رمانهای داغ نانیا/کلوب خانومبازهای شهوتران
♤کانال رمانهای نانیا♤ ◇فرضیه عشق(فایل کامل) ♧مجموعه شکار (آنلاین) در کانال زیر: https://t.me/joinchat/Vfx3YDv7zL3bE2-L ☆شیطان جذاب: (فایل کامل) ¤مجموعه کلوب خانومبازهای شهوتران(آنلاین) پارتگذاری روزانه
Більше1 584
Підписники
-124 години
-137 днів
-4730 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
📛لیستی از بهترین رمانهای تلگرام:
یه رمان با تم قرار صوری و کلکلی
یه رمان با تم اختلاف سنی زیاد و دختر باکره
یه رمان با تم دارک و مرد آلفا
یه رمان با تم اختلاف سنی، بی دی اس ام و رابطه ممنوعه
اگه میخواین اوقات فراغتتون رو با داستانهای جذاب پر کنین، خوندن این لیست رو از دست ندین🔥
👍 1
16100
گرت دیوث. زیر زیرکی میخواد میا رو کنترل کنه😒😂
👍 10😁 3
16200
♨️🔞📛🚫
🔞♨️🚫
♨️🔞
🚫
#مجموعه_کلوپ_خانومبازهای_شهوتران
#جلددوم_چشمچرون
#پارت_210
#فصل_بیست_هفتم
"در مورد شغلت چطور؟ هنوز هم قراره یه دختر اغواگر باشی؟" میپرسه.
"نمیدونم" جواب میدم.
"دلت میخواد که باشی؟"
"راستش آره. من دوستش دارم و بعضی وقتا، دلم تنگ میشه. احساس سکسی و قوی خواستنی بودن بهم میده."
"اون باعث نمیشه تو این چیزها رو احساس کنی؟"
هوم، باعث میشه؟ گرت لذت من رو توی اولویت قرار میده، میتونم این رو بفهمم، اما چیزی وجود داره که فقط من میتونم به خودم بدم. و منظورم فقط لذت نیست، بلکه قدرته.
"من نمیخوام این رو از اون بگیرم. منطقیه؟"
"آره. منطقیه.
خب من فکر میکنم تو سکسی و قوی و خواستنی هستی"
"اما فکر نمیکنی که من دیگه باید یه دختر اغواگر باشم." جواب میدم، جملهش رو تموم میکنم.
"البته که نمیکنم. احتمالا اونم نمیخواد که باشی"
وقتی پیامها رو میخونم، دهنم جمع میشه، احساس ناخوشایندی بهم دست میده. مثل اینه که هر دوی اونا میخوان بخشی از من رو داشته باشن، اما این باعث نمیشه که چیز زیادی از من برای خودم داشته باشم. من نمیخوام احساس کنم داراییام، انگار نمیتونم کاری رو که میخوام انجام بدم.
با شرایط اونا، نه کمتر.
و دریک درست میگه- گرت قطعا نمیخواد من دیگه اجرا کنم.
https://t.me/nania_novels
👍 9❤ 6👏 3
16000
♨️🔞📛🚫
🔞♨️🚫
♨️🔞
🚫
#مجموعه_کلوپ_خانومبازهای_شهوتران
#جلددوم_چشمچرون
#پارت_209
#فصل_بیست_هفتم
فصل بیست و هفت
قانون شماره بیست و هفت: عشق هیچی نیست.
میا
"خوب پیش رفت. دوستش داشت"
در حالی که تو بار کلوب نشستهام، توی چت باکس تایپ میکنم. گرت چندتا کار برای انجام دادن داشت و من کاملا آماده رفتن نبودم. بنابراین، با وجود اینکه بهش گفتم دارم اوبر میگیرم و به خونه میرم، به جاش به سمت بار منحرف شدم. اون دوست نداره مدت زیادی تو کلوب ول بگردم یا تنهایی جایی برم، اما من آزاد و مستقلم و اون مالک من نیست.
پس اینجا نشستهام، ساعت از دو نیمه شب گذشته، به یه غریبه تو اینترنت پیام میفرستم که بهم یه پلاگ باسن داد که تازگی حین داشتن سکس با برادر ناتنیام پوشیده بودمش.
میتونیم بگیم... چه وضعشه؟
"دوستش داشتی؟" میپرسه.
