cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

کانال شعر و داستان آفاق

این کانال ویژه شعر و داستان معاصر است

Більше
Рекламні дописи
269
Підписники
Немає даних24 години
-27 днів
-230 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

هنگامه تابستان دست وپاهایم را در ساحل دراز میکنم و به تو می اندیشم اگر احساسم به تو را به دریا میگفتم دریا ،سواحل،  صدف ها و ماهیانش را رها می کرد و به دنبال من می آمد شاعر:نزار قبانی مترجم: شیرین جواهری #کانال_شعر_داستان_آفاق https://t.me/+ayTjrMnl6FsyZDU0
Показати все...
کانال شعر و داستان آفاق

این کانال ویژه شعر و داستان معاصر است

‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 〇🌿 🌿 درس پس می‌دهد دریا به لکنتم خانه‌ام امروز آفتاب تکانی دارد باز اگر دهانی مانده باشد و نمکی بر صفحه دیوار را کنار می‌زنم از پرده شکسته را می‌گذرم از پُل کنار می‌کشم را به کنار می‌گذارم به کنار می‌کشم دوباره می‌چرخم را عجله‌ی سنگ را سلام می‌رسانم به بیابان کاغذم را نهنگ می‌کنم آب افتاده پای دیوار آب آورده زانویش شعر باید دیوار را بکوبد نداشته را بکوچد و گام بردارد از تعادل طناب خواب بردارد از جیک جیک لکنتم مکث باد است موهایت را شانه کن بیا با هم در دهان کاغذ برویم دهانم باز مانده نمک را ✍شاعر: #ابوالفضل_حکیمی #کانال_شعر_هفتاد 〇🌿‌|🆔 @haftadpoet #کانال_شعر_داستان_آفاق https://t.me/+ayTjrMnl6FsyZDU0
Показати все...
کانال شعر و داستان آفاق

این کانال ویژه شعر و داستان معاصر است

‍ ‍ ‍ ‍ 〇🌿 🌿 بیا! سفید مال من عیبی ندارد  غروب از کوچه‌ھا که سوی تو می‌آیند  تا خانه‌یی که تو را رھا نمی‌کند، شتافته‌ام  بیا! سیاه مال تو  دیدی که شھر از غروب می‌‌شکند؟ دیدی؟    باری سنگینیِ این شھر بر دوشِ من بود  سنگینیِ این شھری که تو را در آن نیافته‌ام    بازی کن!  نوبتِ توست بازی کن!    راستی نگفتم این خانه‌ھا از کجا آمده‌اند  دیروز کمی دورتر از این‌جا  مردی به من شبیه  ھی خشت زد دیوار ساختم  ھی خشت زدم غروب شد  ھی غروب بود خانه ساخت  و خانه‌ھا را تا به این‌جا کشید  دیدی که غروب از من می‌شکند؟ دیدی؟    حالا پیاده به آخر رسانده‌ام  نوبت این من است  من که پیاده آمده‌ام  من که غروب را به خانه آورده‌ام  این پیاده‌یی که آمده، مال تو  این خانه‌یی که آمده‌ام، مال من  دیدی که من از تو می‌شکنم؟ دیدی؟ ✍شاعر: #ابوالفضل_پاشا از مجموعه شعر: #راه_های_در_راه نشر: #نارنج/تهران (چاپ اول)۱۳۷۶ #کانال_شعر_هفتاد 〇🌿‌|🆔 @haftadpoet #کانال_شعر_داستان_آفاق https://t.me/+ayTjrMnl6FsyZDU0
Показати все...
کانال شعر و داستان آفاق

