cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

༊𝑪𝒍𝒂𝒔𝒔𝒊𝒄 𝑳𝒈𝒃𝒕 𝑾𝒐𝒓𝒍𝒅࿐

«بــﮫ دنـیإﮰ ڪلإســیڪ𝑳𝒈𝒃𝒕خۅشــ إۅمدﮰ» 𝙎𝙏𝙍𝙏 ¹¹/²¹ 사랑은 사랑이다✧ ཻུ۪۪

Більше
Рекламні дописи
209
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

جوون به به
Показати все...
فردا رمان زیبایی محض پارت داریم🦦
Показати все...
چشم با اینکه سخته...
Показати все...
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ قبلی رو بدون درنظر گرفتن شخصیا ادامه نمیدی؟ فقط اسمشو محمد و متین بشه لدفنیییی🥺🥺🥺🤍
Показати все...
خب داداشا این از رمان و فن فیک جدیدمون حسابی تحویلش بگیرید و ری اکتای رنگین کمونی بدید تو ناشناس منتظر نظراتون هستم🤎 امروز چون استارت رمان بود استثنا شنبه پارت گذاری کردیم از این به بعد پنجشنبه ها ساعت 7:00 رمان آپلود میشه
Показати все...
رمان سرآشپز👨🏻‍🍳 #part(2)🥡🥢 ماشین ها میومدن و میرفتن ماشینایی که مدل پایین ترینشونم نمیتونستم تهیه کنم تا کمتر پولم صرف مترو و اتوبوس بشه هه حتی پول درآوردنمم دلیل خاصی بجز پول درآوردن بیشتر نداشت اینکه میخواستم پول درارم تا ماشین بخرم و بوسیله اش شاید راحت تر پول درارم عا sorry میدونم کمی درماتیک و رمزی حرف میزنم! ولی کسی که داستانمو در آینده میخونه مطمعنا وضع زندگیش اونقدری تهوع آور هس که حرفامو با دل و جون بفهمه اوف بازم قصد توهین نداشتم فقط منظورم این بود که این دنیا به اذیت کردن آدماش در آینده هم ادامه میده و اگ اینطورم نبود که چه بهتر خواننده داستانم ی آدم بی عار و غصه باشه ک که درک نکنه و فک کنه من یه دیوونه ام؟! از فکر بیرون اومدم و در ظرفو باز کردم چاپ استیکای (چوب غذای کره ای)به هم چسبیده رو از هم جدا کردمو مشغول خوردن شدم با اولین لقمه دلم عجیب پیچید پوزخندی زدمو به خوردن ادامه دادم معلومه بایدم دل پیچه و دل ضعفه بگیرم وقتی که تو طول روز یه وعده غذا نخوردم و هنوز...زندم!!! بعد تموم کردن غذام و حساب کردنش از فروشگاه خارج شدم و راه ایستگاه مترو رو پیش گرفتم وقتی رسیدم خونه درو بستمو بدون درآوردن لباسام افتادم رو تشک وسط اتاق یادم بود قبل خواب ساعتمو کوک کنم تا زود بیدار شم آخه چند ساعت دیگه باید میرفتم سرکار چشامو بستم و تو عالم بی خبری فرو رفتم با صدای مزخرف ساعت بیدار شدم 7:30 بود و این یعنی فقط 2 ساعت خوابیدم و امروز بازم دیرم میشه و قراره حسابی حرف بشنوم و فوش بخورم چشامو با حرص باز و بسته کردم و به سمت حموم دسشویی توی اتاق رفتم درواقع حموم 2 متری بود با یه توالت بعد شستن صورتم از دسشویی خارج شدمو نگاهی به اتاق 20 