cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

🍃 مجنونی برای لی‌لی🍃

﷽ الهی به توکل نام اعظمت غزاله جعفری: درناز (pdf) حاتم(آنلاین) مجنونی برای لی‌لی لینک پیام ناشناس https://t.me/HarfinoBot?start=52ad12b09569713 اینستاگرام: Instagram.com/__ghazaleh_jafari

Більше
Рекламні дописи
11 660
Підписники
-3324 години
-2767 днів
+12330 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

Repost from N/a
_ اسم دل‌آرا رو بیاری شیرم رو حرومت می‌کنم. _ اونوقت چرا؟ بازهم ننه سوزنش به من و دل‌آرای بی‌نوا گیر کرده بود. _ دختری که با تو بشینه تو کارگاه، تخته برش بزنه، میز پیچ کنه، می‌تونه مادر نوه‌های من بشه؟ سعی کردم با خنده تمامش کنم. _ عوضش سرویس‌خواب نوه‌تو خودش درست می‌کنه. خوابش را باید می‌دیدم. دل‌آرا کجا من کجا؟ هنوز حرص ننه خالی نشده بود. _ فکر کردی نمی‌بینم، مدام سرِ بی‌روسری جلوی تو می‌چرخه؟ قروقمیش میاد؟ از ادایی که برای دل‌آرا درآورد خنده‌ام گرفت. _ نگو، مادر من! اون که همش لچک سرشه. خودم مجبورش کرده بودم روسری سر کنند، نمی‌خواستم خاک روی موهایش بنشیند. _ من دیپلم‌ردّی رو چه به دل‌آرا! درس‌خونده‌ست، باسواد، مربی یوگاست. _ اگه اینهمه کمالات داره، پس چرا چسبیده به تو و کارگاهت؟ _ اگه می‌بینی اومده باهام کار کنه از سر ناچاریه. نمی‌خواد از خونه بیرون بره و چشمش به این کیان‌مهر نامرد بیفته. هنوز هم دل‌آرا دوستش داشت، با آن همه بلایی که کیان‌مهر سرش آورد، دستبند یادگاری او را از دستش درنمی‌آورد. ننه ول‌کن قضیه نبود. _ معلوم نیست با پسر حاج‌عنایت چه بندی آب داده که چپیده ور دل تو توی کارگاه. که آویزون تو شه. دل‌آرا از دست کیان به من پناه آورده بود. _ نگو گیس‌گلاب! _ دهنم رو ببندم، پسرم بره یه زن بی‌ایمون بگیره، خدا رو خوش میاد؟ سجاده را پهن کرد. _ فؤاد قربون سجاده‌ت بره، خدا قهرش میاد. چشم‌غره رفت ولی کوتاه نیامد. _ دختر برات پیدا کردم عین پنجهٔ آفتاب، یه تار موش رو نامحرم ندیده. _ چی میگی واس خودت، ننه؟ دستی به گلویش گرفت و خواهش کرد: _ فؤاد، من از دار دنیا فقط تو رو دارم. وقتی مظلوم میشد دهانم را می‌بست. سکوتم را دید و ادامه داد: _ من دیروز با زن حاج ضمیریان حرف زدم، دربارهٔ دخترش. کجا می‌رفتم وقتی دلم جای دیگری گیر بود. _ تو برو خواستگاری منم، میام. فهمید سربه‌سرش می‌گذارم، تسبیحش را محکم سمتم پرت کرد. قبل از اینکه در را باز کنم و نیشم با دیدن دل‌آرا پشت در بسته شود... سرهمی آبی‌ کار پوشیده بود، موهای فر دور سرش ریخته و از لچک بیرون زده بودند. _ دل‍...‌دلی... تو از کی اینجایی؟ چشم‌های قرمزش... فؤاد بمیرد... سرش را پایین انداخت. دستش وقتی دریل را سمتم گرفت می‌لرزید. _ اومدم بگم دیگه نمیام کارگاه... کیان... کیان زنگ زده... می‌خواد باهام صحبت کنه... https://t.me/+Lcx6HjR28P42OWE0 https://t.me/+Lcx6HjR28P42OWE0 تا حالا دختر کابینت‌ساز دیدید؟ من دل‌آرا، اولین دختری شدم که پابه‌پای فؤاد با تخته و چوب کار می‌کردم. چرا؟ چون یه مرد قوی و بانفوذ اجازه نمی‌داد هیچ‌جا کار پیدا کنم. عشق قدیمی من، کیانمهر سپهسالار... هر جا که برای کار رفتم باعث شد سه‌سوت اخراج شم. اما یه نفر تو کابینت‌سازی بهم کار داد: فؤاد.... سرش درد می‌کرد برای دعوا... لات نبود، لوتی بود. نه از کیان می‌ترسید، نه از عاقبت کمک به من... تا اینکه.. https://t.me/+Lcx6HjR28P42OWE0
Показати все...
