شاهزاده یخزده| لیلیث🧝🏻♀️
✨به جهان من خوش آمدید✨ «لیلیث/فاطمه.م.ا✍🏻» رمان درحال نوشتن: شاهزاده یخزده❄️ ناشناس: https://t.me/iHarfBot?start=6279300318 پاسخ ناشناس: https://t.me/lilith_inbox
Більше903
Підписники
-324 години
-67 днів
-130 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
Repost from N/a
-سقطش کن!
ناباور از آن چه شنیده بودم یک گام به عقب برداشتم.
یه گامی رو که من به عقب برداشته بودم با دو گام بلند جبران کرد:
-اصلا از کجا معلوم که راست بگی و نخوای توله ی یکی دیگه رو به اسم خانوادگی ما ببندی هان؟
از اون بابای معتاد پفیوزت که آبی گرم نمیشه، گفتی چی بهتر از این که خودمو ببندم به ریش یه خانواده ی اسم و رسم دار...
هق زدم و یک گام دیگه به عقب برداشتم.
دستش رو دراز کرد و محکم بازوم رو گرفت و گفت:
-پای یه مرد توی خونه ی تو باز شده و یه جنازه روی دست من مونده... اون وقت توقع داری باور کنم که داری راست می گی و حامله گیت مشروعه؟!
دستش رو ناگهان رها کرد و فریاد زد:
-نمی تونی با یکی دیگه بخوابی و ادای زن های نجیب رو در بیاری و توقع داشته باشی سایه ی سر بشم برای اون نطفه ی حرومی که توی شکمته!
سرم گیج می رفت! گناه من فقط عاشقی بود و حالا داشتم تاوان عشقم رو به بدترین شکل ممکن می دادم.
سرش رو جلو اورد و پچ پچ کرد:
-همین امشب کار رو تموم میکنم دختره ی بی آبرو....
نفسم رفت و لرزیدم
https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8
زن با نگاهی تحقیر آمیز براندازش کرد و گفت:
-خیال کردی با یه توله میتونی پاگیرش کنی؟
سری با افسوس تکون داد و همون طور که به سمت وسایلش می رفت گفت:
-از تو زرنگ تراش نمیتونن این گرگای پولدار رو گول بزنن...
تو که مثل بره می مونی دختر جون!
هنوز همون جا گوشه ی مطبش تاریک و کثیفش می لرزیدم که صداش رعشه به جونم انداخت:
-تموم نشد پری؟
-الان تمومش می کنم آقا!
رو به من تشر زد:
-یالا بیا روی تخت! اون وقتی که باید می لرزیدی لابد جیک جیک مستونه ت بوده! بیا دیگه این قدر وقت من رو نگیر دختر جون!
به دست و پاش افتادم:
-تو رو به هر کی می پرستی بذار برم!
-بذارم بری؟ دیوونه شدی؟ مثل این که یادت رفته کی اون بیرونه و من برای چی پول گرفتم!
دستم رو توی جیب شلوارم کردم و سرویس طلا رو جلوش گرفتم. چشماش با دیدن برلیان ها برق زد اما گفت:
-جفتمون رو می کشه!
-میرم... قسم میخورم که یه جوری خودم رو گم و گور می کنم که هیچ وقت پیدام نکنه...
وسوسه شده بود! صداش دوباره اومد:
-داری چه غلطی می کنی پری!
سیلی محکمی به صورتم زد و من بی اختیار جیغ کشیدم. پری سرویس رو از دستم قاپید و با خونسردی گفت:
-تموم شد آقا!
https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8
رفتم اما نمی دونستم اون یه روزی وجب به وجب این خاک رو دنبالم می گرده...
