cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

⛓🩸𝐌𝐢𝐦 𝐦𝐞𝐬𝐥𝐞 𝐦𝐚🩸⛓

🌈🌈🌈 لینک کانال : https://t.me/+pkSBF4gYGRQxZGQ0 ناشناس http://t.me/HidenChat_Bot?start=873555800 چنل ناشناس : https://t.me/+XtmbTC25d0MxZGQ0 ☄️برای پیدا کردن رمان ها پیام های پین شده مطالعه شود

Більше
Рекламні дописи
268
Підписники
Немає даних24 години
-27 днів
-730 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

داراب نگاهی به جاده ی فرعی و خاکی که سام در آن پیچیده بود و جنگل های پر پشت اطرافشان انداخت، خاکه ی سیگار را از شیشه بیرون تکاند و دودش را از دهان به بینی کشید: اینجا به هیچ جا نمیره ها. سام سیگار را از بین لب هایش با دو انگشت گرفت و سرعتشان را کم کرد : می دونم. داراب نیم نگاهی به سام انداخت و دوباره به سمت طبیعت بیرون برگشت ؛ دیگر مکالمه ای بینشان نبود تا سام ترمز گرفت و ماشین که ایستاد داراب بدون اینکه حتی به سام نگاه کند نفسی عمیق کشید : یه مرگیت هست نه؟ (سام جوابی نداد و داراب به سمتش برگشت) چی؟ (سام سیگارش را در دستش مچاله و بیرون از شیشه انداخت، داراب از حس سوزشی که احتمالا از داغی سیگار به دستش می گرفت چم هایش را تا نیمه بست) نه مث اینکه واقعا یه چی هس! سام به سمت داراب برگشت، به صندلی تکیه داد و فقط نگاهش کرد؛ انگار او هم مطمعن بود داراب حتی بعد از این همه یال هنوز تمام حرف هایش را از نگاهش می خواند، مدت زیادی زمان نبرد، داراب نوک زبانش را روی ردیف بالای دندان هایش کشید: الان؟ ( همچنان همان نگاه و بدو ن حرفی، نگاهی به ساعت ماشبن انداخت) نیم ساعت راهه تا یه خراب شده ای که اتاق بگیریم می دونی؟ ( و باز سکوت و سام و نفس عمیق داراب) می دونی ( با دست آزادش دستی لای موهایش کشید) نظر منم حسابه یا به تخمته؟ سام بالاخره تکیه اش را از صندبی رفت و نگاهی از شیشه به اطراف انداخت: می خواستم ببینم چقد میفهمی داری چی میگی که هرچی هرجا ( نگاهی به صفحه ی موبایلش اندخات و آن را برعکس پشت فرمون گذاشت) وگرنه الان وقتشم نی، منم دیرمه _کجا به سلامتی؟ و سام نگاهش نمی کرد مبادا از حسادت وحشی پشت چشم هایش بخندد ، ماشین را روشن کرد : گفتم که امروز سهند میاد، میرم فروداه دنبالش. _نه بابا ! زیادیش نشه، یه ماشین بگیره بره هر خراب شده ای که میره دیگه این کار داره؟ _نه دیگه ( به سمتش برگشت و تمام سعیش را می کرد جدی باشد) من کار دارم. داراب فقط نگاهش کرد و چقدر دلش می خواست یک گلوله در پیشانی اش خالی کند اما دلش نمی آمد تمام آن جذابیت بی نقص را به هم بریزد : ببین تو خیلی لاشی ای خب؟ _خب؟ به ماشین اشاره کرد: خاموش کن. _نه دیگه تورم برسونمت برم فرودگاه. _خاموش کن بت میگم. _لاقل ببرمت یه خراب شده ای که اتاق بگیری بعد برم ها؟ نیم ساعت راهه. داراب فقط نگاهش کرد و دربرابر این حجم از ناعدالتی فقط میشد سکوت کرد، چطور سام می توانست زندگی اش را با هر غریبه ای پر کند و داراب بدون سام حتی خودش هم در زندگی خودش اضافی بود، خسته از هر بحثی به سمت شیشه برگشت و آخرین کام را عمیق از سیگارش گرفت : تو یه روانی مریضی ( سیگار را مچاله و بیرون پرت کرد) گفته بودم بهت؟ _ به دفعات. کمی به جلو خم شد ، از پشت آستین های کتش را بیرون کشید و آن را با با کمی حرص و بیشتر کلافگی در آورد : منم که کسخل تو سام با لبخندی کشیده و پیروزمندانه ماشین را خاموش کرد و داراب کتش را عقب ماشین انداخت، کمربند و بعد دکمه ی شلوارش را باز کرد، دست نگهداشت و رو به سام سرش را بلند کرد، حرف که زیاد بود اما درحال حاضر حرفی نداشت، دسته ی زیر صندلی را کشید و صندلی عقب تر رفت تا فضای بیتشری داشته باشد، کفش هایش را در آورد و عقب صندلی انداخت، شلوارش را پایین کشید و از مچ پاهایش در می آورد آن را هم روی صندلی عقب پرت کرد؛ نگاهی به سام انداخت که برفرض محال تا همین اندازه کافی باشد اما مثل اینکه نبود؛ با نفس عمیقی دستش را دو سمت کش لباس زیرش گرفت کمرش را از روی صندلی کمی فاصله داد و آن را هم پایین تا بالای زانو پایین کشید : الان خوبه؟ ( کامل درش آورد و روی شلوارش که صندبی عقب بود پرت کرد) راضی ای الان؟ فرودگاه کار نداری دیگه؟ سام با لبخندی پررنگ که امکان پنهان کردنش نبود روی صندلی به سمت داراب چرخید : دارم فک می کنم ( نگاهش را از پاهای کشیده و سفیدش تا پیراهن سفیدی که قسمت کمی از بین پاهایش را پوشانده بود بالا کشید و چه فکر کردنی داشت، دستی ماشین را کشید) نه دیگه، فرودگاه نداریم. داراب سرش را از پشت به صندلی تکیه داد : مریض! نوک انگشت های یک دستش را از روی زانوی داراب تا ران پایش به سمت بالا کشید و پیراهنش را از بین پاهایش کنار زد، داراب بدون هیچ عکس العملی فقط حرکت دستش را دنبال می کرد، سام با همان یک دست آخرین دکمه ی پیراهنش را هم باز کرد و از روی عضلات پایین شکمش کنار زد، دستش را تا ناف داراب بالا اینبار تا روی آلتش پایین کشید، داراب نگاهی به خودش انداخت و قرار بود چه کسی را فریب دهد؟! هردویشان می دانستند اگر دیوانه تر از سام نبود عاقل تر هم نمی توانست باشد؛باقی دکمه های پیراهنش را از پایین به بالا باز کرد و از دو سمت کنار زد؛ سام دستش را کمی محکم تر از نوازش روی ماهیچه های شکمش به بالا حرکت داد و انگشت اشاره اش را روی نوک سینه اش کشید، با نفس کشیدن کمی عمیق تر داراب قفسه ی سینه اش بالا و پایین شد
Показати все...
❤‍🔥 23🔥 2
Фото недоступне
#دفترچه_خاطرات
Показати все...
🔥 8 4
چرا قشنگ من میذارم حتما فقط چون این هفته ناشناسای مربوط به خاطرات خیلی بود و درمورد اسنکه یکم بیشتر بذارم و اینا، دلم نمیاد نذارم از اونجایی که نزدیک امتحانات ترمه و احتمالا من یه هفته دیگه بیشتر نتونم آپ کنم این هفته یکشنبه رو خاطرات آپ میکنم و سه شنبه و پنجشنبه بعدشو برمیگردیم به رمان. احتمالا حدود یک ماهی رمان واسه امتحانات آپ نشه و بعدش هم دوباره ادامه ی رمان❤️❤️ #الهه
Показати все...
12
سلام عزیزم ادامه ی رمانو نمیذاری؟خاطرات نه ها،رمان اصلی😊
Показати все...
👍 2
بچه ها فعلا همینقدر ادامه ی اون پارتو نوشتم داشته باشید تا اگه بازم نوشتم میذارم #الهه
Показати все...
