cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

ᎡᎾᎷᎪᏁ ᎡᎾᏚᎾᏦᎻ_رمانـ رسوخـ

رمان های نویسنده رسوخ😍 مرزی میان برزخ🥰 آیدی نویسنده👇 @mahshidhajizadeh3883

Більше
Рекламні дописи
338
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

می دانست و فقط می خواست رهایش کند _می خوام برم بخوابم خوابم میاد _ منم خیلی خوابم می یاد الان دیگه می خوابیم پریماه اگر می ماند اگر تعلل می کرد قطع به یقین در تارعنکوبت اسیر می شد _می خوام برم پیش بچه ام بخوابم _ بیخود دیگه بسشه دو ماهه زنو زندگی منو ازم گرفته همین که راست راست رو پای خودش میچرخه خودش کلیه _گفتمت ولم کن بی توجه بر روی تخت نشاندش و به طرف میزه کنارش رفت شانه‌ای زیبای نقره کوب را برداشت نیم خیز شده بود برای جهیدن دستش را بر روی شانه اش نهاد _کجا کجا بودین حالا بانو _ فرامرززززز _جان فرامرز روسری اش را آرام از سرش  درآورد پشت سرش قرار گرفت مثل آب خوردن به طرف خودش کشیده شدش #part_576 و مابین پاهایش قفلش کرد گیس زیبا اش را گرفته و بینی شان نزدیکش کرد نفس عمیق کشید بوی زندگی می داد عطر خوشبختی رایحه امید و جاودانگی انگار که بعد از چندین سال به اب و غذا رسیده باشد موگیر وصل شده به پایین موهایش راجدا کرد و آرام آرام گره های گیسش  را باز کرد   موهایش بیشتر موج دار شدند اگر بعداز حموم ،ان  موقع که موهایش خیس بود بود آنها رامحکم  گیس می کرد آن وقت فر دار میشدن باید سحرش میکرد آرام همانطور که دستش  میان موهایش رسوخ کرده بود آرامش به وجودش  تزریق می کرد گفت _ میدونی چه جوری نهنگ ها هم دیگر را پیدا می کنند پریما تعجب نکرده از سوالش سکوت کرد _صدا میزنن همدیگه رو اونایی که اهل همن مثله همن می‌شنوند اون صداهه رو اما تا حالا چیزی درباره ی تنها ترین نهنگ دنیا شنیدی بدون این که جوابش دهد فقط گوشش را به صدای بم و خلسه آورش سپرده بود و لذت می برد از پیچش دستانش میان گیسوانش _ بهش میگن نهنگ پنچاه هرتز   صداش مثل صدای بقیه نهنگ ها نیست بقیه فرکانس شو بلند نیستن   نهنگ های دیگه نمی شنون نمی فهمنش تنهاست #part_577 همیشه تنهاست اصلاً تنهاترین سرش را تا کنار گوشش آورد و بناگوش را بوسه زد _وقتی فرشته مهربون منم ازم رو برمیگردونه دلخوره قهر ناراحت من حس می کنم   همون نهنگم یه نهنگ که وسط اقیانوس صداش روی فرکانس ۵۲ هزار هرتزه دوروبرش شلوغه اما گیر کردم تو تنهایی هیچ کس نیست صدامو بشنوه هیچ کس نیست حرفام حالیش بشه هیچکی نیست کسی نیست دستمو بگیره از سیاهی و تاریکی نجاتم بده هیچ کس از خودم نجاتم نمی ده این بار بوسه بر روی شانه اش نشاند و دستش را دورش حلقه کرد کمرش را به شکمش چسباند دخترک ،دخترک بیچاره مثل کسی بود که در وضعیت نباتی بود دخترک اغما رفته چه کاری از دستش بر می‌آید به خلسه میبردش با حرفهایش با حرکت دست هایش بر روی بدن زابراهش می کرد آرام کنار گوشش چند بار خیلی ارام و ملایم بوسید و نجوا گونه نجوا کرد _می دونی اگه تو نباشه اگر رو برگردونی اگر نخوای ظلم کردی به بقیه حیونا تو دریا چون تا قبلش اون نهنگه فقط تنها بود اما الا دیونه شده #part_578 زده به سرش  همه رو میخوره با همه در می افتع با اون میجنگه با اون سرشاخه میشه یکی دیگر را نابود میکنه تا پیداش کنه تا بالاخره یه روزی پیداش کنه نهنگه خودشو   لب هایش را بر روی پوستش کشید و ادامه دار تا چانه اش را بوسید دستش را بلند کرد و زیر چانه دختر قرارداد سرش را به طرف خودش مایل کرد و تا چند سانتی خیره اش شد _پری منو ول نکن میون این همه ادم که بشم تنهاترین
Показати все...