1000
Repost from N/a
عیدتون مبارک🐑
این لیست پر از رمان های عاشقانه و جذابی است که تنها امروز اعتبار دارد❤️
وصلهی جانم
https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8
❤️
جامانده
https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0
🎀
بی گناه
https://t.me/+ZJeOfBFX7rpmMWRk
🕊
کافه دارچین
https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0
☕️
منشورعشق
https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0
🎼
کلبه رمان های عاشقانه
https://t.me/+4R6qpgXBinUxOTg0
📚
آشوب
https://t.me/+JA_ztMH7bANkMWRk
💝
وصله ناجور دل
https://t.me/+nFRZT8EaFUgzMGZk
☕️
سایه ی سرخ
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
🌰
پناهگاه طوفان
https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
🍕
لوتی اماجذاب
https://t.me/joinchat/VT1nRkXbjMJlNTRk
🎷
منتهی به خیابان عشق
https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4
🎲
سنجاقک آبی
https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8
🧩
روزهای سفید
https://t.me/joinchat/PA6bpIR_NkQ1MjI0
🦋
شب های پاریس ماه نداشت
https://t.me/+znZrAk1TDUZhNzk0
🌜
ماهرو
https://t.me/+wBeUk_vb119hNjc0
🍒
شاهزاده یخ زده
https://t.me/+KtcFzv-ZFeAxODQ0
🧀
گود من
https://t.me/+6kO-xJZMHKpjODc8
🧛
عاشق بی گناه
https://t.me/+ZX0tzSCYlTQyNmZk
💄
جاری خواهم ماند
https://t.me/+iltXh72SRbs4NDI8
🐙
بیا عشق را معنا کنیم
https://t.me/+OCmbm9KmMnBkMTFk
🐠
جدال دو عین
https://t.me/+hyLm_LlT8dVhM2Vk
🤡
ماه عمارت
https://t.me/joinchat/AAAAAFaErq53HiQz5KGbPg
🍀
لیرا
https://t.me/+FYXL5jrHy-hmZjE0
🦊
ویرانه های سکوت
https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX
🥝
سبوی شکسته
https://t.me/+9YhXOZ1bfwg0NzI8
👀
سرنوشت ما
https://t.me/+LUgE9CRE6MhkNDlk
🥃
فراموشی دریا
https://t.me/+jHupb8WZil8yMzhk
🌊
تاب رخ او
https://t.me/+1IDAUcrDvvBhNGQ0
🌒
سی سالگی
https://t.me/+GkymMdrhpaAxNTE0
🎯
قرار نبود عاشق شیم
https://t.me/+m3ELnbYGyV8xMTlk
💝
خواب
https://t.me/+hG88MA7KVnY2ZWM0
💀
جوخه یتقلا
https://t.me/+n342BLRGbCYwM2Fk
🧶
برزخ عشق
https://t.me/+Oe0BXmaR0L83NGU0
🐦🔥
آرامش یک طوفان
https://t.me/+FrTtEfbimrY4NjRk
🐝
اسپار
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
🪐
رمانسرای ایرانی
https://t.me/+zZSgUDD1yHk0NjQ0
✨
رمان های آنلاین
https://t.me/+UUWMVgclpmc0YzA0
🧶
جال
https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
👓
طلا
https://t.me/+kC7FObK-LxphMWY0
💄
اغوا وعشق
https://t.me/+d0Klnq7MLTgxNDZk
🌻
به جهنم خواهم رفت
https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk
🐾
وکیل تسخیری
https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8
🌸
فگار
https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
👽
کوارا
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
🪵
دیافراگم
https://t.me/+B2CA8Os4wWwwN2Y0
🌹
عروسک آرزو
https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw
💝
شبی در پروجا
https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk
🌵
گلاویژ
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
🍂
دل بیجان
https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0
🐝
راز مبهم
https://t.me/+-47jRFH3qFJmYTVk
⭕️
اختران
https://t.me/+jnB5gd1qIkU0OTI0
✨
500
Repost from N/a
-سقطش کن!
ناباور از آن چه شنیده بودم یک گام به عقب برداشتم.
یه گامی رو که من به عقب برداشته بودم با دو گام بلند جبران کرد:
-اصلا از کجا معلوم که راست بگی و نخوای توله ی یکی دیگه رو به اسم خانوادگی ما ببندی هان؟
از اون بابای معتاد پفیوزت که آبی گرم نمیشه، گفتی چی بهتر از این که خودمو ببندم به ریش یه خانواده ی اسم و رسم دار...
هق زدم و یک گام دیگه به عقب برداشتم.
دستش رو دراز کرد و محکم بازوم رو گرفت و گفت:
-پای یه مرد توی خونه ی تو باز شده و یه جنازه روی دست من مونده... اون وقت توقع داری باور کنم که داری راست می گی و حامله گیت مشروعه؟!
