وکیل تسخیری. فرانک شاهرخی ( نگار )
مجموعه داستانهای وکیل تسخیری جلد اول اتحاد شوم کامل شده جلد دوم شاهدی برای هیچ کامل شده جلد سوم پرنده ی آبی در حال پارت گذاری کپی حتی با ذکر نام نویسنده ممنوع. این کار از نظر شرعی حرام و قانونا قابل پیگیری می باشد.
Більше2 916
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
Repost from N/a
#پارت_رمان
مجبور شدم با طاها تماس بگیرم. ساعت ده شب بود و احتمال دادم خانه باشد. شماره را گرفتم و منتظر شدم. درست وقتی خواستم قطع کنم، صدای عصبانی و آهستهی دختری را شنیدم.
"چته کنه خانوم! خب وقتی جواب نمیده یعنی نمیخواد صدای نحستو بشنوه. هی کنه میشی که چی؟"
حدس زدم طاها اطرافش نیست و آهسته حرف زدنش برای این است که به گوش طاها نرسد. بدون این که جوابش را بدهم، تماس را قطع کردم. در شأن خودم نمیدانستم، با چنین زنی دهان به دهان شوم. نیم ساعت بعد دوباره شماره گرفتم و خیلی زود طاها جواب داد:
"چطوری نری؟!"
دم عمیقی گرفتم.
"با همنشینی که داری بایدم درست حرف زدن رو بلد نباشی. دوتاتون مثل هم ادب ندارید."
یکباره انگار دوزاری کج و کولهاش افتاد.
"زنگ زدی؟ شایلین جواب داد؟"
بیحوصله و عصبی بودم، اما دوست نداشتم فکر کند حسودیام شده است.
"نمیدونم اسمش چیه؟ بله زنگ زدم و یه خانوم برداشت و...... ولش کن! تماس گرفتم ازت بپرسم برنامهت برای عید چیه؟ هم مامان و هم خانوادهی تو اصرار دارن، حالا که کلاسام تموم شده زودتر برم اونجا!"
صدای دهان و جویدنش میآمد. منتظر ماندم تا دهانش خالی شود.
"ببین! من برنامه دارم برم ارمنستان!"
خشم مثل کوره صورتم را سوزاند.
"پس جواب خانوادهها رو خودت بده. من دیگه دروغ نمیگم. راحت به همه میگم با دوست دخترت رفتی مسافرت."
https://t.me/joinchat/AAAAAE-eblhhhG5jj0jw9A
زنگ خانه چند بار پشت هم به صدا درآمد. از چشمی طاها را دیدم. خواستم در را باز نکنم. اما دستش را روی زنگ گذاشته و برنمیداشت. صدای زنگ توی کریدور میپیچید. در را باز کردم و بدون توجه به او به سالن رفتم و روی مبل نشستم. به دنبالم آمد و روبرویم نشست و شروع کرد:
"چیه؟ چته یهو رم میکنی؟ نمیتونم که به خاطر تو برنامههام رو بهم بزنم."
توی این مدت چیزی که خوب یاد گرفته بودم، این بود که خونسرد جواب دادن، طاها را میسوزاند. به همین دلیل پا روی پا انداختم و با وجود خشم سوزندهی درونم، شانه بالا انداختم و بیخیال جواب دادم:
"نگفتم برنامهتو بهم بزن! به من ربطی نداره! فقط گفتم به خاطرت دروغ نمیگم. همین!"
"یعنی چی؟ اگه راستش رو بگی که آبروم و زندگیم به فا.... میره!"
سر تکان دادم و لبخند ملیحی زدم:
"مشکل من نیس! خودت میدونی....... این یه سال رو خودم رفتم و اومدم و گفتم کار داری و سرت شلوغه! باور کردن یا نکردن نمیدونم. اما عید که همه کنار خانوادهشون هستن، کسی قبول نمیکنه بگم کار داری، خسته شدم از بس به خاطر تو دروغ گفتم....."
https://t.me/joinchat/AAAAAE-eblhhhG5jj0jw9A
وقتی داشتم آماده میشدم برای خرید بروم، زنگ زد. صدایش گرفته و دلخور بود. بیحوصله به محض شنیدن صدایم رفت سر اصل مطلب.
