cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

ɴᴏᴠᴇʟ•||•𝗞𝗵𝗮𝗻𝘇𝗮𝗱𝗲𝗵

‹رُمٰآنـٖ خٰآنٰزآدٖهٰ› برای نابودے اܩ هیچ سلاحـے نیاز نیست فقط!. اگر دلت می آید؛برو..🥀 📌ایٰٖنـ رمٰانٖـ بَٖرـ اَسآسٰٖـ وآقٖعیٰتٰـ نٖیسٰتـ... "𝒦ℴ𝓈𝒶𝓇"𝒻𝒶𝓉ℯ𝓂ℯℎ" 🕸️http://t.me/HidenChat_Bot?start=5617068388

Більше
Рекламні дописи
559
Підписники
Немає даних24 години
-57 днів
-1830 днів
Час активного постингу

Триває завантаження даних...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
Аналітика публікацій
ДописиПерегляди
Поширення
Динаміка переглядів
01
بخاطر پول صیغه مردی شدم که مشکل داشت ولی با تمام سختی‌ها و انتقاداتم بخاطر پول مجبور بودم اما هیچ وقت فکرش رو نمیکردم عاشق مردی بشم که از لحاظ مذهبی و انتقاداتم کامل باهام فرق داشت https://t.me/+OiSFW-k4dthlN2U0 https://t.me/+OiSFW-k4dthlN2U0 _بهتره خودتو جم و جور کنی و یادت باشه مجانی کاری نمیکنی،مطمعن باش اعتبار من خیلی بیشتر از یه پولیه عیاره،پس فکر شکایت و این چیزا رو از سرت بنداز بیرون، و یه چیز دیگه.. با نزدیک شدنش ترسیده کمی خودمو جمع میکنم و سعی میکنم به عقب بکشم، اما بازم جا میزنم و شکست میخورم _میگم خدیجه غذاتو بیاره بالا، تو که نمیخوای تو این وضعیت ببینتت دخترکه صیغه ای؟ یا نکنه میخوای ابروی اخوند محله رو ببری و انگشت نشونم کنی؟ ۹صبح
60Loading...
02
من پروازم! دختری که برخلاف اسمش اهل پرواز و #ریسک نیست! توی اوج نوجوونیم فهمیدم از #پرورشگاه اومدم و خانوادم کسای دیگن. باهاش کنار اومدم و از حق نگذریم خانواده‌ی خوبی دارم! اما همیشه ترس ترک شدن رو دارم! ترس #عشق‌یک‌طرفه و چه بدشانسم که کسی که یهویی وارد زندگیم شد و عاشقش شدم، فقط ادعای عاشقی می‌‌کرد! و #احمق‌ترین فرد روی زمینم که با وجود اون اتفاق باز هم به حرفش گوش دادم و خامش شدم و ازش #باردار شدم❤️‍🩹🥲🥲 اون این بار حقیقت بزرگ زندگیم رو توی صورتم کوبید! حقیقتی باعث شد هم اون هم خانواده‌ام رو #ترک کنم...💔💔 https://t.me/+QcuvQhGG1uUxNDRk ۹صبح
160Loading...
03
سهیل راد تاجری جذاب و خشن هفت سال قبل در مستی قاتلِ دختری کم سنی به اسم اهو میشه❌ کل این هفت سالو با عذاب وجدان میگذرونه ولی بعد از گذشت ۷ سال میفهمه که اون دختر هنوز زنده اس و این دفعه برمیگرده و یجوری عاشقش میشه که برعکس قبل به جای جونش، میخواد قلبشو به دست بیاره...🔞🔥 https://t.me/+WBr41ELb0ekzYjI0 https://t.me/+WBr41ELb0ekzYjI0 صب بپاک
262Loading...
04
باید از معشوقش که ناخواسته روز نامزدیشون قاتل شده بود جدا میشد و به عنوان خون بس وارد عمارتی میشد....و شبش رو باید تن میداد به خواسته های خانزاده اون عمارت و بازیچه اش میشد...🔞❗️ و حال پسر داستانمون عاشقش شده و.... _بگو دیگه...راحت باش بگو بیشرف منم‌... ~ منظورم این نبود... امیر بی توجه به حرف ماهور عصبی ادامه داد... _بگو بیشرف منم که نزدیک به یه سالِ زنمی و دست بهت نزدم ....بیشرف منم که عاشقِ معشوقه داداشم شدم ، راست میگی.... ~میفهمی چی میگی؟...به خودت بیا امیر _دوست دارم ماهور.. ~ولی من دوست ندارممم...بس کن... https://t.me/+g7yQ_gK4l6dmMDI0 https://t.me/+g7yQ_gK4l6dmMDI0 ۲۴
271Loading...
05
آورکو تک فرزند یک خانواده سلطنتی که با یک طلسم جادو متولد شد طلسمی که اون رو تبدیل به یک خوناشام وحشی اصیل کرد. بعد از ۲۰سال او به مردی ۳۵ساله تبدیل شد که فقط با مشاورش مهربان بود روزی بخاطر یک گوشواره‌ی تسخیر شده‌ پا به کاخ کلاغ سیاه میذاره تا باهاش معامله‌ای برای حل مشکلش انجام بده اما با دیدن آن دختر قلبی که تپش نداشت بعد از چندسال شروع به تپیدن با سرعتی زیاد در سینه‌اش کرد، آن دختر کسی نبود جز…. https://t.me/+D_c0KPsbWnMzZDU8 https://t.me/+D_c0KPsbWnMzZDU8 ۲۴
340Loading...