دستش رو ناگهان رها کرد و فریاد زد:
-نمی تونی با یکی دیگه بخوابی و ادای زن های نجیب رو در بیاری و توقع داشته باشی سایه ی سر بشم برای اون نطفه ی حرومی که توی شکمته!
سرم گیج می رفت! گناه من فقط عاشقی بود و حالا داشتم تاوان عشقم رو به بدترین شکل ممکن می دادم.
سرش رو جلو اورد و پچ پچ کرد:
-همین امشب کار رو تموم میکنم دختره ی بی آبرو....
نفسم رفت و لرزیدم
https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8
زن با نگاهی تحقیر آمیز براندازش کرد و گفت:
-خیال کردی با یه توله میتونی پاگیرش کنی؟
سری با افسوس تکون داد و همون طور که به سمت وسایلش می رفت گفت:
-از تو زرنگ تراش نمیتونن این گرگای پولدار رو گول بزنن...
تو که مثل بره می مونی دختر جون!
هنوز همون جا گوشه ی مطبش تاریک و کثیفش می لرزیدم که صداش رعشه به جونم انداخت:
-تموم نشد پری؟
-الان تمومش می کنم آقا!
رو به من تشر زد:
-یالا بیا روی تخت! اون وقتی که باید می لرزیدی لابد جیک جیک مستونه ت بوده! بیا دیگه این قدر وقت من رو نگیر دختر جون!
به دست و پاش افتادم:
-تو رو به هر کی می پرستی بذار برم!
-بذارم بری؟ دیوونه شدی؟ مثل این که یادت رفته کی اون بیرونه و من برای چی پول گرفتم!
دستم رو توی جیب شلوارم کردم و سرویس طلا رو جلوش گرفتم. چشماش با دیدن برلیان ها برق زد اما گفت:
-جفتمون رو می کشه!
-میرم... قسم میخورم که یه جوری خودم رو گم و گور می کنم که هیچ وقت پیدام نکنه...
وسوسه شده بود! صداش دوباره اومد:
-داری چه غلطی می کنی پری!
سیلی محکمی به صورتم زد و من بی اختیار جیغ کشیدم. پری سرویس رو از دستم قاپید و با خونسردی گفت:
-تموم شد آقا!
https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8
رفتم اما نمی دونستم اون یه روزی وجب به وجب این خاک رو دنبالم می گرده...
2000
Repost from N/a
عیدتون مبارک🐑
این لیست پر از رمان های عاشقانه و جذابی است که تنها امروز اعتبار دارد❤️
وصلهی جانم
https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8
❤️
جامانده
https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0
🎀
بی گناه
https://t.me/+ZJeOfBFX7rpmMWRk
🕊
کافه دارچین
https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0
☕️
منشورعشق
https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0
🎼
کلبه رمان های عاشقانه
https://t.me/+4R6qpgXBinUxOTg0
📚
آشوب
https://t.me/+JA_ztMH7bANkMWRk
💝
وصله ناجور دل
https://t.me/+nFRZT8EaFUgzMGZk
☕️
سایه ی سرخ
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
🌰
پناهگاه طوفان
https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
🍕
لوتی اماجذاب
https://t.me/joinchat/VT1nRkXbjMJlNTRk
🎷
منتهی به خیابان عشق
https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4
🎲
سنجاقک آبی
https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8
🧩
روزهای سفید
https://t.me/joinchat/PA6bpIR_NkQ1MjI0
🦋
شب های پاریس ماه نداشت
https://t.me/+znZrAk1TDUZhNzk0
🌜
ماهرو
https://t.me/+wBeUk_vb119hNjc0
🍒
شاهزاده یخ زده
https://t.me/+KtcFzv-ZFeAxODQ0
🧀
گود من
https://t.me/+6kO-xJZMHKpjODc8
🧛
عاشق بی گناه
https://t.me/+ZX0tzSCYlTQyNmZk
💄
جاری خواهم ماند
https://t.me/+iltXh72SRbs4NDI8
🐙
بیا عشق را معنا کنیم
https://t.me/+OCmbm9KmMnBkMTFk
🐠
جدال دو عین
https://t.me/+hyLm_LlT8dVhM2Vk
🤡
ماه عمارت
https://t.me/joinchat/AAAAAFaErq53HiQz5KGbPg
