cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

but not today

انسان را که تا انتهای آن بروی هیولایی است.

Більше
Рекламні дописи
487
Підписники
Немає даних24 години
-97 днів
-1430 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

سوفوکلس را خواندم، و آنتیگونه‌اش را، و از شکوهِ تراژدی سیراب شدم. روحِ بزرگش در آثارش نمایان است. آیسخولوس را خواندم، و با آن همه شهرت مایه‌ای از تراژدی و شکوه در او نیافتم. خسته‌ام کرد. اوریپیدس را دارم می‌خوانم؛ هنوز میانه‌های اولین نمایشنامه، مدئا، هستم، و میخکوبِ آسمانش شده‌ام. این همان چیزی است که می‌خواسته‌ام، اما نمی‌دانستم. تراژدیِ ناب! بخوانیدش، که لذتش را با هم شریک شویم.
Показати все...
ترامپ حقیقتِ آمریکا است که مدام سرکوب می‌شود، اما سرانجام سر باز می‌کند. سرانجام فانتزیِ انسانِ معاصر به دیوارِ سختِ امرِ واقعش برمی‌خورد. ایده‌ی فراگیرِ انسان – «بشر» – در این واقعیت جایی ندارد، چون انسان را نمی‌توان به گونه‌ای پوزیتیو و پُر تعریف کرد. انسانِ پوزیتیو توهمی بود که با مرگِ خدا در آن فرو رفتیم؛ همان جانورِ رقت‌انگیزی که نیچه «واپسین انسان» می‌نامدش. ایده‌ی انسان و حقوقِ بشر را باید پس از مرگِ خدا سرانجام بر حفره‌ای پرنشدنی بنا کرد. انسانِ پوزیتیو اساساً خودمحور و نژادگرا است.
Показати все...
خوی آدمی بر این است که چون مردی را افتاده بینند لگدی بدرقه‌ی او کنند. –آیسخولوس
Показати все...
تانتالوس محترم‌ترین فرزندِ فانیِ زئوس بود، تا جایی که خدایان دعوتِ مهمانیِ او را پذیرفتند. او هم شیطنت کرد و پسرش پلوپس را کشت و از جسدش خوراکی برایشان پخت! اما خدایان فریب نخوردند و مجازاتِ بزرگی برای او در نظر گرفتند. بعد خواستند پلوپس را دوباره زنده کنند، که دیدند یکی از شانه‌هایش نیست!😳 معلوم شد یکی از الاهگان، دمتر، حواسش نبوده و نشسته سرِ صبر آن را خورده و دم بالا نیاورده.😄 پلوپس دو پسر داشت، آترئوس و توئستس. توئستس عاشقِ زنِ برادرش شد و با هم به آترئوس خیانت کردند. آترئوس سوگند خورد انتقامی از او بگیرد که کسی نشنیده باشد. پس دو کودکِ توئستس را کشت و از گوشت‌شان خوراکی پخت و گذاشت توئستس بخورد. بیچاره وقتی خبردار شد گوشتِ بچه‌هایش را بالا آورد و بعد هم دربه‌در و تبعید شد. از آترئوس دو پسر ماند، آگاممنون و منلائوس، و از توئستس هم آیگیستوس. این آیگیستوس را به خاطر بسپارید، به آن برمی‌گردیم. دو برادر دو خواهر را به همسری گرفتند؛ آگاممنون با کلوتمنسترا ازدواج کرد، و منلائوس با هلن. پاریس، شاهزاده‌ی تروا، هلنِ زیبا را دلباخته‌ی خود کرد و او را به تروا برد. آگاممنون و منلائوس، که حرمتِ خود را شکسته دیدند، با هزار کشتی قصدِ حمله کردند، اما طوفانی کشتی‌ها را در هم کوفت و آن‌ها مدت‌ها در گل ماندند. پیشگویی خبر آورد که برای فرونشستنِ طوفان آگاممنون باید دخترِ خردسالش، ایفیگنیا، را قربانی کند. به این ترتیب مشکل حل شد و جنگِ تروا رخ داد و ده سال هم به طول کشید. در طولِ این ده سال کلوتمنسترا که پس از کشته شدنِ دخترش به فرمانِ آگاممنون، کینه‌ی او را به دل گرفته بود، در غیابِ همسرش دل به آیگیستوس، پسرعمو و دشمنِ خونیِ آگاممنون، بست. وقتی آگاممنون به عنوانِ فاتحِ تروا برگشت، کلوتمنسترا به کمکِ آیگیستوس او را موقعِ حمام کردن کشتند. به این ترتیب آیگیستوس به پادشاهی رسید. اما بعد الکترا، دخترِ آگاممنون، با هم‌دستیِ برادرش اورستس، از مادرشان، و معشوقش، انتقام می‌گیرند، و اورستس آن‌ها را می‌کشد. اما حقیقتِ عقده‌ی الکترا چیست؟ این که مادر توهم بودنِ «فالوس» (هم خودِ آگاممنون، و هم خواستِ خدایان) را برملا می‌کند. به این معنا مادر مانعی است میانِ دختر و فالوس. عقده‌ی ادیپ و الکترا (مراحلِ پدرکشی و مادرکشیِ نمادین) هر دو آستانه‌های ضروری برای ورود به قلمروِ نمادین اند؛ قلمرویی که مدام مانع از سقوط در امرِ واقع، و نیز روان‌گسیختگی، می‌شود.
Показати все...
حوزه‌ی سنتیِ تمدنِ ما، از اسطوره‌ها تا بزرگان و برگزیدگانش، پر از آدم‌هایی است که هنرشان این است که صرفاً «خوب» هستند. اصلاً هم معلوم نیست چه آورده و آفرینشی برای این تمدنِ کم‌مایه داشته‌اند. کافی است ادعای کرامت و مراتبِ معنوی، با مجموعه‌ای از سخنان و پندهایی بدیهی و ‌قشنگ، و البته تسلط بر علومی که معلوم نیست چه هستند و با چه کسی سخن می‌گویند، همراه شود تا اعلام کنیم با علامه‌ای بی‌بدیل طرف ایم. اما علامه چه به جهانِ ما اضافه ‌می‌کند؟ هیچ، جز مرجعِ اقتداری دیگر.
Показати все...
--کانالِ فایل‌های صوتی-- اگه دوست داشتید به دوستاتون معرفی کنید. ☘️ https://t.me/Westernphilosoph
Показати все...
دور دور