"آره" جواب میدم "باعث شد همهچی حس بهتری داشته باشه"
"خوبه"
من در حال خوردن یه لیوان شراب سفید هستم در حالی که خودمو برای تایپ قسمت بعدی آماده میکنم. راستش رو بخوای، میدونستم که این در حال اومدنه. این احساسات نسبت به گرت واقعیه، و من میبینم که اون به آرومی در دلشو به روم باز میکنه. حتی اگه بخواد انکارش کنه یا ادعا کنه که دوست دختر نمیخواد، چیزی واقعی بینمون وجود داره. و من نمیتونم با صحبت کردن با شخص دیگهای این رو خراب کنم.
"خبرای بدی دارم" میگم.
"گوش میدم"
"ما باید حرف زدنمون رو متوقف کنیم. اوضاع با اون داره خوب میشه و من نمیخوام ریسک کنم."
https://t.me/nania_novels
❤ 12😁 2
15600
عزیزانی که فرضیه عشق رو خوندن و آدام و اولیو عزیز رو میشناسن.
رمان مبانی عشق که ترجمه یکی از مترجمای خوبمونه، به نوعی جلد دوم این رمان به حساب میاد. داستان یکی از دوستای آدام هست به علاوه اینکه خود آدام و اولیو هم در بخشی از داستان حضور دارن. قراره دل ببرن😋😋
پس اگه میخواین ببینین سرنوشت نهایی این دو کبوتر عاشق به کجا میرسه، این رمان رو از دست ندین😍😍😍😍
👍 2😍 1
19900
⚜️ عنوان رمان: مبانی عشق / Love, Theorethically
⚜️ تک جلدی
⚜️ نویسنده: الی هیزلوود
⚜️ بدون حذفیات و سانسور
⚜️ مترجم: بوک یوفوریا
⚜️ قیمت: ۴۰ هزارتومان
⚜️ ژانر: #عاشقانه #کلکلی #رقابتی
⚜️ خلاصه رمان:
بالاخره نقش های مختلفی که السی تو زندگیش تجربه کرده بود، اون رو به دردسر انداخت!
اِلسی در طول روز به عنوان دستیار استاد در آزمایشگاه کار میکنه و مشغول تدریس ترمودینامیکه. مواقع دیگه اون با وانمود کردن به اینکه دوست دختر بقیه است، هزینه ی زندگیش رو بدست میاره و به نسخه ای از خودش تبدیل میشه که اونها نیاز دارن.
اما یکدفعه نسخه ای از السی که با ظرافت و دقت به وجود اومده، از هم می پاشه. چون جک اسمیت جذاب و بدعنق پیداش میشه، اون حرفهی استاد السی رو نابود کرد و شهرت نظریه پردازهای فیزیک رو از بین برده بود.
جک حالا در بین اعضای کمیته انتخابی MIT نشسته و تنها چیزی هست که بین السی و شغل رویاییش فاصله انداخته.
اما ...نگاه های خیره ی طولانی جک چه معنی میدن؟ السی در کنار جک میتونه خود واقعیش باشه. امکان داره چیز دیگهای جز نفرت بینشون شکل بگیره؟
⚜️ برای خرید به ایدی زیر پیام بدید:
➖ @BookEuphoria
.BookEuphoria
فایل نمونه کتاب مبانی عشق.pdf8.18 KB
👍 2
20200
جشنواره قربان تا غدیر
با کلی تخفیف ویژه
مهلت: فقط و فقط تا پایان امروز🥺
https://t.me/nanianovels/26
20600
عزیزای دلم
مهلت جشنواره قربان تا غدیر فردا شب به پایان میرسه و امکان خرید این پکیجها با تخفیف فوقالعادهشون دیگه وجود نخواهد داشت. پس فرصت رو از دست ندین❤️
❤ 4
22300
♨️🔞📛🚫
🔞♨️🚫
♨️🔞
🚫
#مجموعه_کلوپ_خانومبازهای_شهوتران
#جلددوم_چشمچرون
#پارت_207
#فصل_بیست_ششم
«برام بالا برو» بهش میگم، و وقتی این کار رو میکنه، لگنم رو به سمت بالا فشار میدم و محکم بهش میکوبم. فریاد میزنه و با یه بوسه عمیق لبهاشو روی لبهای من میذاره. همونطور که میکنمش، زبونهامون تو هم میپیچه، بدنهامون به هم میکوبن و شهوتانگیزترین صدایی رو ایجاد میکنن که این اتاق تا حالا شنیده.