🍀
لیرا
https://t.me/+FYXL5jrHy-hmZjE0
🦊
ویرانه های سکوت
https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX
🥝
سبوی شکسته
https://t.me/+9YhXOZ1bfwg0NzI8
👀
سرنوشت ما
https://t.me/+LUgE9CRE6MhkNDlk
🥃
فراموشی دریا
https://t.me/+jHupb8WZil8yMzhk
🌊
تاب رخ او
https://t.me/+1IDAUcrDvvBhNGQ0
🌒
سی سالگی
https://t.me/+GkymMdrhpaAxNTE0
🎯
قرار نبود عاشق شیم
https://t.me/+m3ELnbYGyV8xMTlk
💝
خواب
https://t.me/+hG88MA7KVnY2ZWM0
💀
جوخه یتقلا
https://t.me/+n342BLRGbCYwM2Fk
🧶
برزخ عشق
https://t.me/+Oe0BXmaR0L83NGU0
🐦🔥
آرامش یک طوفان
https://t.me/+FrTtEfbimrY4NjRk
🐝
اسپار
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
🪐
رمانسرای ایرانی
https://t.me/+zZSgUDD1yHk0NjQ0
✨
رمان های آنلاین
https://t.me/+UUWMVgclpmc0YzA0
🧶
جال
https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
👓
طلا
https://t.me/+kC7FObK-LxphMWY0
💄
اغوا وعشق
https://t.me/+d0Klnq7MLTgxNDZk
🌻
به جهنم خواهم رفت
https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk
🐾
وکیل تسخیری
https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8
🌸
فگار
https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
👽
کوارا
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
🪵
دیافراگم
https://t.me/+B2CA8Os4wWwwN2Y0
🌹
عروسک آرزو
https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw
💝
شبی در پروجا
https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk
🌵
گلاویژ
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
🍂
دل بیجان
https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0
🐝
راز مبهم
https://t.me/+-47jRFH3qFJmYTVk
⭕️
اختران
https://t.me/+jnB5gd1qIkU0OTI0
✨
2200
❄️❄️❄️
❄️❄️
❄️
«آن که شر مینامند...🐺»
برای ارسال نظر، انتقاد، عکس: 🧝🏻♀📜
https://t.me/iHarfBot?start=6279300318
جوابها: 🧝🏻♀📝
@Lilith_inbox
👍 1
7100
#پارت414
#هرگونه_کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد
-اسمش...
عقلم برای فرار التماس میکرد اما من محو و مات هیولایی شده بودم که حالا هیبت عظیم الجثهاش سر به فلک کشیده بود.
آروارههاش رو باز کرد و انگار که توی سینهاش آتیش شعلهور باشه از دهنش بخارهایی سفید و دود مانند در هوا پخش شد. پوزهاش رو به آسمون برد و زوزهای سر داد که حس کردم روح رو از تنم بیرون کشید.
-اسمش رو بگو.
مثل این بود که در شیپور جنگ دمیده باشن؛ زمین و آسمون به لرزش افتاد و ستونهایی که هستی روی اون بنا شده بود شروع به ریزش کرد.
-بگو آیوی.
وقتی گرگ از زوزه دست کشید؛ سرش ناغافل پایین اومد و با دهن باز به سمتم هجوم اورد. دستهام رو سپر صورتم کردم و با تمام وجود جیغ زدم:
-فِنْریر!
منتظر موندم تا گوشت و استخونم توسط اون هیولاها جویده بشه اما تکونی که به بدنم داده شد از جا پروندم.
با قلبی که داشت از سینه کنده میشد، بارها بارها اطرافم و چهره نگران سرن رو از نظر گذروندم.
فورا من رو به آغوشش کشید و به خودش فشرد.
-خوبی؟ هرچی صدات میکردم جواب نمیدادی.
هنوز حیرون بودم. چرا وسط اتاق وایساده بودم؟ یعنی توی خواب راه رفتم؟
-من...
صورتم رو قاب گرفت و با دقت تمام ،جز به جز رو بررسی کرد.
-چه خوابی میدیدی که اینقدر ناله میکردی؟ فنریر کیه؟
مبهوت هردو دستم رو روی سینهاش گذاشتم.
-امون بده سرن. خودم هنوز گیجم.
محکمتر دوباره بغلم کرد و دستش رو پشت گردنم گذاشت.
