27 624
Підписники
-17124 години
+1 1427 днів
+1 22430 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
توی افتتاحیه ی هتل بودم و توی کیفم کاندوم پولدارترین تاجر بود.
استفاده شده اش!من نزدیک هزارتا بچه از خاوین بزرگ توی کیفم داشتم.
- دریا چی داری توی کیفت؟
لبخندی به تینا زدم.
- هیچی. یه کرمه فروشیه برا خالم بردم.
سرشو واسم تکون داد و رفت، خواستم پشت سرش برم که دستی از پشت محکم بازومو کشید و منو چسبوند به خودش.
- اسپرم های شناورم رو دونه ای چند فروختی؟
با شنیدن صدای کلفتی از پشت سرم هینی کشیدم. تنم به جای گرمی فشرده شد.
- دزد بچه. گیرت اوردم.
- ا..اقا خاوین چی میگید من متوجه نمیشم.
با بیچارگی سعی کردم خودمو نجات بدم ولی فایده نداشت. اون منو گیر انداخته بود.
تنم می لرزید.
- الان نشونت میدم چی میگم دختره ی خیر سر. کاندوم منو گذاشتی تو کیفت که چی؟ فیتیشی چیزی داری؟
پشت دیوار تنمو محکم کوبید و با چشمای وحشیش عمیق بهم زل زد.
با ترس بهش زل زدم.
خاوین بود! پولدارتربن تاجری که شیخ امارات دیشب واسش خوشکل ترین فاحشه رو فرستاد و من...
کاندومش رو برداشتم که به خودم تزریق کنم.
می خواستم حامله بشم.
- نه می خواستم بندازمش ولی گذاشتم توی کیفم.
- به خاطر همین دم به دقیقه بهش زل میزدی؟ خر فرض کردی منو.
میخواستی به کی بفروشیش ها!
- هیچکس. برای خودم نگهش داشتم.
با خشم غرید و سفت خودشو بهم فشار داد. بلند ناله کردم که سیلی ارومی به صورتم زد.
- زر بزن خیره سر، زربزن تا تبدیل به اسپرمت نکردم و نفرستادمت ته فاضلاب.
گریم گرفت و لب باز کردم:
- توی خودم گذاشتمش. میخوام حامله بشم ازتون.
- از من؟
- شما پولدار و باهوشید یه بچه مثل خودتون میخواستم. سنم بالاست کسی باهام جور نمیشه به خاطر همین.
خیلی هم دلم بچه میخواد خیلی
اول با بهت نگاهم کرد و بعد سرم فریاد زد
- تو دیوانه ای زنیکه.
با گریه فقط بهش زل زدم که مچ دستمو محکم کشید و منو سمت اتاقش برد. بی حرف فقط دنبالش رفتم.
منو روی تختی که خودم تمیز کرده بودم انداخت و لباساشو کند.
وحشت کردم
میخواست چیکارم کنه.
- تا ذره ی آخر اسپرممو از توت درمیارم و بعد جوری میکوبمت به تخت که رحمت تا ابد نتونه بچه نگه داره.
خودشو روم انداخت و...
https://t.me/+eV0mbtK0XpcxODZk
https://t.me/+eV0mbtK0XpcxODZk
https://t.me/+eV0mbtK0XpcxODZk
❌مهماندار هتلی که عاشق بچست و دوست داره بچه ی مرد پولداری رو داشته باشه، کاندوم استفاده شده ی تاجر معروفی رو توی خودش خالی میکنه و...
#براساس واقعیت
1 24800
افتادی دنبال پسری که حتی پلیسم نمیتونه بگیرتش بچه...
شونه ای انداختم بالا و توجهی به قیافه پر از حرص و اخمش نکردم:
- خب منم از همین ویژگیت اصلا خوشم اومده
محکم و با حرص کوبید تو پیشونیش و غرید:
- اینارو نمیگم که بیشتر ازم خوشت بیا تو باید از من بترسی احمق نه که عاشقم شی
با عجز خودمم توپیدم:
- خب چیکار کنم نمیترسم
اخماش پیچید توهم و اینبار بلند غرید:
- باید بترسی...