06
اون پدرم رو #دستگیر کرده بود به واسطه‌ی دوست داشتن من ولی همه‌ش #نقشه بود! اون می‌خواست پدرم رو دستگیر کنه و خودش رو بکشه بالا و منم خام حرفاش شدم اما کی می‌دونست اون برگ برنده داره؟ خیلی راحت دوباره من رو #بازیچه‌ی خودش کرد و وقتی خیالش از بابت همه چیز راحت شد بزرگترین حقیقت زندگیم رو کوبوند توی صورتم! اون بهم گفت که من در واقع کیم و از کجا اومدم.... #یعنی_حقیقت_چی_می‌تونه_باشه؟🤔🤔 #بیا‌بخون‌متوجه‌بشی https://t.me/+QcuvQhGG1uUxNDRk ۱۹
352Loading...
07
من پرنام!🤤🔥 دختری که آرزوی مهاجرت داشت و بهشم رسید...کوله بارم رو جمع کردم و قدم گذاشتم توی خاک آلمان...من دختر ساده‌ای بودم که تا حالا تو عمرم با هیچ پسری رفت و آمد نداشتم و فقط فکر و ذکرم درس بود پس به خودم قول دادم بعد از اتمام تحصیلم برگردم ایران اما وقتی سر یه دندون درد، با یک دندونپزشک بد اخلاق و زورگو آشنا شدم همه چی تغییر کرد... اون منو مجبور کرد که بشم معلم خصوصیش تا بهش زبان یاد بدم و هر روز به این بهونه منو می‌کشوند ‌مطبش...مرد خشن و بد خلقی که به هیچ زنی روی خوش نشون نمی‌داد الان نازم رو میکشید و بالاخره...🙈♨️ https://t.me/+nW4h2TDuIoQ2MjA0 https://t.me/+nW4h2TDuIoQ2MjA0 7پاک
622Loading...
08
- ولم کن دیوونه من #شوهر دارم می فهمی؟ دستامو محکم پشتم #قفل کرد: - نداری..... تو مال منی نمی‌ذارم دست اون سیاوش #حرومی بهت برسه، زن قبلیم زیرخوابش شد، ولی تو رو بهش نمی‌بازم. لبامو به دندون گرفت و محکم #بوسید. طعم خون تو دهنم پیچید. با شهوت خودشو بهم فشار داد: - سینه هات بزرگ تر شدن #طنین. شوهرت آماده‌شون کرده برای من، آره؟ بهش گفته بودم به‌زودی میام سراغ زنت! https://t.me/+YohgMVB8HWwyZmI0 https://t.me/+YohgMVB8HWwyZmI0 پسره برای #انتقام با دختره #می‌خوابه، ولی... 🔞 ۱۸
262Loading...
09
رابطه‌ی ممنوعه و مخفیِ پادشاه خوناشام‌های اصیل و دختره جادوگر مو نقره‌ای در کاخ سلطنتی 🔥♨️ آروکو درحالی که چهار انگشت با پادمیرا فاصله نداشت، با صدای آرام و ملایم گفت: - وقتی کنار برکه دیدمت، با خودم گفتم یه الهه حتما این شکلیه. تا به حال چیزی به اون زیبایی ندیده بودم. پادمیرا چشمانش را با گونه‌های گل انداخته بست و به هم فشار داد که آروکو جلو رفت و... https://t.me/+D_c0KPsbWnMzZDU8 https://t.me/+D_c0KPsbWnMzZDU8 بیا ببین این عشق آتشین بینشون چجوری ناخواسته باعث می‌شه از خطری بزرگ نجات پیدا کنن😱😍 خوندن این رمان پُر از حس هیجانه، پس ازدستش نده🔥 ۱۶
380Loading...
10
بخاطر پول صیغه مردی شدم که مشکل داشت ولی با تمام سختی‌ها و انتقاداتم بخاطر پول مجبور بودم اما هیچ وقت فکرش رو نمیکردم عاشق مردی بشم که از لحاظ مذهبی و انتقاداتم کامل باهام فرق داشت https://t.me/+OiSFW-k4dthlN2U0 https://t.me/+OiSFW-k4dthlN2U0 _بهتره خودتو جم و جور کنی و یادت باشه مجانی کاری نمیکنی،مطمعن باش اعتبار من خیلی بیشتر از یه پولیه عیاره،پس فکر شکایت و این چیزا رو از سرت بنداز بیرون، و یه چیز دیگه.. با نزدیک شدنش ترسیده کمی خودمو جمع میکنم و سعی میکنم به عقب بکشم، اما بازم جا میزنم و شکست میخورم _میگم خدیجه غذاتو بیاره بالا، تو که نمیخوای تو این وضعیت ببینتت دخترکه صیغه ای؟ یا نکنه میخوای ابروی اخوند محله رو ببری و انگشت نشونم کنی؟ ۱۵
430Loading...
11
امیر با تعجب به #دستمال سفید #رنگ نگاه کرد _مامان این چیه ؟ ~پسرم‌ خودت که #رسممون میدونی... میدونم #دوستش نداری...💔 ولی خب این #رسمِ ، اگه انجامش ندیدی میگن #خانزاده مشکل داشت..#مردونگیت میره زیر #سوال مادر.. ادامه داستان👇👇👇👇 https://t.me/+g7yQ_gK4l6dmMDI0 ۱۲
290Loading...