Repost from N/a
من ملودی‌ام... نوه زیادی شیطون و لوند خانواده، یه پام شبا تو #پارتیه اونیکی روزا تو #روضه‼️ بخاطر سرکشی‌هام حاج‌بابام منو دست دادستان معروف و معتمد شهر سیدصدرا طباطبایی سپرد تا شاید درست بشم اما... با دلبری ذاتیم کاری کردم که سید منو پنهونی عقد کنه و با اولین رابطه ازش حامله بشم😍🔥 خبر نداشتم که اون نامزد داره و بخاطر آبروش منو رها می‌کنه... من ملودی... نشکستم درس خوندم و وکیل پرآوازه‌ای شدم که حالا بعد چندسال مجبورم با سیدصدرا پدر #دوقلوهام روبرو بشم😱‼️ https://t.me/+mGV_4oFSCFc4NTk0 https://t.me/+mGV_4oFSCFc4NTk0 وای از وقتی که سید بفهمه از #عشق‌گمشده‌اش بچه‌داره اونم دوتا💔 دو رمان کامل در یک کانال😍 من دلیارم یک خبر نگار شیطون و پر دردسر که توی مهمونی به فوتبالیست معروف و مرموز تیم ملی نزدیک شدم تا ازش گزارش تهیه کنم، اما فیلم ما کنار هم تو فضای مجازی پخش‌ شد و میران مجبور شد عقدم کنه تا آبروش رو حفظ کنه. اما هیچ علاقه‌ی بینمون نبود تا اینکه میران شب قبل رفتنش به تیم فوتبال دبی کاری کرد که باردار بشم. اون منو ترک کرد در حالي که مادر دو قلوهاش بودم آبروم جلوی خانوادم رفت و خیلی شکستم فکر می‌کردم هرگز برنگرده. اما اون بعد پنج سال برگشت در حالی که من یک خبرنگار موفق شدم و قراره با میرانی که پدر بچه هام مواجه بشم. وای دختره بعد پنج سال خیلی جذاب شده و دیگه اون دختر ساده نیست 😱😱😱 - مامان من چجوری رفتم تو شکم تو؟ دلنیا با همان لهجه بچگونه و مظلوم ازم پرسید سرم تو گوشی بود بی حوصله گفتم: - یه لک لک بزرگ و دراز اومد تو رو گذاشت تو شکم مامانی تازه فهمیدم چه گندی زدم... سرم رو بلند کردم که دیدم آقا میران، پدر دلنیا داره با چشمای گرد شده و یه لبخند معنی دار نگاهم کنه. میخواستم پا شم از اتاق برم بیرون که دلنیا دختر میران گفت: مامان میشه دوباره به لک لک بگی تو شیکمت برای من داداش بذاره؟ میران دست دلنیا رو گرفت و گفت: برو پیش مامان بزرگ تا مامانت و آقا لک لک باهم صحبت کنن. با رفتن دلنیا میران پشت در را قفل کرد.👇 https://t.me/+mGV_4oFSCFc4NTk0
Показати все...