"بیست و نهم صبح میریم. سه چهار روزی هستیم و بعد میگیم میخوایم برای سالگرد ازدواج بریم سفر، برمیگردیم و من به کارم میرسم."
پوزخندی به این همه مردانگی زدم.
"میشه بگی چرا باید قبول کنم ده روز تعطیلی رو توی خونه و تهران تنها بمونم؟ تا جایی که میدونم سرم به جایی نخورده!"
صدایش را کلافگی بالا رفت.
"میگی من چه غلطی کنم؟"
"مشکل من نیس! خودت میدونی! برو بپرس ببین مردای دو زنه چه کار میکنن، تو هم همون کار رو کن!"
https://t.me/joinchat/AAAAAE-eblhhhG5jj0jw9A
https://t.me/joinchat/AAAAAE-eblhhhG5jj0jw9A
https://t.me/joinchat/AAAAAE-eblhhhG5jj0jw9A
Repost from N/a
با کلی از رمان های عاشقانه و جذاب خدمت شما رسیدیم. این لیست خاص روازدست ندید💕
🎄🔻🎄🔻🎄
🎄 ازدواج اجباری یه دختر ساده و خجالتی با یه پسر مغرور و پرمدعا
🎄رقابت بین دو دوست بر سر بدست آوردن رییس جذاب ومغرور
🎄پیشنهاد ازدواج دخترسنتور نواز به بوکسور یاغی برای نجات از...
🎄ازدواج اجباری دختری فقیر باپسری پولداری که عاشق کسی دیگر است
🎄یه خواستگار مذهبی و سمج داشتم اما نمی دونست که من دختر نیستم! چیکار باید میکردم؟
🎄ازدواج اجباری و قراردادی عروس فراری با خوانندهای معروف
🎄درست فردای روز عروسیم، همسرم و ترک کردم.
🎄گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه
🎄مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...
🎄هم خوابگی اجباری با رییس مافیا برای انتقام
🎄گل میس بعد از۸سال برگشته تا انتقام از دست رفتن دخترونگیش رو از آراسپ بگیره اما یه مرد....
🎄شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت
🎄عاشقانهای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی
🎄دختری که بین رقابت دو رییس مافیا اسیر میشه.
🎄مجبورم کردن همسر و فرزندم رو بیخبر رها کنم درحالیکه هنوز دوستشون دارم!
🎄شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه
🎄برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ...
🎄دوست داشتنش ساده نیست
🎄دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
🎄دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
🎄همخونگی یک مرد مغرور با دختری زبون دراز و لجباز.
🎄مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه
🎄لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
🎄صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
🎄دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بیرحم میشود
🎄عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل
🎄موزیسینی منزوی که زبونشو از دست داده و با دخترشاعری آشنا میشه
🎄دختری که سه ازدواج ناموفق داره
🎄اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
🎄 بعد۱۶سال پدرمون رو دیدیم اما اون ازمون فرار میکرد
🎄من عاشقش بودم اما استادم فکر میکرد این همخونگی اجباریه
🎄صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم
🎄مرد مذهبی که برای گرفتن حق برادرش دختر دشمنشو میدزده
🎄پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی
🎄عشق تا بینهایت
🎄قسم به سیاهی چشمانت
🎄عشق عجین شده خون و باروت
🎄جدال بین عشق و دیوانگی
🎄عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
🎄رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم
🎄 دکتره به زور عقدش می کنه اما دختره فرار میکنه.
🎄ازدواج اجباری با قاتل زنم.
🎄عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی
🎄وقتی که یک دختر عاشق میشود
🎄ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته
🎄بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام
🎄سفربه دنیای پس از مرگ
🎄دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه...
🎄رابطهای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز
🎄بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم میخواست که...
🎄دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...
