-در اعماقِ رگهایم.
"خیال کن نشستی کنارم، دارم همهی ناگفتنیها رو میگم." @VeinletBot
Більше697Підписники
Немає даних24 години
-87 днів
-3330 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
در عین حال که برام مهم نیست، احساس میکنم قلبم مچالهست. مثل همیشه درگیره تناقضم.
وقتی از جزئیاتِ روزی که سپری کردم،
برات میگم یعنی تو آدمِ امنِ منی.
Repost from فودوشین.☕︎
وقتی از جزئیات زندگیم برات میگم یعنی واسم به شدت اهمیت داری، وگرنه من اصلا حوصله صحبت ندارم.
انگار خودم رو توی یه سنی، جا گذاشتم. هنوز باورم نمیشه از اون سن گذر کردم و حالا همه چیز فرق کرده.
در مواجه با اتفاقاتی که میافتن، یه
"چرا؟ که چی بشه"ی خاصی دائما گوشهی ذهنمه.
حین اینکه داشتم براش توضیح میدادم چهقدر توقع این اتفاقات رو نداشتم و تا چه حد فرو پاشیدم، نشست کنارم. بغلم کرد. با هرجملهایی که میگفتم محکمتر بغلم میکرد. میخواست بگه من هستم، میفهمم. کاش میشد تا همیشه توی اون آغوش میموندم.