورد شده بود و خون تیکه های شیشه زیرانگشت هاش و روی پوست دستش خودنمایی میکردند.. ریلکس سیگاری از جیبش درآورد و با روشن کردن ‌و گرفتن کامی ازش ، اون رو بین انگشت های خونی کارلوس گذاشت و با خنده خیره به صورت عرق کرده‌ش گفت: - سیگار بعد از ودکا خیلی دلچسبه؛ ازش لذت ببر زاکبرگ!... با گرفتن مچ دستم از روی زمین بلند شدم، جرعت حرف زدن نداشتم و با سر پایین افتاده و درحالی که کمرم بین دست های رهام فشرده میشد به بیرون از اتاق هدایت شدم.. بعد از خارج شدنمون از اتاق فشار دستش از روی کمرم برداشته شد و با لحن سردی زمزمه کرد: - سه دقیقه ی دیگه تو ماشین منتظرتم!.. و بعد با سرعت ازم فاصله گرفت... دستی به گلوم کشیدم و آب دهنم رو بلعیدم..با نهایت سرعتی که از خودم سراغ داشتم وسایل هام و همینطور اون تندیس نفرین شده رو از مدیربرنامه هام گرفتم و با خداحافظی سرسری بدون اینکه به سوالاتش جواب بدم از در پشتی بیرون زدم و به سرعت خودم رو به محل قرارم با رهام رسوندم.. با چراغ دادن ماشینش با نفس نفس به سمتی که بود دویدم و‌خودم رو توی ماشین انداختم. بی هیچ حرفی و تنها توی سکوت رانندگی میکرد... این اولین باری بود که می‌دیدم خودش پشت فرمون میشینه و راننده نداره.. به خودم جرعت دادم و آروم صداش زدم: - مستر؟.. سیگاری بین لبهاش گذاشت و زمزمه کرد: - فعلا نمی‌خوام چیزی بشنوم. تا خونه سکوت سنگینی بینمون بود و زمانی به خودم اومدم و سکوت شکسته شد که برهنه جلوی رهام روی تخت زانو زده بودم و با سر پایین به زمین خیره بودم.. همون‌طور که سومین سیگارش توی این چند دقیقه رو میکشید کاسه ی یخی رو روی میز کنار تخت قرار داد و خودش بعد از بیرون آوردن پیرهن مشکی رنگش به تاج تخت تکیه داد و خیره نگاهم کرد.. با انگشت هام بازی میکردم و جرعت حرف زدن نداشتم.. بعد از چند دقیقه خم شد و سیگارش رو توی جاسیگاری خاموش کرد و با نگاه عمیقی بهم گفت: - می‌شنوم... آب دهنم رو بلعیدم و همونطور که با انگشت هام بازی میکردم با لکنت گفتم: - م..من...نمی‌خواستم...ف..فقط ترسیدم..تکون بخورم...ه..همه حواسم..رو شما بود...م..متاسفم..نمی‌خواستم دستاش رو تنم بشینه... به رون پاش اشاره زد و همونطور که انگشتش رو روی ته ریشش میکشید زمزمه کرد: - هوم...ولی دستش به تنی که مال من بوده خورده و میدونی ، تو اعتراضی نکردی..درک میکنم شوک شده بودی ولی نباید این فکرو کنی که از تنبیهت می‌گذرم عزیز دلم! با مردمک های لرزون نگاهش کردم و طبق خواسته‌ش تنم رو به سمتش کشیدم و توی بغلش نشستم.. چونه‌م رو با دستش گرفت و همون‌طور که لبهام رو می‌بوسید دست دیگه‌ش‌ رو دور کمرم حلقه کرد و عضوم رو توی دستم گرفت.. نفسم توی سینه حبس شد..تحریک وار نیپل و عضوم رو میمالید و باعث ناله‌م میشد... انگشتاش به سمت سوراخم رفت و بعد از اینکه کاملا از تحریک شدنم مطمئن شد داگیم‌ کرد و کاسه یخی که تا اون لحظه جرعت نداشتم بپرسم برای چی هست رو برداشت... با دیدن نگاه شوکه‌م نیشخندی زد و یکی از قالب هارو برداشت و با یه حرکت وارد رینگم کرد.. با چشمای گرد و شوک زده صداش زدم و با فرو رفتن قالب یخ دومی داخلم ناله‌م بلند شد.
Показати все...
راضی نیشخندی زد و با روشن کردن سیگاری به تخت خالی کنارش اشاره زد و زمزمه وار گفت: - بخواب کنارم عروسک، می‌خوام پوستت رو عادت بدی به لمس شدن از طرفم!... بخواب که روز های زیبایی درانتظارمونه...
