cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

⛓آمـــْـــوٖر⛓

•رمان: آمــور...( آنلاین) •شــاهی ( به زودی) پارت گذاری: هرروز به جز جمعه‌ها نویسنده: غزل ملاح تا انتها رایگان 🍀

Більше
Рекламні дописи
28 623
Підписники
-3424 години
-3387 днів
-55130 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

+حکم قصاص و اجرا کنید  من رضایت نمیدم قاتل خواهرم باید  اعدام بشه گفته بودم اعدام میکنم و حالا توی میدون روستا جلوی چشم همه داشت طناب دار و به گردن برادر دخترک مینداخت. چشمای پر و چونه لرزنش هم دل بی رحم مرد و به رحم نمیاورد. ارباب روستا بود و همه ازش حساب میبردن.   پاش رو  روی چهار پایه گذاشت و قبل از خالی کردن زیر پای قاتل خواهرش ،دخترک  با التماس به شلوارش چنگ زد  و گفتم: -التماس میکنم هر کاری بگید میکنم برادرم و اعدام نکنید حاضرم  خون بس بیام عمارت اربابی https://t.me/+IwSUDUxC1EFjYTQ0
Показати все...
sticker.webp0.05 KB
«پارت رمان» رادین پسر سادیسمی که وخیم‌ترین بیمار آن آسایشگاه روانی است وارد اتاق آرامش می شود. دخترکی که افسردگی حاد دارد! و به طرف جسم خوابیده ی آرامش روی تختش نزدیک می‌شود. سر سادیسمی آسایشگاه که دل باخته به تیله های آبی دخترک افسرده هم بندش..! دکتر اعتمادی روانشناس آسایشگاه لحظه به لحظه ی اتفاقات را چک می‌کند. از آنجایی که رادین بر خلاف سادیسمی بودنش بی‌نهایت باهوش است. دوربین مخفی درون اتاق آرامش داخل قفل در نصب شده است! مقابل دخترک می‌ایستد و دکتر اعتمادی نگاه مضطربش لحظه‌ای از صفحه ی مانیتور جدا نمی‌شود. پتو را از روی آرامش کنار می‌زند و پاهای سفید دخترک را در دست می‌گیرد. انگشتانش نوازش وار روی پاهای سفید آرامش می‌لغزند. سپس انگشتان پاهای دخترک را به دهان می‌کشد و با شهوت می‌مکد. دکتر اعتمادی به سرعت از جا بلند می‌شود. اما با قرار گرفتن دستان همسرش دکتر مجد رئیس آن آسایشگاه روی شانه‌هایش دوباره روی صندلی می‌نشیند. _بشین سر جات نوشین! _نیما رادین داره به آرامش تجاوز می‌کنه! اما دکتر مجد خونسردانه لب می‌زند: _ دارم می‌بینم.. بشین نوشین! دستان رادین هر لحظه دارند آرام آرام پیشروی می‌کنند و چشمان آرامش بر اثر آرامبخش‌هایی که به او تزریق کرده‌اند هنوز هم بسته است! لباس‌های دخترک توسط پسر سادیسمی آسایشگاه از تنش خارج می‌شوند. نوشین نق می‌زند: _ نیما.. و انگشت دکتر مجد روی بینی‌اش می‌نشیند. _هیس.. بذار ببینم می‌خواد چیکار کنه.. دستان رادین روی سینه های آرامش می نشیند و برخلاف روان پریش بودنش تمام کارهایش را با لطافت انجام می دهد. گویا که دست به شیع با ارزشی می زند و بترسد آسیبی به آن برسد. نوشین غر می‌زند: _ می‌خواد چیکار کنه نیما؟! داره به دختر مردم تجاوز می‌کنه! _آروم باش نوشین من خودم خطبه ی محرمیت بینشون خوندم! _تو چیکار کردی؟؟؟؟؟ _نوشین من دکتر روانپزشک و رئیس این آسایشگاهم می‌دونم دارم چیکار می‌کنم! نوشین ساکت می‌شود و نگاه هر دو خیره ی مانیتور می‌شود. بدن برهنه رادین روی تن دخترک خیمه می‌زند و لبهای دخترک خوابیده را حریصانه به کام می کشد. نوشین از شدت اضطراب پلک روی هم قرار می‌دهد. دکتر مجد زیر لب می‌نالد: _این پسر با تمام روانی بودنش هیچ آسیبی به آرامش نمی زنه اون یه عاشق دیوونه اس! با قرار گرفتن رادین میان پاهای دخترک نوشین طاقت نمی‌آورد و از جا بلند می‌شود و دکتر تشر می‌زند: _یه دقیقه آروم بگیر نوشین! _نیما رادین یه بیمار روانی عقلش درست کار نمی‌کنه اگه اون دختر حامله بشه چی؟ _دقیقاً همینو می‌خوام! _چیییی؟؟؟؟؟ _آرامش باید حامله بشه نوشین این تنها راه بهبودی افسردگی حادشه! با صدای آه زنانه‌ای گردن هردو به طرف مانیتور می چرخد. ورود افراد زیر 21 سال ممنوع🔞 #عاشقانه#صحنه دار #انتقامی https://t.me/+yZVfrZutrwlhNjNk https://t.me/+yZVfrZutrwlhNjNk https://t.me/+yZVfrZutrwlhNjNk https://t.me/+yZVfrZutrwlhNjNk https://t.me/+yZVfrZutrwlhNjNk
Показати все...
👍 3
_موجودی کارت کافی نیست…یه کارت دیگه رد کن بیاد… به انگشتان کلفت مرد که مقابل چشمانش به رقص در آمده بود و طلب کارت دیگری داشت ، نگاه میکند… الکی درون کیفش را می گردد…باز هم رو دست خورده بود از این کوروشی که هربار به روش های مختلف آزارش میداد… حالا هم با کارت خالی او را راهی خرید کرده بود تا اینبار به جای خودش…مغازه دارها غرورش را تکه تکه کنند! با بغض لب میزند: _کا…کارت دیگه ای ندارم… کاظم ناخن خشک را همه می شناختند…امکان نداشت حتی ذره ای از کباب هایش را بیخودی حرام شکم اینو آن کند… کارت را روی سینه ی ماهور پرت میکند و دستگاه پز را روی میز جلوی او می کوبد… _من این حرفا حالیم نیس…همین الان پول کبابایی که کوفت کردی و حساب میکنی…یا با کارت یا با… نگاه چندشی به بدنش می اندازد… _پول نداری …ولی میتونی با داشته هات تسویه حساب کنی خوشگله… هیز ترین و کثیف ترین کاسب محله…مگه میتوانست از زیر دستش نجات پیدا کند… مردانی که دورشان جمع شده بودند هم با نیشخند حرفش را تایید می کنند… او اما مغز و روحش پی کوروشی بود که حالا سیگار به دست روی کاناپه دراز کشیده بود و با تصور کارت خالی و ضایع شدن ماهور در این مغازه و آن مغازه قهقهه میزد… قطره اشکش می چکد و نوازشی روی شکم برآمده اش میکند… _خوشمزه بود کبابا مامانی؟!…میدونم خیلی وقت بود میخواستی…میخواستی و بابات هیچوقت نخرید برامون… بینی بالا می کشد : _لعنت به منی که بهش اعتماد کردم…بابات ولخرجیاش فقط واسه زنای رنگ و وارنگ دورشه نه ما… دیگر واضح اشک میریخت… حوصله ی مرد سررفته بود… دوباره دستگاه پز را محکم روی میز می کوبد: _چی ور میزنی زیر لب؟!