cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

پـادشـــاھ.

Більше
Рекламні дописи
18 320
Підписники
-3124 години
-2207 днів
-1 24430 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

🐹 همستر خریدارم دوستان کسی داره پیام بده، هر یک میلیون ۷۶۰ هزارتومن @Hamster
Показати все...
Показати все...
⭕️⭕️ترفندا و کسب درآمد همستر  رو فقط از اینجا دنبال کنید🐹 @danestani
Показати все...
⭕️⭕️ فورررررری تاریخ دقیق لیست شدن همستر و تپ سواپ از اینجا دنبال کنید : @tapswap
Показати все...
sticker.webp0.22 KB
Repost from N/a
_ برای سقط جنین باید لنگاتو برای قابله باز کنی نه من دخترجون! دخترک پولی برای سقط نداشت... با بیچارگی هقی زده و به پای مرد می افتد. _ التماست میکنم حاج عامر، بابام بفهمه حامله ام زندم نمی‌ذاره... تو رو خاک داداشت کمکم کن. برادرش به خاطر همین دختر مرده بود. از او بیزار بود و اگر میتوانست خودش او را میکشت. تن لرزان و نحیف دخترک را با لگدی محکم از خود دور کرد. _ اسم داداش منو نیار حروم زاده، گمشو از خونه ی من بیرون تا همینجا زنده زنده چالت نکردم بیشرف! پدرش بی رحم بود اما مهربانی مرد مقابلش را قبلا دیده بود. او نمیتوانست آدم بکشد، برای همین به پایش افتاده بود. _ غلط کردم... ببخشید... هرکاری بگین میکنم، فقط کمکم کنین... توروخدا داداش عامر... انگار که بنزین روی آتش دل مرد ریخته باشند، فریادی زده و گردن باریکش را چنگ زد. _ گوه میخوری به من میگی داداش حروم زادهههه. من فقط داداش عماد بودم، همونی که به خاطر تو مرد... او را روی هوا نگه داشته و دخترک وحشت زده و خرخرکنان نگاهش میکرد. دست و پا میزد و برای ذره ای هوا تقلا میکرد که مرد رهایش کرد. _ فکر کردی به قاتل داداشم کمک میکنم؟ آرزومه خودم خاکت کنم دختره ی هرزه... روی زمین افتاد و دست روی گردنش گذاشت. زار میزد که لگدی به پهلویش خورد. _ هنوز چهل داداشم نشده لنگاتو واسه کی دادی هوا که حاملت کرده؟! مجبور بود حقیقت را به مرد بگوید. اگر میفهمید این کودک، برادرزاده ی خودش است چه میکرد؟ میخواست کودکش را سقط کند تا انگ حرام زادگی به پیشانی اش نچسبد. او حاصل رابطه ی نامشروع اما پر از عشقشان بود. لب گزیده و درمانده نگاهی به مرد انداخت. کاش کمکش میکرد... _ من و عماد... رابطه داشتیم... این بچه‌... این بچه از اونه... چشمان عامر درشت شد و قهقهه ای ناباور زد. باورش نمیشد... این دخترک هرزه میخواست گندکاری اش را گردن برادر مرده اش بیاندازد. _ خفه شو آشغال دروغگو، از خونه ی من گمشو بیرون... عماد من همچین کاری نمی‌کرد! دخترک نفس زنان سری تکان داد. _ مست بودیم... یهو شد... به خدا راست میگم... بعدش... بعدش عماد ترسید، رفت که برام قرص اورژانسی بخره... هنوز مست بود، بهش گفتم نره، گفت از شما میترسه، نمیخواد پیش شما خراب شه... نشست پشت فرمون و اون تصادف‌... هق هقش بالا رفت و درد پهلویش که شدید شد روی زمین پهن شد. _ میخواستم بندازمش که بهش نگن حروم زاده... بچم... جیغی از درد کشید و نتوانست حرفش را ادامه دهد. شاید لگدهای عامر کارش را راحت کرده بود. _ آی... دلم... عامر هاج و واج نگاهش میکرد. اگر راست میگفت چه؟ آن کودک یادگار برادرش بود، نمیگذاشت بمیرد. با عجله دست زیر تن باوان انداخت و مثل پر کاه بلندش کرد. _ میخواستی بچه ی داداشمو بکشی؟! اگه راست گفته باشی که جرت میدم باوان... دست باوان روی پیراهنش مشت شد و بی پناه سر به سینه اش چسباند. این مرد بوی عمادش را میداد... _ دروغ... نگفتم... درد دارم... آقا عامر... مرد به سرعت سمت ماشینش دویده و دخترک در بی‌حالی صدای جدی اش را شنید. _ همین امروز عقدت میکنم بیوه ی عماد... https://t.me/+RQsc5YM4u3oyZWFk https://t.me/+RQsc5YM4u3oyZWFk https://t.me/+RQsc5YM4u3oyZWFk https://t.me/+RQsc5YM4u3oyZWFk https://t.me/+RQsc5YM4u3oyZWFk https://t.me/+RQsc5YM4u3oyZWFk https://t.me/+RQsc5YM4u3oyZWFk https://t.me/+RQsc5YM4u3oyZWFk #برادرشوهری #بزرگسال🔞