🎄دختری که پرستار مردی خشن و بیرحم میشه و بخاطر خونوادهاش مجبور میشه که...
🎄رابطه عاشقانه با بادیگاردم
🎄 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم!
🎄 وقتی من شدم قاتل خواهرش،شرط رضایت ازدواج بااون بود تا ذره ذره منوبه کام مرگ ببره ..
Repost from N/a
❌اونا منو وارد گذشته ی اجدادم کرده بودن.!..یعنی صد سال قبل..قاجار.!❌
"شماها روانی این..خدا لعنتتون کنه..خدا لعنتتون کنه.!..شماها جای من نیستین..حس میکنم تموم اعضای بدنمو میخوام بالا بیارم."
باز به سمتشون برمیگردم و تقریبا جیغ میزنم.
"میفهمین؟..میخوام بالا بیارم..همین چند ساعت پیش پدربزرگِ مادربزرگم منو بوسید و من الان تنها کاری که میتونم برای خودم بکنم اینه که فقط بالا بیارم.!.."
عقب میرم و پام به پله برخورد میکنه و روی اولین پله میشینم.تقریبا ناباور به زمین زیر پام خیره میشم.
"شماها با من چیکار کردین..گولم زدین..گولم زدین.!"
......
میتونستم از دست عشقی که منو تو اون زمان اسیر خودش کرده جون سالم به در ببرم؟..
من میخوام برگردم خونه..اما اون دو تا چشم ها،اجازشو به من نمیدن.!
https://t.me/+Xt4DwZFy3x9lNjNk
https://t.me/+Xt4DwZFy3x9lNjNk
https://t.me/+Xt4DwZFy3x9lNjNk
https://t.me/+Xt4DwZFy3x9lNjNk
https://t.me/+Xt4DwZFy3x9lNjNk
https://t.me/+Xt4DwZFy3x9lNjNk
این رمان سراسر عاشقانس..اگه دلت طاقت عاشقانه هاشو نداره اصلا عضو کانالش نشو🤤😈
❌😍توی کانال نزدیک به دویست پارت اپ شده😲❌❌❌
📛🚷خطر ایست قلبی با کراش زدن رو شخصیت مرد داستان.🚯📛
Repost from N/a
با کلی از رمان های عاشقانه و جذاب خدمت شما رسیدیم. این لیست خاص روازدست ندید💕
🎄🔻🎄🔻🎄
🎄 ازدواج اجباری یه دختر ساده و خجالتی با یه پسر مغرور و پرمدعا
🎄رقابت بین دو دوست بر سر بدست آوردن رییس جذاب ومغرور
🎄پیشنهاد ازدواج دخترسنتور نواز به بوکسور یاغی برای نجات از...
🎄ازدواج اجباری دختری فقیر باپسری پولداری که عاشق کسی دیگر است
🎄یه خواستگار مذهبی و سمج داشتم اما نمی دونست که من دختر نیستم! چیکار باید میکردم؟
🎄ازدواج اجباری و قراردادی عروس فراری با خوانندهای معروف
🎄درست فردای روز عروسیم، همسرم و ترک کردم.
🎄گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه
🎄مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...
🎄هم خوابگی اجباری با رییس مافیا برای انتقام
🎄گل میس بعد از۸سال برگشته تا انتقام از دست رفتن دخترونگیش رو از آراسپ بگیره اما یه مرد....
🎄شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت
🎄عاشقانهای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی
🎄دختری که بین رقابت دو رییس مافیا اسیر میشه.
🎄مجبورم کردن همسر و فرزندم رو بیخبر رها کنم درحالیکه هنوز دوستشون دارم!
🎄شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه
🎄برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ...
🎄دوست داشتنش ساده نیست
🎄دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
🎄دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
🎄همخونگی یک مرد مغرور با دختری زبون دراز و لجباز.