-مثل تسخیر شدهها با خودت حرف میزدی.
با گرفتن دمهای عمیق از عطر بدنش، کم کم تنش بدنم از بین رفت و خودم رو پیدا کردم.
-من خوبم سرن. داری لهم میکنی!
❤ 8
7200
#پارت413
#هرگونه_کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد
حس خنکای لذت بخشی روی پوستم جاری شده بود. اونقدر سبک بودم که میتونستم پرواز کنم. چشمهام رو باز کردم و خودم رو محصور میون ابرهای سفید پیدا کردم.
بدون خواست و اراده خودم به جلو قدم برمیداشتم. هرچی بیشتر پیش میرفتم، ابرها رنگشون تیرهتر میشد. ناگهان فضای دورم با صدای رگبار متشنج شد. آذرخشی ابرهای خاکستری رو شکافت و غرشش زمین زیر پام رو به لرزه انداخت.
ترسیدم و آوای تپش قلبم بین گوشهام پژواک شد. با فرو رفتن پاهای بدون کفشم درون چیزی سرد و بُرنده، ابرهای تیره آهسته آهسته ناپدید شدن و من تونستم زمین برف پوشیده رو ببینم.
انگشتهام رو تکون دادم و حس لزجی که زیر کف پام داشتم باعث شد با ابروهای بهم پیچیده بلندش کنم.
خون؟!
اون یکی پام هم همینطور بود. سرم به عقب چرخید و رد پاهای خونیم رو دنبال کردم. تمام گامهایی که تا اینجا برداشته بودم سرخ بودن و انگار روی تیغ راه رفته بودم.
-آیوی؟
ندایی که شنیدم باعث شد سرم رو در فضای ناشناخته اطرافم بگردونم. دور تا دورم جنگل مه گرفته بود و سقف سرم، آسمونی که توسط آذرخشها خرد میشد.
-سرن؟
صدایی که شنیدم متعلق به اون بود ولی خودش نبود.
-به من نگاه کن.
کوبش قلبم شدت گرفت و با ترس رخنه کرده در وجودم جواب دادم.
-من اینجام. تو کجایی؟
-آیوی.
به سمت چپ نگاه کردم و فریاد زدم.
-سرن؟!
صدای خش خشِ قدم برداشتن روی برف به گوش رسید. انگار شخصی به من نزدیک میشد. ولی تا چشم کار میکرد، اثری از هیچ موجود زندهای نبود.
-سرن کجایی؟ چرا نمیبینمت؟
به پشت سرم برگشتم و جست و جوگر اطراف رو نظاره کردم.
صدای گامها متوقف شد و بعد از اون دم و بازدمهایی عمیق و کشدار از روبرو به گوشم رسید.
گردنم رو چرخوندم و با دیدن گرگی کاملا سیاه جا خوردم. مدتی طولانی در چشمهای هم خیره موندیم. نگاه تیز و قرمزش بدنم رو خشک و تسلیم میکرد. میترسیدم جنب بخورم و مبادا غریزهاش رو برای حمله تحریک کنم.
-تو بهم یک کلید دادی...
شنیدن صدای بم و دورگهاش باعث شد وحشتزده یک قدم عقب برم. گرگ آروم آروم شروع به رشد کرد و با هر دم کوتاه من، بزرگ بزرگتر شد.
-منم ازش استفاده میکنم.
طوفان شدیدی از پشت سرش به راه افتاد و همونطور که گرگ غول پیکرتر میشد، آواهای جیغ و فریاد کمک خواستن، بیشتر بیشتر همراه با باد میپیچید.
کلاغها توی آسمون بزمی بزرگ تشکیل دادن و پر سر و صدا اطرف سر گرگ چرخ زدن.
❤ 7
7100
#پارت413
#هرگونه_کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد
حس خنکای لذت بخشی روی پوستم جاری شده بود. اونقدر سبک بودم که میتونستم پرواز کنم. چشمهام رو باز کردم و خودم رو محصور میون ابرهای سفید پیدا کردم.
بدون خواست و اراده خودم به جلو قدم برمیداشتم. هرچی بیشتر پیش میرفتم، ابرها رنگشون تیرهتر میشد. ناگهان فضای دورم با صدای رگبار متشنج شد. آذرخشی ابرهای خاکستری رو شکافت و غرشش زمین زیر پام رو به لرزه انداخت.
