کافه ی عشق
بزرگترین حسرتت خواهم شد ●━━━━━━─ ⇆ ㅤㅤ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤㅤㅤ↻
Більше721
Підписники
+124 години
-117 днів
+7930 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
زنگ میزد میگفت درست تموم شد باباجون؟
معلم شدی؟ همیشه همین بساط بود. منم میگفتم نه حاج بابا! من هنوز کلاس پنجمم! هنوز دوم راهنماییام! هنوز اول دبیرستانم! خودش سواد نداشت، نشده بود درس بخونه، نامادریش نذاشته بود یعنی! به خیالش بود معلم که بشی، میشی عند سواد، تهِ علم...
گاهی وقتا برام درد و دل میکرد؛ میگفت بیمادر که شدیم، زن بابا که اومد بالاسرمون، ورقِ زندگیمون برگشت. خوش نداشت ما بریم مکتب و سواددار بشیم، ما هم نرفتیم! نمیدونم؛ شایدم حق داشت بنده خدا! نگاهِ الان نکن!
قدیما کوچیک و بزرگ نداشت،
همه بایستی کار میکردیم که خرجِ زندگی درآد،
سخت بود روزگار!
خوب و بد، هرچی که بود گذشت...
حالا هم گیریم هرچی که از مالِ دنیا میخواستمو نمیخواستمو دارم، این درست!
ولی حسرتِ کتاب خوندن و ورق زدنش،
به دلِ من یکی موند که موند!
میگفت سنگین ترین چیز توی دنیا، حسرته بابا جون! خوب درس بخون، نذار حسرتِ یاد گرفتن بمونه به دلت!
بار آخری که زنگ زده بود، راستشو نگفتم دیگه، نگفتم مونده تا تموم شم! به دروغ گفتم آره حاج بابا! تموم شد بالاخره، معلم شدم! هنوزم یادمه اون بغض و نفسِ عمیقِ از سر آسودگیِ خیالشو.
سه ماه بعدشم، پیرمرد آسمونی شد و نموند که تموم شدن درسمو ببینه...
راستشو بخوای، این روزا منم شدم عینهو حاج بابام!
آشنا و غریبه نداره، دوست دارم از هرکی که میبینم بپرسم هنوزم هست فلانی؟ داریش؟ نرفته هنوز؟ بهش رسیدی بالاخره؟
فرقیم نمیکنه جواب چی باشه،
من
فکر میکنم به حاج بابا و حرفاش...
به حسرت، که سنگین ترین چیز توی دنیاست،
که میتونه آدمو بشکنه، لهش کنه، بکشدش...
فکر میکنم به تو،
که بزرگترین حسرتِ روزگارِ منی...
به خودم،
که سهمم از تو
همیشه،
نرسیدن بود...
#طاهره_اباذری_هریس
زنگ میزد میگفت درست تموم شد باباجون؟
معلم شدی؟ همیشه همین بساط بود. منم میگفتم نه حاج بابا! من هنوز کلاس پنجمم! هنوز دوم راهنماییام! هنوز اول دبیرستانم! خودش سواد نداشت، نشده بود درس بخونه، نامادریش نذاشته بود یعنی! به خیالش بود معلم که بشی، میشی عند سواد، تهِ علم...
گاهی وقتا برام درد و دل میکرد؛ میگفت بیمادر که شدیم، زن بابا که اومد بالاسرمون، ورقِ زندگیمون برگشت. خوش نداشت ما بریم مکتب و سواددار بشیم، ما هم نرفتیم! نمیدونم؛ شایدم حق داشت بنده خدا! نگاهِ الان نکن!
قدیما کوچیک و بزرگ نداشت،
همه بایستی کار میکردیم که خرجِ زندگی درآد،
سخت بود روزگار!
خوب و بد، هرچی که بود گذشت...
حالا هم گیریم هرچی که از مالِ دنیا میخواستمو نمیخواستمو دارم، این درست!
ولی حسرتِ کتاب خوندن و ورق زدنش،
به دلِ من یکی موند که موند!
میگفت سنگین ترین چیز توی دنیا، حسرته بابا جون! خوب درس بخون، نذار حسرتِ یاد گرفتن بمونه به دلت!