جوری که محافظ پشت سرش یک قدم اومد جلو و گفت: - آقا چیزی شده؟
دستی لای موهاش کشید و سری انداخت بالا و روبه من ادامه داد:
- همین الان خانوم گلی سوار ماشین میشی مستقیم میری مدرست دیگم دور و برم نبینمت
کولمو روی دوشم جابه جا کردم که سمت اسبش رفت و بلند گفتم:
- اسمم فرگل نه گلی درضمن ترم یک دانشگاه شدم دیگه مدرسه نمیرم
کمی سمتم مایل شد که لبخندی زدم:
- اومده بودم همین اسممو بگم چون دیگه تلفنامو جواب نمیدی
- اکی گفتی حالا به سلامت گل گلی
ناخوتسته خندیدم که سوار اسب مشکی رنگش شد و خیره بهم گفت:
- دختر جون برو، من تورو توی اون مهمونی مست بودم اشتباهی یه گوهی خوردم بوسیدم تموم شد برو دیگه نیا پی من
باور کن من همیشه این قدر مهربون نیستم
لبخندم جمع شد، چرا ازش نمیترسیدم؟
از هیکلش که دو برابر من بود از تتو های ترسناکش و حتی از آدماش که هر کدوم یه قیافه عجیب غریب داشتن و حتی اسلحه دور کمرش؟!
یا جای چاقوی روی صورتش!!
چرا نمیترسیدم؟
بی توجه به تهدیداش جلو رفتم که نچی کرد:
- دارم زر میزنم ور میزنم عر میزنم هر چی میزنم اصلا به یه ورتم نمیگیریا
-نمیخوای سوار اسب کنی منو؟
تو چشمام خیره شد، به آدماش نیم نگاهی کرد و آروم جوری که خودم بشنوم توپید:
-میدونستی اولین نفری هستی که تهدیدای منو به تخمت میگیری برو دیگه
بیادب بود و منم جوابش رو با شوخی دادم:
- من چون ندارم
- چی نداری؟!
- همون تخم
احساس کردم خندش گرفت چون دستی روی لب هاش کشید ولی با اخم تصنعی گفت:
-من آدم نرمالی نیستم برو پی زندگیت
بمونی شر میشه واست
شونه هامو انداختم بالا:
-از زندگی نرمال بدم میاد، درضمن ازت نمیترسم
با پایان جملم بینمون سکوت شد و کمی با تردید نگاهم کرد اما در آخر لبخند خیلی خیلی کمرنگ ومحوی زد و گفت:
-خب... اسم منم امیر... امیر عصار
و این شروع داستان ما بود...
https://t.me/+5Havk4LUkJM0NDk0
https://t.me/+5Havk4LUkJM0NDk0
https://t.me/+5Havk4LUkJM0NDk0
-آییی درد داره درد داره... امیر
بازوشو چنگ میزدم و هق هقم دیگه تو اتاق پیچیده بود و هر کار میکرد که لذت جایگزین درد بشه من باز فشار خیلی زیادی رو داشتم حس میکردم که پچزد:
-همیشه این چونت در حال فک زدن حتی تو اوج درد و لذت هیش الان تموم میشه دیگه
تا حالا همچین دردی رو تو این ناحیه حس نکرده بودم و نالیدم:
-تمومش کن آیی این درد و تموم کن نمیخوام دیگه اصلا پاشو دارم میمیرم پاشو
بلند نشد فقط دوتا دستام که به عقب هولش میداد و گرفت و بالا سرم قفل کرد و با دست دیگش سرم و سمت بالشت چرخوند و در گوشم لب زد:
-یادت گفتم باید بترسی از من نترسیدی اینم آخر عاقبتش دختره ی لوس ننر
نالیدم: - خیلی بدی
-خودت گفتی عاشق بد بودنمی یادته؟
https://t.me/+5Havk4LUkJM0NDk0
https://t.me/+5Havk4LUkJM0NDk0
https://t.me/+5Havk4LUkJM0NDk0
👍 1
61910
- دکتر قبولم نیست، عروسم رو باید خودم معاینه کنم. اینجوری خیالمم راحتره
تنم یخ میرند با حرف زن دایی. ناباور به جمع نگاه میکنم، متتظرم محمدعلی مخالفت کند اما میگوید:
- مادرم صلاح رو بهتر میدونن.