_بفرمایید دادداش از  اون شیرینی ها بخوریدن این میوه ها رو صبح شاهین تازه از بازار خرید تازن پیمان از روی صندلی بلند شد و به طرف خواهرش رفت دستش را گرفته و به طرف مبل بزرگ دو نفره کشاند _ بشین خواهر من بیا بشین تو هنوز باید استراحت مطلق باشی ما آومدیم خودتو ببینیم هر کی شرینی بخواد بخوره دست می کنم خودش برمیداره کنار خود بر روی مبل دو نفره نشاندش پیمان برخلاف تصورش می دید که رنگ و رویش بهتر و برق چشمانش چاق تر از هر موقعی بودکه در این چند سال دیده بودش بود آمده بود همین را ببیند حال خیالش راحت شد پریماه خطاب به سه نفرشان خوشحال از وجودشان در انجا پرسید _  چه خبر بچه ها چه طورن سمیرا ،سهیلا ،ارمان انا... پیام میان کلامش پرید #part_571 _وییی خواهر من می خوای اسم همه رو بیاری همه خوبن توپ بهتر از منو ت.. _پیامممم خسرو کلافه تشر زد بود که رعایت کند که مراعات دل نازک خواهرت را بکن انگاری که کار سازم هم بود چون صاف و صوف تر سر جایش نشست دل نازک خواهرش هیچ شوخی و سهل انگاری نداشت پریماه بی توجه به جنگ داخلی از اتصال چشمانشان میان سه برادرش برای تغیر دادن جو  جمع گفت _داداش  کاسبی چطوره ؟ کلی گفته بود اما پیمان جواب داد _خوبه خدا را شکر دیروز سود فروش فرشا ‌و اجاره آپارتمانارو  برایت  ریختم به حسابت دیدی؟ با اینکه نیازش نداشت اما هر ماه برادرانش سود فروش فرش ها و اجاره ی آپارتمان ها را برایش می‌ریختند با اینکه مبلغ قابل توجهی بود اما هیچ وقت ، وقت استفاده کردنش را نداشت  آنقدر اینجا همه چیز محیا و فراهم بور  که نیازی پیدا نمی کرد هرچیزی که اراده می‌کرد از هرکجا برایش حاضر می‌شد. بیرون یا جایی میرفت چیزی می خواست چیزی دلش حوس می کرد شاهین از چشمانش می فهمید امان نداد برایش فراهم می‌کرد لباس هایش نیز نمی فهمید کی اما هر فصل از بهترین برند ها و بهترین کالکشن ها #part_572 حی و حاضر یا سایز خودش در کمد بزرگش اتاقش آماده استفاده آویزان بود نیازی به این پولها نداشت _ داداش منکه نیازم نمی شه سهم منو بدین  داداش پیام  اون بیشتر نیاز داره  منکه استفاده ای نمیکنم پیام پر از عشق به خواهرش خیره شد و هیجان زده از چیزی که می خواست به او برسد گفت _من قربون تو بشم پری پیمان امان نداده میان ذوق و شوقش پرید و خیلی ریلکس گفت _پیام بیشتر از حق خودش میخوره فقط گندی نزنه ما بهش بیشتر هم میدیم _من کی گند بالا میارم _ تو بگو کیا گند بالا نمییاری خسرو بدون توجه جدال میان آن دو به خواهرش گفت _ این خواهرزاده ها ی ما کجان بابا دلمون پوسید بگو بیان پس _ همین جا بودن داداش قبل از شما رفتن باشگاه اسب سواری   _حال فرنوش خوب شد تو راه رفتن که مشکلی نداره _بهتر شده خوبه داداش #part_573 پیام روبه خسرو و پیام کرد و گفت _فردا سالگرد رامینِ باید بریم خسرو _اره زشته اگه نریم زنگ بزنم به ندیم فرا یکی دوساعت بیا مغازه حواسش باشه متعجب از پیام پرسید _سالگرد ارمین ؟مگه مرده؟ کی؟ پیام _ همون سالا زد رفت خارج تا یه مدت ارتباط داشتیم اما بعد قطع شد گذشته و گذشت تا اینکه خبر رسید به تیمسار که پسرت تو خیابون با یکی درگیر شد و چاقو خورده ایناهم دیر رسوندنش کسی صاحبش نشده رامین بدبختم از خونریزی زیاد تموم کرده فردا دومین سالگردشه فقط خدا و فرامرز می دانست که این داستان خرافه ای بیش نیست و رامین صحیح و سالم در جزیره ای دور افتاده در بند است **** در راه بر گشت اطلاع دادن که ده دقیقه است برادران خانومش از عمارت خارج شدنند و او عمداً کمی دیر تر وارد خانه شد از همان دم در می دیدش که در سالن اینطرف و انطرف می پرد #part_574 _نیاز من می رم بالا آقا اومد خبرم کن و بی توجه به سمت پله ها رفت ارام با اشاره ای ریز به خدمه خود را از پشت نزدیکش شد در یک حرکت فرز دستش را دور کمرش حلقه کرد و بالا کشیدن بی توجه به جیغ هایش و  دست و پا زدنش دست زیر پاهایش گذاشت و دورن آغوشش قفلش کرد _به به والده چرا نیاز خودم وقتی اومدم خبرت می کنم بانو بدون توجه به قیافه ی زارش ادامه داد _ مگه این پله های بی صاحب برای شما ممنوع نبود مگه نه که  باید از اونآسانسور لعنتی استفاده کنید سرش را  کنار گوشش برد و ادامه داد  _کاری نکن که‌ این پله های لعنتی رو بکنه   بالا رفتن از پله های زیاد با جسمی ۵۹، ۶۰ کیلو دردست در سن ۴۲ سالگی برای او مثل اب خوردن بود با پایش در اتاق را باز کرد ارام وارد شد بعد از دو ماه می خواست امشب را با او کنارش فقط بخوابد در آغوشش داشته باشد _ منو بزار روی زمین الان می افتم پایین #part_575 _به نظرت من میزارم خودم بیوفتم نمی زارم تو بیفتی
Показати все...
می دانست و فقط می خواست رهایش کند _می خوام برم بخوابم خوابم میاد _ منم خیلی خوابم می یاد الان دیگه می خوابیم پریماه اگر می ماند اگر تعلل می کرد قطع به یقین در تارعنکوبت اسیر می شد _می خوام برم پیش بچه ام بخوابم _ بیخود دیگه بسشه دو ماهه زنو زندگی منو ازم گرفته همین که راست راست رو پای خودش میچرخه خودش کلیه _گفتمت ولم کن بی توجه بر روی تخت نشاندش و به طرف میزه کنارش رفت شانه‌ای زیبای نقره کوب را برداشت نیم خیز شده بود برای جهیدن دستش را بر روی شانه اش نهاد _کجا کجا بودین حالا بانو _ فرامرززززز _جان فرامرز روسری اش را آرام از سرش  درآورد پشت سرش قرار گرفت مثل آب خوردن به طرف خودش کشیده شدش #part_576 و مابین پاهایش قفلش کرد گیس زیبا اش را گرفته و بینی شان نزدیکش کرد نفس عمیق کشید بوی زندگی می داد عطر خوشبختی رایحه امید و جاودانگی انگار که بعد از چندین سال به اب و غذا رسیده باشد موگیر وصل شده به پایین موهایش راجدا کرد و آرام آرام گره های گیسش  را باز کرد   موهایش بیشتر موج دار شدند اگر بعداز حموم ،ان  موقع که موهایش خیس بود بود آنها رامحکم  گیس می کرد آن وقت فر دار میشدن باید سحرش میکرد آرام همانطور که دستش  میان موهایش رسوخ کرده بود آرامش به وجودش  تزریق می کرد گفت _ میدونی چه جوری نهنگ ها هم دیگر را پیدا می کنند پریما تعجب نکرده از سوالش سکوت کرد _صدا میزنن همدیگه رو اونایی که اهل همن مثله همن می‌شنوند اون صداهه رو اما تا حالا چیزی درباره ی تنها ترین نهنگ دنیا شنیدی بدون این که جوابش