Показати все...
Repost from N/a
  • Фото недоступне
  • Фото недоступне
  • Фото недоступне
بالاخره پیدا کردم و خریدمشون🥹 لوسیون نوتلا پالت سایه صد رنگ صابون بیکینی و... خانوما این آنلاین شاپ آرایشی و بهداشتی یکی از دوستای نویسنده است، با کلی محصولات کیوت و فانتزی😍 می‌تونید با خیال راحت و زیر قیمت بازار هر محصولی که می‌خوایدو با بهترین کیفیت دریافت کنید. تضمینش هم با خودمه💋 حتما یه سر بزنید❤️‍🔥 https://t.me/+z6A6twviEYwzZWU0
Показати все...
Repost from N/a
#گناهم‌باش #پارت1 یقه ی تاپم و از تنم فاصله دادم و نق زدم: _آیــی خیلی گرممه ماهــان! تو گلو خندید و کمی از مایع ی زرد رنگ داخل لیوانش ریخت و مزه کرد. _نگفتم نخور؟ تو که جنبه نداری چرا میشینی همراهیم می‌کنی بچه! انگار مستی عقلم و زایل کرده بود! حیا رو قورت دادم و بی هوا دستش و گرفتم و گذاشتم روی سینه ام. _مگه بچه سیــنه به این بزرگی داره؟ به تندی دست پس کشید. _نکن بچه! پاشو پاشو ببرمت زیر دوش آب سرد بلکه این مستی بپره از سرت، کم چرت و پرت بلغور کنی. عزیز جون بیاد تو رو توی این حال ببینه چوب تو ک.ونم می‌کنه. غش غش خندیدم و دستم و پس کشیدم. _نمیام نکن دایــی، بازم بریز برام. نوچی کرد و کلافه دستش و لای موهاش فرو برد. سرخوش خندیدم و کمی دیگه برای خودم از اون زهرماری ریختم و یکجا سرکشیدم. گلوم سوخت و صورتم درهم شد. تنم داغ بود کاش لباسم و میکندم. دستم و بردم زیر تاپم و بالا کشیدمش. _زُلفا!! تاپ و گوشه ای پرت کردم و خندیدم. _گــرمم بود. نگاهش  روی بالا تنه‌ام میخ شد و آب دهانش و پر صدا قورت داد. حرکاتم دست خودم نبود، با ماهان خیلی صمیمی بودم ولی نه دیگه در حدی که مقابلش با سوتین بشینم و دلبری کنم. کاش این زهرماری و نمی‌خورم. بهم گفته بود که نخور ولی من سرتق تر از این حرفا بودم صداش درست کنارم، زیر گوشم پیچید. _سایزت چنده زُلفا؟ هشتاد و پنج میزنی؟ چه بزرگن! چشمکِ ریزی زدم و گفتم: _پسندیدی؟ هشتاد میزنم. انگار کلا هرچی غذا میخورم گوشت میشه اینجا و  اون  پایینی. با سر به پایین تنم اشاره زدم. نگاهِ سرخش نشست روی شلوارکم نگاهِ اونم خمار شده بود و چشماش سرخ بود. تنم داغ بود و بین پام نبض میزد. چرا زیاده روی کرده بودم؟ تا خرخره خورده بودیم. نگاهم رفت پی خشتکِ ماهان، اوپس! یکی اینجا زده بود بالا. تنم و کمی جلو کشیدم و با خنده دستم و گذاشتم روی خشتکش. تکون شدیدی خورد و با ناله اسمم و صدا زد. هیچکدوم از کارام دست خودم نبود و انگار کنترلِ دستام از اراده‌ام خارج بود! کمی فشارش دادم و سرخوش خندیدم. _چه بزرگه ماهان! من که سایزم و گفتم بهت، تو نمیگی؟ هوشیار تر از من بود، کلافه دستم و پس زد _نکن زُلفا، داری تحریکم می‌کنی. شیطنت کردم و دوباره دستم و سر دادم رو خشتکش. _اگــه تحریــک بشـــی چی میــشــه؟ به یکباره بازوم و به چنگ گرفت و من و روی کاناپه خوابوند. روی تنم خیمه زد و غرید: _این میشه لبهاش و روی لبهام گذاشت و با ولع بوسیدتم. ادامه شو بیا تو چنل زیر بخون چطوری دایی ناتنیش مست به جونش میوفته 😱👇 https://t.me/+CO9MWRopWIE0MjM8 https://t.me/+CO9MWRopWIE0MjM8 https://t.me/+CO9MWRopWIE0MjM8 زُلفا دختر شیطون و هاتی که عاشق دایی ناتنیش میشه و وقتی که هردو حسابی مستن باهم سکس میکنن. زلفا از اون شب چیزی یادش نمیاد تا اینکه شب عروسی داییش می‌فهمه حاملست!
Показати все...
گنــاهــم بــاش