Repost from N/a
-فتبارک الله و و احسن الخالقین خدا چی ساخته، ماشالا تنت عین برف می مونه مادر..از بس که سفید و قشنگه. مرام با شنیدن حرف های حاج خانم چای در گلویش می پرد و سخت به سرفه می افتد که خنده ام را می خورم و یقه تاپ را بالا تر می کشم.... مامان پری بی خیال روبه من ادامه می دهد... - قربونه اون چشمای سبزت برم من.. حیف تو نیست با این بر و رویی که داری انقدر خواستگاراتو رد می کنی...؟! خدا نکنه ای می گویم که مجدد نگاهش را به اخم های پسرش می دهد و روبه من غر می زند: - این پسر منو می بینی.. یه وقتا فکر می کنم قبل از اینکه بدنیا بیاد خدا سلیقه و چشاشو ازش گرفته.. از بس که کج سلیقست و با دخترای پروتزی می گرده.. با حرفش مرام استکان را روی میز هُل می دهد و با چشمان گشاد شده می نالد:- چی می گی مامان..؟ لب هایم را از زور خنده تقریبا می جَوَم که مامان پری حق به جانب پشت چشم برای پسرش نازک می کند : - مگه دروغ میگم..؟ اینایی که تو میری باهاشون خاک برسری می کنی.. هیچ کدوم جنس اصل نیستن.. ولی نگاه کن ماشالا دخترم هیکلش همش مال خودشه و طبیعیه... سپس روبه من می پرسد:- طبیعیه دیگه مامان جان..؟ در حالی که هم از خنده و هم از شدت خجالت تقریبا گر گرفته ام روبه پری خانم که تازه همسر پدرم شده... سر تکان میدهم..که چشمانش برق میزند و روبه مرام چشم و ابرو می آید.. - دیدی گفتم..بچم کاملا نشراله. مرام پوکر فیس مادرش را نگاه می کند:- اون نچراله..حاج خانوم.. خنده های ریز ریزم ادامه پیدا می کند که پهلویم نامحسوس زیر دست مرام فشرده می شود و مامان پری با صدای زنگ موبایلش از جا بلند می شود... - حالا هرچی من دیگه رفتم.. جهان پایین منتظرمه... شب خونه فامیل دعوتیم.. نگاه متاسفی به مرام می اندازد و می گوید:- اینو گفتم تا ببینم میتونی امشب این دخترو عروس من کنی یا بازم از این عرضه ها نداری که نداری... https://t.me/+tBDSaW5ekIRlNjE8 https://t.me/+tBDSaW5ekIRlNjE8 https://t.me/+tBDSaW5ekIRlNjE8 با صدای بسته شدن در مرام خونسرد مشغول باز کردن دکمه لباس هایش می شود... از یاد آوری آخرین روز با هم بودنمان.. پر شیطنت می خندم که می گوید:- آره بخند... وقتی همین روزا تبدیل به شوهر شدم و جای سالم برات نذاشتم گریتم می بینیم... - خیلی بیشعوری.. اگر به مامانت نگفتم پسرش خیلی وقته حجله عروسشو گرفته..و خانومش کرده.. با یک حرکت پیراهنش را در می آورد و سینه پهن و بی عیب و نقصش مقابل نگاهم قرار می گیرد.. - بگو عزیزم چون نه تنها مامانم... بلکه بزودی همه میفهمن تو مال منی و خیلی وقته همه وجودت به نامم شده... مکثی کرد و خیره به چشمانم ادامه می دهد : -جااان اونجوری نگاه نکن.. میمیرم برات.. ضربان قلبم از قربان صدقه غلیظ و چشم های گرمش تند می شود که به سمتم خیز برمیدارد ووو https://t.me/+tBDSaW5ekIRlNjE8 https://t.me/+tBDSaW5ekIRlNjE8 https://t.me/+tBDSaW5ekIRlNjE8
Показати все...
Repost from N/a
هفت ساله از روی ناچاری صیغه ی مردی هستم که چیزی از عشق و علاقه نمیدونه...سرد، مغرور و کم حرف و جدی. با این حال مردم عاشقشن برای یک لحظه دیدنش حاضرن هر کاری بکنن. اون یک فرد معمولی نیست...هنرپیشه ی معروف ایرانی که تا به حال تو هیچ مصاحبه ای شرکت نکرده و هیچ حاشیه ای  براش پیش نیومده. داستان از اونجا شروع میشه که عکس های خصوصی  ما از روی عمد توسط یک آدم پخش میشه و این خبر مثل بمب منفجر میشه. میخوام از زندگیش برم تا همه چی به صورت شایعه بمونه...هرچی نباشه اون ناجی روز های سخت من و تنها عشق زندگیمی. امااا...وقتی می خوام ترکش کنم اون روی دیگشو می بینم...رویی که برام غیرقبل باوره. تازه میفهمم که پشت نقاب هنرپیشگیش  چه آدم قدرتمندی وجود داره که هیچکس نمیتونه حریفش بشه... اون یه... https://t.me/+ai1WVGH6OD83OGQ0 https://t.me/+ai1WVGH6OD83OGQ0 https://t.me/+ai1WVGH6OD83OGQ0
Показати все...
