cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

💢 عــــمارتـــــ💢

Рекламні дописи
8 930
Підписники
-1724 години
-2477 днів
-1 17130 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

لینک بازی همستری ک همه این روزا بازی میکنن😁
Показати все...
لینک بازی همستری ک همه این روزا بازی میکنن😁
Показати все...
https://t.me/hamster_kombat_boT/start?startapp=kentId5336629087 Play with me, become cryptoexchange CEO and get a token airdrop! 💸  2k Coins as a first-time gift 🔥  25k Coins if you have Telegram Premium
Показати все...
Hamster Kombat

Just for you, we have developed an unrealistically cool application in the clicker genre, and no hamster was harmed! Perform simple tasks that take very little time and get the opportunity to earn money!

بچه ها لینک همستری ک این روزا همه بازی میکنن😁
Показати все...
بچه ها لینک همستری ک این روزا همه بازی میکنن😁
Показати все...
Hamster Kombat

Just for you, we have developed an unrealistically cool application in the clicker genre, and no hamster was harmed! Perform simple tasks that take very little time and get the opportunity to earn money!

https://t.me/hamster_kombat_Bot/start?startapp=kentId6231107534 Play with me, become cryptoexchange CEO and get a token airdrop! 💸  2k Coins as a first-time gift 🔥  25k Coins if you have Telegram Premium
Показати все...
Hamster Kombat

Just for you, we have developed an unrealistically cool application in the clicker genre, and no hamster was harmed! Perform simple tasks that take very little time and get the opportunity to earn money!

پایان رسید این قصه و حکایت همچنان باقی ست❤️
Показати все...
💢 اربــابــِ عــمارتـــ💢 #پارت_پانصدوشصت ابروهام از ترس و تعجب بالا پرید با لب‌های لرزون لب زدم _ چی؟؟ یعنی چی؟ آرمان کلافه نگاهی به در انداخت و لب زد _ از همون شب معارفه با اون پدر و مادر دروغی همه چیز رو فهمیده بود منم بهش گفتم قضیه چیه برخلاف چیزی که انتظار داشتم خودش خواست واسه اذیت نشدن تو این بازی رو ادامه بدیم پوزخندی زد و گفت _ مامانم میدونه چه آدم گردن نگیری حاضر به این ازدواج شده واسه همینم خوب میدونه اتفاقی که این وسط افتاده چیه بقیه نه نظرشون واسه من مهمه نه توی زندگی من جایی دارن پس هیچ چیزی رو دروغ بنا نشده اون آدمای تقلبی هم توی مهمون امشب حضور ندارن مامان گفت همه چیز اوکی میکنه نفس راحتی کشیدم انگار بعد مدتها باری که روی قلبم سنگینی میکرد از روی سینه ام برداشته شده بود لبخندی روی لبم نشست آرمان ناخوداگاه خم شد و بوسه ی سریعی روی لبم کاشت که متعجب و وا رفته نگاهش کردم _ همین لبخند رو میخواستم حالا راه بیفت تا این خانومه کچلم نکرده جلوتر حرکت کرد و در برام باز نگه داشت دامن رو بالا گرفتم و لبخندی زدم قدم‌های بلندم رو به سمت شروع جدیدی از زندگی‌ام که انتظارم رو میکشید، برداشتم
Показати все...
💢 اربــابــِ عــمارتـــ💢 #پارت_پانصدوپنجاهونه صورتم رو سمتش برگردوندم و نگاه خیره اش غافلگیر کردم با لبخند لب زدم _ چرا اینطوری نگاهم میکنی؟؟ شونه ای بالا انداخت _ نمیدونم شاید هنوز باورم نمیشه ابرویی بالا انداختم همچین صحبتی از آرمان مغرور بعید بود قبل از اینکه در باز کنه سرجام ایستادم متعحب ایستادم و نگاهم کرد _ من هنوزم نگرانم من عروسی که قراره با دروغ برگزار بشه و شروع زندگی که با دروغ بنا بشه رو نمیخوام آرمان در بست و قدمی به سمتم برداشت سیته به سینه ام ایستاد و لب زد _ اول باید تو رو مال خودم بکنم بعد خود خداشم حریف من نمیشه واسه پس گرفتن‌ات بهت یه قولی دادم عملی اش میکنم اونم همین امشب... هیچ چیز با دروغ شروع نمیشه کسی که باید بدونه میدونه... با شنیدن جمله آخرش اخمی کردن متعجب لب زدم _ یعنی چی؟ _ مامان خیلی وقته میدونه...
Показати все...
💢 اربــابــِ عــمارتـــ💢 #پارت_پانصدوپنجاهوهشت خودمم میخواستم حرکت کنم ولی انگار پاهام به زمین چسبیده بودن قدم بلندی سمتش برداشتم درست پشت سرش ایستادم از نفس های بلند و کلافه اش مشخص بود از این بچه بازی ها خسته شده ولی من داشتم توی همین بچه بازی‌ها جون میدادم هیچ وقت اون روز که به عنوان خدمتکار اومدم به این خونه، همچین روزی رو توی خوابم هم نمیدیدم دستم آروم روی سرشونه اش گذاشتم جوری که انگار صد سال منتظر همین لحظه اس با قیافه ای که سعی در حفظش داشت تا فیلمبردار بهش حرفی نزنه سمتم چرخید اما با دیدنم به آنی رنگ نگاهش تغییر کرد جوری که نگاهم میکرد که حس میکردم زیر اون نگاه خیره دارم ذوب میشم توان نگاه کردن توی چشماش رو نداشتم _ woww به قدری عکس العملش از ته دل و از روی تعجب و جا خوردن بود که فیلمبردارم به خنده افتاده بود _ خب خوبه... من پایین منتظرتون هستم فقط زودتر که به شب نخوریم با این رفتار آرمان فیلمبردار بنده خدا هم فهمید باید صحنه رو ترک کنه با رفتن فیلمبردار دستم آروم روی گونه ام گذاشت حس میکردم صورتم از گرمای زیاد داره اتیش میگیره _ آرمان... با شنیدن اسمش از زبونم ناخوداگاه لب زد _ جانم... لبم آروم زیر دندون کشیدم که دستش زیر چونم نشست لب پایینم از حصار دندونم آزاد کرد _ اگر من حق ندارم بلایی سرشون بیارم توام حق نداری... اخمی کردم و خجالت زده ضربه ای روی سینه اش نشوندم آروم سمت پله ها رفتم و بهش اشاره کردم جلو بیاد و کمکم کنه سمتم اومد و دستم گرفت و کمکم کرد آروم از پله ها پایین بریم
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.