Показати все...
نمیدونم‌چند ساعت بود که به نقطه ی نامعلومی زل زده ، و تو فکر بودم.. اما با دیدن عقربه های ساعت که هشت و نیم رو نشون میداد و تن کرختم رو از روی زمین جمع کردم و با بدن درد ایستادم.. آرامبخش دیگه‌ای توی دهن گذاشتم و بدون آب قورت دادم. نفس عمیقی کشیدم و به سمت اتاق خواب و حمام قدم برداشتم.. بعد از دوش گرفتن وارد آشپزخونه شدم و قهوه ساز رو روشن کردم، چشمام و سرم درد میکرد..بدنم کوره آتیش بود و دست و پاهام سرد. به سمت کمد لباسم قدم برداشتم و کت شلوار مشکی رنگم رو روی تخت انداختم.. انگار بی حس شده بودم.. اب از سر گذشتن که میگن این بود.. غرق شده تو منجلابی بودم که خودم ساختمش، و حتی قصد دست و پا زدن و رها شدنم ندارم.. چون هیچ راهی نیست و هرچقدر بیشتر دست و پا بزنم بیشتر غرق میشم.. میدونستم اگر دست از پا خطا کنم اون فرد، که فقط یک کلمه درموردش شنیدم حیثیت و آبروم رو جوری می‌بره که از به دنیا اومدم پشیمون شم. کلمه ای تا به حال درمورد هویت مجهول اون فرد نشنیده بودم، شخصی که هم، همه جا حضور داشت، هم هیچ جا نبود. تو تئاتر... پشت صحنه ی تمام فیلم هایی‌ که قربانی‌هاش توشون بودن، تو مراسمات بزرگ و جشنواره ها.. همیشه حضور داشت اما بقیه فقط یک اسم از اون شنیده بودند.. ″Master″ بعد از پوشیدن شلوارم، بدون اینکه دکمه های پیراهن سفیدم رو ببندم وارد آشپزخونه شدم تا قهوه‌م رو بخورم . تک تک نورون های مغزم از افکار بی سر و تهم می‌سوخت و دیگه جونی واسه فکر کردن اینکه چه بلایی داره سرم میاد نداشتم. ساعت نه و نیم بود که تصمیم گرفتم آماده بشم. روی پیرهن سفیدم ساس بند مشکی رنگی رو پوشیدم و بعد تک کت مشکی رنگ کوتاه‌م رو روش پوشیدم. جلوی آینه به موهای اشفته‌م خیره شدم و برخلاف همیشه که با کلی تافت و ژل بهشون حالت میدادم فقط مرتب شونه‌ش کردم تا از اون آشفتگی بیرون بیاد.. انگار چیزی ذره ای برام اهمیت نداشت تازمانی که میدونستم قراره‌ چه چیز با ارزشی رو از دست بدم. بعد از برداشتن گوشیم و پوشیدن پالتوم‌ به سمت پنجره های سرتاسری قدم برداشتم . با کنار زدن گوشه ی پرده ماشین لوکس مشکی رنگی که فوتون های نور چراغ هاش سیاهی شب رو می‌شکافت قلبم ضربان‌ش رو جا انداخت.. آب دهنم رو بلعیدم و پرده رو انداختم و با نفس عمیقی از خونه بیرون زدم. ... تمام مدتی که توی ماشین با اون راننده ی یبس و ساکت نشسته بودم از استرس گوشه ی ناخن و انگشتام رو میکندم. با رسیدن به اون ساختمون بزرگ حجم استرسم بیشتر شد.. تمام آدم هاش، خونه‌ش، هر کسی که دورش بود برام منزجر کننده بود و انگار روی تمام اعضا و اجزای این دستگاه لعنتی خاکستر پاشیده بودن.. با باز شدن در ماشین به خودم اومدم، تکونی‌ توی جام خوردم و پیاده شدم. اواخر پاییز بود و علاوه بر اینکه هوای سرد لرز به جونم مینداخت یخ بودن دستام هم بهش اضافه شده بود توی محله‌ای که زندگی میکرد سکوت مطلق بود و انگار همه این وقت شب مرده بودن ، خلوت خلوت بود و جز صدای جیرجیرک ها و صدای باد صدایی به گوش نمیرسید. با همراهی دوبادیگاردی که جلوی در ایستاده بودن داخل شدم ، بعد از گذشتن از حیاط سرسبز چشمام به ابراهیمی که روی پاگرد جلوی در ورودی ایستاده بود برخورد کرد. برخلاف روز