cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

ʕ𝑻𝑬𝑫𝑫𝒀ʔ

رمان‌های کامل شده پین شده PDF ✅https://t.me/teddy_roman چنل دیلی تدی : @teddydaily • تحت حمایت انجمن قلم‌سازان •

Більше
Рекламні дописи
452
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

#بهت‌قول‌میدم #پارت55 جایی روبروی خونه ای با در های کرم رنگ و آیفون کثیف و درب و داغونی ایستادیم. رادا باز نگاهی با کاغذ توی دستش که آدرس رو نوشته بود کرد و با بیخیالی گفت +آدرس میگه اینجا! درست یه خونه. حالا اینکه حول و حوش آدرس اون احمد نامیه باشه رو فقط خدا داند! یعنی باید از اینجا ها یکی یکی زنگ خونه ها رو بزنیم تا بفهمیم کجا میشه پیداش کرد. رادا سمت آیفون رفت و اولین زنگ رو فشار داد. چند ثانیه بعد صدای مردی با رگه های خش که ناشی از سیگار زیاد بود تو‌ی آیفون پیچید +بله؟ _احمد آقا شما هستید؟ +نه خیر! _من کجا میتونم کسی و به اسم احمد پیدا کنم؟ +خانم مثه این میمونه بگید چجوری میتونم این نخود رو از کارخونه نخودپزی پیدا کنم! ما صدتا احمد داریم ، فامیلیش رو بگید. _فامیلیش رو نمیدونیم اما ظاهرشون طبق توضیحات یکی از دوستانم ، قد بلند و چهارشونه ، کمی سبزه رو ، موهای مشکی و سبیل مشکی داشتن. +اهاااااااااا. خب بگو دنبال احمدشرخر هستین!اینجا اون به غول بیابونی بودنش معروفه خانم. فامیلیش "گلریزه." احمد گلریز! همین کوچه رو تا انتها برید ، پلاک ۱۶، میدونید که اینجا کوچه کم مسافتی داره ، برید که الانا میتونید پیداش کنید وگرنه شبا مثه خفاش غیب میشه! _ممنونم. رادا از آیفون فاصله گرفت و سمت کوچه قدم زنان به راه افتاد ،پشت سرش مثه جوجه اردک قدم برمیداشتم. و اداش رو با خودم درمیاوردم: «یکی ایز دیستینیم» رادا برگشت سمتم و با خنده ای که توش کمی عصبانیت موج میزد گفت +دوست داشتی بگم دوست دخترم؟ اینجا نیویورک نیستا! اینجا ایرانه! اگه سرت رو گردنت اضافی کرده بگو بیام خودم بشکنمش! _اصن نخواستیم ، خدافظ. بعدشم ازش پیشی گرفتم و با سرعت به انتهای کوچه رفتم تا پلاک ۱۶ رو پیدا کنم. اون هنوز آروم آروم میومد و من هنوزم نگران بخیه ای بودم که خیلی وقته جوش خورده. اما چیکار میشه کرد؟ تمام مدت برام تداعی کننده ی اون شب نحض بود. یادم افتاد حتی چطور سه چهار روز بعده بیمارستانش ازم خواست تا باهام بریم مهمونی. با اینکه میدونستم درد داره و هنوز خوب نشده، اما الکی بهانه اورد که خسته شده. ولی بازم خوب میدونستم همش بخاطر من بود که از اون حال و هوا دربیام! درست روبروی خونه بودم. خونه ی مردی که چند روز پیش به حریمم اونطور وحشیانه تجاوز کرده بود و مفعلوم نبود اگر فرار میکردم این تجاوز تا کجا ها پیش میرفت. همونجا قلبم ریخت و از در فاصله گرفتم. حالا بدنم سرد شده بود و ضربان قلبم شدت پیدا کرده بود. دیگه دلم نمی‌خواست وارد بشم. رادا رو درست پشت سرم احساس کردم. همون موقع انگار حس اطمینانی وارد رگ هام شد. دستش پشت کمرم نشست و سمت در هولم داد ، بغل گوشم پچ زد +مگه نگفتم من مراقبتم؟ نگران هیچی نباش مو بور من! دلم لرزید. دلم بد لرزید! برای حرفای شیرینی که میزد، لقب های قشنگش اون حس امنیت و اطمینان و حامی بودنی که بهم میداد. من دلم رو خیلی وقت پیش بخاطر این شخصیت کاریزماتیک ولی آرومش داده بودم. زنگ رو فشار داد و چند ثانیه بیشتر نگذشت که بازم صدای خش دار مردی توی آیفون پیچید +بله؟
Показати все...