🎄مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه
🎄لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
🎄صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
🎄دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بیرحم میشود
🎄عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل
🎄موزیسینی منزوی که زبونشو از دست داده و با دخترشاعری آشنا میشه
🎄دختری که سه ازدواج ناموفق داره
🎄اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
🎄 بعد۱۶سال پدرمون رو دیدیم اما اون ازمون فرار میکرد
🎄من عاشقش بودم اما استادم فکر میکرد این همخونگی اجباریه
🎄صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم
🎄مرد مذهبی که برای گرفتن حق برادرش دختر دشمنشو میدزده
🎄پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی
🎄عشق تا بینهایت
🎄قسم به سیاهی چشمانت
🎄عشق عجین شده خون و باروت
🎄جدال بین عشق و دیوانگی
🎄عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
🎄رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم
🎄 دکتره به زور عقدش می کنه اما دختره فرار میکنه.
🎄ازدواج اجباری با قاتل زنم.
🎄عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی
🎄وقتی که یک دختر عاشق میشود
🎄ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته
🎄بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام
🎄سفربه دنیای پس از مرگ
🎄دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه...
🎄رابطهای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز
🎄بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم میخواست که...
🎄دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...
🎄دختری که پرستار مردی خشن و بیرحم میشه و بخاطر خونوادهاش مجبور میشه که...
🎄رابطه عاشقانه با بادیگاردم
🎄 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم!
🎄 وقتی من شدم قاتل خواهرش،شرط رضایت ازدواج بااون بود تا ذره ذره منوبه کام مرگ ببره ..
Repost from N/a
Фото недоступнеДивитись в Telegram
تاتین دختر ماجرا جو و عجیبیه، زندگی ساده و نرمالی داره اما وقتی با دو روح روبرو میشه، زندگیش و حتی دنیاش به کل تغییر میکنه .. اون وارد گذشته ای میشه که درست مال صد سال قبل بوده و این واقعا ترسناک و هیجان انگیز بود . اما اون میخواست برگرده و درست همون لحظه ای که تمام عزمش رو جزم فرار از اون دنیا میکنه، عشقی گریبانش رو میگیره و تاتین، تازه می فهمه چرا به این دنیا اومده..
داستانی جذاب و متفاوت از گذشته ای که تکرار میشه
و عشق دو شخصیت شیطون و فوق العادهای که کاملا نایابن..
از دستش ندین
https://t.me/+mbKnvW0BKcc3MjFk
https://t.me/+mbKnvW0BKcc3MjFk
Repost from N/a
با کلی از رمان های عاشقانه و جذاب خدمت شما رسیدیم. این لیست خاص روازدست ندید💕
🎄🔻🎄🔻🎄
🎄 ازدواج اجباری یه دختر ساده و خجالتی با یه پسر مغرور و پرمدعا
🎄رقابت بین دو دوست بر سر بدست آوردن رییس جذاب ومغرور
🎄پیشنهاد ازدواج دخترسنتور نواز به بوکسور یاغی برای نجات از...
🎄ازدواج اجباری دختری فقیر باپسری پولداری که عاشق کسی دیگر است
🎄یه خواستگار مذهبی و سمج داشتم اما نمی دونست که من دختر نیستم! چیکار باید میکردم؟
🎄ازدواج اجباری و قراردادی عروس فراری با خوانندهای معروف
🎄درست فردای روز عروسیم، همسرم و ترک کردم.
🎄گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه
🎄مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...
🎄هم خوابگی اجباری با رییس مافیا برای انتقام
🎄گل میس بعد از۸سال برگشته تا انتقام از دست رفتن دخترونگیش رو از آراسپ بگیره اما یه مرد....
🎄شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت
🎄عاشقانهای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی
🎄دختری که بین رقابت دو رییس مافیا اسیر میشه.
🎄مجبورم کردن همسر و فرزندم رو بیخبر رها کنم درحالیکه هنوز دوستشون دارم!
🎄شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه
🎄برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ...
🎄دوست داشتنش ساده نیست
🎄دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
🎄دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
🎄همخونگی یک مرد مغرور با دختری زبون دراز و لجباز.