12
نذاشت مرد حرفش را ادامه دهد، دستش را بالا آورد و همین که خواست روی لب هایش بگذارد، امیر حافظ سرش را پس کشید - نترس به مشکل نمیخورم، من الان فقط می خوام تورو بخورم، چرا همه ش در میری؟ امیر مجبورش کرد روی تخت بنشیند و خود دنبال منشا آن بوی گند، به اتاق سرکی کشید. - اون زهر ماری رو از کجا آوردی، کی بهت داده؟ - از بابایی کش رفتم. - میدونه می خوری؟ - پس چی فکر کردی، خیلی وقتا باهم می خوریم. نگاهش کرد، متاسف، سوزده و پر شماتت، با پدرش پیک میزد و با افتخار از آن می گفت، این دختر دیگر چه چیز را تجربه نکرده بود! - فردا مگه نمیخوای بری مدرسه؟ کسی نمی فهمه؟ - وقتی مدیر جایی که مثلا داری توش درس می خونی، خودش بهت پیشنهاد میده، چه فرقی داره؟ او در سیاره ی دیگری زندگی کرده بود، یا دختر از یک دنیای دیگر آمده بود؟! - باشه، ولی دیگه نخور، برای بدنت ضرر داره... و باز شنیدن صدای خنده های پر تمسخر دختر و نگاه غمبارش https://t.me/+iedVt8VPC982OTE0 ۱۲
370Loading...
13
و چیزدیگه بند در رمان پرواز که بعد ئاوات شروع میشه هیچی همکاری ندارم🌱
1880Loading...
14
دوستان بعد پایان خانزاده رمان جدیدی نداریم یعنی افرودیت کنسله متاسفانه🙂🤍
1810Loading...
15
کیوان رادمهر! معروف‌ترین دنداپزشک ایرانی که آلمان می‌تونه به خودش ببینه... یه نخبه‌ی خشن و هات🔥 مردی که در قلبش رو به روی تمام زن‌های دور و برش بسته و...دخترا جون میدن برای یه نگاه نفس‌برش... امااااا از قضا این آقا دکتر خشن ما فقط برای یک نفر نرم می‌شه اونم یه دختر ریزه‌میزه‌ با چشم‌های کهرباییه که هر روز اونو به بهونه‌ی معاینه می‌کشونه مطبش... تا اینکه یه روز صدای نازدار پرنا باعث میشه که آقای دکترمون امان از کف بده🔥 https://t.me/+nW4h2TDuIoQ2MjA0 https://t.me/+nW4h2TDuIoQ2MjA0 صب بپاک
690Loading...
16
من زرکا دختر یکی از قدرتمندترین فرد هستم یعنی سیمرغ بزرگ. مادرم یک شیطان بود. اون درمورد پدرم مطالبی شنیده بود که اون مطالب باعث شد حرص و طمع گریبان مادرم رو بگیره و با نقشه‌ای پلید سر راه پدرم قرار بده اما پدرم خوب از اون نقشه‌ها باخبر بود و درست موقعی که من بدنیا اومدم پدرم مادرم رو کشت و حالا من .... https://t.me/+D_c0KPsbWnMzZDU8 ۱۲شب
282Loading...
17
من دختری که خان‌زاده بودم عاشق فردی شدم که هیچ کس باور نمیکرد من مغرور یک روزی عاشق بشم همه در شوک بودند چون من عاشق یک رعیت‌زاده شده فردی که همه با دیدنش… https://t.me/+OiSFW-k4dthlN2U0 از دور میبینمش، هنوز هم مثل قدیما به زیباییه شبنمیِ که #عکس #ماه و درون خودش قرار داده، هنوز هم به لطافت یک تا موی گربه اس، هنوز هم به درخشندگی کرم شبتابِ #تاریکی هاس، هنوز هم همونقدر خاص و دلربا، برای #دختر خانزاده است ۲۴
172Loading...
18
دستش را آرام پشت سر امیر برد و کنار گوشش ، طوری که نفس هایش لاله ی گوش او را هدف بگیرد گفت: - اگه بدونم، دوستش داری، دلت میخواد فقط مال تو باشه ، آره گوش میدم. این را گفت و خود را کاملا به مرد چسباند، دستش را بالا آورد و با سرانگشت ردی روی سینه ی راستش کشید. - چقدر عرق کردی؟ هوم؟ دوست داری فقط مال تو باشه؟ امیر حافظ نفس نفسی زد و مچ دستش را قاپید. - بیا بریم، آبروریزی میشه، خواهش میکنم. - باشه، پس همین رو بر می دارم. نفسش را پر صدا بیرون داد و از اتاق بیرون رفت ، اما صورت کبود شده اش، چیزی نبود که از چشمان تیز بین مریم دور باشد. https://t.me/+iedVt8VPC982OTE0 یه دختر بچه14ساله وزه فتنه که یه دکتر رو مجبور کرده بادیگاردش بشه 🥹❤️‍🔥🔞 ۲۱
101Loading...