دهد فقط گوشش را به صدای بم و خلسه آورش سپرده بود و لذت می برد از پیچش دستانش میان گیسوانش _ بهش میگن نهنگ پنچاه هرتز   صداش مثل صدای بقیه نهنگ ها نیست بقیه فرکانس شو بلند نیستن   نهنگ های دیگه نمی شنون نمی فهمنش تنهاست #part_577 همیشه تنهاست اصلاً تنهاترین سرش را تا کنار گوشش آورد و بناگوش را بوسه زد _وقتی فرشته مهربون منم ازم رو برمیگردونه دلخوره قهر ناراحت من حس می کنم   همون نهنگم یه نهنگ که وسط اقیانوس صداش روی فرکانس ۵۲ هزار هرتزه دوروبرش شلوغه اما گیر کردم تو تنهایی هیچ کس نیست صدامو بشنوه هیچ کس نیست حرفام حالیش بشه هیچکی نیست کسی نیست دستمو بگیره از سیاهی و تاریکی نجاتم بده هیچ کس از خودم نجاتم نمی ده این بار بوسه بر روی شانه اش نشاند و دستش را دورش حلقه کرد کمرش را به شکمش چسباند دخترک ،دخترک بیچاره مثل کسی بود که در وضعیت نباتی بود دخترک اغما رفته چه کاری از دستش بر می‌آید به خلسه میبردش با حرفهایش با حرکت دست هایش بر روی بدن زابراهش می کرد آرام کنار گوشش چند بار خیلی ارام و ملایم بوسید و نجوا گونه نجوا کرد _می دونی اگه تو نباشه اگر رو برگردونی اگر نخوای ظلم کردی به بقیه حیونا تو دریا چون تا قبلش اون نهنگه فقط تنها بود اما الا دیونه شده #part_578 زده به سرش  همه رو میخوره با همه در می افتع با اون میجنگه با اون سرشاخه میشه یکی دیگر را نابود میکنه تا پیداش کنه تا بالاخره یه روزی پیداش کنه نهنگه خودشو   لب هایش را بر روی پوستش کشید و ادامه دار تا چانه اش را بوسید دستش را بلند کرد و زیر چانه دختر قرارداد سرش را به طرف خودش مایل کرد و تا چند سانتی خیره اش شد _پری منو ول نکن میون این همه ادم که بشم تنهاترین
Показати все...
Repost from N/a
- باید واسه پسرم وارث بیاری! https://t.me/+1NMzOK m5oyA4Y2M8 چشم‌غره‌ای به مادرشوهرم که پا روی پا انداخته بود و اُرد میداد رفتم. - خیلی ببخشیدا مادر جون، ولی انقد راحت حرف میزنی انگار بچه زاییدن به این راحتیاست! یزدان با آرنجش کوبید تو پهلوم که از جام پریدم و چشمامو براش گرد کردم. - هوی یزید، جلو مامانت وحشی نشو هااا واسه من! این نشد دیشب که عین زامبی افتاده بودی به جونم، سفیدِ جانمو کبود کردی! چشمای هر دوشون شد قد پرتقال و یزدان که حالا همرنگ شلیل شده بود سرشو پایین انداخت! واا! چه خجالتی و محجوب! رو به مادرش چشمامو ریز کردم. - در جواب شما، حالا جدا از کارای مقدماتی فرایند بچه‌آوری که خب فرض میگیریم یزید جون یه جوری رمانتیکش میکنه و اوکی میشم باهاش، من چطور نه ماه یه شیکم قلمبه و بعد لوس بازیای زایمانو تحمل کنم؟! یزدان که تموم مدت جلوی دهنشو گرفته بود و بی‌صدا میخندید، اما مادر فولادزره‌اش به سمتم نیم‌خیز شد و پوست لبشو جویید. -واه واه چه بی‌حیا! والا مام بادمجون نبودیم که شیکم شیکم بزاییم و دو دستی بندازیم تو آتیش! خیلی دلتم بخواد نوه‌ی ارشد خانواده رو به دنیا... پریدم وسط حرفشو و همونطور که هویج میخوردم، با دهن پر جواب دادم: - اولاً اون آتیشی که میگین همون آتیشیه که برا ابراهیم جون گل و بلبل شد، دوماً من هیییچ علاقه‌ای به اینکه نسل این تنبل خانو زیاد کنم ندارم، یه پسر کمتر، یه زن در آینده آسوده‌تر... بی‌شوهرتر! سوما هم... با شیطنت بهش که از شرم و حرص قرمز شده بود نگاه کردم و لبامو غنچه کردم. - فکر نمیکنم شما بادمجون باشیدا مادر جونی، البته که نیستید، ولی خدا رحمت کنه آقا جون بادمجون خوبی بود! 10 تا 10 تا از هر زنش بوته به عمل آورد ما دخترا رو بیچاره و بدبخت کرد....