این کانال ویژه شعر و داستان معاصر است

داستان پیوپراک صخره نویسنده: آفاق شوهانی برگرفته از کتاب چت کتاب داستان پیوپراک چت را می‌توانید از سایت شالگردن تهیه کنید، نشانی : http://Shalgardanpub.com صخره شاید همه‌ی این‌ها زیر سر سیامک باشد. من نمی‌دانم چه کسی ولی بالاخره یکی خواسته بنشینم و دریا را تماشا کنم، موج‌ها پر بگیرد به دامنم بکوبد. دراین ساحل پرت گوش‌ماهی‌ها را می‌شمارم و به افق دوردست و قایق‌ها خیره می‌شوم و به کشتی‌ای که بادبان‌هایش آمدن او را در اعماق مردمک‌هایم منعکس می‌کند. سیامک به زودی برمی‌گردد، با خورجین آبرنگ و بوم و قلم‌موهایش. قایق را سمت ساحل می‌کشد و می‌گوید این پاروها مال تو! به استقبالش برو! حتمن از او می‌خواهم گل‌سرخی بزند به موهایم و باریکه‌ای از سبز یشمی روی انبوه جلبک‌ها. در اعماق قلبم انعکاس صدای دلفین‌ها خاطرات آرمان را زنده می‌کند، به وضوح بوسه‌هایشان را می‌شنوم و این یادآور روزی‌ست که آرمان می‌خواست مرا ببوسد، اما جاشوان او را به رفتن ترغیب می‌کردند و او مانده بود بین رفتن و بوسیدن. آرمان حریصانه نگاهم کرد بعد، از شرم سر به زیر انداخت و رفت و من این‌جا ماندم تا برگشتنش را پیش از مرغان دریایی ببینم. موجی بر سر و سینه‌ام می‌کوبد، همین که می‌خواهد پا پس بکشد موج دیگری بر گرده‌اش می‌کوبد. خیره‌ام به رنگ‌آمیزی‌شان. انگار قلم‌مو این‌جا هم کم آورده. شاید سیامک خواسته چند رنگ را در هم بیامیزد. آمیختنش ناکام مانده و موج‌ها بین یکی دو رنگ سرگردانند، اما سفیدی براق کف‌ها همان چیزی‌ست که باید باشد، درست مثل کفش‌های او، درست مثل کفش‌های آرمان و نوری که از آن‌ها ساطع می‌شد و من این نور را تا سوار شدنش بر کشتی دنبال می‌کردم. گاهی حرکات موزون یک موج‌سوار حدس‌هایم را به هم می‌ریزد. موج‌سوار مثل آرمان چهارشانه، تنومند و چابک است. به من نزدیک می‌شود، نوازشم می‌کند، چشم‌هایم را می‌بندم و جسارتش را تحسین می‌کنم. کلاه و سپری که صورتش را پوشانده آرمان بودنش را قطعی نمی‌کند و این‌که زیر گوشم چیزی نمی‌گوید، هر آنچه را که هستم پذیرفته است. گلاویزم می‌شود تا اوج ارضا شدن. با سکوت سنگینش راه بر شادکامی‌ام می‌بندد. زمزمه‌های آرمان از خود بی‌خودم می‌کرد. به جنب‌وجوش‌ام وامی‌داشت. می‌گذاشت کسی باشم که می‌خواهم. به سینه‌ام سر می‌سایید. می‌گفت: «صداهایی می‌شنوم» اگر به تلاطم نمی‌افتادم می‌گفت: «مگر تو مرده‌ای و بازیچه‌ی دست مرده‌شو؟» نه آرمان! نه! من مرده نیستم. من با مرغان دریایی هم‌آوازم. من و بوتیمار گاه تا شفق از تو می‌گوییم. پرندگان مهاجر مرا می‌شناسند. گاه بر شانه‌ام می‌نشینند تا از صبرم بنوشند، تا از چشم‌به‌راهی‌ام سهمی داشته باشند. هر گاه به سمت افق پر می‌کشند لکه‌ی درخشانی را به من نشان می‌دهند که یادآور توست، لکه‌ی درخشانی که سر به سوی ساحل دارد. سیامک که بیاید این لکه را به دام می‌اندازد. رنگ و لعابش می‌زند، به دریا می‌کِشدش، به سمت ساحل، جایی که من ایستاده‌ام، میانه‌ی جزرومدِ موج‌ها، بعد نقره‌فام‌ام می‌کند، می‌خندد و می‌گوید: بیا این هم آرمان تو! #آفاق_شوهانی #کانال_شعر_داستان_آفاق https://t.me/+ayTjrMnl6FsyZDU0
Показати все...
من‌گنج توام به شور گفتم و گریختم به سماع خودم از حکومت مطلق تن ام به جمهوری چند صدایی بودن ام ارغوان را به آفتاب عیان کردم در روستای خودم  و ذکر دیدارها را علنی کردم به صحن دنیا حالا که من های بسیاری در من است کلمات روشن ام را بر تمام کشتزارها می بارم: "زبان من یک‌ نهاد مدنی ست فرصتی ست برای آزادی تن ام از استبداد مردنم" بعد از بوسه باران ام ردپایی بر تن من‌جا مانده است و باروری تنم فرو می ریزد از نگاه های متفاوت وقتی که دخترم گیتارش را بر می دارد و گفتارش را می پراکند در بامداد این جهان و شعله می کشد در خیابان ها: "من‌گنج توام به شور گفتم." شاعر:حسن فرخی #کانال_شعر_داستان_آفاق https://t.me/+ayTjrMnl6FsyZDU0
Показати все...
کانال شعر و داستان آفاق

