دال عدس (ملکه‌‌ی سابق)

دلم یه ذره شده برای خیال پردازی درمورد حس‌هایی که تجربه نکردم ولی یه زمانی فکر میکردم تجربه کنم.

دلم یک‌ ذرهههه شده! برای جانم گفتنش...

دلم یک‌ ذرهههه شده! برای جانم گفتنش...

از خوبی‌های پت داشتن اینه که وقتی حالت بده و در ناامیدی داری دست و پا میزنی نصف شب دوتا پنجول کوچولو میپره رو پات و با صدای خُرخُر و پیچ تاب خوردنش بهش یادآوری میکنه که "هیومن بی میوسئولیت تو نسبت به من میوسئولی، تو شاید داری از تنهایی میمیری ولی اینو بدون تو تنها کسی هستی که من توی دنیا دارم، یادت باشه که من همیشه میونتظرتم و بهت نیاز دارم، یادت باشه تو باید برای من آب و غذا بذاری و اگه چیزیت بشه هیچکس جاتو برای من نمیگیره، مثلا یادت میاد وقتی مریض بودی نمی‌دونستی منم ازت ویروس میگیرم یا نه نمیذاشتی شب بیام پیشت پشت کله‌مو نمیمالیدی و من هی به زور خودمو میوکشوندم رو شیکمت که منو مال مال کنی و باهام صحبت کنی؟ یادت میاد نصف شب میومدی خونه من غذا داشتم ولی دلم میخواست برام وقت بذاری و غذای جدید درست کنی؟ یادته دیر میومدی سرت داد میزدم؟ یادته ننه‌ت گفت وقتایی که نیستی من رو تختت می‌خوابم میونتظرتم تا بیای؟ یادته مسافرت رفتی و من چقدر بی‌قراری کردم؟ خب اونجا بهت ثابت شد که من چقدر پیش تو خوشبختم، هیومن، مواظب چیزیت نشه که من تنها بشم. راستش دیشب بوی گوربه می‌دادی و من ترسیدم، خودمو مالیدم به لباست که بوی گوربه‌ی دیگه پاک بشه. نری سرم گوربه بیاریا" امضا میو (به همراه ننه‌م)

یه آهنگ کره‌ای در ایام نوجوانی گوش میکردم، ترجمه‌ی یه قسمتش می‌شد: امشب چرا باید بارون بیاد، این باعث میشه من بدبخت تر به نظر بیام. اون موقع درک نکردم این تیکه‌رو تا وقتی که بارها تجربه‌ش کردم

بچه‌ها سایت استخاره شهید آوینی هفته‌ی پیش بعد از یک بار نیت گفت خوب است انجام دهید الان میگه بد است انجام ندهید (بار سوم گفت خوب است انجام بدهید)

یکی از ترس‌هام برای ورود به رابطه اینه که حس میکنم باز هم یک مادری تربیت نره‌خر ۳۰ ساله‌شو سپرده دست من و من خبر ندارم