☹️😂🍆 یهو یزدان با عصبانیت بلند شد و داد زد: - بفهم چیو داری به کی میگی گیسوو! عاقل اندر سفیهانه بهش زل زدم و با لب کج‌شده دستمو براش پرتاب کردم. - بیشین بینیم باو! برا من ادا قیصریا و مادر دوستا رو در نیار جان جدت! شب دوباره حوصله التماساتو ندارمااا یزید جونم🙄🤧😹 جرررر😂🤦‍♀ وقتی دلت از قومِ تاتار شوهر پره🥹🤣 https://t.me/+1NMzOKm5oyA4Y2M8 https://t.me/+1NMzOKm5oyA4Y2M8 https://t.me/+1NMzOKm5oyA4Y2M8 بریم همراه شیم با دختری که هیچ وقت جلوی مادرشوهر و شوهرش کم نمیاره و اونا رو تا ناکجا آباد میسوزونه😔😂🫦
Показати все...
"𝐑𝐨𝐲𝐚.𝐁𝐫" 𝐁𝐨𝐧 𝐁𝐚𝐬𝐭

﷽ آخر رابطه ما فقط یه بن بستِ! رمان های نویسنده: بینهایت:به اتمام رسیده من،دختر روزای تنهایی: به اتمام رسیده بُن بست: درحال تایپ "کپی حتی با ذکر نام نویسنده، حرام است❌"

کریتور یا ادمین چنل تشریف بیارن پیوی🌸🦋 #ادمین‌تبادل @fatisa_tb
Показати все...
Repost from N/a
- یزید؟ یزییید؟ با عصبانیت چشم‌غره رفت. - کوفت! سرویس کردی انقد این اسم منو اینجوری صدا کردی! بابا یزدان! ی ز د ا ن! پشت چشم نازک کردم براش و دستمو تو هوا پرتاب کردم. - حالا هر چی! یهو از جام پریدم و رو پاش نشستم. دستمو دور گردنش انداختم که چشماش درشت شد و پشماش ریخت! - یزیــد جونم؟ یزدانی جونی؟ آب دهنشو پر صدا قورت داد. - یا سید الشهدا خودمو به شماها سپردم! ج... ج... جانم؟ ریز خندیدم و خطوط فرضی رو سینش کشیدم. - نامزد عزیزم؟ شوهر جان... کم کم اروم شد. نیششو تا بناگوش باز کرد و دستشو دور کمرم پیچوند. - جووونم گیسوی قشنگم؟ چی‌شده جانِ دلم؟ خوشحال از اینکه زود خر شد، سرمو تو یه سانتی صورتش بردم. خرذوق‌شده چشاشو بست و نیشش باز تر شد! - یزید یزید یزید جون؟ - جانم؟ مکث کردم. خندمو قورت دادم و آروم پچ زدم. - من جیش دارم یه فنجون! چشاش به آنی باز شد و با بهت تماشام کرد. از پاش بلند شدم و لبخند دندون‌نمایی زدم! گیج پرسید: - ها؟ از حالتش به قهقهع خندیدم که یهو به خودش اومد و وقتی فهمید یه ساعت سرکار بوده، با عصبانیت بلند شد که با خنده فرار کردم، صداش ولی اومد که داد زد: - یعنی بر اون روزی که تو رو دیدم صلوات گیسو که آسفالتم کردی دختره‌ی بی‌احساس بی‌هات! و در ادامه ادامو در اورد که پاره شدم! - یزید یزید یزید جون من جیش دارم یه فنجون😑🤣🧻 جرجرررر🤣🤣 وقتی نامزدتو، اونم تو اوج داغ کردنش گیر میاری👅😂🤦‍♀ https://t.me/+1NMzOKm5oyA4Y2M8 https://t.me/+1NMzOKm5oyA4Y2M8 https://t.me/+1NMzOKm5oyA4Y2M8 با این زن و شوهر از ته دلت قهقهه بزن و برای چند دقیقه بیخیال بدبختیات شو🥹😹♥️
Показати все...