…همین الان پول غذارو حساب کن و بزن به چاک…اینجا حرم مرم نی نشستی عر میزنی زنیکـ… مرد عصبی دست بالا میبرد تا گونه اش را سرخ کند…که دستی …مچش را چنگ میزند… کارت را روی سینه اش می کوبد: _ بکش…سه برابر اون چیزی که کل کبابای مغازه‌ت می ارزه بی ناموس… چشم بسته بود تا سیلی بخورد اما با شنیدن صدای آشنا چشم باز میکند… کوروش بود…ناباور به او زل میزند… با اخم رو به ماهور لب میزند: _برو تو ماشین… اشک حلقه زده در چشمانش را پاک میکند و درون ماشین جا میگیرد… منتظر میماند تا بیاید… میدانست به او رحم نمیکند… هیچوقت به او رحم نمیکرد و از کوچکترین خطای ماهور برای عذاب دادنش استفاده میکرد… با هر قدمی که نزدیک ماشین میشد قلبش فرو میریخت… پشت فرمان جای میگیرد و حین روشن کردن ماشین لب میزند: _مگه قرار نبود بری لباس بخری؟! چجوری سر از کباب فروشی درآوردی؟!… ماهور صورتش را جهت مخالف او می چرخاند و نگاهش را بیرون میدهد… فریاد کوروش باعث میشود تنش بلرزد…نفس نداشت برای کشیدن… _مگه با تو نیستم سگ پدر؟!… صدای سیلی که درون ماشین می پیچد بالاخره سر سمتش می چرخاند… سیلی که خودش مانع شده بود تا کاظم ناخن خشک بزند را خودش میزند… گونه اش میسوزد و دست روی آن میگذارد و با اشک چشم می دوزد به عصبانیت مرد… انگشت اشاره ی کوروش جلوی چشمانش تکان میخورد: _برسیم خونه یه پدری ازت دربیارم….اون سرش ناپیدا… نفس های دخترک منقطع میشود،…هنوز هم پوست کمرش از سوزش کتک های دیشب میسوخت… این بارداری لعنتی هم ترسو ترش کرده بود که غالب تهی کرده چشم میبندد… هر لحظه بیشتر در خلسه فرو میرفت… باورش نمیشد….از این ترس لعنتی انگار که ارتباطش با این جهان در حال از دست رفتن بود!!! افتادن بی جان تنش را…کوروش هم متوجه میشود… صداهای ضعیف کوروش را میشنود: _ماهور….چت شد؟!….پاشو…. کاری باهات ندارم…هی….پاشو ببین منو….ماهووووور…. صدای برخورد و بوق و یک لحظه انگار دیگر چیزی نمیشنود و تمام….. پارت واقعی…ادامه👇 https://t.me/+z_VYQwKrpy0zNzhk https://t.me/+z_VYQwKrpy0zNzhk https://t.me/+z_VYQwKrpy0zNzhk https://t.me/+z_VYQwKrpy0zNzhk https://t.me/+z_VYQwKrpy0zNzhk https://t.me/+z_VYQwKrpy0zNzhk https://t.me/+z_VYQwKrpy0zNzhk https://t.me/+z_VYQwKrpy0zNzhk https://t.me/+z_VYQwKrpy0zNzhk
Показати все...
👍 5