به قلم: راحله dm بزرگسال و اروتیک🔥 نویسنده‌ ی رمان های بیوه ی برادرم/ گیوا و...

Repost from N/a
_نخوووووول می می های منو... نخوووول.... تمون شدن... https://t.me/+q3N7h2VVS5E2ZDJk https://t.me/+q3N7h2VVS5E2ZDJk گندم بدو بدو خود را روی تخت می اندازد و بهار هول زده ملافه را روی تن‌ برهنه اش می کشد... _خیلی بابای بدی هستی سِدبابا... خیلی.. با مشتهای کوچکش روی تن و بدن مرد می کوبد. عماد دستهای کوچکش را می گیرد و در آغوشش می کشد. _چی شده عروسک بابا؟! چرا انقدر عصبانی هستی... خوشگلم... _تو داشتی می می های منو می خولدی! عماد سرخ می شود و بهار از زیر ملافه روبدوشامبرش را آرام بر می‌دارد تا تن کند. _بابا جان کی گفته من می می های تو رو خوردم آخه... _خودم دیدم... افتاده بودی روی مَیّم مامان داشتی می می های منو می کلدی دهنت... عماد پدر سوخته ای زیر لب نثار گندم می کند و عاجزانه به بهار نگاه می کند _ مامان جان کسی با می می های شما کاری نداشت..می می ها اوف شده  بابایی داشت بوسشون می کرد خوب شن... _نخیررررررم... خودم دیدم شیل میخولد... -گندم جان مامان اشتباه دیدی... دخترک سر تق کوتاه نمی آمد. _ صبح دُفتی می می ها اوف شده بهم شیل با لیبان دادی، که می می ها رو بدی سِدبابا بوخوله... اصن باهات قهلم... به من شیل تو لیبان میدی به بابا شیل با می می... عماد گوشه ی لبش را به دندان می گیرد. _ دخترم... خوشگلم... من داشتم می می های مامان رو بوس می کردم اوفش خوب شه... اگه اوف نبود که بهت شیر میداد... گندم تقلا می کند و خود را از آغوش عماد بیرون می کشد. از تخت پایین می پرد و با جیغ جیغ می گوید... _الان می لم به زری ماما می گم... می می های منو می خلدی... زری ماما... زری ماما... سدبابا.... می..... می... عماد دستپاچه لب می زند. - صبر کن نیم وجبی... صبر کن بهت می گم.. اما تا به خود بجنبد گندم از اتاق فرار می کند و او با پوف کلافه ای رو به بهار می گوید. _این اگه هر شب شرف ما رو نبره خوابش نمی بره..نه؟ بهار ریز می خندد. _آره بخند، تو نخندی کی بخنده.. آبروی منِ گنده بک رو همین یه الف بچه هر شب چوب حراج می زنه... یکی نیست بگه آخه من کی و کجا با زنم خلوت کنم که این پاسبون کوچولو سر نرسه... صدای زری خانم می آید که نزدیک اتاق می‌شود... _عماد مادر این بچه چی می گه؟ مرد گنده چیکار به خوراکی های بچه داری آخه! نصف شبی زا برامون کرده... چی چی تو خورده مادر؟ دخترک تابی به گردنش می دهد. - می می هامو... همه رو خولده _الان خودم دعواش می کنم تا دیگه به خوراکی های تو دست نزنه... سید مادر... بیا برو هر چی رو خوردی بخر.. این بچه نمی ذاره تا صبح بخوابیم ها عماد دو دستی بر سرش می کوبد... _خدایا به تو پناه می برم.... https://t.me/+q3N7h2VVS5E2ZDJk https://t.me/+q3N7h2VVS5E2ZDJk https://t.me/+q3N7h2VVS5E2ZDJk یه گندم کوچولو داریم که شده گشت ارشاد این آقا سید و بهار خانم ما... هر شب تو مواقع حساس سر می رسه و همه چی رو کوفت این دوتا می کنه 😂😂🙈🙈 #مــــــــــــــــــرزشکن 📿
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.