آب دهانم را قورت می دهم. لعنتی خودش می دانست وضعم را. می دانست و داشت تیشه به ریشه ام می زد.
- هر چی شما بگید . دختر ما کنیز شماست.
متنفرم از این مرد به ظاهر پدر. حتی از مادری که زبان ندارد از من دفاع کند.
با التماس زل میزنم به محمدعلی. اخم دارد. توجه نمی کند.
زن دایی بلند میشود:
- با من بیا دخترم. نترس، چند ثانیه بیشتر طول نمیکشه.
دارم فکر میکنم چطور از زیرش دربروم. چطور آبرویم را بخرم. بلند میشوم. با ذهنی مشغول و نگاهی بی فروغ.
به دنبال زن دایی دو سر راه می افتادم. شکل دیو است زنیکه بی رحم.
حین رد شدن از کنار محمدعلی آهسته پچ می زند:
- هرزه.
دلم می شکند. او خودش خواست. آن شب خود لعنتی اش مرا مهمان آغوشش کرد. نامرد دو عالم
دیگر چیزی مهم نیست، حتی لخت شدنم مقابل زن عمو و چک کردنم. صدای جیغش و سیلی محمکش...
متنفر میشوم از دختر بودنم از محمدعلی نامردی که وسط خانه عربده میزند:
- عمه این بود دختر آفتاب مهتاب ندیده ات؟ این بود حجب و حیاش؟ دختر نیست البته، زنِ دخترت حاجی. حاشا به غیرتت.
نمی دانم چرا این رفتار را دارد. درکش نمی کنم. نامردی اش قابل هضم نیست.
می روند. مرا بدبخت کرده، می روند. پدر به جانم می افتد. می زند و در نهایت دختر زن شدهی هرزه اش را در دخمهی کوچک پشت حیاط زندانی می کند.
https://t.me/+sh_zFIF_62xkZTJk
https://t.me/+sh_zFIF_62xkZTJk
https://t.me/+sh_zFIF_62xkZTJk
https://t.me/+sh_zFIF_62xkZTJk
*پنچ سال بعد*
- زنم شو.
- گمشو محمدعلی گمشو که با اون غیرت نداشته ات آبروی هر چی مرده رو بردی.
بازویم را میگیرد و میغرد:
- گوه خوردم، غلط کردم حالیته؟ خام بودم، احمق بودم تو خانومی کن در حقم.
- دو شب دیگه عقدمه محمدعلی، ولم کن. فقط برو بمیر... اون موقع شاید خانومی کردم و بخشیدمت.
دیوانه میشود عوضی. فکم را میچسبد و عربده میزند:
- مگه از رو جنازهی من رد شی. تو... زنِ... منی...
جیغم میان لب های غارتگرش خفه میشود و...
https://t.me/+sh_zFIF_62xkZTJk
https://t.me/+sh_zFIF_62xkZTJk
https://t.me/+sh_zFIF_62xkZTJk
https://t.me/+sh_zFIF_62xkZTJk
« دلدار »
دلدارِ منِ بیدل
👍 1
1 28020
_فدای اون اندام زنونه ی خوش فرمت بشم من نگاه کن توروخدا سینه هاش انگار برای تو دست گرفتن ساخته شده..
فتبارک الله احسن الخالقین..
رادین از شنیدن حرف های مادر جوان و امروزی اش به سرفه می افتد و مامان سپیده رو به من ادامه میدهد.
_فدای اون اندام سکسیت بشم من.. حیف تو نیست برای پسر گوش تلخ من..
نگاهی به اخم های در هم گره خورده ی پسرش میاندازد که خودش را با گوشی موبایلش سرگرم کرده..
وروبه من غر می زند:
_آنقدر تلخ که یه وقتا فکر می کنم مردونگی نداره!
با این حرف نگاه رادین از صفحه ی گوشی جدا میشود و با چشمان گشاد شده ای رو به مادرش می نالد:
_ این حرفا چیه میزنی مامان؟!
لب هایم را از زور خنده روی هم می فشارم!
مامان سپیده خونسرد همانطور که ناخن های بلند و کشیده اش را سوهان می کشد میگوید:
_ خب من یه ساعته دارم رو بدنش دنبال کبودی میگردم چیزی به چشمم نخورد حالا هرکی دیگه جای تو بود روی این بدن و برجستگی های سفید و سکسی یه جای سالم نمیذاشت!