#بهت‌قول‌میدم #پارت54 +خب ثمر حاضری بریم؟ _من نگرانم رادا. میترسم از همه چی! +از چی مثلا؟ از اینکه نکنه احمد جون بخورتت؟ _مسخره نباش، اون نره غول اون روز خیلی عصبی به نظر میرسید . بعید نیست که خیلی راحت بتونه یه لقمه چپم کنه! +خب بازم میگم نگران نباش ، چون قبله اینکه اون یه لقمه چپت کنه احتمالا من خوردمت! بیا بریم بهانه نیار. _اگه به خوردن و کشتن کسی باشه من میخوام اون دختر عجوزه ی پریشبی رو که تو مهمونی میخواست باهات لاس بزنه شقه شقه کنم و باهاش قیمه درست کنم ببرم محله مون به اکیپ طاها و اصغر نذری بدمش! +میدونی واقعا یه قاتل سریالی زن اینکار و با مقتول هاش میکرد؟ از چربی بدنشون صابون و شمع و اینا درست میکرد با بقیه اجزاشونم کیک و سوپ! بعدشم می‌برد میداد در و همسایه! _شاید دومیش من باشم! +ترسناک شدی دخترکم! با گفتن کلمه «دخترکم» قند تو دلم آب شد و یهو آتیش خشمم خاموش شد. با مظلومیت چشم گرد کردم +مراقبم هستی دیگه؟🥺 _هستم. بیا بریم. خودش جلوتر از من راه افتاد و رفت کفشش رو بپوشه، منم از تو جاکفشی کتونی های طوسیم رو برداشتم و پوشیدمشون. سوار آسانسور شدیم و بعد از رسیدنمون وارد ماشین شاسی بلند مشکیش شدیم. اون با سرعت نمیرفت ، خیلی محتاطانه رانندگی میکرد. گاهی دلم میخواست بشینم رو پاش و اون پدال گاز لعنتی رو فشار بدم و داد بزنم « رادای عوضیییی محض رضای فاکککک تندتر برو‌! اینجوری تا فردا صبحم نمی‌رسیم!» ولی خب قاعدتا اینکار و نکردم. حقیقتش جرعتش رو هم فکر نمیکنم داشته باشم. دستم و گذاشتم روی دستش که روی دنده بود . سرش و برگردوند و لبخند ملیحی بهم زد ، یهویی و با تلخی گفت +تاحالا انقد رمانتیک نبودم! _تو ادم احساسی هستی چجوری رمانتیک نبودی؟ +عاشق نشده بودم. اینجوری. مثله تو! _تو...عاش... +آره . عاشقت شده بودم. همون شب اولی که تو تخت کنارم خوابیده بوده و موهای بورت تو چشمام بود. همونجا! ولی فکر کردم یه حس مسخره زودگذره نسبت به کسی ک حتی بهش کوچک‌ترین اعتمادی هم نداشتم. لبخند زدم . نمی‌دونستم باید چه واکنشی بدم! فرمون رو سمت راست به گوشه ی خیابون چرخوندم +چیکار میکنی ثمر؟ _بزن کنار +چی. واسه چی؟ چیشده؟ _بزن کنار بهت میگم! ترسیده سمت راست رفت و رو ترمز زد جلو صورتش سر چرخوندم و لبام رو محکم رو لب هاش کوبیدم. حتی برام مهم نبود کجای خیابونیم یا اینجا ایرانه یا هرچیز دیگه! دیدم دوربینی نداشت ، دیدم چندتا ماشینم رد شدن. اصلا چه اهمیتی داشت مگه با اون سرعت میتونستن تشخیص بدن دوتا زن ، توی ماشین ، بغل خیابون دارن هم و میبوسن؟ اصن اهمیتی هم داشت؟ رادا که انگار ترسش تموم شده بود با خیال راحتی گفت +ترسوندیم دختر! خب میگفتی بوس میخوای! _اینجور چیزا رو دوست دارم به زور بگیرم! رادا تک خنده ای کرد و راه افتاد سمت ادرسی که اصغر حول و حوشش رو گفته بود که میتونیم اونجا ها احمد رو جستجو کنیم ، مطمئنا اونجا کسانی بودند که بشناسنش
Показати все...