🎄مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه
🎄لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
🎄صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
🎄دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بیرحم میشود
🎄عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل
🎄موزیسینی منزوی که زبونشو از دست داده و با دخترشاعری آشنا میشه
🎄دختری که سه ازدواج ناموفق داره
🎄اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
🎄 بعد۱۶سال پدرمون رو دیدیم اما اون ازمون فرار میکرد
🎄من عاشقش بودم اما استادم فکر میکرد این همخونگی اجباریه
🎄صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم
🎄مرد مذهبی که برای گرفتن حق برادرش دختر دشمنشو میدزده
🎄پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی
🎄عشق تا بینهایت
🎄قسم به سیاهی چشمانت
🎄عشق عجین شده خون و باروت
🎄جدال بین عشق و دیوانگی
🎄عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
🎄رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم
🎄 دکتره به زور عقدش می کنه اما دختره فرار میکنه.
🎄ازدواج اجباری با قاتل زنم.
🎄عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی
🎄وقتی که یک دختر عاشق میشود
🎄ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته
🎄بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام
🎄سفربه دنیای پس از مرگ
🎄دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه...
🎄رابطهای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز
🎄بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم میخواست که...
🎄دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...
🎄دختری که پرستار مردی خشن و بیرحم میشه و بخاطر خونوادهاش مجبور میشه که...
🎄رابطه عاشقانه با بادیگاردم
🎄 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم!
🎄 وقتی من شدم قاتل خواهرش،شرط رضایت ازدواج بااون بود تا ذره ذره منوبه کام مرگ ببره ..
پارت واقعی رمان👇👇👇
یک ماه از آمدن پرستار میگذشت و زندگیام نظم نسبتأ خوبی گرفته بود؛ آوا بیقراری نمیکرد و شبها راحت میخوابید، من هم در آرامش بیشتری به کارها و شرکت رسیدگی میکردم.
با اینکه همه چیز خوب و رضایتبخش به نظر میرسید، پیمان تأکید داشت بدون اطلاع خانم شاکری برای خانه دوربین مدار بسته نصب کنم تا زمانی که خانه نیستم بتوانم از طریق تلفن همراه وضعیت آوا و پرستارش را زیر نظر داشته باشم؛ از این رو آخر هفته که خانم شاکری نبود، از یک شرکت برای نصب دوربین آمدند و برنامۀ مخصوص آن را در گوشی من راه اندازی کردند.
ساعت یک بعد از ظهر در دفتر کارم نشسته بودم و کاری برای انجام دادن، نداشتم؛ وارد برنامه دوربین شدم تا نگاهی به وضعیت خانه و آوا بیاندازم.
با فعال شدن برنامه، آوا را دیدم که روی کاناپه نشسته و با صدای بلند میخندد و با ذوق دست میزند؛ ناگهان زنی پشت به دوربین با پیراهنی گلدار و نسبتاً کوتاه در حالیکه خودش را تکان میداد به او نزدیک شد و گونهاش را بوسید.
چشمانم از تعجب گرد شده بودند، نمیتوانستم آن زن را شناسایی کنم؛ همان طور که به صفحۀ موبایل خیره شده بودم، دوربین دیگری را که زاویهٔ بهتری داشت، فعال کردم؛ چیزی را که میدیدم باور نمیکردم؛ خانم شاکری با آن پیراهن بدون آستین و کوتاه برای آوا میرقصید!
با هر چرخی که میزد چینهای ریز پیراهنش تکان میخوردند و پاهای کشیدهاش نمایان میشدند؛ کمر باریکش را با تبحر خاصی حرکت میداد، گویی سالها برای این کار آموزش دیده بود!
شلوار جینهای ساده و شومیزهای آستین بلند همیشگیاش، تصویر دیگری از او در ذهنم ساخته بود؛ تصور میکردم که در تنهایی و خلوت هم، همین گونه لباس بپوشد یا نهایتاً یک بلوز و شلوار کاملاً راحتی و پوشیده تن کند.