19
- شنیدم نمی‌دونی بابای بچه‌ت کیه! دود سیگارش را توی صورتم فوت کرد و پوزخند زد: - یعنی هیچی از اون #شب رویایی که با هم گذروندیم یادت نمی‌آد؟ اون‌موقع که خیلی از کارم راضی بودی. اونوقت الآن میگی یادت نیست؟ اشکال نداره، گفتی انقدر داره بهت خوش میگذره که میخوای #فیلم اون لحظه رو ثبت کنی. با چشمانی گرد شده به فیلمی که از من و خودش توی اتاق خوابش گرفته بود، نگاه کردم. - #شوهر آشغالت همین بلا رو سر زنم آورد. التماس‌هاشو نادیده گرفت و بعد از اینکه بهش تج'اوز کرد، #جنازه‌شو تحویلم داد. حالا نوبت توئه که #تقاص پس بدی. به قصد انتقام به دختره نزدیک می‌شه و... 🔥 https://t.me/+YohgMVB8HWwyZmI0 https://t.me/+YohgMVB8HWwyZmI0 ۱۹
171Loading...
20
من هامونم پسری فقیر که در یک روستای دور افتاده زندگی می‌کرد تا اینکه برای جمع کردن هیزم به جنگل پا گذاشت که با یک خون‌آشام درنده و تشنه به خون روبه‌رو شد تا خواست فرار کند آن خون‌آشام به او حمله می‌کند و گلویش را میدرد، وقتی آن خون‌آشام به خودش می‌آید و می‌بیند چه بلایی بر سر او آورده برای جبران آن کار او را نزد خودش می‌برد و تبدیل به... https://t.me/+D_c0KPsbWnMzZDU8 ۱۷
250Loading...
21
داستان از یک #کینه ای که دیرینه است شروع میشه....😔 کینه ای که باعث تغییر #سرنوشت و آینده خیلیا میشه... کینه ای که قراره با #انتقام سرد بشه.... انتقامی که باعث #کشته شدن پسر کوچیک سلطانی ها میشه....😭 و حال وقت گرفتن انتقام #خان اردلان سلطانی از قاتل پسرش میشه....🥲 اون با #بی رحمی و دل آتیش گرفته درخواست خون بس شدن رو به مَعشوقِهٔ قاتل پسرش میده و دختر #مظلوم داستانمون هم مجبور به قبول کردنش میشه... و در این حین امیر #سلطانی پسرِ بزرگ #خان اردلان سلطانی باید شبش رو کنار اون دختر که به عنوان #خون بس وارد عمارتشون شده بود میخوابید و اون #دستمالِ سفید که رسم خان و #خانزاده است رو #خونی تحویل مادرش میداد🔞🫣... https://t.me/+g7yQ_gK4l6dmMDI0 ۱۶
270Loading...
22
کمربند رو دوباره وسط کمرش زدم که یه دفعه، آخ ریزی زیر لب گفت: - با دست پسر سابقت فرار میکنی و به ریش من میخندیییییی؟ فکر کردی منم مثل اون بابای لاشخورت بی غیرتتتتتمممممممم؟ در اتاق محکم شکسته شد و من تیز چرخیدم سمت در. محمدحسین بود که با قیافه گر گرفته و با بهت داد زد: - بی غیرتتتتتتت حامله بووووووود. نفسم توی سینه حبس شد. تیز چرخیدم سمت دلارم. نگاهم آروم کشیده شد سمت خونی که زیر پای دلارام داشت هر لحظه بیشتر می شد. من قاتل بچم شدم؟ https://t.me/+9SaqL4BLO_MxNGY0 https://t.me/+9SaqL4BLO_MxNGY0 صب بپاک
600Loading...
23
من دختری که خان‌زاده بودم عاشق فردی شدم که هیچ کس باور نمیکرد من مغرور یک روزی عاشق بشم همه در شوک بودند چون من عاشق یک رعیت‌زاده شده فردی که همه با دیدنش… https://t.me/+OiSFW-k4dthlN2U0 از دور میبینمش، هنوز هم مثل قدیما به زیباییه شبنمیِ که #عکس #ماه و درون خودش قرار داده، هنوز هم به لطافت یک تا موی گربه اس، هنوز هم به درخشندگی کرم شبتابِ #تاریکی هاس، هنوز هم همونقدر خاص و دلربا، برای #دختر خانزاده است ۹صبح
310Loading...
24
به خاطر دختر چشم جنگلی کلاسمون قید همه‌ی دخترای دور و بَرَم رو زدم و بلاخره تونستم مال خودم بکنمش اما توی بهترین شب زندگیم فهمیدم که اون خواهرمه؛ خواهری که بارها باهاش … https://t.me/+7FOSK1pDZ4kxOTI8 ۲۴
261Loading...
25
- به نظرت چی میشه تو این کوفتی دید، به غیر از اون کوفتی ها.چقدر کوفت ، کوفت می کرد! 😒😒 رنگ از روی امیر حافظ پرید. شنیده بود هم سن هایش دنبال تجربه های #غیر متعارف هستند، اما نه به این حد، نه در این سن!🤐 - تو هم دیدی؟ -هووفف آره دیدم. - آفرین دکی جون، هم #خوردی، هم دیدی، هم کردی... مچ دست نویان که روی #گردنش بود را به شدت پس زد و پر اخم به حرف آمد: - مراقب حرف زدنت باش، حدوحدودت رو بدون. - چرا دکی جون؟ خب خودت بهم گفتی خب پس چرا @جوش میاری؟ 🙃🙃 - حرفهای خصوصیت رو بذار واسه وقتی که با دوستات تنهایی، این چیزا برای من #جذابیتی نداره.بچه جون 🤷🏻‍♂️ https://t.me/+iedVt8VPC982OTE0 https://t.me/+iedVt8VPC982OTE0 ۲۴
460Loading...
