شعرنگار🌱

تقدیر ما، چه ناعادلانه بود، دردت میان قلب من و دلت پیش دیگری‌.. #نگار_حسینی 🌱

اگر چه درد می‌کشد،      دلم به یاد تو، ولی..        هنوز التیام زخم‌های،                      کهنه‌ام تویی.. #نگار_حسینی 🌱

اگر چه درد می‌کشد،      دلم به یاد تو، ولی..        هنوز التیام زخم‌های،                      کهنه‌ام تویی.. #نگار_حسینی 🌱

برایم از همه هستی، عذاب مانده و غم.. از آسمانِ کویرم، سراب مانده و غم.. کنارِ خاطره های خیالِ مخدوشم.. شمیمِ عطری و عکسی به قاب مانده و غم.. برای حالِ خرابم، نمانده تسکینی.. به‌جز تنفسِ دود و شراب مانده و غم.. به سقفِ حادثه خیزِ اتاقِ تاریکم.. سکوتِ مبهمِ دار و طناب مانده و غم.. چه خسته‌ام، چه پریشان، چقدر دلتنگم.. فقط برای دلم پیچ و تاب مانده و غم.. کجاست سایه‌ی آرامشم، چه شد ماهم.. به روی برکه‌ی قلبم، حباب مانده و غم.. از آن‌ جوانه‌ی رؤیا، از آرزوي دلم.. چه شد که یادی و نقشی بر آب مانده و غم.. بگو چه فایده ماندن در این خراب آباد.. چه زندگی که در آن حسِ خواب مانده و غم.. #نگار_حسینی 🌱 #غزل

بی تو با شبهای پر آهِ دمادم ساختم.. با دل تنگ و سکوتِ خانه کم‌کم‌ ساختم.. بی نگاه روشنت، تنهاترین دارایی‌ام.. با غم و اندوه در عمقِ جهنم ساختم.. #نگار_حسینی🌱

شبیه غنچه‌ی یاسی، به کوچه‌باغ دلم.. که از نگاه تو بوی بهشت می آید.. #نگار‌‌_حسینی 🌱 #عکس‌نگار 📸 #کرج_باغ‌گلها🌸

تلخ است دلت اسیر زندان بشود.. از شدت غم، یکسره گریان بشود.. اینکه به سزای عشق و خوش باوری‌اش.. افسرده ترین عاشقِ دوران بشود.. #نگار_حسینی 🌱

جمعه وقتی می‌رسد،دردِ دل از بَر می‌نویسم.. از تو و دلتنگی و از چشمِ بر در می‌نویسم.. قصه‌ی دلدادگی را از شبِ مهتاب و باران،، یاد چشمان تو را، با دیده‌ی تَر می‌نویسم.. نامه‌ای با اشک سوی مقصدِ شهر نگاهت.. با هوای عشق، بر پای کبوتر می‌نویسم.. جمعه ها آنقدر غرقم در سکوتِ کهنه‌ام که،، بی‌قرای‌های دل را، جور دیگر می‌نویسم.. واژه‌ها را یک‌به‌یک‌ می‌چینم و آخر غزل را،، با تب و بغضِ قلم، یکباره از سر می‌نویسم.. گرچه لبریز غم و فریادم اما با خیالت،، از شکایت های دل افسانه کمتر می‌نویسم.. روزهای هفته غم را هر چه پنهان می‌کنم باز،، جمعه وقتی می‌رسد دردِ دل از بَر می‌نویسم.. #نگار_حسینی 🌱 #غزل

هزار پنجره چشم می‌شوم به بستر راه.. به انتظار قدمهای عاشقانه‌ی "تو".. #نگار‌‌_حسینی 🌱