با اینکه تماشای یک زن تقریباً نیمه برهنه و غریبه، آن هم مخفیانه و بدون اطلاع خودش جزو خصایل و عادات من نبود، به صفحهٔ موبایل خیره شده بودم؛ حسی عجیب مرا برای انجام این کار ترغیب میکرد و دست از نگاه کردن نمیکشیدم.
اندام موزون و هیکل بینقصش با آن پیراهن خیره کننده بود و نظر هر مردی را جلب میکرد؛ احساس گرما و گر گرفتگی باعث شد تا در این فصل سرما، پنجره را باز کنم و سرم را بیرون ببرم؛ هوای سرد را با دمی عمیق وارد ششهایم کردم و سعی کردم با برخورد هوای سرد به صورتم از حرارت بدنم بکاهم؛ با صدای پیمان سرم را داخل آوردم و پنجره را بستم:
-داداش! چی کار میکنی؟ میخوای مریض شی و بیوفتی تو خونه؟! میدونی چقدر کار ریخته سرمون؟! کلی طرح باید آماده کنیم برای دبی؛ قرارمون با فرهادی اوایل اسفنده، باید بریم دبی و طرحها رو نشونش بدیم، اون وقت تو این سرما کلهات رو از پنجره کردی بیرون که چی بشه؟!
دستی میان موهایم کشیدم و سوییچ ماشین و موبایلم را از روی میز برداشتم و در حالیکه به سمت در میرفتم، گفتم:
-میدونم پیمان، نمیخواد یادآوری کنی! تا اون موقع طرحها آماده میشه، نگران نباش! ولی الان میخوام برم خونه، خستهام، فردا میبینمت!
-جون پیمان، اتفاقی افتاده؟! آوا حالش خوبه؟ حاجی...عمه خانم، حالشون خوبه؟
پیمان در کمال تعجب و پشت سر هم، پرسیده بود و از نگاه کنجکاوش مشخص بود که منتظر جواب است؛ حوصلهٔ جواب دادن نداشتم؛ دلم میخواست هر چه زودتر به خانه برسم و از نزدیک او را با پیراهنی که به تن داشت ببینم، اما برای اینکه آماج سوألات بیشتری قرار نگیرم، پشت میزم نشستم و سیگاری روشن کردم.
پک عمیقی به سیگار زدم که باعث تعجب پیمان شد، چشمان گرد شدهاش را به من دوخت و بعد از مکث کوتاهی پرسید:
-دوباره سیگار کشیدنو شروع کردی؟! چند وقته؟! تو که ترک کرده بودی! نکنه از وقتی سایه...
به اینجا که رسید، حرفش را قطع کرد و ادامه نداد؛ خوب میدانست که یادآوری خاطرات سایه آزردهام
🦋تمام بنرهای این رمان پارتهای واقعی هستند🦋
https://t.me/+TGuk0p1VoWIyNzQ0
https://t.me/+TGuk0p1VoWIyNzQ0
Repost from N/a
ساعت از ده شب گذشته که به خانه می رسم . کلید را داخل در می اندازم و وارد می شوم فقط می خواهم به اتاقم بروم و بخوابم . تا ابد بخوابم و دیگر بیدار نشوم .
در آپارتمان را که باز می کنم . امیر طاها را جلوی در می بینم توی تمام مدتی که در خیابان سرگردان بودم یک بار هم به امیر طاها فکر نکردم و الان که او را جلویم می بینم تازه متوجه تاخیرم می شوم ولی خسته تر از آن هستم که بخواهم چیزی بگویم .
امیر طاها با چشم هایی که از عصبانیت سرخ شده به من خیره می شود . می خواهم از کنارش رد شوم که بازویم را می گیرد و به داخل هال پرتم می کند . به سختی جلوی افتادنم را می گیرم . صدای فریادش توی خانه می پیچد:
- کجا بودی تا حالا؟
جوابی نمی دهم ولی او دوباره داد می زند:
- کجا بودی ؟ با کی بودی این وقت شب؟
باز هم جواب نمی دهم نای جواب دادن ندارم . به سمتم می آید و توی صورتم بُراق می شود
- مگه با تو نیستم . کجا بودی؟
- هیج جا داشتم توی خیابون راه می رفتم
- تو خیابون راه می رفتی تو این سرما
- آره
- فکر کردی من خرم ؟ با کی بودی؟ هان ؟
- با هیچ کس .