متریم انداختم رفتم سمت یخچال کوچیک و قرمز رنگ گوشه اتاق و درشو باز کردم چیزی بجز یه آب معدنی توش نبود همونو برداشتم تا توی راه بخورم نگاهی توی آینه قدی وصل به دیوار به خودم انداختم چشمای عسلی و اژدهاییم کمرنگ شده بودن موهای مشکیم پریشون و بهم ریخته بود ژاکت رنگ و رو رفته ام که حتی نمیشد رنگشو تشخیص داد دستی توی موهام کشیدم و از خونه خارج شدم آره این اتاق 20 متری روی پشت بوم یه ساختمان قدیمی 6 طبقه حکم خونه رو برا من داشت بعد قفل کردن در از پله های اظطراری زنگ زده تند تند پایین رفتم توی ایستگاه اتوبوس نشستم در آب معدنی رو باز کردم تا بخورم که اتوبوس اومد تند پا شدم و سوار شدم بعد حرکت ماشین از پنجره دیدم که بطری آبم روی صندلی ایستگاه جا موند با کف دستم به پیشونیم زدم حالا باید تا شب بازم گشنگی بکشم به محض رسیدن دویدم سمت رستوران و وارد شدم از سالن غذاخوری رد شدمو خودمو به آشپزخونه رسوندم جیهون و بقیه اومده بودن و وقتی دیدنم بعد کمی غر زدن بیخیال شدن اونم بخاطر اینکه تموم شبو کارهای اولیه رو انجام داده بودم و کارشون رو برای طول روز آسونتر کرده بودم البته این به این معنا نبود که نباید تنبیه میشدم مجبورم کرد که کل سالن آشپزخونه و سالن غذاخوری هر سه طبقه رو بعد از اتمام روز تمیز کنم آهی کشیدم و توی اتاق رختکن ژاکت با پیشبند سفیدم عوض کردم و مشغول کار شدم و روز از نو... همون اتفاق های تکراری،سفارش های مشتری های کله گنده خرپول سشتن بیشتر از هزار ظرف تو طول روز،و دویدن از این ور آشپزخونه به اون ورش! درحال شستن ظرفا بودم که گارسون با شتاب وارد آشپزخونه شد صداشو انداخت پس کله اش: پاستای سبزیجات رو کی درست کرده بود؟ جیهون دستشو بلند کرد و گفت: من...چطور مگه گارسون با چشمای گرد شده گفت: از تو بعید بود جیهون لامصب تو سرآشپز معروف ترین رستوران کره ای چطور تونستی... رائون: گنده بک بجای زر مفت زدن بگو چیشده؟! گارسون:دنبالم بیاید همه بچه ها آشپزخونه پشتش راه افتادیم رفت سمت یه میز تک نفره گوشه رستوران که یه مرد ریش پرفسوری پشتش نشسته بود از اونور رئیس رستوران هم اومد جیهون رو به مرده مشتری گفت: قربان مشکلی پیش اومده؟ مرده کمی با ادمای در همش تو صورت جیهون نگاه کرد و بعد یه تار مو از توی پاستا کشید بیرون و گرفت جلوی چشمش همه بچه ها هین خفیفی کشیدن و مطمعن بودم توی اون لحظه همگی اشهد رستورانمون رو خوندن. این داستان ادامه دارد... 📜 ҉ #Roman #SarAshpaz ⃝🪶 ꒦꒷ ⸙𖦹사랑은 사랑이다 ָ ֙ᝰ𓂃 ִֶָ🥥 ⿻ ִֶָ࣪࣪࣪࣪࣪࣪࣪࣪ ↯ʝơın✧ ཻུ۪۪↷🦉 ────────────────────── @Classiclgbtworld༘🤎☕
Показати все...