"𝐑𝐨𝐲𝐚.𝐁𝐫" 𝐁𝐨𝐧 𝐁𝐚𝐬𝐭

﷽ آخر رابطه ما فقط یه بن بستِ! رمان های نویسنده: بینهایت:به اتمام رسیده من،دختر روزای تنهایی: به اتمام رسیده بُن بست: درحال تایپ "کپی حتی با ذکر نام نویسنده، حرام است❌"

Repost from N/a
-کیک یزدی جون با خشم و حرص نگام میکنه که نشون میده موفق شدم. -سرویس کردی منو، تو! یه اسمو نمیتونی درست بگی بچه؟! از لفظ بچه گفتنش، حرصی میشوم و بازوشو گاز میگیرم. -بچه عمته کثافتت... به والله که بیچارت میکنم یزیدد بازوشو با دست دیگه اش میگیره. -این وحشی بازیا چیهه شیطون نگام میکنه و ابروهاشو بالا میندازه. -این گاز گرفتن و اینارو بزار برا بعد ازدواجمون! -اوکیه.. فکر خوبیه متعجب نگاهم میکند. -هن؟ انتظار داشتی سرخ و سفید بشم؟! بیشین بینیم باو... هنو گیسو رو نشناختی تو نزدیک میشم و بوسه ای به گونه اش میزنم. -خیلی خب حالا عین بچه هایی که فیلم ترسناک دیدن نگام نکن انگار جنم! نزدیکم میشود تا لب هایم را ببوسد که به عقب هلش میدم. -هوی هویی کجا با این عجله؟! الان مادر فولاد زره میرسه جرم میده برو خونه با عصبانیت چشم غره رفت. -واس من از الان چش غره نرو جواب مثبت نمیدما نیشخندی میزنه. -کی خواست پیشنهاد بده؟! -به کتف چپم! اعتراف عشقو که من کردم بی زحمت پیشنهاد ازدواجو تو بده دیگه دوست پسر مردمو بیین... دوست پسر مارو باش خدایا شکرت! جررجرررر😂🤣🤣 اگه دنبال یه زوج خل و چل و دیوونه میگردی که دختر داستان پسره رو بشوره بندازه رو بند، آروم و بی سر و صدا بیا اینجا و با موود ترین دختر دنیا رو به رو شو😔🙂😂 https://t.me/+1NMzOKm5oyA4Y2M8 https://t.me/+1NMzOKm5oyA4Y2M8
Показати все...
"𝐑𝐨𝐲𝐚.𝐁𝐫" 𝐁𝐨𝐧 𝐁𝐚𝐬𝐭

﷽ آخر رابطه ما فقط یه بن بستِ! رمان های نویسنده: بینهایت:به اتمام رسیده من،دختر روزای تنهایی: به اتمام رسیده بُن بست: درحال تایپ "کپی حتی با ذکر نام نویسنده، حرام است❌"

پارت جدید🌹❤
Показати все...