#بهت‌قول‌میدم #پارت53 از این خوشحال بودم که حداقل فعلا درگیری ذهنی ای نداریم. البته خیلی مطمئن نبودم. اما همین که رادا لبخند میزد برام قدر یه دنیا بود. به زور شبونه توی تختش متقاعدم کرد که فردا باهاش برم دنبال اون احمد نامی ک نشونه ش رو داده بودن. نمیدونستم چقدر سخت باید پیداش کنم. البته ناگفته نمونه رادا خیلی سخت توی تختش متقاعدم کرد. اونقدر سخت که هنوزم جای متقاعد کردنش درد می‌کنه! صبح ساعت هشت و نیم بود که باهم دور میز ناهارخوری کوچولوی چهارنفره رادا نشسته بودیم و صبحانه میخوردیم. بی مقدمه سوالی که ذهنم رو درگیر کرده بود به زبون اوردم + رادا چندتا تاحالا دوست دختر داشتی؟ اون که داشت چاییش رو میخورد، با مکثی به سرفه افتاد و بعد گفت _چقدر بی مقدمه! من از دوره ی نوجونییم تا الان فقط یبار دوست دختر داشتم ، البته به جز تو. با تو میشن دو تا دوست دختر. +چه بلایی سر رابطتون اومد ؟ _رفت... از ایران. با خانوادش. گفتم منتظرش بمونم، برام دعوتنامه میفرستم منم اینجا کارام‌و‌بکنم و برم پیشش. ولی میدونی ؟ اون بین من و مهاجرت ، مهاجرت رو انتخاب کرد. من الویتش نبودم ، شما اگر عاشق کسی باشید تو گورستون هم باهاش باشید انگار براتون بهشته! سال بعدشم برام ازش خبر رسید ک با هرکسی اونجا تو‌ آلمان وارد رابطه میشه. چه دختر چه پسر. قشنگ هرزه ای شده بوده برای خودش. منم فراموشش کردم. خیلی سخت بود. دوستش داشتم ولی باید انجامش میدادم.حتی یع مدت رفتم تراپیست و مشاور تا بتونم راهکار فراموش کردنش رو یاد بگیرم! وقتی رادا داشت میگفت «دوستش داشتم! » تنم داغ شد و ضربان قلبم تند،چرا به من نمیگه دوستت دارم؟ اصن دوستم داره یا براش مثله یه رابطه معمولیم که فقط جهت سرگرمی ش باشه. اره حسادت کردم به اینکه گفت دوستش داشته و بخاطرش حتی تراپیست رفته و اینجوری پاش واستاده. اره حالا حسود شدم نسبت به هرکسی که اون بهش توجه کنه‌. اصن میدونی ؟ تمام رادا ماله منه با هیچکسم شریکش نمیشم. بقیه م برن درشون و بزارن. لبخندی تصنعی زدم و گفتم +متاسفم. با اینکه اصلنم متاسف نبودم ، بهتر! زنیکه چصونه! همون بهتر که رفتی ، دیدی کی واست تپه تپه پی پی کرده بود یا هنوز چشمات باز نشده؟ دیدی هیشکی واست پی پی نکرده؟ پس نوووش جونت هربلایی سرت بیاد. +رادا؟ _جانم. +تو..د...دو...دوس...دوستم..داری؟ _اگر یه درصد دوستت نداشتم میتونستم کنارت باشم؟ +نمیدونم. اخه تاحالا بهم نگفتی، حتی بعد از اعترافم. _یجوری میگی تاحالا بهم نگفتی انگار هفتساله باهم ازدواج کردیم و تو این هفت سال از من یه دوستت دارم نشنیدی ‍! دختر تازه دو سه روزه اعتراف کردی! راست میگفت، خیلی زود بود واسه این حرفا! لبخند تلخ تری زدم و سرم رو انداختم پایین. که صدای آروم و خش دارش پیچید +حالا لوس نشو قهر نکن. دوستت دارم مو بور من! سرم و با شدت بالا آوردم که خندید و من باز تو قند و نبات خنده هاش غرق شدم
Показати все...