رمان سرآشپز👨🏻‍🍳 #part(1)🥡🥢 :هی پسر زود باش چیکار داری میکنی مشتری منتظره سریع تررر...با چشم دنبال ظرف های مربع شکل از بین هزاران نوع ظرف گشتم آها پیداش کردم دوتا برداشتم و با سرعت رفتم سمت جیهون بدون هیچ تشکری از دستم کشیدشون و مشغول کارش شد :کجایی خنگول برام عصاره مرغ بیار بدون اینکه فرصتی داشته باشم برای فکر کردن به رفتار زشتش دویدم و از تو کابینت ظرف عصاره مرغی که صبح آماده کرده بودم برداشتم و رسوندمش به جیسوک وقتی مطمعن شدم کسی چیزی نمیخواد مشغول شستن ظرفای کثیف شدم تا نمونه برای آخر شب و مجبور باشم تا دم دمای صبح ظرف بشورم تند تند با مایع ظرفا و قاشق چنگالارو یکی یکی میشستم و میزاشتم تو آبچکون طویل و بلند بالای ظرفشویی :این پسره کجاسسس :اونجا داره ظرف میشوره چرا؟ :بهش بگو بیاد دور این ظرفارو تمیز کنه سریععع بدون اینکه جیسوک فرصت کنه صدام کنه گفتم:اومدم و زود به سمت غذای های آماده رو میز رفتم و با دستمال تمیزی که داشتم کثیفی های اضافی غذا رو از کناره ظرفا پاک کردم...گارسون طعنه ای به شونه ام زد:برو کنار ببینم و با برداشتن غذا از آشپزخونه خارج شدو پشت بندش در برای چندبار پشت سرهم باز و بسته شد چشمم قفلش شد که روش به لاتین نوشته بود ورود ممنوع فقط ورود آشپزان و متخصصان غذا و پیشخدمت های رستوران مجاز میباشد صدای رائون منو به خودم آورد :وایسادی چیرو نگاه میکنی بی عرضه برو از انبار برام زیتون بیار چشمی گفتمو رفتم سمت در سردخونه کوچیکی که مواد لازم رو داخلش نگه میداشتیم با کلی دردسر زیتونارو پیدا کردم و به تعداد لازم تو ظرف ریختم با احساس سرمای شدیدی که میکردم زود از اونجا خارج شدمو درشو بستم زیتونا رو به دست رائون رسوندم که صدای دادش باعث شد دستامو با ترس روی گوشام بزارم:کدوم قبرستونی بودی رفتی زیتون بیاری یا بکاری؟ مشتری اونجا منتظره و من باید نیم ساعت وایسم تا مواد اولیه غذام به دستم برسه اونم بخاطر توعه الدنگ خواستم بگم تقصیر من نیست چون جای زیتونارو عوض کردن وگرنه من جاشون رو حفظ بودم و اینکه زیتون مواد اولیه غذاش نیست و فقط برای تزیین لازمه و میتونه بجاش از چیزای دیگه ام استفاده کنه ولی میدونستم اگه بگم هم فرقی به حالم نمیکنه و بجاش کتک میخورم پس فقط سرمو پایین انداختم و گفتم:معذرت می... :هی بچه بیا ببینم این هویجا رو خرد کن با چشمای شیشه ای پر از اشکم ازش رو برگردوندمو به سمت کسی که مخاطب قرارم داده بود رفتم یا بهتره بگم فرار کردم تا اشکام سرازیر نشه با آستینای لباسم تند تند نم چشمامو گرفتم و مشغول خرد کردن هویجا شدم... با شستن آخرین ظرف و گذاشتنش توی آبچکون،شیر آبو بستم دستای خیسمو با پیشبند سفیدم خشک کردم سکوت آشپزخونه نشون میداد که ساعت 3 نصف شبو گذشته و مثل همیشه کسی بجز من توی رستوران باقی نمونده کیسه های بزرگ مشکی رنگ آشغال رو انداختم رو کولم و لنگان لنگان از پله ها پایین اومدم جلوی درب پشتی رستوران انداختمشون زمین خم شدمو نفس نفس زنون مچ پامو ماساژ دادم جوری که درد میکردو نمیتونستم