قرارداد لبخند محوی گوشه لبش خودنمایی میکرد. دیدن چهره‌ش با اینکه فقط وکیل ساده ای بیش نبود برام سنگین تموم شد و باعث گره خوردن ابروهام بهم شد. با خوشرویی بهم دست داد و به سمت داخل خونه هدایتم کرد. پالتوم‌ رو از تنم بیرون کشیدم و به دست خدمتکاری که منتظر بود دادم. با صورت بی حس خیره به زمانی که هر لحظه داشت می‌گذشت و من رو با بزرگترین کابوسم روبرو میکرد بودم. بدی منم همین بود، نمی‌خواستم ببینند که چقدر از درون درحال متلاشی شدنم. با شنیدن صداش نگاهم رو از زمین گرفتم و به صورتش دوختم: - آقا داخل اتاقشون منتظرتون هستند، مایل بودن شام رو به صورت خصوصی با شما صرف کنند. دستای یخم رو بهم کشیدم و سری تکون دادم، پوست کنار انگشت هام زخم شده بود و سوزشی رو به خاطر نازک شدن پوست اون قسمت روی انگشت هام حس‌میکردم. هرچی بیشتر به اون در منحوس نزدیک میشدم پیچ خوردن دلم توهم بدتر میشد و بغض تو گلوم بیشتر. با زدن تقه ای به در، درب اتاق رو برام باز کرد و با لبخند پر اطمینانی به سمت داخل هدایتم کرد‌. نفس عمیقی کشیدم و آب دهنم رو برای کنترل بغضم بلعیدم. با قدم های اهسته وارد اتاق شدم و با دیدن مرد جوان خوش‌پوش روبروم ابروهام بالا پریدند. با مکث وسط اتاق ایستاده بودم و اون لحظه ای بعد کتابش رو بست و به خدمتکاری که درحال چیدن میز دونفره بود داد. قدمی به جلو برداشتم و خدمتکار بعد از تموم کردن کارش با سر به پایین افتاده به سمتم اومد و گفت: - لطفا کتتون رو بهم بدید آقا.. دم عمیقی گرفتم و بعد از خارج کردن کتم اون رو به دستش دادم.
Показати все...
برگه ای که توی دستم بود معامله ی تمام زندگیم بود ، نه فقط پاکیم، معامله ی اسارتم. یه معامله ای که فقط یه سرش سود بود.. و اونم سهم رهام بود. قراردادی که اون مرد رو مالک من میکرد و من تا هر زمان که میخواست باید عروسکی بین دستاش می‌بودم. تمایلات جنسی عجیبی که درموردش خیلی وقت پیش خونده بودم... تحت سلطه بودن... درد دادن... مالکیت داشتنش روی تنم و هزارتا چیز دیگه درمورد تامین نیازش از من تو برگه نوشته بود.. این مرد به حتم.. بیمار روانی بود ‌.. برگه رو بین دستام فشردم و نفس عمیقی کشیدم.. لرزون گفتم: - اینا...یعنی چی؟.... سیگار دیگه ای روشن کرد و بی توجه فقط خیره نگاهم کرد.. با همون ریلکسی که روانی‌م میکرد لب زد: - نگو که نمیدونی بی‌دی‌اس‌ام‌ چیه آقای بازیگر، زیرش محدودیت هاتو بنویس و امضاش کن. از توضیح دادن اضافه خوشم نمیاد. با دستای یخ زده زیر برگه خون، و سوزن و چاقو رو نوشتم.. برای کنترل بغضم پلکی زدم و با دستای خودم سند بردگیم رو امضا زدم و به دستش سپردم.. نیشخندی زد و بعد از تکوندن خاک سیگارش با شرارت خفته ی تو نگاهش، نگاهم کرد و لب زد: - تبریک میگم بهت، عروسک جدید رهامِ هادیان... صندلی‌ش رو عقب کشید و ایستاد، و دستش رو به سمتم گرفت. آب دهنم رو به زور بلعیدم و با قلبی که دیوانه وار خودش رو به سینه‌م میکوبید ایستادم و دستم رو با تردید تو دستش گذاشتم.. به محض لمس شدن از سمتش تمام حس‌ نا امنی که احاطه‌م کرده بود فرو ریخت. نیشخندی زد و با نوک انگشت هاش گوشه ی پوسته پوسته شده و زخمی انگشتام رو نوازش کرد. با ابروهای بالا رفته به سمتم خم شد و آهسته زیرگوشم گفت: - دلم نمی‌خواد جز زخم و دردی که من بهت میدم زخمی رو تنت بشونی پسرم! پوزخند تمسخر آمیزی روی لبش نشوند و با دیدن نگاه سرگردونم پوزخندش تبدیل به همون لبخند ترسناک شد.. شنیدن صدای نفس هاش زیرگوشم باعث مورمور شدنم شده بود ..