#part_566 این بار بی طاقت تر سه چهار بوسه پر سر و صدا بر روی لپ هایش کاشت بدون دادنِ امان برای نفس گرفت گفت چه حسی داری پری از اینکه روح و روان یه مردو طلسم کردی کوبش های سرسام‌ آور قلبش دیگر داشت فرامرز را نگران می کرد پریماه دعا دعا می کرد کاش دلش بسوزد بلکه شکنجه کردنش را تمام کند _ببخش منو فرشته    ای کاش تمامش کند نمیخواست از حرف‌هایش خوشش بیاید می کرد دلیل این همه فرار کردن و دوری همین زبان چربش بود شاید ببخشید شنیدن از زبان  فرامرز برای خیلی ها عجیب و دور از خیال بود اما پریماه این کلمه را بارها از اوشنیده بود شنیدنش به شدت اولین بار تحت تاثیر قرارش می‌داد دانستن اینکه  کسی که از تو معذرت می خواهد در دنیای ترسناک و بی رحم خودش بقیه اصلا این کلمه  گوشتشان نرسیده و تنها برای یک نفر تنها برای پریماه می گفت متاثر تاثیرگذار بود آرام درون بغلش چرخید و بعد از دوماه درون چشمانش نگاه کرد   دلگیر و ناراحت گفت _ اگر من بهت دروغ بگم ناراحت میشی؟ #part_567 اخمانش درصدم ثانیه در هم تنید حتی نمی خواست حرفش را تحلیل کند تصورش هم حس مرگ به او‌ میداد پریماه هم قصدش دیدن همین اخم ها بود _اگر بفهمی زمان مجردیم ، قبل از این که تو بیای یه چیز خیلی خیلی مهمو ازت قائم کردم چیکار میکنی؟ پریما را ۱۴ سال می شناخت ۱۴ سال زمان کمی برای شناخت یک فرد نبود می دانست این چیز های که به  که به زبان می‌آورند مهملی بیش نیست، واقعیت ندارد اما ، همین اما وجودش را آتش میزد _ اگر خودت بفهمی اون چیزرو بعد این همه سال حق نداری ناراحت بشی حق نداری دلت نخواد منو ببینی حق نداری همش پیش خودت تصور کنی   نکنه یه چیز دیگر را از من پنهان کرده باشه نکنه یه چیز دیگه هم هست که نگفته نکنه ... از دست همین نکن ها از بس فکر می کنی و غصه می خوری حس می کنی داری دیونه می شی حق نداری دلت نخواد دیگه منو نبینی چرا حق داری من بهت حق میدم چون من تو این همه سال تورو محرم رازم ندونستم چون فکر میکردم وقتی بفهمی ولم میکنی میری پس پیش خودم گقتم هیچی نمیگم تا  تو پیشم بمونی تا صورت مسئله همین طور باقی بمونه #part_568 متاثر از چیزهایی که از دلبر کش می شنید به چشمانِ ناراحتش خیره شد _فرامرز تو برای سومین بار به من دروغ گفتی دروغای خیلی بزرگ یکی اون سالا برای اینکه راننده ای برای شغلت مهمترینش پسرم این همه سال پنهانش کردی از حافظه ی من سو استفاده کردی با بغض خانه خراب کنی میونه گلویش پر از گله خیره اش شد _ اگه می گفتی شاید حداقلش ، چه میدونم زودتر این بچه رو پیدا می کردیم پریماه کامللً واقف بود که باز هم چیزی تلخ و خانه خراب کن را از او پنهان می کنند اما اینجا اصلا دوست نداشت بفهمد ان چیست دوست داشت در عالم بی خبری خود در قلعه امنش کنار بچه هایش فقط زندگی کند بدون هیچ راز آزاردهنده نمی خواست  زندگی و آرامشش را از دست بدهد حال  می توانست بخشیدن شوهرش  به بعد ها موکول کند پری دور شده اش را فشاری ملایم باز هم در آغوش خود نزدیک کرد کنار گوشش جدی اما نرم زمزمه کرد _ من اگر به تو میگفتم یه بچه دیگه داری که دزدیدنش چیکار میکردی ها دستی دستی می زدم زنمو که تازه بعد از چند ماه از تو کما بعد چقدر عذاب و دعا ، آوارگی درآمده  که از قضا حالشم خوب نیست و قلبش مشکل پیدا کرده رو دستی دستی به کشتن می دادم #part_569 فکر می کنی یادم رفته وقتی برای اولین بار چشمت افتاد به چشمای فرنوش حالت چطور شد انگار که یه چیز خیلی مهم پیدا کرده باشی تا حالا ندیده بودیش اما بیشتر از من بهش توجه می کردی دوستش داشتی اگه من می گفتم  یه وقت چیزیت میشد چی اصلا منم می گفتم چیکار از دستت بر می یومد _شده بود درِ تک تک این خونه هارو می زدم پیداش.. عصبانی از بی منطقی زنش میانِ کلامش پرید _اره منم یابووو می زاشتم زنِ تازه از کما بیرون امده دوره بیفته تو شهر که چی دارم دنبال بچم می گردم سعی کرد موج بلند امواج ساحل اعصابش را سرکوب کند _پری دونستنش برای تو هیچ افاقه ای نمی کرد فقط بدتر حالت بد می شد اون وقت من بدبخت نه زنمو دیگه داشتم نه پسرمو اون وقت حتی فرنوش هم حالش خوب نبود  هیچ کس  تو این دنیا بیشتر از من دوست نداره هیچ کس جرعتش رو هم نداره هر کاری میکردم حتی الان هرکاری می کنم برای سلامتی تو اگر کمی دیگر می ماند انچنان خامش کرده بود انچنان لمش را محکم در دست می گرفت که شاید خود را خندان در آغوشش بر روی ان تخت بزرگ درون اتاقشان پیدا می کرد #part_570 پیچش دستانش به دوره تنش  سفت نبود _ به هر حال قصد دارم تا یه مدت باهات قهر باشم به راحتی از میان دستانش بیرون خزید و از دیدرس چشمانِ جدی اش دور شد ****
Показати все...
#part_564 _یه دقیقه فقط یه دقیقه همینجا بمون مثل یک  شیطان وسوسه می کرد مثل یک ابلیس با عطر تنش ، صدای جذابش لحن مکارش در عقلش نفوذ کرد حیله گر و با مکر جذب و تسخیرش کرد _چقدرددلم برای اینجوری بغل کردن تنگ شده بود لخظه مکث کرد تا کامل در پوستش برود تاثیر حرفی را که گفته و بعد ادامه داد _ می خوام یه چیزی برات بگم فرامرزسکوتش را برای خود  رضایت تعبیر کرد واقعیت پریما آنقدر که مسخ پچ پچ های جادو کننده ای که در گوشش می گفت شده بود که توان  عکس العمل یا مخالفت کردن نداشت _می دونی طلسم کردن چیه ؟ وقفه میان پرسشش نه به این معنا بود که جواب بده می خواست خوب میان ضربان های بلند قلبش و ذهن آشفته و در گیرش بشنود حرفش را _طلسم یعنی این که انقدر دختر برات، تو یه کشور دیگه پیشکش کن تو بتونی بدون اینکه زنِ دوماه قهر کردت بفهمه با اونا رابطه برقرار کنی اما اون طلسمه نزاره پریماه نمی خواست این پیچیدن پروانه وار پروانه را در قلبش قشنگ می فهمید می خواهد خرش کند #part_565 اما توان خر نشدن را نداشت _طلسم یعنی اینکه برای اینکه قلبِ مهربون  و ضریف زنت نشکنه حاضر باشی همه چی و همه کسو ازش قایم کنی اما اون فقط یه لبخند از ته دل برات بزنه فرامرز شال گل گلی دخترک را عقب داد تا خرمن زیبایش را ببیند بوسه ای دل تنگ بر گردن بلند و بلوریش بی طاقت کاشت و تیر خلاصش را بی رحمانه در قلبش فرو کرد _طلسم یعنی کاری که چشمات با روزگار من کرد  اصلا یک لذت می برد وقتی دخترک را می دید که به اغما رفته قدرت پر می کرد وجودش را از چشمان گیج فرشته اش این بار بی طاقت تر سه چهار بوسه پر سر و صدا برو روی لپ هایش کاشت بدون دادنِ امان برای نفس گرفتن گفت چه حسی داری پری از اینکه روح و روان یه مردو طلسم کردی کوبش های سرسام‌ آور قلبش دیگر داشت فرامرز را نگران می کرد پریماه دعا دعا می کرد کاش دلش بسوزد بلکه شکنجه کردنش را تمام کند _ببخش منو فرشته
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.