سپس رو به من می پرسد:
_ آرامش جانم عزیزم تو مطمئنی مردونگی داره خودت با چشم خودت دیدی ؟! آخه من ٢۵ سال پیش اینو از پوشک گرفتم بعد اون خبر ندارم دیگه اون پایین چه خبره و چه بلایی سرش اومده!
از یادآوری حالت هات و تحریک شده ی رادین که فقط در خلوتمان و مختص خودم بود خندهام میگیرد.
اما بدجنسانه رو به مادرشوهرم می گویم:
_ نه والا من ندیدم!
مامان سپیده رو به رادین متاسف سری تکان می دهد.
_مرمد مردای قدیم.. آقاجونم اجازه نمی داد بابات شبا خونمون بمونه نصف شبا یواشکی از تراس می اومد تو اتاق من!
خنده های ریز ریزن ادامه پیدا میکند که پهلویم میان دستش فشرده میشود.
مامان سپیده با صدای زنگ موبایلش از جا بلند می شود.
_بچه ها من باید برم شبم نمیام..
نگاه متاسفی به رادین میاندازد و میگوید:
_ خواستمبگم یکم شب خونه خالیه یادم اومد تو از این جُربزه ها نداری!
با صدای بسته شدن در خونسرد مشغول باز کردن دکمه های پیراهنش میشود.
از یادآوری آخرین رابطه امان تنم به لرزه در می آید.
او یک مرد به تمام عیار است!
کسی که رج به رج بدنم و نقاط ضعفم را از بر است!
با یک حرکت پیراهنش را در می آورد و سینه ی پهن و بی عیب و نقصش مقابل نگاهم قرار می گیرد.
می خواهم از زیر دستش فرار کنم که کمرم به اسارت دستانش در می آید.
انگشتش را از زیر گردنم تا خط سینه ام پایین می لغزاند.
و میک عمیقی به لاله ی گوشم می زند که ناخداگاه آهی از بین لب هایم خارج میشود.
_که من مردونگی ندارم آره؟ الان یه کاری می کنم از درد خواستنم به خودت بپیچی.. میدونی که من تمام نقاط ضعف تو از برم..
با یک حرکت شلوارم را پایین میکشد و پایین پاهایم زانو میزند.
خواهشانه لب میزنم :
_تو رو خدا..
_توروخدا چی؟ دوباره تکرارش کنم؟ دوباره اون حس رها شدن و ارضا رو بهت بدم؟
انگشت اشاره اش را به طور حرفه ای روی کشاله رانم حرکت میدهد.
صدای ناله وارم از بین لب هایم بیرون می پرد.
_را.. دین..
گوشه ی لبش بالا میپرد.
_کاش مامانم الان اینجا بود و این حالتو می دید..
انگشتش را آرام آرام پیش میبرد و لباس زیر بی در و پیکرم را کنار را میزند.
پلک هایم را از درد خواستنش روی هم می فشارم که همان لحظه بی هوا در خانه باز میشود و صدای مامان سپیده خون را در رگ هایم منجمد می کند.
_ای بابا حواسم نمونده برام کیفمو جا گذاشتم!
اما با دیدن ما در آن حالت سرجایش خشکش می زند.
https://t.me/+ns48xTjSIYgxODU0
https://t.me/+ns48xTjSIYgxODU0
https://t.me/+ns48xTjSIYgxODU0
https://t.me/+ns48xTjSIYgxODU0
87010
#پارت_243
دستش بیشتر دور کمرم پیچید.
بالاتنهام را کمی قوس دادم ولی همچنان تنم به او چسبیده بود.
دستم را خیلی ملایم گرفته بود و انگشتانم میان انگشتانش بود.
شانهی سفتش را زیر آن یکی دستم حس میکردم.
حس خوبی داشت.
از اعترافم کمی خجالت کشیدم ولی وقتی با این لباس زیبا و طبیب میرقصیدم احساس با ارزش بودن داشتم.
احساس زیبایی...
همین لبخندی روی لبم نشاند که از نگاهش دور نماند. سرش را پایین آورد و کنار گوشم زمزمه کرد:
- یاد گرفتی؟ امیدوارم دیگه پام رو لگد نکنی.