26
سرگرد خشنی که به خاطر یه دستور، قاتل بچه یک ماهش می شه🥲💔 https://t.me/+9SaqL4BLO_MxNGY0 - من که هیچ وقت طلاقت نمی دم و تا اخر عمر، تو زندانی و من زندانبان... دلارام باید می موند و می فهمید چرا من تبدیل شده بودم به ضحاک زندگیش. با پشت دست کوبندم تو دهنش که آخش هوا رفت و به پشت کمر روی تخت افتاد؛ جیگرم سوخت. آروم روش خیمه زدم: - گرینه نکن دیگه.... کسی که می خواد از خونه شوهرش فرار کنه باید به یه چیزایی فکر کنه!!مثلا به نه ماه دیگه که ونگ‌ ونگ یه بچه زیرگوششه!!!❌️🔞 https://t.me/+9SaqL4BLO_MxNGY0 https://t.me/+9SaqL4BLO_MxNGY0 ۸پاک
500Loading...
27
دختری که متوجه می‌شه دختر واقعی خانواده‌ش نیست اما دنیا زمانی رو سرش آوار می‌شه که متوجه می‌شه دوست‌پسرش برادر خونیشه؛ برادری که بکارتش رو تقدیمش کرده! https://t.me/+7FOSK1pDZ4kxOTI8 ۲۱
440Loading...
28
دستش را آرام پشت سر امیر برد و کنار گوشش ، طوری که نفس هایش لاله ی گوش او را هدف بگیرد گفت: - اگه بدونم، دوستش داری، دلت میخواد فقط مال تو باشه ، آره گوش میدم. این را گفت و خود را کاملا به مرد چسباند، دستش را بالا آورد و با سرانگشت ردی روی سینه ی راستش کشید. - چقدر عرق کردی؟ هوم؟ دوست داری فقط مال تو باشه؟ امیر حافظ نفس نفسی زد و مچ دستش را قاپید. - بیا بریم، آبروریزی میشه، خواهش میکنم. - باشه، پس همین رو بر می دارم. نفسش را پر صدا بیرون داد و از اتاق بیرون رفت ، اما صورت کبود شده اش، چیزی نبود که از چشمان تیز بین مریم دور باشد. https://t.me/+iedVt8VPC982OTE0 یه دختر بچه14ساله وزه فتنه که یه دکتر رو مجبور کرده بادیگاردش بشه 🥹❤️‍🔥🔞 ۱۹
380Loading...
29
دختره پادشاه شیاطینه ولی بخاطر ظاهر انسانیش کسی نمی دونه مسخرش میکنن ** _هعیی جوجه اردک زشت چرخیدم به سمت کسی که این حرفو زد اکیپ پسرا جمع شده بودن وبا نیشخند اینو خطاب به من گفتن _تو به این زشتی چطور روت میشه پاتو بزاری توی این دانشگاه خجالت نمیکشی نگاهم بیخیال بود *فضولش تویی یا دکترشی _فکر کن هم فضولشم هم دکترشم دیدن تو هر روز دارم حالم بهم میزنه اونی که داشت حرف میزد جلو امد وبا انگشت به سینم کوبید وگفت از موهایی سیاه مثل کلاغت چندشم میشه چشماشم که دیگه نگم منو یاد گربه میندازه https://t.me/+9xd6BJEFe1EyZTlk خیره توی چشماش نفسم بیرون دادم وگفتم اول توی اینه ببین بعد برای بقیه چسی بیا صورتش از خشم قرمز شد مشتش بالا اورد تا بزنه که همون موقع تو چطور جرئت میکنی روی پادشاه ما دست بلند کنی سرم کج کردم که با تئو عصبی روبه رو شدم لبخندی زدم وگفتم تئووو دست پسره ول کرد وبه عقب حلش داد جلوم زانو زد ودستم توی دستش گرفت روی دستم بوسید بانوی من دیگه وقتش نرسیده برگردید به قصر همه دلشون برای شیطان سرخ تنگ‌شده نگاه بالا امد وبه افرادم که جلوم زانو زده بودن افتاد نگاه با تعجب همه به پسرای خوشگلی بود که جلوی من زانو زده بودن لبخند ترسناکی زدم وگفتم حالا که اسرار میکنید یکدفعه اسمون صاف. قرمز شد اسمونی که پر شده بود از پروانه های قرمز خون خوار من به سمتم امدن ودورم پیچیدن https://t.me/+9xd6BJEFe1EyZTlk https://t.me/+9xd6BJEFe1EyZTlk من لبینی ام دختر شیطان کسی گه بخاطر نجات دوتا دختر با پادشاه شیاطین جنگیدم وکشتمش من پادشاه شیاطین شدم دختری با موهای طلایی وچشمای قرمز که نشانه خون اشام بودنشه ولی من تنها نیستم....
670Loading...
30
من میگم کم کار شدین میگین نه😂🫠💔 میزارم به پای اینکه وقت امتحاناس...❤️‍🩹🖇
1390Loading...