بار آخری که زنگ زده بود، راستشو نگفتم دیگه، نگفتم مونده تا تموم شم! به دروغ گفتم آره حاج بابا! تموم شد بالاخره، معلم شدم! هنوزم یادمه اون بغض و نفسِ عمیقِ از سر آسودگیِ خیالشو.
سه ماه بعدشم، پیرمرد آسمونی شد و نموند که تموم شدن درسمو ببینه...
راستشو بخوای، این روزا منم شدم عینهو حاج بابام!
آشنا و غریبه نداره، دوست دارم از هرکی که میبینم بپرسم هنوزم هست فلانی؟ داریش؟ نرفته هنوز؟ بهش رسیدی بالاخره؟
فرقیم نمیکنه جواب چی باشه،
من
فکر میکنم به حاج بابا و حرفاش...
به حسرت، که سنگین ترین چیز توی دنیاست،
که میتونه آدمو بشکنه، لهش کنه، بکشدش...
فکر میکنم به تو،
که
"دلم" خاکِ "لهستان" وُ "نگاهت" "ارتشِ نازی"!
به قصد فتح، بر من وه! چه بیرحمانه میتازی!
رقم زد "انقلابی" در وجودم، "شورشِ چشمت"..
درونم "کودتا" کردی، به منظورِ "بَـرَاندازی"!؟
بزن تیرِ خلاصت را، به قلبِ "صیدِ بیجانت"!
من "آهوی خراسان" وُ، تویی "صیّادِ شیرازی"!
اگر سَرکش، اگر خاطی، ولی رامِ توام! فوراً_
-بیَندازم به دام! وُ هِی، برقصانم به هر سازی!
مرا با فوت وُ فَنهایت، بکِش سمتت وَ آخر هم..
-به بندت کن گرفتارم، بدونِ هیچ اِغماضی!
بسوزانی مرا در هُرمِ آغوشت اگر، قطعا_
_به غایت میشوم، شیرینتر از "خرمایِ اهوازی"!
سراپا سُکرِ انگوریی وُ، از خود میروم "باتو"!
ندارد نَشئهات را، ذرّهای هم «الکلِ رازی»!
مداوِم مینَوازد گوییا، در "مَردمکهایت"..
"جلیل" از "چار- مضرابِ" شگفتِ "شورِ شهنازی"!
"سکوتت" نُت به نُت حرفَست وُ با احساس میخوانَد..
-به "گوشِ جان" "سرودِ عشق" را، بی هیچ آوازی!
شوَم تا از غم وُ دلواپسیها لحظهای فارغ..
-برایم هر-زمان محبوب من! "سَکّوی پروازی"!
به "اعجازِ حضورت" بیگمان "ای بهتر از جانم"..
شوَد زیبا وُ پُر-انگیزه، هر "پایان وُ آغازی".
#یاس_امینی
در ملتقای الکل و دود
آنگونه مست بودم
که از تمام دنیا
تنها
دلم هوای تو را کرده بود
میگفتم این عجیب است
اینقدر ناگهانی دل بستن
از من که بی تعارف دیریست
زین خیل ور شکسته کسی را
در خورد دل نهادن پیدا نکردهام
تب کرده بود ساعت پاییزیام
وقتی نسیم وسوسهام میکرد...
آنگونه مست بودم
که میتوانستم بی پروا
از خواب نیمه شب
بیدارت کنم
تا راز ناگهان مرا
باران و مه بدانند...