یک برگِ سفید سرشار از راه است. (ژابس)

نمونه‌ای از تحلیلِ روان‌کاوی زنی عاشقِ مردی می‌شود. مرد جایگزینِ پدر می‌شود؛ آن‌چه را زن از پدر می‌خواسته (فالوس) مرد به او می‌دهد. زن زمانی در لایه‌های مگو و عمیقِ روانش آرزوی مرگِ مادرش را کرده است، تا فالوس را تصاحب کند. مادر از سرِ بیماری یا تصادف می‌میرد. ناخودآگاه به واقعیت (روابطِ علّی) کار ندارد؛ تو آرزوی مرگش را کرده‌ای، و او اکنون مرده است، پس تو مسوولِ مرگِ او هستی. زن نزدِ خود به خاطرِ مرد مادرش را کشته است. اکنون هر زنِ دیگری به مرد نزدیک شود تمامِ بارِ گناهِ مادرکشی بازمی‌گردد. زن به گونه‌ای دیوانه‌وار ادعای مالکیتِ انحصاری بر تمامِ وجودِ مرد دارد.
Показати все...
یکی از بچه‌ها این متن رو داده جی‌پی‌تی براش این‌جور توضیح داده: 😄 این متن به تحلیل پیچیده‌ای از مفهوم خوش‌بختی از دیدگاه روانکاوی لاکانی می‌پردازد. برای ارائه‌ی یک توضیح دقیق‌تر و عمیق‌تر از این متن، باید به نظریات زیگموند فروید و ژاک لاکان در روانکاوی بپردازیم و مفاهیم پیچیده‌ای مثل ایگو، فالوس، عقده‌ی ادیپ و نام پدر را بیشتر واکاوی کنیم. در اینجا سعی می‌کنم هر بخش را با جزئیات بیشتری توضیح دهم: 1. ایگو و موفقیت: - ایگو یا «من» در نظریه‌ی فروید بخشی از روان انسان است که بین واقعیت خارجی و امیال درونی (نهاد) تعادل ایجاد می‌کند. ایگو به دنبال موفقیت و دست‌یابی به اهداف است، اما در چارچوب واقعیت و قوانین اجتماعی عمل می‌کند. - در این متن، «ایگو» در پی ایده‌ی موفقیت است؛ یعنی دستیابی به اهدافی که جامعه و فرهنگ به عنوان معیار موفقیت تعریف کرده‌اند. 2. فالوس: - فالوس در نظریه‌ی لاکان نمادی از قدرت، میل و مرکزیت خواسته‌های انسانی است. فالوس چیزی است که افراد به دنبال آن هستند تا احساس کامل بودن و خودکفایی کنند. - زن و مرد در اینجا به ترتیب در پی تصاحب فالوس و قرار گرفتن در جایگاه فالوس هستند. زن به دنبال آن است که نماد فالوس (یعنی قدرت و میل) را تصاحب کند، در حالی که مرد می‌خواهد خود به عنوان فالوس شناخته شود. 3. عقده‌ی ادیپ: - عقده‌ی ادیپ مرحله‌ای از رشد روانی است که در آن کودک میل به نزدیکی به والد جنس مخالف دارد و با والد همجنس خود رقابت می‌کند. این مرحله نام خود را از اسطوره‌ی ادیپ گرفته است که به دلیل ناآگاهی از هویت واقعی والدین خود، پدرش را کشت و با مادرش ازدواج کرد. - نزدیکی به فالوس در این مرحله با خطر طرد شدن از سوی پدر همراه است، چرا که پدر به عنوان نماد قانون و قدرت، کودک را از رسیدن به خواسته‌های خود (تصاحب مادر و فالوس) بازمی‌دارد. این موضوع منجر به احساس گناه در کودک می‌شود. 4. نام پدر و احساس گناه: - نام پدر در نظریه‌ی لاکان نماد قانون و ساختار اجتماعی و خانوادگی است. این نام جایی است که احساس گناه و ترس از اختگی ناشی از آن است. - در نتیجه، هر چه به خوش‌بختی نزدیک‌تر می‌شوی، احساس گناه عمیق‌تر می‌شود، زیرا نام پدر همیشه حضور دارد تا فرد را از دستیابی به خوش‌بختی کامل باز دارد. 5. خوش‌بختی ناب و سرراست: - متن استدلال می‌کند