پارت واقعی چک کن #part_560 -سینه‌تو بذار دهنش،فکر میکنه پستونکه،آروم میشه. با چشمای گشاد شده به سمتش برگشتم و پسرک رو توی بغلم بالا کشیدم. -من که شیر ندارم حاج خانوم! از روی مبل بلند میشه و به سمتم میاد. پیراهنمو کنار می‌زنه و یکی از سینه هامو از سوتین بیرون میاره. -گولش بزن تا پرهان شیشه شیر بخره براش بیاره. میخوام از خجالت آب شم اما اون سینه م رو توی دهن نوه ش میذاره. پسر کوچولو اول با شک و بعد با ولع شروع به مکیدن میکنه. -طفل معصوم گشنه ست. هر وقت دیدی اذیت کرد،سینه تو بذار دهنش تا... در ویلا با شدت باز شد و پرهان همراه دختر ۵ ساله ش وارد شدن.سرشو بالا آورد که با دیدن ما توی اون حالت مات موند. -اومدی مادر؟ کم مونده بود تخم و ترکه ی تو شیره ی جون این دخترو بکشه! تا بناگوش سرخ شدم. حاج خانوم چرا اینجوری حرف می‌زد؟ هوس کرده بود منو بی آبرو کنه؟ -شیشه شیر... گرفتم... صداش میلرزید.چرخیدم و پیراهنمو روی سینه م مرتب کردم تا هیچ دیدی نداشته باشه. -شیرو درست کن بده دست سلدا مادر، بچه تم عین نوزادی خودت وحشیه، کبود کرد دختر بیچاره رو! دلم میخواست رمین دهن باز کنه و منو ببلعه. دستی رو به روم قرار گرفت.از زیر چشم نگاهش کردم. -اینو بده بهش، ببخشید که تو مجبوری جور مادر بی مسئولیتشونو بکشی! از دستش قاپیدم و سعی کردم بچه رو از خودم جدا کنم. محکم به سینه هام چسبیده بود و ول نمی‌کرد. پرهان قدمی جلو اومد و زمزمه کرد. -بذار کمکت کنم. سرش رو پایین تر آورد و حینی که سعی می‌کرد اون موجود کوچولوی شکمو رو از من دور کنه ادامه داد. -این نیم وجب بچه هم فهمیده ممه سهم هر کسی نمیشه. گرمای تنش با حرارت شرم بدنمو داغ میکنه.چشم میگیرم و اون بچه شو از بغلم بیرون میبره. -اونم از نوع سفید و بزرگش! پرهان چش شده بود؟ این حرفای تازه و عجیب چی بود! -شیشه رو نمیگیره حاج خانوم. بی خیال از بالای شونه نگاهش میکنه و و بعد به من اشاره میده: -مادر جون خودتم اگه مزه ی طبیعیشو. میچشیدی، دیگه دلت مصنوعی شو نمی‌خواست! این مادر و پسر چشون شده بود؟ پرهان با خنده به من نزدیک شد و بچه رو به تنم چسبوند. -کاش منم میتونستم باهاش شریک شم! نگاهش، داد میزد که این یک سال جدایی از زنش، به هورمون های مردونه ش فشار آورده. انگشتش رو از بالای سینه م تا نزدیکی های نوکش کشید و من چشم بستم. چرا بدنم کرخت شده بود؟ - از این همه قشنگی، یه میک نصیب من میشه پرستار سکسی؟! ادامشششش🔞🔞🔞👇👇👇👇👇 https://t.me/+iETxxMslQZpjNmNk https://t.me/+iETxxMslQZpjNmNk https://t.me/+iETxxMslQZpjNmNk https://t.me/+iETxxMslQZpjNmNk https://t.me/+iETxxMslQZpjNmNk https://t.me/+iETxxMslQZpjNmNk قرار بود فقط پرستار بچه هاش باشم. ولی اون بیشتر به یک پرستار نیاز داشت! کسی که به نیازهای مردونه ش برسه و هوای دلشو داشته باشه! توی خونه ش موندم و اجازه دادم رابطه ای شکل بگیره که تهش نامعلوم و ترسناک بود! من موندگار نبودم!! https://t.me/+iETxxMslQZpjNmNk https://t.me/+iETxxMslQZpjNmNk https://t.me/+iETxxMslQZpjNmNk https://t.me/+iETxxMslQZpjNmNk ❌این پارتمون بنر فیک خیلی از چنلاس😏💯 این پارتمون بنر فیک خیلی از چنلاس😏💯 #باور_نداری_خودت_بسرچ
Показати все...