31
- نکن ارشیا شوهرم میاد می‌بینه بد میشه!🤯 بدون هیچ توجهی به حرفم خودشو به پایین تنه‌م فشار داد و من پیرهنشو چنگ زدم - آااخ سریع تاپو از تنم کند و خوابوندم روی مبل، سنگینی تنشو روم رها کرد و بلافاصله شروع کرد به بوسیدن گردنم - دیوونم نکن پناه، تو مال منی از اولشم مال من بودی الانم فقط و فقط به خاطر اینکه پست بگیرم برگشتم دستش رفت پایین تر و وارد شلوارک راحتیم شد به بین پام که رسید لبمو گاز گرفتم و اون شروع کرد به مالیدنش - آی...الانه که بیاد...بس کن اینجا جاش نیست...وق... حرفم نصفه موند چون شلوارکو با لباس زیرم باهم کشید پایین و زیپ شلوارشو باز کرد - طاقت ندارم، چندساله من اون ور دنیا تشنه‌ی یه لمست بودم و تو از لج من به یکی دیگه بله دادی آره؟ جدا میشی ازش فهمیدی؟ نیومدم که تنها برگردم خودشو بین پاهام جا داد و قبل از اینکه جوابی بدم با خشونت فرو کرد داخلم که جیغ زدم - خوب گشادت نکرده که! ضربه هاش تند‌تر شد و من فارغ از وضعیت زیرش ناله می‌کردم که با صدای شوهرم خشکم زد و در رو به رویی باز شد - عزیزم چرا جیغ می... با دیدن ما دوتا توی اون وضع...😱 https://t.me/+Q2miMYZeKjowNTFk https://t.me/+Q2miMYZeKjowNTFk
840Loading...
32
برای اولین بار اونو دیدم... در اولین نگاه جدی و خطرناک به نظرمی‌رسید... اونقدری که به خودش مشکوکم می‌کنه ! می‌خوام سر از کاراش دربیارم ! برای اولین بار تو سلول زندان خفتم می‌کنه و به زور میبوستم ! و اونجاست که میفهمم اون در واقع یه خون اشامه اصیله ! کسی که قدرتش خیلی بیشتر از من بود! اونقدر برام جذاب بود که... 🔥🔥 https://t.me/+VETlQnqoaak4NTQ8 ۱۵
70Loading...
33
#پارت_اینده #دخترخان‌که‌عاشق‌دختر‌رعیت‌کم‌سن‌و‌سال‌میشه‌و‌ #رابطه‌ی‌ممنوعه‌ای‌رو‌شروع‌میکنه‌غافل‌از‌اینکه‌چه‌خطری‌در‌انتظارشونه دستشو میکشم و به در طویله میکوبونمش و به صدا زدن هایی که عجیب معصومانه زده میشدن توجه نمیکنم با گرفتن صورتش مرز لب هامون و از نابود میکنم و بین دیوار و بدنم جسم نحیفشو قفل میکنم _من میخوامت لیلی و هیچ جوره دست ازت نمیکشم، حتی اگه اینکار گناه ترین گناه بشر باشه و جونمو بگیره اشک چشماشو پس میزنم و .... https://t.me/+OiSFW-k4dthlN2U0 #تاریخی#عاشقانه#غمگین ۱۶
110Loading...
34
دست آزادش رو بلند کرد و روی لبم کشید.... بعد هم لباشو روی لب هام گذاشت و بوسه ای عمیق روی لبم زد.... توی حال خودم بودم که یکهو تیشرتشو کند، بالهاشو باز کرد و منو درون اونا محبوس کرد... با تعجب و چشم های گرد زل میزنم... اون یک خون آشامه.....! یک خون آشام اصیل...! یک موجود ماوراء طبیعه....! https://t.me/+VETlQnqoaak4NTQ8 من یه دورگه انسان و خون آشامم !🔥🚫 همه فکر میکردن من یه پلیس سادم... تا اینکه برای حل پرونده ی بزرگ ترین قاتل سریالی به یه شهر مخوف فرستاده میشم تا اینکه با مردی روبه‌رو شدم که… ۱۳
90Loading...
35
#برای‌پسرش‌رفته‌خواستگاری‌غافل‌از‌اینکه‌اون‌دختر‌،#دخترخودشه🔞😱! چشم‌هایش مدام بین شمع‌هایی که عدد 23 را نشان می‌دادند و دخترکی که شباهت عجیبی به خودش داشتند در چرخش بود. دخترک دقیقاً شبیه او بود همانند سیبی که از وسط نصف شده باشد! آب دهانش را قورت داد و نگاهش را روی پسرش چرخاند. نگاه عاشقانه‌ی تک پسرش روی دخترک، قلبش را به درد می‌آورد. او برای خواستگاری چه کسی آمده بود؟ چه کسی را برای تک پسرش خواستگاری کرده بود؟ دختر خودش را؟ پسرش عاشق خواهر تنی خودش شده بود؟! https://t.me/+7FOSK1pDZ4kxOTI8 #داستان‌یه‌ممنوع ۱۲ظهر
360Loading...
36
بچه ها شده تو اوج خوشی غمگین باشین من تو همون حسم🙂
2270Loading...