🥹به مناسبت تولد ادمین به مدت 1 ساعت ورود به کال VIP (منبع درآمدم) رایگانه🩵✨ 💰Vip_Daramad💸
Показати все...
Repost from N/a
_ کی میخوای به آرمین بگی بابای این بچه خودشه؟ با شنیدن صدای داداشم مهیار شوکه سر بلند کردم با اخم ادامه داد _ اون حق داره بدونه مهام پسر خودشه نه من! تا کی میخوای وانمود کنی عمه ی مهامی؟ تو مادرشی و آرمین پدرش! بغض کرده نالیدم _ آرمین بچمو ازم میگیره داداش.. اگه بفهمه بچمون نمرده و مهام پسر خودشه قیامت میکنه همون لحظه سر و صدایی از توی حیاط بلند شد مهام که توی بغلم به خواب رفته بود رو توی رخت خوابش گذاشتم و وحشت زده همراه با مهیار از خونه بیرون زدیم با دیدن قامت آرمین توی حیاط پاهام سست شد هنوز با دیدنش دلم می‌لرزید توی این دوسال اونقدر قیافه ش جا افتاده و مردونه تر شده بود که درست مثل نوجوونی هام محو دیدنش می‌شدم! مهام هم کاملا شبیه خودش بود، عجیب بود تا الآن نفهمیده بود که اون پسر خودشه کام عمیقی از سیگارش گرفت و با نیشخند گفت _ زودتر وسایلتون رو جمع کنید پاشید از تو خونه ی من این خونه رو قبلا آرمین به من هدیه داده بود حالا میخواست بیرونمون کنه مهیار جلو رفت _ چی میگی آرمین؟ تو این زمستون آواره بشیم؟ سیگارش رو گوشه ای انداخت و بدون جواب به مهیار اشاره به آدم هاش کرد تا داخل خونه بشن و وسایل رو بیرون بریزن مهیار درمونده به طرف من چرخید صدای گریه ی مهام که با سر و صداها از خواب پریده بود از توی خونه می‌اومد آب دهنم رو فرو دادم و با قدم های لرزون جلو رفتم آرمین با دیدنم ابرویی بالا انداخت _ بچه داداشت و تر و خشک کردی؟ فکر میکرد مهام پسر مهیاره و چون من دائم مراقبش بودم هربار یه جوری بهم طعنه میزد که بچه ی خودمون رو کشتم و حالا پرستاری بچه مهیار رو میکنم لبم رو با زبونم خیس کردم و به سختی نالیدم _ آدمات رو بفرست برن با تک خنده ای مردونه قدمی جلو اومد _ اون داداش الدنگت خوب نقطه ضعف من و فهمیده که تو رو فرستاد جلو! اما کور خونده، تو همون دوسال پیش که بچمون رو کشتی و غیابی طلاق گرفتی برای من مُردی مدیا با این حرفش اشک از چشمام جاری شد و آرمین با فکی منقبض شده ادامه داد _ میدونستی چقدر حسرت بابا شدن رو داشتم و بچمو کشتی اشک با شدت بیشتری از چشمام جاری شد اگه می‌فهمید بچه ای که در حسرتشه زنده ست ..... همون لحظه مهام که از حضور آدم های غریبه توی خونه ترسیده بود با چشمای گریون به طرفم دوید مهیار که سعی داشت بغلش کنه رو کنار زد و به سرعت خودش رو به من رسوند آرمین با دیدنش اخم در هم کشید و غرید _ توله سگ انگار خودش مامان نداره که بیست و چهاری آويزون توئه باورم نمیشد، آرمین اصلا عوض نشده بود و هنوز نسبت به من همونقدر حسود و حساس بود! مهیار جلو اومد و همین که دهان باز کرد دنیا روی سرم آوار شد _ این توله سگ که به قول خودت دائم آويزون مدیاست بچه من نیست! بچه ی خودته! نیشخندی زد و بدون اینکه منی که از ترس و وحشت رو به سکته بودم رو ببینه ادامه داد _ مهام پسر توئه! نگاه ناباور و به خون نشسته ی آرمین به طرف من کشیده شد و مهام بود که مهر تأییدی به حرفای مهیار زد و با بی قراری یقه لباسم رو کشید ، سرش رو به سینه م چسبوند و جیغ زد _ مامان می می ... https://t.me/+QRDhRlK9uiFkNzJk https://t.me/+QRDhRlK9uiFkNzJk https://t.me/+QRDhRlK9uiFkNzJk پارت بعدیش تو کانال آپ شد🥲👆🏻💔
Показати все...