🥰 7👍 1
سام نگاهی به داراب انداخت که در حمام را تا نیمه باز کرد و تا نیمتنه اش بیرون آمد، پیراهن سفیدش هم کمی خیس شده بود : خب حالا من... چند ساعت دیگ همیام.. فعلا ( قطع کرد و موبایل را روی میز انداخت) چی میخوای؟ نگاهی به سام انداخت و در را کمی بیشتر بست : هیچی! ا_شستی خودتو؟ ا_آره ... میشه شلوارم بدی ؟ ( به شلوار روی تخت اشاره کرد) سام رد اشاره اش را با نگاه گرفت و دوباره به داراب برگشت : شلوار چرا مگه نشستی که پمادتو بزنی؟ ا_ خب؟ از پشت به لبه ی میز تکیه داد : خب و زهرمار داراب بیا بیرون دیگه! (کمی این پا و آن پا می کرد) تخم سگ اخه تو چی داری که من ندیده باشم ؟! ا_ نه واسه اون نه ... ( در را کامل باز کرد و بیرون آمد، نگاهش را از چشم های سام که نگاهش می کرد پایین کشید و جلوی پیراهن سفیدش را پایین تر ) میشه اذیت نکنی؟ اخم کمرنگی روی پیشانی اش نشست : من کاری کردم اصن؟! چاچبه سمت تخت رفت و پلاستیک دارو ها را برداشت: نگ نکن منو! سام تکیه اش را از میز گرفت و سمت داراب رفت، داراب همانطور که پلاستیک دستش بود چند قدمی عقب کشید، اخم سام پررنگ تر شد : دیگه چته؟ _ میشه یه چند روز مثلا... دور تر باشیم از هم تا من... خوب بشم؟! _ یعنی چی؟ در نگاهش خواهشی آمیخته با غم بود : لطفا! یک قدم نزدیکتر شد و لحن داراب عاجزانه بود و نگاهش نمی کرد : توروخدا، یه ذره... من الان نمیخوام... _داراب! ( ساعد هر دو دستش را به آرامی گرفت و داراب وقتی صدایش می کرد هرچقدر هم پریشان کم کم آرام می گرفت) منو ببین! داراب! نگاهش را تا چشم های سام بالا کشید : من اصلا حالم خوب نیست! _ دیگه چی؟ درد داری؟ _نه فقط... سام من الان همه ی بدنم میخاره، کلافم شبیه...( نگاهی به پاهایش انداخت) من خودم حالم داره از خودم به هم میخوره دیگه ببین تو الان...من فقط... میشه بهم نگا نکنی؟ نمیخوام اینجوری... نمیخوام. سام حرفی نزد و فقط داراب را به آرامی سمت خودش کشیذ، داراب هم اگرچه می گفت اما قصدش هرگز دور شدن نبود، حتی یک روز، سام یک دستش را پشت کمر داراب و دست دیگرش را پشت سرش گرفت و سرش را به سینه اش چسباند . داراب نفسش را با غم رها کرد : میخوام پوستمو بکنم ا_واسه همین میگم بیا زود بزن که لاقل این خارشش بخوابه. صورتش را روی سینه ی سام کشید : هزار بار بهت گفتم بیا لمس نداشته باشیم شاید به تو هم بگیره!
Показати все...
30👍 2
سام دستش را نزدیک برد و داراب با وحشت خودش را با صندلی عقب شدید : عهههه، دست نزن که حیوان ! شاید بگیرتت! نگاهش را تا چشم های داراب بالا کشید و با سرزنش : این یه ذرس نه؟ سرش را پایین انداخت : خب... حالا یه ذره یا بیشتر... چه فرقی داره! ا_قبلا هم اینجوری شده؟ ا_ قبلا که خب، من پوستم چیزه دیگه خیلی حساسیت و اینا میگیره. ا_ می دونم اینارو ، میگم اینجوری شده قبلا؟ من یادم نیست شده باشه ! ا_ اینجوری دقیقا نه ... این... یه ذره این جدیده. ا_ الان تقریبا یه هفتس نه؟ ل_ تقریبا... ا_بعد الان من باید بدونم! ا_ چیزی نبود آخه (سام دستش را نزدیک کشاله ی ران و لبه ی لباس زیرش برد که داراب با هر دو دست دستش را گرفت) ا_ میگم دست نزن ، عه! دستش را عقب کشید : میخوام ببینم تا کجا هست! همینه افقط یا زیرشم هس؟ ا_ زیر...( نگاهی به خودش انداخت) آ..اونجا نه، همینه فقط، همینجاهاس، با... یه ذره پشتمم هست سام ساق پاهای داراب را گرفت و بلند کرد ، داراب با کلافگی نفسی عمیق کشید : من به چه زبونی بهت بگم دست نزنی؟ ا_اونجارو دست نزدم که ( پاهایش را روی دسته های صندلی گذاشت و بیشتر خم شد ) میخوام ببینم پشتت تا کجاس! ( روی یک زانو نشست و نگاهی دقیق تر که انداخت انگار پشتش بیشتر بود) دیدی خودت؟ نگران : چرا ؟خیلی بیشتره؟ نخواست نگران ترش کند : یکم هست اونجا هم ( دست هایش را تا شکاف باسنش نزدیک برد و بعد بدون لمس عقب کشید با کلافگی) دستم که نمیذاری بزنم! ا_ چیکار می خوای بکنی؟ ا_ میخوام ببینم همین پاییناس فقط تا بالا هم هست! ا_ یعنی ... میگی تومم هست؟ ا_ من که نمی دونم میخوام نگا کنم ببینم هست یا نه! ا_خیلی بده نه؟ اصن... یه جوریه ادم حالش بد میشه ( و بیشتر دلش می خواست خودش را از دید سام ببیند واین نگران ترش می کرد) ا_نه بابا حساسیته دیگه قبلا هم اینجوری میشدی این یکم فقط... یه خورده فرق می کنه. با حالتی ملتمس : میشه ولش کنی، نمیخواد ببینی! ا_ ببینم تا کجاس دیگه! ا_حالا ... اگه باشه هم خوب میشه دیگه، ولش کن! دلش نمی خواست اذیتش کند پس بی خیال شد: دکتر رفتی؟ ا_ نه! یعنی وقت گرفتم... یکی افتاد دوشنبه که من نتونستم برم بعدشم سرش شلوغ بود نتونستم وقت بگیرم افتاد هفته دیگه. ا_ یعنی چی؟! تو تا هفته دیگه همینجوری میخوای بمونی؟! ا_چیکار کنم وقت باید می گرفتم دیگه ا_ اینهمه دکتر اَد باید بری همون که وقت نداره؟! ا_ نه این... ( نگاهش را از سام دزدید و یک دستش را پشت گردنش کشید) دکتر خودمه آخه... پیش همین برم بهتره. سام نگاهی به حالت کمی مرددش برای زدن این حرف انداخت و لبخند کشیده ای زد : خب حالا چرا اینجوری میگی؟ خودش هم خندید: کوفت نخند! ا_ احمق من به قیافت خندیدم وگرنه من که مث تو نیستم سرهنگ! ا_من چجوری ام؟! ا_تو؟؟! تو هیچی، تو ماه! ا_ زری که میزنی رو تموم کن درحالی که سعی می کرد جدی باشد : بله چشم، میگم من تو این فازا که مرد فلان کارو نمی کنه و مرد که دکتر پوست نمیره! مرد که گوشواره نمیندازه! مرد که نمی خنده و نهایتا مرد اگه مرده باس بره بمیره نیستم جناب! اون تویی! ا_ من؟؟؟؟ من خودم همه ی اینارو دارم ! ت_ دقیقا نکته همینجاس دیگه. داراب در چشم های پر از شیطنتش خیره شد و بند لبخندش گسست : کوفت! سام دست هایش را روی زانو های دارراب گذاشت و از روی زانو بلند شد : وگرنه دکتر که دکتره! حالا تو میخوای قایم کنی یه بحث دیگس ا_ نه اخه ... نه که من پوستم یه خورده به شخصیتم نمی خوره! ا_آها، چون خیلی گنگی نه؟! ( همان لبخند) سرهنگ؟ ا_ سرهنگ و مرض! ا_ بله ،هرچی شما بگی! ا_ سام پامیشم میزنمتا ، خفه شو! ( و هر دو تمام سعیشان را می کردند که نخندند ، با این تفاوت که داراب از درون حرص می خورد و سام در عوض بی خیال بود) ا_ با دست یا تفنگ؟ و داراب کم اورد ، سرش را با خنده ای بی صدا پایین انداخت و سام هم لبخندش را بیشتر کشید : این شماره ی دکترتو بده من! سر بلند کرد : واس چی؟ ا_ میخوام برم تو ادارتون پخش کنم بگم این دکتر پوستته، کسخل بره چی داره؟ میخوام وقت بگیرم! ا_ من که گفتم گرفتم وقت! ا_ نه دیگه بده من، من متفاوت وقت میگیرم. داراب نگاهی به موبایلش انداخت که روی میز بود : دکتر (۱) سیوش کردم. سام موبایل را برداشت : دو و سه هم داره؟ د_دیگه خفه شو دیگه! سام با اثر انگشت خودش موبایل را باز کرد و در شماره ها که می گشت : بقیشون دکتر کجاهاتن؟ ا_ حالا فهمیدی چرا بهت نمی گفتم؟ خدا نکنه تو یه سوژه غای بیاد دستت! ا_ دیگه اذیتت که نمی تونم نکنم، اینم نبود یه چی دیگه پیدا می کردم من دستم بازه! ا_ پس که حیوانی تو! ______
Показати все...
26👍 1
همین بود دیگه کدوم ترس همه چی مشخص شد که😳 #رها
Показати все...
👏 2
https://t.me/c/1745447727/6794 نه توروخدا ادامه بده ببینیم بزرگترین ترس داراب چیه که هنوز فاش نشده
Показати все...
👍 6
چشم😂 اصن میخواید فعلا برم رو خاطرات براتون؟!😎😂 #الهه
Показати все...
👍 9👎 7
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.