37
من، سرگرد طاهری‌ام. دختر بزرگترین قاچاقچی خاورمیانه باهام هم خونه شد و با دوتا جفت چشم فیروزه، دلمو برد. مافوقم بهم دستور داد که باید باهاش ازدواج کنم و زجرش بدم. نمی دونستم مافوقم کیه تا درست شب شروع این ماموریت کذایی فهمیدم..... یک سال کسی که می پرستیدمو با هزاران روش زجرکش کردم و حالا من به خاطر اون شرط لعنتی و خودخواهی خودم، قاتل بچم شدم و پدر زنم که بزرگترین قاچاقچی خاورمیانه ست،‌ دلاراممو، بابِ دلمو دزدیه. حالا باید حمید سعادت رو که پدر زنمه رو پیدا کنم و نذارم دلارام رو از کشور خارج کنه... نمی ذارم طلاق زنمو ازم بگیرن؛ حتی اگر شده از این شغل اخراج بشم...🔞🔥 https://t.me/+9SaqL4BLO_MxNGY0 https://t.me/+9SaqL4BLO_MxNGY0 صب بپاک
820Loading...
38
_چشم عسلی:/ •|🫠🔒🍯|•
2161Loading...
39
•چشم عسلی/🫠🍯🔒•
10Loading...
40
|| ܟܿߊ‌ࡅ߭ܝ‌‌ߊ‌ܥ‌‌ܘ _برای چند لحظه همونطور که لباش به گونه رهام چسپیده بود چشماش رو هم افتاد... | ری اکت: 70به بالا..... | کامنت: 400 تا....
2190Loading...
Repost from N/a
بخاطر پول صیغه مردی شدم که مشکل داشت ولی با تمام سختی‌ها و انتقاداتم بخاطر پول مجبور بودم اما هیچ وقت فکرش رو نمیکردم عاشق مردی بشم که از لحاظ مذهبی و انتقاداتم کامل باهام فرق داشت https://t.me/+OiSFW-k4dthlN2U0 https://t.me/+OiSFW-k4dthlN2U0 _بهتره خودتو جم و جور کنی و یادت باشه مجانی کاری نمیکنی،مطمعن باش اعتبار من خیلی بیشتر از یه پولیه عیاره،پس فکر شکایت و این چیزا رو از سرت بنداز بیرون، و یه چیز دیگه.. با نزدیک شدنش ترسیده کمی خودمو جمع میکنم و سعی میکنم به عقب بکشم، اما بازم جا میزنم و شکست میخورم _میگم خدیجه غذاتو بیاره بالا، تو که نمیخوای تو این وضعیت ببینتت دخترکه صیغه ای؟ یا نکنه میخوای ابروی اخوند محله رو ببری و انگشت نشونم کنی؟ ۹صبح
Показати все...
Repost from N/a
من پروازم! دختری که برخلاف اسمش اهل پرواز و #ریسک نیست! توی اوج نوجوونیم فهمیدم از #پرورشگاه اومدم و خانوادم کسای دیگن. باهاش کنار اومدم و از حق نگذریم خانواده‌ی خوبی دارم! اما همیشه ترس ترک شدن رو دارم! ترس #عشق‌یک‌طرفه و چه بدشانسم که کسی که یهویی وارد زندگیم شد و عاشقش شدم، فقط ادعای عاشقی می‌‌کرد! و #احمق‌ترین فرد روی زمینم که با وجود اون اتفاق باز هم به حرفش گوش دادم و خامش شدم و ازش #باردار شدم❤️‍🩹🥲🥲 اون این بار حقیقت بزرگ زندگیم رو توی صورتم کوبید! حقیقتی باعث شد هم اون هم خانواده‌ام رو #ترک کنم...💔💔 https://t.me/+QcuvQhGG1uUxNDRk ۹صبح
Показати все...
Repost from N/a
Фото недоступне
سهیل راد تاجری جذاب و خشن هفت سال قبل در مستی قاتلِ دختری کم سنی به اسم اهو میشه❌ کل این هفت سالو با عذاب وجدان میگذرونه ولی بعد از گذشت ۷ سال میفهمه که اون دختر هنوز زنده اس و این دفعه برمیگرده و یجوری عاشقش میشه که برعکس قبل به جای جونش، میخواد قلبشو به دست بیاره...🔞🔥 https://t.me/+WBr41ELb0ekzYjI0 https://t.me/+WBr41ELb0ekzYjI0 صب بپاک
Показати все...
Repost from N/a
باید از معشوقش که ناخواسته روز نامزدیشون قاتل شده بود جدا میشد و به عنوان خون بس وارد عمارتی میشد....و شبش رو باید تن میداد به خواسته های خانزاده اون عمارت و بازیچه اش میشد...🔞❗️ و حال پسر داستانمون عاشقش شده و.... _بگو دیگه...راحت باش بگو بیشرف منم‌... ~ منظورم این نبود... امیر بی توجه به حرف ماهور عصبی ادامه داد... _بگو بیشرف منم که نزدیک به یه سالِ زنمی و دست بهت نزدم ....بیشرف منم که عاشقِ معشوقه داداشم شدم ، راست میگی.... ~میفهمی چی میگی؟...به خودت بیا امیر _دوست دارم ماهور.. ~ولی من دوست ندارممم...بس کن... https://t.me/+g7yQ_gK4l6dmMDI0 https://t.me/+g7yQ_gK4l6dmMDI0 ۲۴
Показати все...