⸾❀کـاپـریـ∝ـچـو❀⸾

"به نام الله" ❅أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ❅ تمامی بنر ها واقعی هستن ⋆⊰ هر گونه کپی برداری از رمان ممنوع و حرام است ⊱⋆

1
هووم پسر کوچولوش رو توی بغل شوهرم گذاشت و با ناز و عشوه لبخند زد: -بیا عشقم...پسرمون و بغل کن من بهت پسر دادم ولی زنت عرضه نداشت خودت قول دادی پسر آوردم طلاقش و میدید حالا از خونه مون بندازش بیرون خودم براش زن گرفته بودم تا براش وارث بیاره اما حالا از حسادت قلبم میلرزید. مرد من حالا به آرزوش رسیده بود،مثل من به زنش نمی‌گفت نازا. برعکس من قربون صدقه ش میرفت و نازش و میخرید. با پسر کوچولوش جلوم وایساد و با بی رحمی گفت : -حالا گورت و از زندگیم گم کن بیرون نمیخوام زنم با دیدنت حرص بخوره و شیرش تلخ بشه بغضم گلوم و فشار می داد،نفس نداشتم: -تو قول دادی بچه ش که به دنیا اومدی طلاقش بدی -گه خوردی...زر اضافه نزن من زن سالمم و به یه زن نازا عوض نمیکنم بازوم رو گرفت و من رو از خونه خودم پرت کرد بیرون: -گورت و گم کن دیگه هم این طرفا پیدات نشه برگرد همون طویله ای که ازش اومدی دستم رو روی شکمم کشیدم. من و طفلم از اونجا می‌رفتیم اما... https://t.me/+QFZ9SJbaztwxYjQ0 https://t.me/+QFZ9SJbaztwxYjQ0 https://t.me/+QFZ9SJbaztwxYjQ0 کاپیتان ایزد توتونچی ! خلبان هات و جذابی که به اجبار پدر بزرگش با هوران ازدواج میکنه و هر روز اون دختر رو شکنجه و تحقیر میکنه بعد از ۵ سال که پدر بزرگش فوت کرد تصمیم میگیره ازدواج کنه اما نمیدونه زنی که اونقدر ازش متنفره یروز دیدن همون چشمای طوسیش میشه آرزوش و ...
Показати все...
👍 1
+حکم قصاص و اجرا کنید  من رضایت نمیدم قاتل خواهرم باید  اعدام بشه گفته بودم اعدام میکنم و حالا توی میدون روستا جلوی چشم همه داشت طناب دار و به گردن برادر دخترک مینداخت. چشمای پر و چونه لرزنش هم دل بی رحم مرد و به رحم نمیاورد. ارباب روستا بود و همه ازش حساب میبردن.   پاش رو  روی چهار پایه گذاشت و قبل از خالی کردن زیر پای قاتل خواهرش ،دخترک  با التماس به شلوارش چنگ زد  و گفتم: -التماس میکنم هر کاری بگید میکنم برادرم و اعدام نکنید حاضرم  خون بس بیام عمارت اربابی https://t.me/+IwSUDUxC1EFjYTQ0
Показати все...
_ جی جی های خاله نفس بُزُلگه ها الوند داشتم در حمام جان میدادم .... دخترک چرا لباس زیر مرا جلوی پدرش گرفته بود و اینگونه فیزیولوژی تنم را برایش شرح میداد ؟ صدای مردانه و حرصی و او به گوشم میرسد + لا اله الا الله .... خانم حکمت دفعه آخرتون باشه با دخترم میرین حموم . دیگر نمیتوانم پاهایم را کنترل کنم ... روی زمین می افتم و حتما صدای افتادنم به گوشش رسیده که پشت حمام می آید + خانم حکمت ؟ صدایش نگران نبود ... اصلا اروند سلیمی را چه به نگران شدن برای پرستار دخترش ؟ ممکن نبود نگران باشد + نفس چرا جوابمو نمیدی ؟ چه گفته بود ؟! نامم را صدا زده بود ؟ https://t.me/+Kfo5sp1wzk44OGY0 #پارت_واقعی
Показати все...