سرم را آرام تکان دادم که مرا چرخاند.
تنم را کاملا به خودش چسباند و بعد کمرم را خم کرد.
حالا من خم شده بودم و او روی من بود.
متعجب نگاهش کردم و کمی ترسیده...
میخواست مرا روی زمین رها کند؟
این هم یک رسم عجیب بود؟
سریع چشمانم را از ترس بستم و تکان محکمی خوردم. نزدیک بود بیوفتم ولی محکم مرا بالا کشید.
- بچه خوک احمق این چه کاری بود. نزدیک بود بیوفتی. بدو برو حرم سرا...
آن حرکت هم جروی از رقص بود؟
وایی! راست میگفت من احمق هستم. آن هم خیلی احمق.
عقب رفتم و از جمعیت جدا شدم.
بقیهی زوج ها زبان در دهان هم فرستاده بودند. چندش ها...
اگر من و طبیب مجبور به این کار...
سریع دستم را روی دهانم گذاشتم. نه!
اصلا و ابدا!
هیچ وقت.
بدون نگاه کردن به عقب به سمت قصر روانه شدم. یعنی نگار از من چه میخواست؟
نکند میخواست درمورد امشب حرف بزند؟
اصول هم خوابی را بگوید؟
صورتم حالت گریه گرفت.
چرا امشب تمام نمیشد؟
👍 57❤ 22🐳 3🥰 2
1 30750
00:03
Відео недоступне
💦تنِ ممنوعه🔥
مرد غول پیکر سایکویی که عاشق عضو جدید خانواده میشه.
دختر ممنوعه ای که با پا گذاشتنش توی خونه هوش از حسام میبره و تموم هدف صدرا میشه تن کوچولوی اون..
https://t.me/+uOx1Ov3AchoxMzc0
#مخصوص_بزرگسالان 💥
IMG_1937.MP42.94 KB
👍 2🤔 2🌚 2
1 72940
-این درد پریودی لامصب تا کیه؟
خاکستر سیگارش را میتکاند.دکمههای پیراهنش باز است و سینه برهنه ورزیدهاش جلوی چشمم دلبری میکند.
لبم را زیر دندان گزیدم.
-برای هر زنی فرق داره !
اخم میکند وقتی نگاهم میکند:
-هر زنیو نپرسیدم تو رو پرسیدم !
این بار نگاهش روی لبهایم سُر میخورد:
-اون بدبختا رو هم ول کن !
صورتم سُرخ میشود.با گونههای گُل انداخته میگویم:
-۶روزه !
به سیگارش پک میزند و نگاهش سرتاپایم را وجب میکند:
-چندمین روزته؟
با خجالت گوشهی لباسم را در دستم مشت میکنم و وقتی لب میزنم "دومین "با حرفش تمام تنم مثل شبهای ترسناک دیگر یخ میزند:
-سخت شد که یعنی باید تا چند روز دیگه صبر کنم و بهت دست نزنم !
https://t.me/+Uvgz1NKBKPAxY2Rk
1 63920
-این درد پریودی لامصب تا کیه؟
خاکستر سیگارش را میتکاند.دکمههای پیراهنش باز است و سینه برهنه ورزیدهاش جلوی چشمم دلبری میکند.
لبم را زیر دندان گزیدم.
-برای هر زنی فرق داره !
اخم میکند وقتی نگاهم میکند:
-هر زنیو نپرسیدم تو رو پرسیدم !
این بار نگاهش روی لبهایم سُر میخورد:
-اون بدبختا رو هم ول کن !
صورتم سُرخ میشود.با گونههای گُل انداخته میگویم:
-۶روزه !
به سیگارش پک میزند و نگاهش سرتاپایم را وجب میکند:
-چندمین روزته؟
با خجالت گوشهی لباسم را در دستم مشت میکنم و وقتی لب میزنم "دومین "با حرفش تمام تنم مثل شبهای ترسناک دیگر یخ میزند:
-سخت شد که یعنی باید تا چند روز دیگه صبر کنم و بهت دست نزنم !
https://t.me/+Uvgz1NKBKPAxY2Rk
👍 10🤔 5
3 284220
Оберіть інший тариф
На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.