Repost from N/a
♥️♨️♨️♥️ #عشق‌بعداز طلاق #زندگی‌همخونه‌ای‌بعداز طلاق - خاموشش کن! اتاق دوباره در تاریکی و سکوت مطلق فرو رفت. کسی به سمتم آمد و بشقابی روی پاتختی کنار تخت گذاشت. تلفیق بوی سیگار همراه با ادکلن آشنایی زیر بینی‌ام پیچید که دیوانه‌ام کرد. خودش بود. همان خودِ لعنتی و خودخواهش که با بی‌رحمی تمام و به‌ راحتی مرا را از زندگیش حذف کرد و در بدترین شرایط روحی و جسمی با دلی شکسته و آکنده از غم، تنهایم گذاشت. صدای بمش ناقوس مرگ بود و همان لحظه خراش عمیقی روی قلب و روحم گذاشت: - قرص آوردم بخورش بهتر می‌شی! هِه قرص آورده؟ که چه؟ با صدایی لرزان که هرچه سعی کردم نتوانستم حتی ذره‌ای از لرزشش کم کنم،گفتم: - برو بیرون! - این کارات چه معنی می‌ده؟ چرا قبول نکردی بری دکتر! صدای مردانه‌اش روح و روان زخمی و زجر کشیده‌ام را به بازی گرفت. هنوز هم با تمام وجود عاشقانه دوستش داشتم و این تلخ‌ترین واقعیت زندگیم بود. سکوتم کشدار شد. باز هم او بود که گفت: - مگه با تو نیستم؟ می‌گم قرصت رو بخور پاشو بریم دکتر! باید جوابش را می‌دادم: - من با تو جهنمم نمیام، دکترم لازم ندارم دیگه به این دردا عادت کردم، شده جزئی از زندگیم! - یعنی چی؟ چرا چرت می‌گی؟! پرخاش کردنم دست خودم نبود. مدتهاست به این درد مبتلا شدم، با تندی گفتم: - اصلاً به تو چه؟! می‌خوام درد بکشم! تو چه‌کاره‌ی منی ؟! مثلاً می‌خوای بگی دلت سوخته؟ با حرصی مشهود و پوزخندی که ندیده حسش کردم، گفت: - آره دیگه من که کاره‌ای نیستم، ظاهراً جناب مجد باید بیاد تا راضی بشی بری دکتر! شستم خبر آمد. مهربد از تماس‌های مکرر مجد چیزی فهمیده، به پدرش منتقل کرده و آقا تریپ غیرت برداشته! با بغض گفتم: - به تو مربوط نیست! تو چه نسبتی با من داری که بازخواستم می‌کنی؟ بابامی؟ برادرمی؟ شوهرمی؟ - خجالت بکش سپید! پدر پسرت که هستم...... همین پارت اولش👆 ۱۶کا جذب داده بیا بقیه‌اشو بخون 👇 https://t.me/+5DqA7vfVhz4yNGE8 https://t.me/+5DqA7vfVhz4yNGE8 #خاطرات‌تلخ‌وشیرین‌یک‌روانشناس بعد از طلاق پشیمون میشه، برای زن سابقش خواستگار پزشک اومده رگ غیرتش زده بالا بیا ببین چیکار می‌کنه🙈 ❌ پشیمونی‌ بعداز طلاق♥️ زندگی‌‌ هم‌خونه‌ای‌ بعداز طلاق 🤤 پایان‌خوش❤️‍🔥 ❌پارت‌گذاری منظم+پارت‌هدیه🎁 تبادل نداریم پس لینکش هیچ جای دیگه‌ای نیست.. https://t.me/+5DqA7vfVhz4yNGE8 https://t.me/+5DqA7vfVhz4yNGE8حامد بعد از ۸سال زندگی زناشویی عجولانه براثر یک اشتباه سپیده رو طلاق میده و خیلی زود سخت پشیمون میشه بعد از دوسال با پیدا شدن خواستگار مطرحی برای سپیده، رگ‌ غیرتش بالا می‌زنه و هر کاری میکنه..... #عشق‌بعدازطلاق #زندگی‌همخونه‌ای‌بعدازطلاق 🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
Показати все...