این کانال ویژه شعر و داستان معاصر است

👍 1
من پیش تر چه کسی بودم؟ به خاطرم نمی آید. ونه می خواهم ایامی بدون تو را به خاطر آورم. من پیش تر کجا بودم؟ به یاد نمی آورم. فقط می دانستم وقتی تورا یافتم به خانه آمده بودم. شاعر: آلیشیا ان گرین مترجم: شیرین جواهری #کانال_شعر_داستان_آفاق https://t.me/+ayTjrMnl6FsyZDU0
Показати все...
کانال شعر و داستان آفاق

این کانال ویژه شعر و داستان معاصر است

👏 1
‍ 〇🌿 صحنه‌آراییِ این شعر برای تو احتمالات را به‌هم زده‌ام کادربندیِ جمله‌ها دقیق‌تر موج بتاباند در رست‌گاریِ این حروف با پنجره‌های بسته قدم زدن خاک را مجنون می‌کند روایتِ فرعی از روایتِ فرعی حواس گرفته و می‌پرد گاهی هم جملاتِ گسسته را پُر می‌کند از تعلیق‌های مکرری که از شمایلِ بعدازظهر حنجره می‌کوبد به لای‌روبیِ فقدانی در ترسیمِ شباهتی از موج حتا وقتی از احتمال بالاتر نمی‌رود چسبیدن به تعادلِ سنگ‌ریزه‌ها سطرهای مشبکی دارد آویزانِ دقیقه‌ها عبارتی از الصاقِ مردمکی بدونِ‌شرح که مفاصلِ موضعی‌اش اجزایی تهی‌ترند می‌توانی خودت را از زخم‌های موجه فاصله برداری که ببینی برش‌ها از کوتاهیِ عبارت‌ها لهجه گرفته‌اند روایتی که سطربه‌سطر دلایلِ واضحی‌ست تا از میانه‌ی هاشور حواس‌اش را جمع بیاورد تاریکی پلک بتاباند از تداومِ تاریکی زخمه برداشته‌ام رنگ‌ها انتحاری‌شان پوست بیندازد عمیق‌تر از صدا حوصله بگذرد کادربندیِ صحنه‌ها شهود بیاورد از افق سنگ رصد کند از جابه‌جاییِ دیواری در مفاصلِ تاریکی که در ازدحام مشاهده می‌کشید و روبه‌رو پرسه از جراحتِ شب داشت! ✍شاعر: #افسانه_نجومی ◼️به نقل از: جلد شانزدهم کتاب داروگ، زمستان ۱۴۰۲ #کانال_شعر_هفتاد 〇🌿🆔 @haftadpoet‌ #کانال_شعر_داستان_آفاق https://t.me/+ayTjrMnl6FsyZDU0
Показати все...
کانال شعر و داستان آفاق