در ملتقای الکل و دود
باری
تصویر تو
همیشهترین بود
بانوی شعر های مه آلود
حسین_منزوی
چکاد شعر
اشعار زیبا....خاص💙💜
─━•⊰🔹⊱•━─
خدایا چه میشود
دستانت را سپر کنی وگویی
اینجا من از شهادتین میخوانم اماتو در استخوان های بیجان در گرمای زلال عاشورا به عطر لاله های صحرای کربلا در خاک باران خورده سر ورویت را به کویر آقای من نظر کنی
خدایا خیمه های آقای من پر از ترس وتنهایی و اضطراب شده است بیم آن دارم مبادا کودکان تشنه به سر وروی هم بکوبند آقای من چه میشود این جا صدای بغض وپرواز کبوترهای سرخ جان است
ای امان ،امان ازاین خاکروبه های سرخ
برناله های
زن های بیرقِ آقای من
اینجا صدای آواز خنجرها به گوش میرسد
وتنها سکوتِ شب است که نینوا را خونین جگر میکند
ای وای بر ما آتش چه میکند
سکوتِ کشندهی صحرا
بر تن عباس پاره پاره ی من
چه شایستگی میکند
دشمن به چادر خیمه ها حمله میکند
اما صدا نمی رسد
رقیه بابا چه میگوید
بابا ، صدای ناله ات نیست
یک ناله وآه بابا چرا نیست
ما از لبانِ یکدیگر نوشیدیم
خنجر به سر ،تن بی بدن،
مادر این حس بی بابا چه میکند
دار وندارم لرزه بر جانا چه آدم فرو کند
ما بابا یمان حسین را بوییدیم
اما خدا کفراست
شب های کربلا بی بابا چه میکند
اکبر زگنج خون دل تن پاره پاره سرد میشود
بابا بدون دخترش نیزه بدست آمده ست
اصغر ندارد نائی
چون طفلی آب را تقاضای جان میکند
نائی نمانده ست صحرای کربلا را
بی من غرور مادرم زینب چه میشود
سرها همه برخنجر وقرآن سودا میکند
اینجا ببین لاله ی زهرا چه میشود
✍#امیرعلی_کشاورزیان
#تیرماه_هزار_چهار_سه
#عاشورا
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
💎گویندگان:
🎙#بانو_مارال
🎙# بانو_ راحله _اصغری( گلابتون)
🎙# حسین
🎙# پروانه صبور
🎙# مجید_ یعقوبی
🎙# پوران _رضایی
💎 گوینده تیتراژ:
لادن_میرفخرایی
💎مدیر هماهنگی و
🎛میکس و تنظیم :
لادن_میرفخرایی
🔹تهیه شده در:
#گروه_ادبی_هنری_آوای_پرنیان
@avayeparnian
─━•⊰🔹🔹
attach 📎
👏 2👎 1👌 1🕊 1
کُشتمش! احساس را، تا دل نبندد پای تو
تا که با هر کس نگوید از رخ زیبای تو
کُشتمش! با دستِ خود در خلوتی از خاطرات
تا نبافد بیش از این پیراهنِ رویای تو
کُشتمش! زیرِ همین دیوارِ تنهایی که من
رج به رج کردم بنا، با یاد نامیرای تو
مثلِ یک سنّت که از آن جاهلیت می چکد
من همان کردم که با این حس جان فرسای تو
زیرِ مشتی خاک، با خروار ها خواب و خیال
زنده زنده دفن کردم، عشق را همپای تو
این منم! یک جسمِ بی احساسِ توخالی شده
این منم! مجموع غم ها با خودم، منهای تو
قاتل و مقتولِ این جرمی که رخ داده منم
پای من تاوان این، امّا گناهش پای تو؛
#جواد_صارمی
😢 2👎 1👏 1🕊 1
گر بيدل و بيدستم وز عشق تو پابستم
بس بند که بشکستم، آهسته که سرمستم
در مجلس حيراني، جاني است مرا جاني
زان شد که تو ميداني، آهسته که سرمستم
پيش آي دمي جانم، زين بيش مرنجانم
اي دلبر خندانم، آهسته که سرمستم
ساقي ميجانان بگذر ز گران جانان
دزديده ز رهبانان، آهسته که سرمستم
رندي و چو من فاشي، بر ملت قلاشي
در پرده چرا باشي؟ آهسته که سرمستم
اي مي بترم از تو من باده ترم از تو
پرجوش ترم از تو، آهسته که سرمستم
از باده جوشانم وز خرقه فروشانم
از يار چه پوشانم؟ آهسته که سرمستم
تا از خود ببريدم من عشق تو بگزيدم
خود را چو فنا ديدم، آهسته که سرمستم
هر چند به تلبيسم در صورت قسيسم
نور دل ادريسم، آهسته که سرمستم
در مذهب بيکيشان بيگانگي خويشان
با دست بر ايشان آهسته که سرمستم
اي صاحب صد دستان بيگاه شد از مستان
احداث و گرو بستان آهسته که سرمستم
#مولانا
🔥 1👏 1👌 1🕊 1
...