Repost from N/a
Фото недоступне
آورکو تک فرزند یک خانواده سلطنتی که با یک طلسم جادو متولد شد طلسمی که اون رو تبدیل به یک خوناشام وحشی اصیل کرد. بعد از ۲۰سال او به مردی ۳۵ساله تبدیل شد که فقط با مشاورش مهربان بود روزی بخاطر یک گوشواره‌ی تسخیر شده‌ پا به کاخ کلاغ سیاه میذاره تا باهاش معامله‌ای برای حل مشکلش انجام بده اما با دیدن آن دختر قلبی که تپش نداشت بعد از چندسال شروع به تپیدن با سرعتی زیاد در سینه‌اش کرد، آن دختر کسی نبود جز…. https://t.me/+D_c0KPsbWnMzZDU8 https://t.me/+D_c0KPsbWnMzZDU8 ۲۴
Показати все...
Repost from N/a
اون پدرم رو #دستگیر کرده بود به واسطه‌ی دوست داشتن من ولی همه‌ش #نقشه بود! اون می‌خواست پدرم رو دستگیر کنه و خودش رو بکشه بالا و منم خام حرفاش شدم اما کی می‌دونست اون برگ برنده داره؟ خیلی راحت دوباره من رو #بازیچه‌ی خودش کرد و وقتی خیالش از بابت همه چیز راحت شد بزرگترین حقیقت زندگیم رو کوبوند توی صورتم! اون بهم گفت که من در واقع کیم و از کجا اومدم.... #یعنی_حقیقت_چی_می‌تونه_باشه؟🤔🤔 #بیا‌بخون‌متوجه‌بشی https://t.me/+QcuvQhGG1uUxNDRk ۱۹
Показати все...
Repost from N/a
من پرنام!🤤🔥 دختری که آرزوی مهاجرت داشت و بهشم رسید...کوله بارم رو جمع کردم و قدم گذاشتم توی خاک آلمان...من دختر ساده‌ای بودم که تا حالا تو عمرم با هیچ پسری رفت و آمد نداشتم و فقط فکر و ذکرم درس بود پس به خودم قول دادم بعد از اتمام تحصیلم برگردم ایران اما وقتی سر یه دندون درد، با یک دندونپزشک بد اخلاق و زورگو آشنا شدم همه چی تغییر کرد... اون منو مجبور کرد که بشم معلم خصوصیش تا بهش زبان یاد بدم و هر روز به این بهونه منو می‌کشوند ‌مطبش...مرد خشن و بد خلقی که به هیچ زنی روی خوش نشون نمی‌داد الان نازم رو میکشید و بالاخره...🙈♨️ https://t.me/+nW4h2TDuIoQ2MjA0 https://t.me/+nW4h2TDuIoQ2MjA0 7پاک
Показати все...
Repost from N/a
- ولم کن دیوونه من #شوهر دارم می فهمی؟ دستامو محکم پشتم #قفل کرد: - نداری..... تو مال منی نمی‌ذارم دست اون سیاوش #حرومی بهت برسه، زن قبلیم زیرخوابش شد، ولی تو رو بهش نمی‌بازم. لبامو به دندون گرفت و محکم #بوسید. طعم خون تو دهنم پیچید. با شهوت خودشو بهم فشار داد: - سینه هات بزرگ تر شدن #طنین. شوهرت آماده‌شون کرده برای من، آره؟ بهش گفته بودم به‌زودی میام سراغ زنت! https://t.me/+YohgMVB8HWwyZmI0 https://t.me/+YohgMVB8HWwyZmI0 پسره برای #انتقام با دختره #می‌خوابه، ولی... 🔞 ۱۸
Показати все...
Repost from N/a
رابطه‌ی ممنوعه و مخفیِ پادشاه خوناشام‌های اصیل و دختره جادوگر مو نقره‌ای در کاخ سلطنتی 🔥♨️ آروکو درحالی که چهار انگشت با پادمیرا فاصله نداشت، با صدای آرام و ملایم گفت: - وقتی کنار برکه دیدمت، با خودم گفتم یه الهه حتما این شکلیه. تا به حال چیزی به اون زیبایی ندیده بودم. پادمیرا چشمانش را با گونه‌های گل انداخته بست و به هم فشار داد که آروکو جلو رفت و... https://t.me/+D_c0KPsbWnMzZDU8 https://t.me/+D_c0KPsbWnMzZDU8 بیا ببین این عشق آتشین بینشون چجوری ناخواسته باعث می‌شه از خطری بزرگ نجات پیدا کنن😱😍 خوندن این رمان پُر از حس هیجانه، پس ازدستش نده🔥 ۱۶
Показати все...
Repost from N/a
بخاطر پول صیغه مردی شدم که مشکل داشت ولی با تمام سختی‌ها و انتقاداتم بخاطر پول مجبور بودم اما هیچ وقت فکرش رو نمیکردم عاشق مردی بشم که از لحاظ مذهبی و انتقاداتم کامل باهام فرق داشت https://t.me/+OiSFW-k4dthlN2U0 https://t.me/+OiSFW-k4dthlN2U0 _بهتره خودتو جم و جور کنی و یادت باشه مجانی کاری نمیکنی،مطمعن باش اعتبار من خیلی بیشتر از یه پولیه عیاره،پس فکر شکایت و این چیزا رو از سرت بنداز بیرون، و یه چیز دیگه.. با نزدیک شدنش ترسیده کمی خودمو جمع میکنم و سعی میکنم به عقب بکشم، اما بازم جا میزنم و شکست میخورم _میگم خدیجه غذاتو بیاره بالا، تو که نمیخوای تو این وضعیت ببینتت دخترکه صیغه ای؟ یا نکنه میخوای ابروی اخوند محله رو ببری و انگشت نشونم کنی؟ ۱۵
Показати все...