- آهو آنقدر می زنمت تا خون بالا بیاری . بگو کجا بودی؟ با کی بودی؟
دیگر طاقت نمی آورم تمام عقده و ناراحتی که این چند مدت درونم پر شده است را بالا می آورم و فریاد می زنم :
- بیا بزن ، بیا بزن . مگه مهمه . مگه من آدمم که بودنم ، نبودنم ، فکرم ، خواسته ام ارزش داشته باشه . من فقط یه کلفتم . که حق زندگی ندارم . حتی حق ناراحت شدنم ندارم . می دونی چرا ؟ چون فقیرم . فقیر . بیا بزن ولی نه انقدر که خون بالا بیارم . آنقدر بزن که بمیرم . بمیرم و از دست این زندگی نکبت خلاص بشم . نه اصلا چرا تو بزنی که خسته بشی خودم می زنم .
دستهایم را بالا می برم و توی صورت خودم می کوبم ضربه اول را آرام می زنم ولی انگار ضربات بعدی دست خودم نیست بی رحمانه توی سر و صورت خودم می کوبم ، موهایم را می کشم توی صورتم چنگ می اندازم و فریاد می زنم ، زجه می زنم و از ته دل گریه می کنم .
نمی فهمم کی امیر طاها دستم را می گیرد و من را ...
https://t.me/+gld2nS4gq7lmOTRk
https://t.me/+gld2nS4gq7lmOTRk
https://t.me/+gld2nS4gq7lmOTRk
Repost from N/a
با کلی از رمان های عاشقانه و جذاب خدمت شما رسیدیم. این لیست خاص روازدست ندید💕
🎄🔻🎄🔻🎄
🎄ازدواج اجباری دختری فقیر باپسری پولداری که عاشق کسی دیگر است
🎄یه خواستگار مذهبی و سمج داشتم اما نمی دونست که من دختر نیستم! چیکار باید میکردم؟
🎄رقابت بین دو دوست بر سر بدست آوردن رییس جذاب ومغرور
🎄 ازدواج اجباری یه دختر ساده و خجالتی با یه پسر مغرور و پرمدعا
🎄ازدواج اجباری و قراردادی عروس فراری با خوانندهای معروف
🎄درست فردای روز عروسیم، همسرم و ترک کردم.
🎄گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه
🎄مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...
🎄هم خوابگی اجباری با رییس مافیا برای انتقام
🎄گل میس بعد از۸سال برگشته تا انتقام از دست رفتن دخترونگیش رو از آراسپ بگیره اما یه مرد....
🎄شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت
🎄عاشقانهای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی
🎄دختری که بین رقابت دو رییس مافیا اسیر میشه.
🎄مجبورم کردن همسر و فرزندم رو بیخبر رها کنم درحالیکه هنوز دوستشون دارم!
🎄شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه
🎄برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ...
🎄دوست داشتنش ساده نیست
🎄دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
🎄دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
🎄همخونگی یک مرد مغرور با دختری زبون دراز و لجباز.
🎄مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه
🎄لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
🎄صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
🎄دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بیرحم میشود
🎄عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل
🎄موزیسینی منزوی که زبونشو از دست داده و با دخترشاعری آشنا میشه
🎄دختری که سه ازدواج ناموفق داره
🎄اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
🎄 بعد۱۶سال پدرمون رو دیدیم اما اون ازمون فرار میکرد
🎄من عاشقش بودم اما استادم فکر میکرد این همخونگی اجباریه
🎄صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم
🎄مرد مذهبی که برای گرفتن حق برادرش دختر دشمنشو میدزده
🎄پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی
🎄عشق تا بینهایت
🎄جدال بین عشق و دیوانگی
🎄عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
🎄رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم
🎄 دکتره به زور عقدش می کنه اما دختره فرار میکنه.