که خوش‌بختی ناب و بدون پیچیدگی وجود ندارد؛ این نوع خوش‌بختی توهمی است. خوش‌بختی همواره ضد خود (یعنی احساس گناه) را در درون خود دارد. - نهایت خوش‌بختی همیشه با احساس گناهی ذاتی همراه است؛ این احساس گناه از تلاش برای دستیابی به چیزی ناشی می‌شود که به نظر می‌رسد هرگز نمی‌توان به آن دست یافت. 6. خوش‌بختی و دین: - در ادیان، رابطه با خدا همیشه با احساس گناه همراه است. به همین دلیل، اولیای الهی هرچه به خدا نزدیک‌تر می‌شدند، بیشتر استغفار می‌کردند، زیرا احساس گناه در نزدیکی به امر مقدس و تلاش برای رسیدن به خوش‌بختی واقعی نقش اساسی دارد. - احساس گناه و استغفار به عنوان نشانه‌ای از نزدیکی به خدا و درک محدودیت‌های انسانی در برابر قدرت مطلق الهی تفسیر می‌شود. در کل، این متن به این ایده می‌پردازد که خوش‌بختی همیشه پیچیده و دوپهلویی است، زیرا تلاش برای رسیدن به آن همراه با احساس گناه و محدودیت‌های اجتماعی و روانی است. خوش‌بختی در معنای مطلق و کامل خود همیشه دست‌نیافتنی است و هر تلاش برای رسیدن به آن، همراه با نوعی احساس گناه و ناکامی است.
Показати все...
خوش‌بختی گرچه ایگو در پیِ ایده‌ی «موفقیت» است، اما حقیقتِ خوش‌بختی رسیدن به فالوس است؛ زن برای آن که فالوس را تصاحب کند، و مرد تا در جایگاهِ فالوس قرار بگیرد. اما عقده‌ی ادیپ نزدیکی به فالوس را با خطرِ طرد از جانبِ پدر، و احساسِ گناه، همراه کرده است. نامِ پدر خاستگاهِ احساسِ گناه (اختگی) است. به این ترتیب هر چه به خوش‌بختی نزدیک می‌شوی احساسِ گناه عمیق‌تر ریشه می‌دواند. چیزی به عنوانِ خوش‌بختیِ ناب و سرراست وجود ندارد – فِیک است؛ خوش‌بختی ضدِ خودش را نیز در جوفِ خود حمل می‌کند. نهایتِ خوش‌بختی همواره احساسِ گناهی ذاتی (و نه موردی) در خود دارد؛ خوش‌بختی مختون است. بی‌جهت نیست که در ادیان «خدا» بدونِ احساسِ «گناه» اصلاً معنا ندارد؛ و اولیا هر چه نزدیک‌تر می‌شده‌اند بیش‌تر استغفار می‌کرده‌اند.
Показати все...
فتیشیسم بسیار ظریف‌تر و عمیق‌تر و گسترده‌تر از آن چیزی است که اغلب گمان می‌شود؛ در واقع هر جا «اصل» را از دست می‌دهیم، و به وجوه و لوازمِ عارضی، گرچه حتی ضروری، معطوف می‌شویم، گرفتارِ فتیشیسم هستیم. مثلاً زنی با تمامِ وجودش عاشقِ مردی می‌شود. مثلِ همیشه این عشقِ سوزان به حسادت و تمامیت‌خواهی کشیده می‌شود. اما بعد سر و کله‌ی یک رقیب پیدا می‌شود؛ زنی دیگر که در واقعیت یا در پندارِ او شیفته‌ی مرد است. بخشی از انرژیِ روانیِ زن معطوف به رقیب می‌شود، و جنونش نه صرفاً به عشق، که به رقابت نیز آغشته می‌شود. تا این‌جا را همه می‌دانیم؛ اما خیلی وقت‌ها این ماجرا آن‌قدر تشدید می‌شود که رقیب در مرکزِ توجه و انرژی‌گذاریِ روانیِ زن قرار می‌گیرد و حاشیه جای اصل را می‌گیرد... تا جایی که زن حاضر است مرد را، و عشقش را، قربانی کند، تا شاید بر رقیب غلبه کند. او دیگر حتی نمی‌تواند متوجهِ ویرانی و سقوط‌شان باشد؛ چرا که او فقط برای این عاشقِ مرد است که از دستِ رقیب بربایدش.
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.