این کانال ویژه شعر و داستان معاصر است

‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 〇🌿 🌿 خطِ فاصله چیزی‌که همین‌جا رخ می‌دهد خطِ فاصله است - شما چندبار آن‌طرفِ نیم‌کت نشسته‌یی؟ - هر بار که خواسته‌یی! - هر بار که آمده‌یی! الاکلنگ یکی را بالا می‌بَرَد دیگری را پایین خطِ فاصله همین است بینِ دو جمله می‌نشیند این‌طرف را توضیح می‌دهد و آن‌طرف را... - همیشه به دوردست خیره می‌شوی! - مگر نه ابرها تکه‌های یک پازل است؟ نیم‌کت‌ها را اگر بردارید خطِ فاصله‌ها می‌ریزد جمله‌ها کنارِ هم می‌نشیند دیگر نه تو منتظر می‌مانی نه او ✍شاعر: #آفاق_شوهانی از گزیده اشعار: #با_پرانتزهای_باز فروست پنجم از #فروست_های_کتاب_هفتاد نشر: مهر و دل #کانال_شعر_داستان_آفاق https://t.me/+ayTjrMnl6FsyZDU0
Показати все...
کانال شعر و داستان آفاق

این کانال ویژه شعر و داستان معاصر است

روزی ، روزگاری انگاشتم که صدایی هستم و پنداشتم که دنیایی را دگرگون می‌سازد اینک سکوتی هستم که مرا دگرگون می‌سازد. شاعر: ران ویلیس مترجم: :فائزه پورپیغمبر #کانال_شعر_داستان_آفاق https://t.me/+ayTjrMnl6FsyZDU0
Показати все...
کانال شعر و داستان آفاق

این کانال ویژه شعر و داستان معاصر است

شعری از آفاق شوهانی سکانسی از برداشتن خواب زن کمی بعد از نیمه شب  برداشت اول:  صامت لمس می‌شوم مانکنی که تا می‌خورد در نمایی باز  چند زاویه از تیغ خوردن در خون از صورت مرد کنار می‌روم خواب پا خورده پخش و پلا  نیم رخ‌ام خیابانی از گذشته چروک خورده  برداشتن دوم:  چاله چوله‌هایی که وقت خاراندن سر ندارند نقطه‌ای تن بکشد به تاریکی نه حتی پایین‌تر رخنه‌ها و تک گویی سایه‌ها  ماسیده بر دیوار ماسیده بر سرما بر‌می‌دارد به حوا بگوید  زا را به تعویق زن بودن بی هوا زاییدن تا برخاستن مرگم از سقوط  و بالا آمدن دوباره‌ام از مرگ برداشت سوم:  گریختن از من آن هم در من؟  بر‌می‌دارمت ریخته‌ای بر عصب‌ها بر اضلاعم اتفاقی که تو باشی اتفاقی نیست چگونه این زاویه را نقب زدی زمان را نسنجیده دور زدن  و چرخیدن در دَوَران گردبادها  به شهادت همین میز  به شهادت همین خودکار به شهادت خونه ریخته‌اش بر کاغذ  پله پله از مهره‌هایم بالا می‌روی  هم رنگی‌مان امتداد قصه‌هاست زندگی این خواب شتک می‌زند بر دوربین از گلوی راوی خون می‌خورد  دست می‌برم به خواب‌ها بی‌حوا  تا لمس برداشت آخر: بوی برف از وزیدن  از زن می‌وزد  سرخ‌تر از سرخ مرد از کولاک تن می‌برد به دامنش که طعم نامش چشیدنی مباح مباح  از نمای داخلی آبستن زیر گزاره‌ها می‌زند به تکانه‌هایش  دست می‌کشد در زیر گرفتن عبارت‌هایش  وا می‌رود از آدم  و بازی را از سر به خواب می‌گیرد در لمس‌ها و نفس‌ها #آفاق_شوهانی #کانال_شعر_داستان_آفاق https://t.me/+ayTjrMnl6FsyZDU0
Показати все...
کانال شعر و داستان آفاق

این کانال ویژه شعر و داستان معاصر است

Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.