🌼رویای سپید🌼

✍#کیوان‌عزیزی‌ عضوانجمن‌اهل‌قلم،خانه‌ی‌کتاب‌ایران Ahleghalam.ir ۶ اثر چاپی 🔴صرفاً رمان پارت‌گذاری می‌شود. کانال سیاسی نیست. 💢شنبه تا ۴شنبه یک پارت غیر از تعطیلات تابو شکنی عاشقانه روزهای بی تو بودن سدم آنلاین رویای سپید آنلاین

Repost from N/a
- مــــــن زنت نیستممممممم روانییی! صدای جیغم تو خونش پیچید جوری که همه ساکت شدن. خواهرش، مادرش، رفیقش، محافظ کنارش، خدمه‌ی دورمون! همه به من خیره نگاه می‌کردن و انگار می‌گفتند فاتحت را خواندی...! نگاه نافذ مردونش رو بهم داد و تو سکوت از جاش بلند شد جوری که صندلیش صدا داد و من از ترس پریدم عقب، سمتم اومد که بازم عقب رفتم اما خودشو بهم رسوند و مچمو گرفت! و منو کشوند سمت پله ها و غرید: _هیچ کی بالا نمیاد! و همین جمله باعث شد صدای جیغ من تو عمارت بپیچه، می‌خواست چیکار کنه؟ منو بزنه؟! اگه با اون قد و هیکلش منو می‌زد چیزی از من می‌موند؟ قطعا نه! و دیگه جیغامو تقلاهام دست خودم نبود: _ولم‌کن...کمک…ولم کن روانیِ عوضیِ دزدِ بی ناموس! ولم کن کمک کنید این منو می‌کشه! خودمو عقب می‌کشیدم اما اون با یه دست چنان منو گرفته بود و میکشید که حتی ذره‌ای تقلای من تاثیر نداشت و هیچ کیم دیگه جرات حرف نداشت… و من به یک باره مثل کوآلا چسبیدم به نرده‌ی پله ها و این بار قانون فیزیک مانع شد که منو بکشونه پِی خودش! کلافه سمتم برگشت و غرید: _ولش کن! عصبانیت و خشم از سر و صورتش می‌ریخت و من هیچ حرکتی نکردم که نیشگون بدی از بازوم گرفت و همین باعث شد نرده رو ‌ول کنم. این بار دیگه غفلت نکرد منو روی کولش انداخت و سمت اتاقش رفت و از دید همه خارج شدیم. https://t.me/+f9uVNEKG2pVkNDE0 به کتفش میزدم و وقتی وارد اتاقش شدیم جوری پرتم‌کرد رو تختش که کل تنم تیر کشید و حالا اون بود که داد زد: _چه گوهی خوردی؟ جلو اون همه آدم سر من داد می‌کشی؟؟؟ موش شده بودم: _ببخشید… چند ثانیه تو صورت خیره شد و چند بار پلک زد که ادامه دادم: _منو نزن… اخماش باز شد و پوفی کشید، اما همین که کمر‌بندشو باز کرد جیغ زدم: _نزن! میخوای بزنی؟!!! از تخت خواستم پاشم که هولم داد رو تخت: _سلیطه بازی در نیار! من رو مال و مِنال خودم خط نمیندازم...! فقط گفتی زنم نیستی دیدم داری راست میگی گفتم زنّت کنم!! ❌❌❌❌❌❌ https://t.me/+f9uVNEKG2pVkNDE0 https://t.me/+f9uVNEKG2pVkNDE0 https://t.me/+f9uVNEKG2pVkNDE0 🌌پنهـان تـرین نیمـه‌ی شهــر🌌 ⭕️رمانی که هنوز به نصفه نرسیده از چندتا نشر معروف پیشنهاد چاپ و همکاری گرفته⭕️ بیش از 600 پارت آماده داخل کاناله🫶 ❌رمان در VIP به پایان رسیده❌ https://t.me/+f9uVNEKG2pVkNDE0
Показати все...