و فهمیدم عطر یاسی که تموم مدت تو اتاق پیچیده بود بوی تنش بود. دستم رو به سمت تخت خواب مشکی رنگی که وسط اتاق بود کشید و همون‌طور که دست به سینه می‌ایستاد، کمی ازم فاصله گرفت. چشمای بی حس و لبخندِ ترسناکش باعث ترس و بغضم شده بود.. انگار ترسم رو حس کرد که خنده ی آرومی کرد و گفت: - نترس عروسک کوچولو، چیزی نیست کاریت ندارم. فقط می‌خوام تن و بدنت رو رصد کنم! مات زده با لبهایی‌ که فقط باز و بسته میشد بهش زل زدم که یهویی لبخندش رو خورد و جدی گفت: - لباس هات رو دربیار! ... شوک زده بهش نگاه کردم و با دیدن نگاه جدیش، مضطرب دستهام رو بهم کشیدم.. دستام رو با اردید به سمت ساس‌بندم بردم و آروم پایین کشیدمش... با آروم ترین حالت ممکن دکمه های پیرهنم رو باز کردم و اون هم انگار هیچ عجله ای نداشت و خیره نگاهم میکرد‌.. بعد از کامل باز کردن دکمه هام خیره و ملتمس نگاهش کردم که دستهاش روی یقه ی لباسم نشست و آروم از تنم بیرون کشیدش.. سرم رو پایین انداختم و چشمام رو روی هم فشردم.. با لمس شدن چونه‌م توسط انگشت هاش به چشمای سیاهرنگش که تو یک سانتی چشمام بود زل زدم و آب دهنم رو بلعیدم. دستش روی تک دکمه ی شلوارم نشست و آروم تو صورتم زمزمه کرد: - نگاهت روی صورتم باشه! دستهاش وارد شلوارم شد و رونهای‌ پام رو لمس کرد.. چشمام از ضعف سیاهی رفت و لب گزیدم.. گوش هام از خجالت داغ شده بود اما نگاهم رو از صورت آروم و جدی‌ش برنداشتم.. شلوارم رو با یک حرکت پایین کشید و روی تخت هلم داد.. آرنج هام رو تکیه گاهم کردم و از پایین به هیبت بزرگش خیره شدم. زانوش رو کنار رون برهنه‌م گذاشت و روی تنم خم شد.. چشمام برای لحظه ای از ترس بسته شد، لمس انگشت های کشیده‌اش رو روی عضلات شکمم حس میکردم. با حس دستش روی وی‌لاین و بعد باکسرم بغض کرده دستاش رو گرفتم و خیره نگاهش کردم.. نگاهش با مکث روی چشمام نشست و لبهاش‌ رو مکید. ابرویی بالا انداخت و یهویی و بی توجه روی تخت به شکم برم گردوند و باکسرم رو پایین کشید. هینی کشید و ملافه ی تخت رو چنگ زدم، صورتم رو از شرم داخل بالش زرشکی رنگ فرو بردم و با حس لمس دستش روی پوست باسنم لرزیدم.. انگشتاش رو روی شیار رینگم حس میکردم .. با نوک انگشت اطراف رینگم رو ناز میکرد، اشکام بی صدا می‌چکید و میلرزیدم و صدای نفس های کوتاه و بلندم تو اتاق پیچیده بود.. بعد از اینکه کاملا دست مالیم کرد و تموم بدنم رو با نگاهش رصد کرد، ریلکس کنارم روی تخت دراز کشید و به تاج تخت تکیه داد. سریع بلند شدم و خواستم لباس هام رو بپوشم که با شنیدن صداش دستام خشک شد و خیره بهش نگاه کردم.. - اجازه دادم لباس بپوشی؟!.. پیراهنم رو مجدد پایین گذاشتم و جفت دستم رو توهم گره زدم و برای دیده نشدن عضوم رون های پام رو بهم چسبوندم.. سرم رو پایین انداختم و چیزی نگفتم.. از حس حقارت و شرمی که داشتم درحال سوختن بودم و دوباره دست هام یخ زده بود..
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.