بچه ها نتم قطعه. هر وقت بیاد دارم میام براتون پارت اپ میکنم🥲
Показати все...
MIA - Bad girl.mp33.48 MB
Фото недоступне
حسی که کنار دارم وصف نشدنیه🤌🏻 #pic #leasbian
Показати все...
#بهت‌قول‌میدم #پارت52 صبح زود با رادا بازم دم در یه مکان قضایی بودیم. اینبار دادگاه. جهت شکایت! من از روند کار آگاه نبودم و آشنایی هم نداشتم‌ ، ولی رادا خودش از این اتاق به اون اتاق می‌رفت و‌ کلی کاغذ و دفتر دستک دستش بود. حتی نمی‌فهمیدم چجوری از اینجور چیز ها سر در میاره. من فقط روی صندلی نشسته بودم و نگاهش میکردم. از ساعت نه اونجا بودیم و حالا ساعت ۱۱ و نیم بود و رادا میگفت که دیگه آخراشه. خودش کلافه و خسته بنظر میرسید.یسری کاغذ بهم نشون داد که خبر از شکایت و اظهارنامه و اینا بوده برای دادگاه. پس تونسته بوده شکایت تنظیم کنه. پس منتظر چیه؟ ده دیقه بعد صداش کردن و باز سمت اتاقی رفت و از نظرم ناپدید شد. به قامتش که از درگاه رد شد نگاه کردم ، نماد استوار بودن ، نماد شجاعت . ولی نقطه ضعف بررگی داشت. دل زودرنجش. قلبش انگار روکش پوست پیاز رو داشت ! تا کوچکترین حرفی آزارش میداد این روکش خرد خاکشیر میشد. ولی من برعکس بودم. قلبم شده بود از یه سنگ که فقط به عشق رادا لرزید و رنگ و شکل تازه ای گرفت. بالاخره شبیه یک قلب شده بود. از‌ کودکی سختم که تو کوچه یاد میگرفتم جیب بری کنم یا از مغازه ها وسیله بدزدم، همه این سنگ شدنه شروع شد. چون وقت نکردم بچگی کنم. وقتی اصغر رو عمو صدا میکردم ! ولی اون عمو تو‌جیب برادر زاده ش مواد میذاشت تا بره پارک مرکزی و پشت شمشاد ها جاساز کنه براش. اره. نه معنی دوست رو فهمیدم ، نه خانواده نه محبت و عشق. فقط کتک زدن دیدم ، قتل دیدم ، دزدی دیدم و مواد فروشی! همین شد که دیگه قلبم درکی از عشق نداشت. تا دبیرستانم که از یه دختره خوشم اومد فکر میکردم عشقه ولی حس خاصی توی قلبم ایجاد نمیکرد. فقط انگار به نظرم دختر بانمکی بود. اولین بوسه م رو هم با اون تجربه کردم. تجربه ی بدی نبود. اما وقتی رادا رو بوسیدم ‌.... قلبم داشت از بدنم بیرون میفتاد و لب هام سمت لب هاش پرواز میکردن! وقتی رادا رو دیدم تپش قلب گرفتم. گذشت تا فهمیدم این حس عجیب و غریبی که دارم تجربه میکنم اسمش عشقه! تو همین فکرا بودم که رادا با خوشحالی اومد. +حل شد ثمر! حل شد! باورت میشه؟ تونستم ازش شکایت کنم و دادخواست بدم ، همچنین یه اظهار نامه برای اظهارش به دادگاه همچنین قرار شد حکم قضایی گشتن خونه ش رو بگیرن تا برن هاردم رو پیدا کنن و به جرم دزدی هم ازش شکایت کردم. قشنگ دوتا شکایت! _خببب بسلامتی! باید بگم مبارکه نه؟ +بگی مبارکه هم خوبه! بریم بستنی بخوریم تا شیرین کام باشیم؟ _من آیس پک میخواماااا +خوشت اومد؟ _اوووهوم خیلی! رادا از کنارم گذشت و دستاش و چقت دستام کرد. تو راهروی دادگاه؟ لعنتی تو خلافت خیلی سنگینه. زیر لب گفتم +رادا این چه کاریه ، خل شدی؟ _نخیر. ما مثلا دوستیم ، یا شایدم خواهریم، اشکالی نداره! +دیوونه! سوار ماشینش شدیم و سمت بستنی فروشی "بمب" رفتیم. رادا عاشق معجون بود ، میگفت قوی میکنه ادم و. ولی من یادمه معجون واسه اونایی که میخواستن قوای جنـ‌٫‍سی شون زیاد شن خوب بود. البته خب رادا هم زیادی هورنی بنظر میرسید! نیم ساعت بعد تو ماشین بودیم و رادا در حال خوردن معجون پر از موز و گردو و پسته ش بود و منم داشتم ته آیس پکم رو با نی هورت میکشیدم. رادا خنده ای کرد و گفت +لعنتی میزاشتی پنج دیقه بمونه! من هنوز معجونم رو نخوردم تو تمومش کردی؟! _خب گشنه م بود! +الان باید بیکار بشینی من و درحال معجون خوردن نگاه کنی. راستی میخوریش؟ _ چی و؟😳 رادا با تعجب و تاسف نگاهم کرد +معجون رو عزیزم. معجون رو. میخوری یکم؟ _آها...مع..معجون...معجون! آره بده بخورمش... +زیپم و بکشم پایین؟ _واااات؟ +داشتم اذیتت میکردم منحرف خانم. بیا. دهنت و باز کن ، بگو آآآآآآ دهنم رو باز کردم که با اون قاشق پلاستیک آبیش معجون رو داخل دهنم برد. انصافا خوش مزه بود! پشیمون شدم چرا معجون سفارش ندادم. خودش چهار-پنج تا قاشق پر خورد و دید که هنوز دارم مثه بغض یاکریم نگاهش میکنم. +بازم میخوای؟ سرم رو تکون دادم. معجون رو با ظرفش داد بهم و لبخندی زد +من اصن سیر شده بودم ، نمیدونستم تو میخوای داشتم به زور میخوردم! با ذوق ظرف رو از دستش گرفتم و شروع کردم به خوردن بقیش، رادا هم آهسته راه افتاد تا برگردیم خونه.
Показати все...
Фото недоступне
ازادی✌️🏻 | #pic | #leasbian |
Показати все...
#بهت‌قول‌میدم #پارت51 حالا توی اتاق خودش بودم. درست جایی که شب ها با رویا و آرزوش میخوابیدم. کنارش حوله به تن ایستاده بودم ! رادا سمت کمدش رفت و پلاستیکی بیرون اورد. با دیدن آشنا بودن پلاستیک تازه یادم افتاد چیه! لباس هایی که برام خریده بود و موقعی که داشتم از خونه ش میومدم بیرون همه رو روی تخت جا گذاشته بودم! رادا لبخند تلخی زد و آهسته گفت +جا گذاشته بودیشون. روزی که از پیشم رفتی! منم به تبعیت از خودش لبخند تلخی گوشه لبم نشست. لباس ها رو دراوردم و حوله م رو روی تخت انداختم. اونم حوله ش رو دراورد. بازم نمیتونستم از تن قشنگش دل بکنم. از اون برآمدگی ها و فرورفتگی‌های جذابش. وقتی خط کمرش و چال کمرش توی دید راسم قرار میگرفت مجذوبش می‌شدم. ولی چشمام رو کنترل کردم و اون لباس های لعنتی رو پوشیدم. اونم با لوندی و عشوه لباس هاش رو‌تنش میکرد ، مدتی دست هاش روی بدنش مینشست و بعد لباس هاش رو دونه دونه تنش میکرد. رادا نشوندتم روی صندلی جلوی آینه ش و از تو کشوش ماسک مو وگ، سرم مو ، گره باز کن و شونه ش رو دراورد. اولش با سِرُم ، سَرَم رو ماساژ داد و بعد دم موهام رو به ماسک مو آغشته کرد و شروع کرد نرم موهام رو شونه کردن. زیر دستای جادوییش داشت خوابم میگرفت که یدون زد پشتم و گفت +خب تموم شد. راستی، نمیخوای بری دنبال اون احمده؟ _همونی که اصغر گفت بگردم دنبالش؟ +آره... _همونی که سعی داشت بهم تجاوز کنه؟ دیوونم؟! +ثمر ، منم باهات همراهم! منم کنارتم! چجوری میتونم اجازه بدم این اتفاق برات بیفته؟! _ نمیخوام. تازه از شر دور و بری های من راحت شدی. تازه اون زخم لعنتیت داره خوب میشه! بیخیال شو! + اه بس کن دیگه ثمر! همش میخوای یادآوریش کنی؟ _واقعیت رو که نمیشه کتمان کرد! +نه نمیشه کتمان کرد. ولی نیازی هم نیست مدام یادآوریش کنی زخم های گذشته رو. تموم شد و رفت! ما تو اون گذشته فاکی زندگی نمیکنیم! من پذیرفتمش و تموم شد! گذشت! _باشه...عصبانی نشو ببخشید... نمیدونم. نمیدونم کی بریم ، ولی حس میکنم اگر من نرم دنبالش اون کل تهران رو میجوره و میاد دنبال من! +گفتم مراقبتم! گفتم کنارتم ، مگه شهره هرته؟ هیچ غلطی نمیتونن بکنن! _تو خودت دغدغه داری ، یکیش اینکه باید بگردی فیلم های کیهان رو پیدا کنی و بریزی تو سی دی و ببری دادگاه! +اوه ...اصلا یادم نبود دختر! رادا با عجله از کنارم گذشت و تو پذیرایی رفت ، داشت سراسیمه دنبال چیزی میگشت داخل کشوی جاکفشی. یعنی اونجا گذاشته گوشی رو؟ چند دقیقه بعد از گشت و گذارش با سه تا گوشی برگشت. آخه کی اونا رو میزاره تو‌کشو جاکفشی؟ کنارم ایستاد و گفت +بگرد شارژر و پیدا کن به کابلش نیاز دارم. بعدشم بیا تو هال ، اونجا لپتاپ دارم. رادا سمت پذیرایی رفت و گوشه ی سالن ناپدید شد. لپ تاپ داشت اونجا؟ کجاش بود که من ندیدم؟! دنبال شارژرش گشتم و پشت دراور پیداش کردم . رادا قاب گوشه ی راست دیوار رو برداشت. درست دیوار بغل تلویزیون! بعدش خطوط در مانندی پشت تابلو ظاهر شد. قبلت فکر میکردم اینا فقط توی رویا ها و فیلماست ، ولی رادا گفت که گاو صندوق بوده قبلا اینجا. اونم تصمیم گرفته تبدیل به یه کمد کوچولوش کنه که یه میز زیرش میخوره و به حالت رِیلی بیرون میاد. در کمد رو‌باز کرد و میز رو بیرون کشید ، درست روی میز یه لپ تاپ کوچولو بود. کابل رو به دستش دادم و اون گوشی ها رو دونه دونه به لپتاپ وصل میکرد و چیز هایی رو از توش روی صفحه کپی میکرد. بعدش یادش افتاد سی دی برنداشته. داخل کشوی تلویزیون از یه پلاستیک پر از سی دی ، یه دونه برداشت و دوباره سرجاش نشست و هرچه کپی کرده بودی روی اون ریخت. +فردا بریم دنبال کار تو ، یا کار من؟ _بریم دنبال کار تو رادا. من هنوز توانایی روبرو شدن با اون مرد رو ندارم. فقط ترس اون لحظه رو برام تداعی میکنه. +باشه. دلم نمی‌خواد از یادآوریش رنجیده شی. بهش فکر نکن خب ؟!
Показати все...
#بهت‌قول‌میدم ادامه #پارت50 لیس دوم و سومم مصادف شد با سرعت بخشیدن به این کار. حالا تند تند و پشت سر هم داشتم براش میخوردم، گاهی کلیتوریسش رو به دندون میگرفتم و مک میزدم، گاهی زبونم توش میچرخید. طعم بهشتی ای داشت که انگار تاحالا نچشیده بودمش! با بلند شدن صدای ناله هاش به خودم مغرور شدم و افتخار کردم ، چقدر لایق بودم که شنونده‌ صدای ناله های کسی باشم که بقیه آرزو دارن باهاش باشن؟ چقد لایقم؟ با فشاری که پاهاش به صورتم وارد میکردن و ناله هاش که تبدیل به جیغ و بعد یهو آروم شد فهمیدم ار٫ضا شده. لبخند زنان از زیر پاش بلند شدم و هر دو مشغول آب کشی شدیم. چند دقیقه ی بعد حوله به تن از حموم بیرون زدیم
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.