🎄پرطرفدارترین رمانهای آنلاین سال با ژانری جذاب.
🎄ازدواج اجباری با قاتل زنم.
🎄عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی
🎄وقتی که یک دختر عاشق میشود
🎄ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته
🎄بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام
🎄سفربه دنیای پس از مرگ
🎄دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه...
🎄رابطهای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز
🎄بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم میخواست که...
🎄دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...
🎄دختری که پرستار مردی خشن و بیرحم میشه و بخاطر خونوادهاش مجبور میشه که...
🎄رابطه عاشقانه با بادیگاردم
🎄 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم!
🎄من شدم یه معشوقه خائنی که اون مرد قسم خورده بود زیرپاهاش لهم کنه....
🎄 وقتی من شدم قاتل خواهرش،شرط رضایت ازدواج بااون بود تا ذره ذره منوبه کام مرگ ببره ..
Repost from N/a
❌پارت واقعی❌
💫#پارت_آینده💫
_گلی دعا کن ازت بگذرم... دعا کن فراموشی بگیرم... دعا کن یادم نمونه رفتی خونهی این بی ناموس.
https://t.me/+j_O5_HmOfW05NDVk
نوری که صورتم را پوشاند، مرا وادار به تماشا کرد. دستانم شروع به لرزیدن کردند. وقتی او را در اتومبیل سیاه رنگش دیدم، همچون مسخ شدگان در عرض کوچه به تماشا ایستادم.
از صدای بهم خوردن در اتومبیل شانهام بالا پرید. مغزم فرمان فرار میداد، اما پاهایم نافرمانی میکردند. وقتی دقیقا مقابلم ایستاد، قلبم دیگر نزد؛ به خدا که نزد...
سرخی بی سابقهای جنگل نگاهش را در برگرفته بود؛ حتم دارم هیچ سرانگشت مهاری قادر به باز کردن آن گره کور ابروهایش نبود.
دست چپش مشغول ماساژ دادن گردنش شد.
_خوش گذشت؟
آب دهانم را به سختی قورت دادم. زبانم به کل بند آمده بود.
نگاهش به سمت پنجره بود وقتی که دانههای عرق روی پیشانیاش بیشتر میشد. مسیر نگاهش را دنبال کردم؛ وقتی او را پشت پنجره نظاره گر ماجرا دیدم، روح از بدنم پرواز کرد.
چطور به او میگفتم آنچه که گمان میبرد نیست؟
_آقا نسرین هستن دیگه!
_آرسان مـ من...
_آرسانُ مرگ، آرسان رو زهرمار. گلی اینجا چه غلطی میکنیها؟!
صدای عربده اش اشکم را بیشتر کرد؛ چه باید میکردم؟
بار دیگ عربده کشید، و هزارباره مرا در هم شکست.
_چی برات کم گذاشتم؟! چی خواستی نداشتی که الان اینجایی؟ چی ازت گرفتم که این حرومزاده انداخته جلوت؟
_آرسان جان، آروم باش...
پوزخندش حتی به گوش فلک هم رسید:
_آروم؟ من الان آرومم، خیلی آروم.
صورتش را نزدیکتر آورد و از مابین دندانهای قفل شدهاش غرید:
_ اونقدر آروم...
و مابقی جملهاش را در گوشم به اتمام رساند:
_ که میخوام دونه به دونه اون استخونای خوشگلت رو خُرد کنم.
هق زدم:
_آرسان تو رو خدا...
مچ دستم را به دنبال خودش کشید:
_گلی دعا کن ازت بگذرم... دعا کن فراموشی بگیرم... دعا کن یادم نمونه رفتی خونهی این بی ناموس... .
https://t.me/+j_O5_HmOfW05NDVk
https://t.me/+j_O5_HmOfW05NDVk
🖤برگرفته شده از داستان واقعی؛ داستانی که در مدت کوتاه مخاطبهای زیادی رو میخکوب کرده🖤
Оберіть інший тариф
На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.