ترسیدم و آوای تپش قلبم بین گوشهام پژواک شد. با فرو رفتن پاهای بدون کفشم درون چیزی سرد و بُرنده، ابرهای تیره آهسته آهسته ناپدید شدن و من تونستم زمین برف پوشیده رو ببینم.
انگشتهام رو تکون دادم و حس لزجی که زیر کف پام داشتم باعث شد با ابروهای بهم پیچیده بلندش کنم.
خون؟!
اون یکی پام هم همینطور بود. سرم به عقب چرخید و رد پاهای خونیم رو دنبال کردم. تمام گامهایی که تا اینجا برداشته بودم سرخ بودن و انگار روی تیغ راه رفته بودم.
-آیوی؟
ندایی که شنیدم باعث شد سرم رو در فضای ناشناخته اطرافم بگردونم. دور تا دورم جنگل مه گرفته بود و سقف سرم، آسمونی که توسط آذرخشها خرد میشد.
-سرن؟
صدایی که شنیدم متعلق به اون بود ولی خودش نبود.
-به من نگاه کن.
کوبش قلبم شدت گرفت و با ترس رخنه کرده در وجودم جواب دادم.
-من اینجام. تو کجایی؟
-آیوی.
به سمت چپ نگاه کردم و فریاد زدم.
-سرن؟!
صدای خش خشِ قدم برداشتن روی برف به گوش رسید. انگار شخصی به من نزدیک میشد. ولی تا چشم کار میکرد، اثری از هیچ موجود زندهای نبود.
-سرن کجایی؟ چرا نمیبینمت؟
به پشت سرم برگشتم و جست و جوگر اطراف رو نظاره کردم.
صدای گامها متوقف شد و بعد از اون دم و بازدمهایی عمیق و کشدار از روبرو به گوشم رسید.
گردنم رو چرخوندم و با دیدن گرگی کاملا سیاه جا خوردم. مدتی طولانی در چشمهای هم خیره موندیم. نگاه تیز و قرمزش بدنم رو خشک و تسلیم میکرد. میترسیدم جنب بخورم و مبادا غریزهاش رو برای حمله تحریک کنم.
-تو بهم یک کلید دادی...
شنیدن صدای بم و دورگهاش باعث شد وحشتزده یک قدم عقب برم. گرگ آروم آروم شروع به رشد کرد و با هر دم کوتاه من، بزرگ بزرگتر شد.
-منم ازش استفاده میکنم.
طوفان شدیدی از پشت سرش به راه افتاد و همونطور که گرگ غول پیکرتر میشد، آواهای جیغ و فریاد کمک خواستن، بیشتر بیشتر همراه با باد میپیچید.
کلاغها توی آسمون بزمی بزرگ تشکیل دادن و پر سر و صدا اطرف سر گرگ چرخ زدن.
100
امیر که دلش برای دیدن نفس پر پر میزد و بی طاقت دیدنش شده بود وقتی صدای شنیدن قدم هایش را احساس کرد رویش را برگرداند اما از دیدن چیزی که دید جا خورد و با لکنت گفت _نفس تو ...ت ...تو حامله ای ؟!😭
توی این کشور غریب چه بلایی سرت آوردند 😱
سکوت نفس که طولانی شد ، امیر داد زد _د حرف بزن لعنتی❤️🩹
ماجرای مهیج یه داستان گیج کننده عشقی که هر چی جلوتر میره جذاب تر میشه 😀
برای خواندن این رمان در چنل زیر عضو بشید، فقط دو تا پارت ازش بخونید اگه خوشتون نیومد لف بدید 🚫❗️
همه شخصیت ها با عکس و کلیپ تقدیم به دیدگان شما خواهد شد
https://t.me/+TMmbUnpBbTE2YjA0
https://t.me/+TMmbUnpBbTE2YjA0
رمان پیوند ارغوانی
و آن هنگام که پا در دنیای دخترانه ام گذاشتی نفهمیدم چه پیوندی با باد بستم که ابرهای ارغوانی اش بر سرم باریدند 🥺🖤 کپی ممنوع🚫 سحر زارعی 🧕@M_miiii79 با تشکر 🙏
5900