توصیف کنم ولی وقتی برای فکر کردن به درد پام نداشتم بازم راه افتادم سمت پله هاو با دردسر50 تا پله رو بالا رفتم از سردخونه صدف هارو بیرون آوردم یه چهارپایه گذاشتم وسط آشپزخونه و صدفارو ریختم توی تشت بزرگی آب داغ که جوش اومده بود رو از روی گاز برداشتم و شعله اشو خاموش کردم با احتیاط و فاصله کم آبو خالی کردم سر صدفا سیم ظرفشویی رو برداشتم و نشستم مشغول تمیز کردن صدفا شدم... ساعت 5:30 بود که کارم تموم شد چشمام بزور باز مونده بود پا شدمو صدفای تمیزو یه دور دیگه آب کشیدمو گذاشتمشون تو جای مخصوص نگاه کلی به آشپزخونه ای که برق میزد کردم و چراغارو خاموش کردم از رستوران خارج شدم و راه افتادم سمت خونه اینجا توی کره هر ساعت از شبانه روز خیلی از مغازه باز بود و خیابونا شلوغ! همونطور که دستام توی جیب ژاکتم بود و سالانه سالانه توی پیاده رو قدم میزدم یهو احساس ضعف شدیدی کردم نگاهی به اطرافم انداختم جلوتر یه فروشگاه زنجیره ای بود لبخند کمرنگی زدمو واردش شدم از قفسه یه نودل فوری برداشتم با دستگاه آب جوش توی مغازه پرش کردم و درشو بستم نشستم روی یکی از صندلایی که توی مغازه پشت شیشه رو به خیابون گذاشته بودن با یه میز طویل دستامو زیر چونه ام گذاشتم و خیره خیابون شدم. این داستان ادامه دارد... 📜 ҉ #Roman #SarAshpaz ⃝🪶 ꒦꒷ ⸙𖦹사랑은 사랑이다 ָ ֙ᝰ𓂃 ִֶָ🥥 ⿻ ִֶָ࣪࣪࣪࣪࣪࣪࣪࣪ ↯ʝơın✧ ཻུ۪۪↷🦉 ────────────────────── @Classiclgbtworld༘🤎☕
Показати все...
Фото недоступнеДивитись в Telegram
#𝐒𝐓𝐀𝐑𝐓 نام رمإنـــ : ســــــرآشـــــــپــــــز نام به لاتین : master chef بهـــ قلم : Mahdi# روز های آپ : پنجشنبه ساعت آپ : 7:00 :آره تو همون فرمول سری منی همون که خیلیا میخوان به چنگش بیارن... :ولی اگه نخوام این ریسکو بپذیرم چی؟ :اون وقته که من بجای دوتامون عاشقی میکنم نرو نزار مسئولیت دونفرو به دوش بکشم! هر نظر و انتقادی که راجب رمان داشتین توی ناشناس میشنوم👨🏻‍💻 #Roman ✄┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈ @classiclgbtworld🤎☕
Показати все...
Фото недоступнеДивитись в Telegram
#𝐒𝐓𝐀𝐑𝐓 نام رمإنـــ : ســــــرآشـــــــپــــــز نام به لاتین : master chef بهـــ قلم : Mahdi# روز های آپ : پنجشنبه ساعت آپ : 7:00 :آره تو همون فرمول سری منی همون که خیلیا میخوان به چنگش بیارن... :ولی اگه نخوام این ریسکو بپذیرم چی؟ :اون وقته که من بجای دوتامون عاشقی میکنم نرو نزار مسئولیت دونفرو به دوش بکشم! https://telegram.me/BChatBot?start=sc-733990-3Y2uffZ هر نظر و انتقادی که راجب رمان داشتین توی ناشناس میشنوم👨🏻‍💻 #Roman ✄┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈ @classiclgbtworld🤎☕
Показати все...
Фото недоступнеДивитись в Telegram
زندگی توی این دنیا ترسناکه! دیالوگ سریال خاص: To sir with love🎞 📜 ҉ #Dialogue ⃝🪶 ꒦꒷ ⸙𖦹사랑은 사랑이다 ָ ֙ᝰ𓂃 ִֶָ🥥 ⿻ ִֶָ࣪࣪࣪࣪࣪࣪࣪࣪ ↯ʝơın✧ ཻུ۪۪↷🦉 ───────────────── @Classiclgbtworld༘🤎☕
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.