cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

⟬༒︎✞♡︎insanity♡✞︎༒︎࿐

رمان:#دیوانگی دختری ک توی تصادف حافظه اش روازدست میده🤕 یه #عشق #دیوانه وار🥀 #جنون سلبریتی های جذابمون روهم داریم😎 گلچین پست های اینستاگرام همراه آهنگ❤ خلاصه کلی دیونه بازی های جذاب داریم کپی ممنوع و حرام است حتی با ذکر نام🚫 نویسنده:#بانو #insanity🖤

Більше
Рекламні дописи
195
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

اگہ ولت ڪرد "برگرد" پیش خودم قول میدم بہ روت نیارم ڪہ "زندگیمو" نابود ڪردے :) @roman_saray
Показати все...
4_5972048258678143281.mp32.59 MB
یه مغز کثیف با یه قلب پاک یه ترکیب فوق العادس . . ! #insanity♡ @roman_saray
Показати все...
01:01
Показати все...
ما کُردا ی اصطلاحی داریم که میگیم: "دردت به قلبم". ینی درسته قلب مهمه، ولی تو از اونم مهمتری. انقد که درد نشینه تو جونت ولی همش بریزه تو قلبِ من"! #insanity♡ @roman_saray
Показати все...
+بزرگ ترین دروغی که گفتی چی بود..؟! - به همه گفتم دیگه دوسش ندارم :) @roman_saray
Показати все...
00:00
Показати все...
sticker.webp0.03 KB
#پارت77 باید به سیاوش می گفتم:سیاوش...... انگار توی فکر بود و نشنید بلندتر گفتم:آقاسیاوش..... سرد نگاهم کرد و گفت:بله..... +میخواستم بگم چیزه نمیشه آقا کیارش رو از رفتن منصرف کنیم یعنی کنید....... کنجکاو نگاهم کرد و گفت:چرا؟!...... عصبی گفتم:آخه عاشقش شدم........(چشماش اندازه نعلبکی شد، فکر کنم احتمال سکته توی آدمای سیگاری بیشتر بود برای کمتر شدن خطر ادامه دادم):خب معلومه برای اینکه سورنا جایی نره...... انگار که خیالش راحت شده باشه دوباره حواسش رو داد به جاده و گفت:نه نمیتونیم کاری کنیم....... نا امید جاده رو نگاه کردم پس دیگه راهی نبود!...... ..... ... .. . به محض ورود به حیاط یاد اولین روزی که سورنا رو دیدم افتادم و چشمام پر شدن یعنی آخرین باری بود که می دیدمش؟ !..... یعنی هر کسی که وارد زندگی من می شد باید حتما یه روزی می رفت؟!...... از ماشین پیاده شدیم ، چند قدمی جلو رفتم که در بازشد و سورنا و پشت سرش کیارش ومامانشون بیرون اومدن، سورنا به محض دیدنم به سمتم دوید....... نمیتونستم جلوش گریه کنم خودم رو نگه داشتم و به سمتش پا تند کردم و پرید توی بغلم...... یکم فشارش دادم که ازم جدا شد، همین که خواستم اجازه بگیرم بوسش کنم گونه ام رو بوسید و معترض گفت:بانو چرا انقدر دیر اومدی...... به زور جلوی بغضم رو گرفتم و گفتم:ببخشید،.....آقا سورن میشه بوست کنم؟...... لبخندی زد و سرش رو به نشونه ی تائید تکون داد.... لپای گرم و نرمش رو چندبار بوسیدم و لبخندتلخی زدم که دوباره بغلم کرد..... با صدای کیارش که داشت رو به مامانش می گفت داره دیرشون میشه سورنا رو بلند کردم و به سمتشون رفتم:سلام..... مامانشون لبخند مهربونی زد و گفت:سلام دختر قشنگم ببخشید تو رو هم تو زحمت انداختیم....... وسط حرفاش پریدم و گفتم:این چه حرفیه حتما باید میومدم و سورن روقبل رفتن می دیدم......... کیارش رو به سورنا گفت:مستر سورنا زودباش...... به این زودی داشتن میرفتن باورم نمی شد انقدر سخت باشه سورنا از گردنم جدا شد وکیارش دستشو سمتم دراز کرد و سورنا رو ازبغلم گرفت سورنا لبخندی زد و گفت:خداحافظ بانو آیدا قول میدم زود برگردم....... انگار اونی که بچه بود من بودم دلم میخواست داد بزنم و گریه کنم دیگه داشتم می ترکیدم:مراقب خودت باشیا منم قول میدم تا برگردی منتظرت بمونم خدانگهدار......... کیارش به محض تموم شدن حرفم با سورنا توی بغلش ازکنارم دور شد، دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم واشکام بی اختیار شروع به ریختن کردن...... مامانشون با دیدن گریه ام سمتم اومد و لبخندی زد و بغلم کرد و گفت:گریه نکن دختر گلم زود بر می گردیم نگاه کن حتی سورنا هم گریه نکرد...... چشمام رو پاک کردم و به زور نیمچه لبخندی زدم که گفت:آفرین دخترم ازت میخوام یه قولی بهم بدی...... کنجکاو نگاهش کردم و همین که خواستم حرف بزنم کیارش مادرشو صدا زد:شاهنور بانو دیرمون شد...... پس اونم قرار بود بره، مگه میشد دلتنگ آدمی به این مهربونی نشد لبخندی دردناکتر از قبل زدم و متقابل لبخندی بهم زد و گفت:بهم قول بده که مراقب سیاوش باشی میدونم خواسته ی زیادیه ولی نمیتونم سورنارو تنها بذارم....... مگه میتونستم جز قول دادن چیز دیگه ای بهش بگم:خواهش میکنم این چه حرفیه قول میدم...... لبخدی زد و گفت:ممنون که دلم رو آروم کردی دختر مهربونم الان با خیال راحت میتونم برم...... با لبخند دستش رو از روی صورتم برداشت و خواست چمدونش رو برداره جلو رفتم و چمدونش رو برداشتم و به سمت ماشین رفتم که سیاوش چمدون رو از دستم گرفت و گذاشت توی ماشین...... باورم نمی شد داشتن به این زودی می رفتن چرا با این عجله داشتن می رفتن......
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.