ملافه گرم را روی شانه هایم انداخت
فنجان قهوه داغ را روی میز گذاشت و رو به رویم نشست ...
پسر سرد و خشکی بود که دریاچه چشم های خاصش همیشه یخ بسته
حتی جذابیت چهره اش و هم نمیتوانست آرامم کند
سرم را پایین انداختم
ــ لطفا میل کنید ... بیرون خیلی سرده
این قهوه گرمـتون میکنه!
سرم را تکان دادم و تشکر زیر لبی گفتم
فنجان را برداشتم و جرعه ای نوشیدم
ــ چی دیدید که انقدر ترسیده بودید؟؟
با یاداوری اتفاقات عجیب و ترسناکی که چند دقیقه پیش در خانه افتاده بود فنجان را روی میز گذاشتم و چشم بستم
تا چشمانم بسته میشد تصویر سالن تاریک و ساکت خانه در ذهنم نقش میبست
زنی عجیب و بلند قد که لباس های مشکی اش پاره پاره بودند و بیتوجه به من در خانه قدم میزد و گریه میکرد!!
لحظه ای که صدایش زدم و او پس از چند ثانیه سرش را به سمتم چرخاند
هرگز فراموش نمیکنم
صورتی مثل برف سفید و دو گوی بیضی مانند مشکی رنگ به جای چشم و دهانی که وجود نداشت!!!
نفهمیدم چطور از خانه خارج شدم
فقط در لحظه اخر متوجه لبخند عجیب ان زن شدم که سرش را مثل جغد چرخانده و بهم خیره شده!!
ــ اروشا خانوم ؟؟
با شنیدن صدای اریو لرز کوتاهی کردم و به خودم امدم ...
نگاهم را به چشمان سردش دوختم
کمی نگران بود!
ــ چیزی شده؟؟ اتفاقی افتاده؟
ــ ا اون خونه پ پر از ارواحه!!
تنها چیزی که توانستم بگویم همین بود
انگار میدانست
هیچ تعجبی نکرد و اخم ظریفی بین ابروهایش نشاند
ــ چرا این رو میگید؟ چیزی دیدید؟
ملافه را دور خودم محکم کردم
ــ هر شب صدای گریه و جیغ های خفه از طبقه پایین میاد ... هرشب حس میکنم به جز من یکی دیگه هم تو اون خونه است
هرشب سایه هایی رو میبینم و امروز
خ خودش و دیدم!!
نگاهم را بالا اوردم و بهش دوختم
بااخم خیره میز بود
ــ دیگه به اون خونه برنمیگردم
اریو دستی در موهای خوش حالت اروپایی مانندش کشید
ــ پس اون نفرین به شما انقدر نزدیک شده که بتونه تجسم پیدا کنه و خودش و بهتون نشون بده!!
چشمانم گرد شد
ــ ک کدوم نفرین؟ از چی حرف میزنید؟
هوف ارامی گفت و سرش را بالا اورد
اما همینکه خواست حرفی بزند دهانش بسته شد
اخم کردم
ــ چیشد؟
سرش را پایین انداخت
لب هایم را غنچه کردم و سرم را پایین بردم
ــ چیشد اقا اریو؟؟؟
باهمان سر پایین لب زد
ــ یقه ی لباستون!!
یقه لباسم؟
اخم کرده نگاهی به یقه ام کردم که با دیدن سوتین آبی رنگم که سخاوتمندانه بالا تنه سفید و درشتم را به نمایش گذاشته بود
لب گزیدم و هول شده شروع به پوشاندنش کردم
اما باز هم با بی حواسی دستم به بند لباسم کشیده شد و کل پیراهنم ......
https://t.me/+aBNGj9TwUjQ1ZjE0
https://t.me/+aBNGj9TwUjQ1ZjE0
پسری جذاب، باهوش و سرد که همسایه اروشا کنجکاو و زیبا میشه و کم کم توجه این پسر یخی به دختری که تو خونه اش اتفاقات هولناکی میفته جلب میشه
https://t.me/+aBNGj9TwUjQ1ZjE0
رمانی ترسناک و عاشقانه
خوراک شب نشینی های دوستان هیجان طلب❗️