«فاک، فاک، فاک.» در حالی که یه بار دیگه محکم بکوبم قبل از اینکه محکم ارضا شم میغرم و داخلش میریزم.
برای لحظهای بالای سرم میمونه و صورتشو روی سینهام تکیه میده، کمر خیس عرقش رو نوازش میکنم و تپش قلبش رو از میون قفسه سینهاش احساس میکنم. این یه لحظه صمیمی و ساکته. دستم روی ستون فقراتش میلغزه و وقتی به سمت باسنش دست دراز میکنم اونو به لرزه در میاره.
«میخوام یه روز از اینجا بکنمت، من میخوام که هر قسمت از وجودت مال من باشه» به آرومی روی پلاگ فشار میارم، و اون همونطور که من انجام میدم، زمزمه میکنه.
بلند میشه و بهم خیره میشه. «اگه قرار بود به کسی اعتماد کنم که این کار رو انجام بده، اون تو هستی»
کلمه "اعتماد" موجی از شرم رو توی قلبم میفرسته. من بهش دروغ میگم؛ من آخرین کسی هستم که اون باید بهش اعتماد کنه. اما به هر حال این کار رو میکنه.
«چرا همچین مشکل اعتماد به مردها رو داری؟» میپرسم.
در حالی که آه میکشه، خودشو روی سینهام قرار میده، در حالی که یه پاشو روی مال من میندازه و تو بازوم آروم میگیره، آلتم بیرون میاد.
«شاید خیلی خوب به خاطر نداشته باشی، اما من تو سن کم رشد کردم، گرت. حتی قبل از رسیدن به سن بلوغ، میتونستم طوری که مردا بهم نگاه میکنن رو حس کنم. پسرهای بینزاکت من رو هو میکردن. تمام کارهایی که اونا میخواستن باهام انجام بدن یا ازم بخوان باهاشون انجام بدم و این باعث شد که احساس پستی داشته باشم. مثل اینکه من برای اونا ارزشی جز سرگرمی نداشتم. احساس میکردم چیزی برای استفادهشون وجود داره، و این بهم احساس خیلی بدی میداد.»
https://t.me/nania_novels
❤ 14👍 4😢 1
20000
♨️🔞📛🚫
🔞♨️🚫
♨️🔞
🚫
#مجموعه_کلوپ_خانومبازهای_شهوتران
#جلددوم_چشمچرون
#پارت_208
#فصل_بیست_ششم
«و این لعنتی چطور منجر به تبدیل شدن به یه دختر اغواگر شد؟»
«چون کنترل رو به من میده. این منم که از اونا یه چیزی میگیرم. و یکم از این قدرت رو به من برمیگردونه، بنابراین احساس استفاده شدن زیادی نمیکنم»
موهاش رو از چشماش کنار میزنم، قلبم تو سینهام میتازه از فکر این که کسی بهش صدمه بزنه یا چیزی رو که نمیخواد بده ازش بگیره.
«میدونی من مثل اونا نیستم، درسته؟ این ممکنه فقط سکس باشه، اما-»
«گرت بس کن» میگه، میشینه و انگشتاشو روی لبهام فشار میده. «تو هیچیت شبیه اونا نیست. وقتی باتوئم، احساس میکنم واقعا منو میبینی. نه فقط بدنم. نه سینههای بزرگ یا باسن گردم. فقط من. من برات یه تیکه گوشت نیستم. این رو میفهمم.»
«تو یه تیکه گوشت نیستی، میا. و هیچکس نباید این احساس رو درونت ایجاد کنه»
لحظه بینمون کش میاد و وقتی به هم خیره میشیم سنگینتر میشه. و من نمیتونم بگم که ما هنوز به عنوان دوست، خواهر و برادر ناتنی یا چیز دیگهای با هم صحبت میکنیم، اما توی قلمرو خطرناکی قدم میزنیم. من نمیتونم جلوش رو بگیرم. میا راهش رو وارد زندگی من کرده، و برای اولین بار، عجلهای برای بیرون اومدن ازش ندارم.
https://t.me/nania_novels
❤ 17👍 4🥰 3
21700
Оберіть інший тариф
На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.