اگر بازگردی
پس از این همه سال من چه میخواهم برای
تو شرح دهم که ما چگونه در این خانه ماندیم:
در زمستانها از برف خجل بودیم
در تابستانها سیبها را که پژمرده
میشدند به قبرستان میبردیم
در پاییز در کنار برگها به یاد تو بودیم
که ناگهان از زمین فسفر آسا رفتی
در هنگام غیبت هزارسالهی تو
به هنگام ماتم و درد دستان یکدیگر را
میگرفتیم
به باد و نیستی پناه میبردیم
اگر لیوانی آب را به کنار بوتهی گُل سرخی
میریختیم
به هم خیره میشدیم که تا پایان غروب
چند ساعت مانده است
زمان در دستان ما معلق بود
زمان کمرنگتر از اطلسیهای
باغچه میشد
همیشه در ناامیدی، در تاریکی
یکدیگر را صدا میکردیم
صدای قدمهای ما آرامش آب را
به هم میریخت
در آب که نگاه میکردیم صورتمان را
شکسته و صدپاره میدیدیم
چه سود
این عمر بود که از ارتفاع نردبان سقوط
میکرد و در گندمزار دفن میشد
اگر ستاره و ماه و لبخند کودکان در خواب
ما را سحر نمیکرد ما از این خانه رفته بودیم
تا یادم نرفته بگویم:
لبخند تو در فرودگاه جامی از شراب شد
که عمر و رؤیای ما در آن جام بخار
شد
این بخار به آسمان رفت
باران شراب بر سر ما بارید
تو کجا بودی که بدانی سیلابهای گیلاس
بر بسترهای ما جاری شدند و سپس خانه در
گیلاسها غرق شد
بر دستان ما حلقههای عروسی سنگ
شدند
روزی تا غروب ایستادیم که حلقههای
عروسی ذوب شوند
راستی
چه حوصلهای بود.
#احمدرضا_احمدی
🔥 1👏 1😢 1🕊 1
.
همه میدانند من سالهاست چشم به راهِ کسی،
سرم به کارِ کلماتِ خودم گرم است.
تو را به اسمِ آب،
تو را به روحِ روشنِ دریا،
به دیدنم بیا...
مقابلم بنشین...
بگذار آفتاب از کنارِ چشمهایِ کهنسالِ من بگذرد...
من به یک نفر از فهمِ اعتماد محتاجم،
من از این همه نگفتن بی تو،
خستهام،
خرابم،
ویرانم...
#سیدعلیصالحی
👏 1😢 1
بهش گفتم چرا گوشیت خاموشه و جواب نمیدی؟
گفت با خودم لج کردم
گفتم بخاطر چی؟
گفت نمی دونم
گفتم می دونی چقدر زنگ زدم بهت؟
می دونی چقدر دنبالت گشتم؟
اصلا تو پیش خودت نمیگی شاید یکی پیشت یه امانتی جا گذاشته و میخواد پس بگیره؟
اصلاً شاید میخواستم جواب بدی و بهت بگم دوستت دارم
یهو ببرمت تو همون عالمی که همیشه مثل رویا بود برات.
سرد و بی روح نگاهم می کرد.
یخ زده بود انگار
گفت الان چی؟
دوستم داری؟
گفتم خودت چی فکر میکنی؟
گفت من که اصلا فکر ندارم
خیلی وقته فکر نمی کنم
گفتم درد منم همینه
فکر نمی کنی که یکی پشت سیم تلفن،پنجاه بار تلفنت رو گرفته و همه اش جمله مزخرفه دستگاه مشترک مورد نظر شما خاموش است رو شنیده.
درد من اینه که تو فکر نمی کنی به آدمی که قلبش رو تو سینه ی تو جا گذاشته.
امانتی داده دستت
بعد تو داری با امانتی دستت این کار ها رو می کنی.
اصلن من هیچی
من به درک
خودت چرا افتادی به جون خودت
چرا داری خودت رو از زندگی دور میکنی؟
که چی بشه؟
میخوای چیو ثابت کنی؟
هاج واج داشت نگام می کرد.
