cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

رمان✿فَــرگـل✿به قلم شـیرین.الف

••﷽•• و عشق… اگر با حضور همین روزمرگی ها ،عشق بماند…عشق است... 📝پارتگذاری روزانه به جز جمعه هاو ایام تعطیل ✅ 🚫کپی حتی با قید نام نویسنده حرام است🚫

Більше
Рекламні дописи
1 522
Підписники
-724 години
-307 днів
-11030 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

00:14
Відео недоступне
IMG_1712.MP47.27 KB
انگار كه در زندگی اش جای ، ندارم...! اينجاست كه بی حاشيه بايد چمدان بست...! 💚💚💚💚💚💚💚💚💚
Показати все...
❌❌وانشات های فربد داخل چنل وی آی پی دان شده ✅وی آی پی به پایان رسیدیم ✅داستان ماها جلوتر میباشد . ✅پارتهای سانسوری در وی آی پی دان میشود ✅قیمت وی آی پی 40هزار تومان جهت عضویت 👇 @TATLI_70
Показати все...
sticker.webp0.66 KB
Repost from N/a
❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦 #پارت_۳۱۲ پرستاری صدام کرد و گوشی فرگل و بهم داد و گفت: -یه ساعته داره زنگ میخوره ما جواب ندادیم گفتیم خودتون جواب بدید گوشی و گرفتم و تشکری کردم ازشون احسان بود داشت زنگ میزد و طبیعی بود پشت سر هم تماس بگیره چون فرگل همیشه جوابگو بود و الان ….. خودمو رسوندم به فربد ، روی صندلی های انتظار نشسته بودن و حالشون بهتر بود اما فربد در یک کلمه داغون بود +فربد ؟ سرشو آورد بالا و نگام کرد +فکر کنم وقتشه دیگه به احسان خبر بدی خودشو کشت اینقدر زنگ زد گوشی و گرفتم سمتشو با گرفتن گوشی فرگل دوباره شروع کرد به گریه های بی صدا به نگار اشاره کردم حواسش باشه و ازشون دور شدم دلم میخواست برم یه جای ساکت و دنج یه جا که هیچکس نباشه و بشینم از ته دلم زاری کنم برای خواهرم شاید خدا دلش رحم اومد و بخاطر منم که شده فرگل چشماشو باز میکرد و دوباره شادی برمیگشت به خونوادمون —————————————————————- ❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦
Показати все...
Repost from N/a
❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦 #پارت_۳۱۵ دیگه طاقت گوش دادن به صدای گریه های مردونشو نداشتم ، من خوب از عشق این دو نفر باخبر بودم میدونستم الان بدترین خبر ممکن و دادم بهش و دیگه آرامشی براش نمونده گوشی و قطع کردم و رفتم تا سالن که از حال فرگل باخبر بشم یه هفته گذشت و فرگل همچنان بیهوش بود ، احسان هرروز روزی چندین و چند بار زنگ میزد تا حال فرگل و بپرسه ، اونور آرووم و قرار نداشت اونقدر اجازه گرفته بودم و تصویری فرگل و نشونش داده بودم که همه پرستارا بدون اینکه بپرسن کارم چیه بهم اجاره میدادن برم اتاق فرگل و به احسان نشونش بدم ، خانواده احسان هم هر روز میومدن و بهش سر میزدن ترانه و الیاس و آیلین و سپهر ، آرش لحظه ای تنهاش نذاشتن و حتی وقتی همشون نبودن یکیشون بود از کار کامل کشیده بودم کنار دو تا پروژه نصفه نیمه داشتم و ازشون وقت گرفته بودم تا دیر تر تحویل بدم نقشه هاشون رو مامان و بابام داغون بودن اجازه نمیدادم بمونن بیمارستان و به هر طریقی که میشد میفرستادمشون خونه و خاله و زندایی و مامور میکردم تا مراقب مامانم باشن شراره خانوم هم اکثر وقتا میرفت پیش مامان و تنهاش نمیذاشت —————————————————————- ❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦
Показати все...
Repost from N/a
❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦 #پارت_۳۱۳ فربد نمیدونستم چجوری خبر بدم بهش ، چی بگم اصلا ، خبر تلخ گفتنش خیلی سخته و از توان من خارج ، اما حقش بود باید میدونست چه اتفاقی افتاده از کنار نگار بلند شدم و بهش گفتم : +تو برو پیش مامان اینا من میرم تا حیاط و میام نگار : فربد بذار باهات بیام +نه عزیزم میخوام تنها باهاش حرف بزنم -باشه عزیزم مراقب باش به سمت حیاط رفتم و روی یکی از صندلی های بیرون محوطه نشستم و سعی کردم فکرمو متمرکز کنم تا بتونم حرف بزنم همون لحظه گوشی فرگل دوباره زنگ زد و تصویر احسان روی گوشی افتاد اتصال و زدم و گوشی و گذاشتم کنار گوشم احسان: رواست وقتی اینجا دلتنگ صداتم گوشیتو جواب ندی ورووجک ؟ ناخودآگاه قطره اشکی از چشام چکید و آرووم لب زدم : +احسان سلام -سلام تویی فربد ؟ +اره داداش منم -حتما فرگل گوشیشو جا گذاشته خونه آره ؟ +احسان؟ -جانم داداش ؟ —————————————————————- ❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦
Показати все...
Repost from N/a
❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦 #پارت_۳۱۶ احسان هرروز شکسته تر میشد و کاملا از چهرش مشخص بود ،دیگه گریه نمیکرد و فقط وقتایی که زنگ میزد با فرگل حرف بزنه ،واسش از عشق میگفت از زندگی آیندشون از همه چیزی که قرار بود باهم بسازن ،ولی معلوم بود از درون دلش خونه و قلبش مچاله شده از اتفاق افتاده فرگل همچنان بیهوش بود و پزشکش میگفت علائم حیاتیش بالا اومده و این خودش امیدوارکنندست اما بهوش نیومده بود ،پرستارای بخش همه هواشو داشتن و حسابی بهش رسیدگی میکردن ۴روز تا اومدن احسان مونده بود پشت شیشه ıcu مشغول تماشای فرگل بودم و تو دلم باهاش حرف میزدم همه رو فرستاده بودم خونه و تنها تو بیمارستان بودم یه لحظه احساس کردم پلکاش تکون خورد به کم دقت کردم دیدم دارم درست میبینم و کم کم داره بهوش میاد از خوشحالی شروع کردم به گریه کردن دوبدم سمت پرستاری و رو به سرپرستشون که اونجا بود گفتم: +آقای صادقی فرگل بهوش اومد تورو خدا دکتر یزدانی و خبر کنید با حرف من صادقی با شتاب دوید سمت اتاق فرگل و با صدای بلند گفت : -خانم الماسی با دکتر تماس بگیر بگو خودشو برسونه دو تا دیگه از پرستارا هم دنبال صادقی دویدن پشت اتاق فرگل بودم که ازم خواستن منتظر باشم تا خبر بدن بهم ، تو دلم عروسی بود و ضربان قلبم از شدت خوشحالی روی هزار بود تنها به احسان پیام دادم :چشمت روشن خوشتیپ دقایقی نگذشته بود که احسان تماس گرفت تو صداش خوشحالی موج میزد و معلوم بود از شدت هیجان مشغول گریه کردنه واسش گفتم چی شد و خواستم تا اومدن پزشکش صبر کنه خبر بدم بهش تماس و قطع کردم و منتظر اومدن دکتر یزدانی شدم —————————————————————- ❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦
Показати все...
Repost from N/a
❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦 #پارت_۳۱۴ دیگه نتونستم مقاومت کنم و با صدای بلند شروع کردم به گریه کردن میدونستم الان اون ور خط با این حرکت من ممکنه حتی به مرز سکته هم برسه اما دیگه نتونستم مقاومت کنم و گفتم: +احساااااان بیا که بدبخت شدیم ر بیچاره شدیم داداش -فربد چی شده ذ توروخدا حرف بزن … فرگل کجاست ؟ +بیمارستان ،تصادف کرده -چیییییییییییییی تصادف ؟ فربد چی میگی تو ؟ چه خاکی تو سرم شده لعنتی؟ بگو داری شوخی میکنی ؟ +تو کماست هنوز بهوش نیومده معلوم نیست کی بهوش بیاد یه لحظه سکوت شد اونور خط و صدایی از احسان درنیومد تا اومدم صداش بزنم صدای نعره هاش تو گوشم پیچید و اشکام بیشتر روی گونه هام جاری شدن -خداااااااااا ….خداااااااااا ….این چه مصیبتی بود به سرم آوردی ؟ همش تقصیر منه….. واااااااای خداااااااا …… چرا تنهاش گذاشتم چراااااااا احسان اونقدر پشت تلفن عربده کشید که مطمئن بودم تارهای صوتیش به مشکل میخوره ، پا به پاش گریه میکردم و به ناله هاش گوش میدادم یه کم بعد با صدای خش دار همراه با گریه ای که بند نمیومد گفت: -چجوری این اتفاق افتاد ؟ من لعنتی آخر هفته دیگه داشتم برمیگشتم پیشش میخواستم سوپرایزش کنم ، لعنت به من فربد، من چیکار کنم حالا ؟ چه خاکی به سرم بریزم این ور دنیا ؟؟؟ اصلا آرووم نمیشد و همه حرفاش همراه با گریه بود +آرووم باش احسان کاری از دست هیچکس برنمیاد باید منتظر باشیم ببینیم چی میشه ، کی میای ؟ -امروز بلیط گرفتم …. جمعه هفته بعد تهرانم +بیا ….بیا احسان شاید تورو کنار خودش حس کنه بهوش بیاد ، بیا جان داداش —————————————————————- ن.ن: بمیرم برای پسرک عاشقم 😭😭😭😢😢😢 ❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦 ❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦❤️‍🔥💦
Показати все...
sticker.webp0.66 KB