sticker.webp0.21 KB
1
Repost from N/a
_ پاهات و جمع نکن تو شکمت جوجو‌خانم! بین پات میزنه بیرون! از لحن کلامش که داشت کاملا تمسخر آمیز خطابم می‌‌کرد ابروهایم درهم گره می‌خورد خجالت‌زده درست می‌نشینم و سعی می‌کنم نگاهم کاملا معطوف به تلویزیون باشد _‌ بخورم چشاتو رنگی‌رنگی‌خانم؟ موهات و چرا بنفش و آبی کردی؟ پاسخش را که نمی‌دهم فریاد می‌کشد _ دِ با تو زر میزنم بی‌شرف! مگه بی سر و صاحابی رفتی گوه مالیدی به سرت؟ _ به شما چه ربطی داره؟ موهای خودمه! با حرکتش هین بلندی می‌کشم هر زمان قصد دعوا داشت آستین‌هایش را تا آرنج بالا می‌کشید که بهتر آن رگ‌های لعنتی و عضله‌هایش را در چشم بقیه کند تا به سمتم خیز برمی‌دارد جیغ میکشم و او یقه‌ام را محکم می‌چسبد _ نمیزنم تو دهنت چون دلم واسه رژِ اناریت رفته! چون اونقد کوچیکی یه انگشت بزنم بهت پهن زمین شدی! پس حواست باشه چی نشخوار میکنی خب؟ _ تو .. فقط پسرعموی منی _ من همه‌کاره‌اتم بچه! بیا بغلم بینم .. بغض کردی چرا؟ تا میگم بالا چشت ابروعه فلکت شل میشه! نوازش دستانش روی کمرم .. نفس‌های تندش کنار گوشم .. حالم را خراب می‌کرد و کمی فشار دستانش زیاد نبود؟ _ چلوندنت خود بهشته حوری خانم! _ من .. برم؟ نوچ غلیظش مرا بیشتر می‌ترساند! _ اَ وقتی که عمو فوت‌شده زیادی بیرون از خونه‌ای! دیشبی وقتی از شرکت برگشتم نبودی چرا؟ دختر نباس شب بیرون باشه فرفری! باز هم می‌خواست زور بگوید، مثل تمام این چند وقت! بزرگ خانه بود و حرف حرف او بود .. نوه اول و محبوب همه، آنقدر که تمام این ثروت کلان را خودش به تنهایی اداره می‌کرد _ من .. حد و حدود خودم و میدونم _ د اگه میدونستی اعصاب من نمی‌ریخت بهم. تو که نمی‌خوای زندونیت کنم گوشه اتاقت؟ با عصبانیت قصد بیرون آمدن از آغوشش را دارم که ته‌ريشش را روی گونه ام می‌کشد و کنار لبم را می‌بوسد _ هیش .. بمون نفسم از حرکتش می‌رود و او حین نشستن روی مبل مرا با زور روی پاهایش می‌نشاند _ تو فسقل منی خب؟ دلم بخواد همینجا تنت و مال خودم میکنم هیچ احد‌و‌الناسی هم جرئت نمی‌کنه بگه چرا کردی! پ بمون بغلم وقتی عطر تنت و میخوام! دستانم می‌لرزید و تنم بیشتر، مردی که حتی جرئت نمیکردم به چشمان و دالان‌های سیاه و تاریکش بنگرم چه از جانم می‌خواست؟ _ تروخدا ولم کن .. میخوام برم .. یکی می‌بینه زشته _ قراره زنم شی، دیر و زود داره سوخت و سوز نداره .. هیشکی‌هم الان جرئت نمیکنه از اتاقش درآد _ چرا اذیتم می‌کنی؟ صدای بغض‌دارم ابروهایش را به هم نزدیک می‌کند مرا دوست داشت و تمام کارهایش اجبار بود؟ زورگویی‌اش نسبت به من هیچوقت تمام نمی‌شد _ بغض نکن بابایی! بزن بالا لباستو میخوام اون کوفتی که خالکوبی کردی رو شکمت و ببینم! نفس از جانم می‌رود و او از کجا میدانست؟ با بالابردن لباسم و دیدن آن رز کوچک کنار نافم پوزخندش عمیق‌تر می‌شود _ بنظرت چطور پاکش کنیم؟ هوم؟ _ من .. من بخدا .. _ رو بدنی که مال منه خط انداختی؟ تا قصد دارم از خودم دفاع کنم مرا روی مبل پرت می‌کند و با خیمه‌اش روی تنم کنار گوشم پچ می‌زند _ پدرت و قراره دربیارم جوجه‌فنچ! شاید اگه امشب و مال من بشی یاد بگیری که حرف رو حرف‌ من یعنی نهایت احمق‌بودن! https://t.me/+UkY8mrzlGHI2Njlk https://t.me/+UkY8mrzlGHI2Njlk https://t.me/+UkY8mrzlGHI2Njlk https://t.me/+UkY8mrzlGHI2Njlk https://t.me/+UkY8mrzlGHI2Njlk https://t.me/+UkY8mrzlGHI2Njlk https://t.me/+UkY8mrzlGHI2Njlk
Показати все...
2
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.