گفتم چیه؟
چرا اینجوری داری نگاه می کنی؟
گفت تو اصلن می فهمی دلتنگ کسی بودن یعنی چی؟
تو اصلن می فهمی عاشق شدن چه شکلیه؟
مگه آدم چند بار عاشق میشه؟
مگه آدم چند بار تو زندگیش می تونه صدای تپش قلبش رو از شدت دوست داشتن یه آدم بفهمه؟
گفتم آره
می فهمم
فهمیدم که وقتی دیدم انقدر حالت خرابه و قرار کنار من آسیب ببینی،گذاشتم و رفتم.
شاید تو نفهمی دوست داشتن این مدلی چه شکلیه.
ولی من خوب می دونم ترک کردن یه آدم از سر دوست داشتنش یعنی چی....
گفت مسخره ام می کنی؟؟؟
مگه آدم کسی که دوست داره رو میگذاره کنار؟
گفتم اگه قراره بشه دلیل درد کشیدنش
نبودنش بهتر از بودنشه.
این اسمش عشقه
دوست داشتنه
خیره شد بهم
گفت:
الان پس چرا برگشتی؟؟؟
گفتم:یه چیزی پیشم از تو جامونده
،یه چیزی هم از من پیش تو
گفت چی؟
گفتم قلبم
گفت کو
کجاست؟
گفتم صداش نمی شنوی؟
گوش هاش تیز کرد
گفت:
نه نمی شنوم
گقتم دستت بذار رو سینه ات
خوب می شنوی
اونی که داره اون تو می تپه
قلب منه
که انقدر دوست داشتم
دادمش به تو
مال خودت
الانم نیومدم که بگیرمش
اومدم بهت بگم مراقب امانتی من باش
نذار از تپش بیفته
جواب تلفنت هم بده
نگرانت میشم.....
گفت من دست تو چی دارم؟
گفتم یدونه لاک که رنگ کهکشانِ
هنوز مونده
تا بهت ندم،نمی رم
روش کرد اون طرف
گفتم چیشد
گفت بذار از خواب بیدار بشم ببینم چه خبره
گفتم مگه الان خوابی؟
گفت نمی دونم
گفتم میخوای نیشگون بگیرمت؟
گفت می گیری؟
گفتم آره
دستت بیار جلو...
دستش آورد جلو
انگشت کوچکش گرفتم
دستش آوردم بالا
بعد گذاشتم رو چشمام
گفتم خیسی چشمم حس می کنی؟
گفت آره دستم انگار خیس شد
بارون داره میاد؟
گفتم نه دیوونه
چشمای منه که داره می باره؟
گفت چرا؟
مگه چی شده؟
گفتم خیلی وقت بود دلم میخواست دستت بگیرم
ردت کنم ازین کابوسی که افتاده به جونت
ولی تو انگار منو نمی بینی
منو نمی شنوی
انگار نمی فهمی من چقدر دوستت دارم
گفت من خوابم
اینا همه اش خوابه
گفتم بیداری
فقط خودت زدی به خواب
خیره شد تو چشمام
پرسید گوشیم کجاست؟
گفتم من نمیدونم
گوشی توعه،از من می پرسی؟!
لابد تو کیفتِ
داخل کیفش گشت
پیدا نکرد
گفت زنگ می زنی ببینم کجاست؟!
گفتم قربونت برم
گوشیت خاموشه
چجوری میخوای بفهمی که من زنگ زدم؟؟!!
گفت زنگ بزن حالا تو شاید روشن بود....
گوشیم برداشتم
شماره اش گرفتم
یه صدای خفیف از تو داشبورد
ماشینش می اومد
آره خودش بود
بوق خورد.....
صدای بوق گوشیش بود...
مات و مبهوت بودم...
گفتم تا همین ده دقیقه پیش خاموش بود...
گفت دیدی من خواب نیستم
انگار تو خوابی....
گفتم ولی من از صبح پنجاه بار بهت زنگ زدم
خاموش بودی...
راهش کشید رفت....
گفتم کجا؟
وایسا....
گفت خودمم نمی دونم
گفتم لااقل جواب گوشیت بده.....
گفت که چی بشنوم؟؟
گفتم تو جواب بده حالا
جواب داد
الو
بفرمایید
صدا تو حنجره ام لرزید...
گفتم...
گفتم...
سلام
دوستت دارم......
خیلی دوستت دارم.....
#سهراب
😢 2👏 1👌 1🕊 1
Оберіть інший тариф
На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.