-تو زن داشتی و به من تجاوز کردی عوضی؟ زن داشتی و منو عقد کردی؟؟
نیشخندی زد و خونسرد جلوتر اومد. سینه به سینهام ایستاد و گفت :
-خوبه... خوشم اومد. کلاغای فعالی داری!
دستمو روی سینهاش کوبیدم و نالیدم : یکم جدی باش لعنتی
مچ هر دو دستمو گرفت و به راحتی مهارم کرد
-صداتو ببر زنیکه. تو خودت خواستی بیای زیر من یادت رفته؟ اون روزی که از دست شوهرِ ننت فراری بودی یادت نبود بپرسی زن دارم یا نه؟ وقتی گفتی جا و مکان نداری و بهت خونه دادم یادت نبود؟ خیال کردی خیریه دارم؟
قطرههای اشک روی صورتم راه افتاد و گفتم : من... من فکر نمیکردم.... که تو....
سرشو روی صورتم خم کرد و نفس داغشو رها کرد که پلکامو محکم به هم فشار دادم
حس تحقیر شدن داشت دیوونهام میکرد
-شششش جای حرفیا لباساتو بکن که امشب خیلی باهات کار دارم کوچولو💦🔞
دستش سمت اولین دکمهی لباسم رفت که با همون چشمای بسته لب زدم : زنت اینجا بود... غزل! همه چیزو واسم تعریف کرد
حرکت دستاش متوقف شد. حتی نفس نکشید
یه قدم عقب رفتم و خیرهی نگاه مات موندهاش شدم
دستامو روی سینه قفل کردم و گفتم :
-زنت همه چیزو واسم گفت البرز زند! اومدی از من انتقام بگیری؟ چی مونده بود از من بی انصاف؟
دستامو دو طرفم باز کردم و ادامه دادم : منو میبینی لعنتی؟ انتقام بابامو از دخترش گرفتی؟ من بیست ساله بابامو از دست دادم. من بی پناه بودم بی انصاف چطور دلت اومد...
دستشو محکم روی صورتش کشید تا بتونه ذهنشو خالی کنه. من حالا این متجاوزِ کینهای رو بیشتر از هرکسی میشناختم
خواست حرف بزنه که دستمو به علامت سکوت بلند کردم و گلایه کردم ازش :
-به من تجاوز کردی... بالای همون کوه لعنتی که میخواستم خودمو ازش پرت کنم پایین و خلاص بشم.... وقتی خواستن توی کلانتری عقدمون کنن هیچ کاری نکردی.... توی این خونهی پوسیدهی لعنتی که هر لحظه ممکنه سقفش روی سرم بریزه هر بار به من تجاوز کردی.
کجای این دنیای لعنتی انتقام پدر رو از دخترش میگیرن؟
هر دو دستش رو بلند کرد و گفت : صدف... آروم باش تا صحبت کنیم. همه چیز اون جوری نیست که غزل واست گفته
پشت دستمو روی صورت خیس از اشکم کشیدم و گفتم :
-پس چیه؟ زن اولت دروغ میگه؟ اون همه چیز رو میدونه.... گفته بود اگر بهت بگم همه رو انکار میکنی
فاصلهی بینمون رو پر کرد و دو طرف کمرمو بین دستاش گرفت
خواستم خودمو کنار بکشم که نذاشت و محکمتر کمرمو گرفت
درست زیر گوشم گفت : آروم بگیر دو دقیقه! بذار منم از خودم دفاع کنم
هق زدم و گفتم : جایی واسه دفاع نداری البرز زند! زنت خیال میکرد من بخاطر مال و اموالت خودمو آویزونت کردم. خبر نداره من فکر میکردم شوهرم یه کارمند ساده اس! وقتی اسممو بهش گفتم، اون بود که گفت بخاطر یه کینهی قدیمی اومدی سراغ من. زنت...
نذاشت ادامه بدم و پچ زد :
-زنم؟ بهت نگفت اسمش توی شناسنامم نیست؟ زن من فقط تویی صدف، بفهم اینو!
آره اولش واسه انتقام اومدم سراغت. تلافی کارای باباتو میخواستم از تو بگیرم که دلم خنک بشه
ولی نشد، نتونستم... دلم واست لرزید
ناباور نگاهش کرد و لب زدم : چی میگی...
خواست عقب بره که یقهی لباسشو چنگ زدم و مانعش شدم
-وایسا البرز. نمیذارم بری
دستشو محکم پشت گردنش کشید و گفت: چی میخوای بدونی؟ تهش مگه همین نبود؟ که اعتراف کنم دلم سُرید واسه دخترِ مرداویج افشار و یادم رفت واسه انتقام اومدم
با خودت نگفتی البرز چرا هرشب میاد اینجا؟ نپرسیدی چرا شبا فقط محکم بغلت میکنه؟ ندیدی نگران شدنمو؟
دیگه حتی سعی نکردم جلوی اشکامو بگیرم
-اینا منو قانع نمیکنه البرز. من دیگه گول نمیخورم... من از اینجا میرم همین امشب....
دستشو روی شکمم کشید و آرومتر لب زد : بری؟ دیره صدف! بچهام توی شکمته... بخوای هم نمیتونی بری.
همه باید بفهمن تخم و ترکهی البرز زند، تنها وارث اون هلدینگ از خون دخترِ مرداویج افشاره، نه از محمدعلی شریعت و غزل!
یه خبر دیگه هم واست دارم عزیزم... بابات زندهاس! کسی که بیست سال فکر میکردی مُرده، زنده است و الان باید بفهمه داره نوه دار میشه....
https://t.me/+eefsQwLHiO42YTFk
https://t.me/+eefsQwLHiO42YTFk
البرز زند
مردی که با هویت جعلی وارد زندگیم شد. خیال میکردم یه کارمند ساده اس که واسه نجات من خودشو به آب و آتیش زده و بهم پناه داده!
اما اون فقط یه هدف داشت؛ انتقام از بابام که بیست سال پیش مُرده
البرز زند، مالک هلدینگ بزرگ زند، واسه نابودی یه دختر پا روی همه چیز گذاشت و نمیدونست آخرین شلیکِ این تفنگ قراره قلبشو نشونه بگیره و بدجور عاشق دخترِ مرداویج خان بشه....
این بار جوری عاشق بشه که واسه به دست اوردنِ دوبارهی زن و بچهاش حاضره از همه چیز بگذره...
https://t.me/+eefsQwLHiO42YTFk
https://t.me/+eefsQwLHiO42YTFk
#محدودیتسنی 🔞
#پارتاول توی کوه به دختره تجاوز میکنه😱 سرچ کن اگه نبود لفت بده
بیشتر از ۸۵۰ پارت آماده 🔥✨