cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

⟦⚘⟧ کانال کلبــؒؔـؒؔـؒؔـه ســؒؔـؒؔـؒؔرای محبــؒؔـؒؔـؒؔت خوبــؒؔـؒؔان ⟦𖤗⟧

🎙 #تنها_صداست_که_باقی_میماند برای حجم آغوشت این شعر دلتنگی میکند✍ 🌹به کانال ادبی و هنری《کلبه سرای محبت خوبان 》خوش آمدید @kfdhddbn

Більше
Рекламні дописи
2 168
Підписники
-2124 години
-767 днів
-40830 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

🍃#شب_های_فراق🍃 "چشم بیمار تو شد باعث بیماری ما به مسیحا نرسد فکر پرستاری ما تا ز بندت شدم آزاد، گرفتار شدم گشت آزادیِ ما ، بندِ گرفتاریِ ما سر ما باد فدای قدم عشق ، که داد با تو آمیزش ما از همه بیزاری ما بس که تن خسته و دل زار شد از بار غمت ترسم آخر که به گوشت نرسد زاری ما صبح ما شام شد از تیرگی بخت سیاه آه اگر شبرُوِ زلفت ، نکند یاریِ ما دوش در خواب لب نوش تو را بوسیدم خواب ما به بود از عالم بیداری ما بی کسی بین که نکرده‌ست به شبهای فراق هیچکس غیر غم روی تو غم‌خواری ما دل و دین تاب و توان رفت و برفتم از دست بر سر کوی وفا کیست به پاداری ما گفتم از دست که شد زار دل اهل نظر زیر لب گفت که از دست دل آزاری ما هوشم افزود فروغی کرم باده فروش مستی ما چه بود مایهٔ هشیاری ما #فروغی_بسطامی 🌹
Показати все...
👍 1
✨ﮐﺎﺵ ﺩﺭ ﺗﻨﺪﯾﺲ ﺁﺩﻡ ﺩﻝ ﻧﺒﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻏﻢ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﻣﻨﺰﻝ ﻧﺒﻮﺩ ✨ﮐﺎﺵ ﺟﺎﯼ ﻫﺮ ﻏﻤﯽ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﻮﺩ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺭﺍ ﺟﺮﻋﻪ ﺍﯼ ﺩﻣﻨﻮﺵ ﺑﻮﺩ ✨ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻗﻠﺒﻬﺎ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﮐﺮﺩ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺭﺍ ﺣﺒﺲ ﮐﺮﺩ ✨ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻧﻮﺷﺖ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺗﻘﺪﯾﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻧﻮﺷﺖ ✨ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﺴﺖ ﮐﺮﺩ ﯾﺎ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﯾﻮﺍﻥ ﺣﺎﻓﻆ ﺩﺳﺖ ﮐﺮﺩ ✨ﮐﺎﺷﮑﯽ ﻟﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻣﯽ ﺭﺳﯿﺪ ﺻﺒﺢ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽ ﺩﻣﯿﺪ ✨ﮐﺎﺵ ﺟﻨﺲ ﻗﻠﺐ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺷﯿﺸﻪ ﺑﻮﺩ ﺟﺎﯼ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﻫﻢ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﺑﻮﺩ ✨ﮐﺎﺵ ﻣﯽﺷﺪ ﮔﻔﺖ ﺩﻝ ﺍﺯ ﺳﻨﮓﻧﯿﺴﺖ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﻝ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﻧﯿﺮﻧﮓ ﻧﯿﺴﺖ ✨ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻋﮑﺲ ﺩﻝ ﺭﺍ ﻗﺎﺏ ﮐﺮﺩ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺏ ﮐﺮﺩ ✨ﮐﺎﺵ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻭ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺷﻌﺮ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺳﺮﻭﺩ 💜
Показати все...
👍 3
به خرابات شدم دوش مرا بار نبود می زدم نعره و فریاد ز من کس نشنود یا نبد هیچ کس از باده فروشان بیدار یا خود از هیچ کسی هیچ کسم در نگشود چون که یک نیم ز شب یا کم یا بیش برفت رندی از غرفه برون کرد سر و رخ بنمود گفت: خیر است، درین وقت تو دیوانه شدی نغز پرداختی آخر تو نگویی که چه بود؟ گفتمش: در بگشا، گفت: برو، هرزه مگوی تا درین وقت ز بهر چو تویی در که گشود؟ این نه مسجد که به هر لحظه درش، بگشایند تا تو اندر دوی، اندر صف پیش آیی زود این خرابات مغان است و درو زنده دلان شاهد و شمع و شراب و غزل و رود و سرود زر و سر را نبود هیچ درین بقعه محل سودشان جمله زیان است و زیانشان همه سود سر کوشان عرفات است و سراشان کعبه عاشقان همچو خلیلند و رقیبان نمرود ای عراقی، چه زنی حلقه برین در شب و روز؟ زین همه آتش خود هیچ نبینی جز دود
Показати все...
من از ماهی که در آیینه ات تابیده می گویم من از این دل که در تاب و تبت رقصیده می گویم هم از تو شمع بزم عاشقی صدها غزل دارم هم از پروانه که دور سرت چرخیده می گویم همه دم میزنند از نم نم باران و الطافش من از ابری که پیش پای تو باریده می گویم رز قرمز چرا همواره باید بهترین باشد برای تو من این بار از گل ارکیده می گویم همه در پیش پای دلبر خود فرش گل دارند من از نقش قدمهایت به روی دیده می گویم شبیه سرزمینی که شده فتح قدمهایت من از دل که به عشق تو فرو پاشیده می گویم در این حال و هوای دلبرانه، محو عشق تو من از دست تو که سیب دلم را چیده می گویم شراب انداختی خوشه به خوشه عشوه و نازت من از شعری که مست از جام تو رقصیده می‌گویم به بیداری اگر رویم نشد بوسم لبانت را من از "نوری" که در خوابش تو را بوسیده می گویم #آرمین_نوری
Показати все...
👍 1
ما را ز خیال تو چہ پرواے شراب است خم گو سر خود گیر ڪہ خمخانہ خراب است گر خمر بهشت است بریزید ڪہ بے دوست هر شربت عذبم ڪہ دهے عین عذاب است افسوس ڪہ شد دلبر و در دیدہ گریان تحریر خیال خط او نقش بر آب است بیدار شو اے دیدہ ڪہ ایمن نتوان بود زین سیل دمادم ڪہ در این منزل خواب است معشوق عیان می‌گذرد بر تو ولیڪن اغیار همی‌بیند از آن بستہ نقاب است گل بر رخ رنگین تو تا لطف عرق دید در آتش شوق از غم دل غرق گلاب است سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم دست از سر آبے ڪہ جهان جملہ سراب است در ڪنج دماغم مطلب جاے نصیحت ڪاین گوشہ پر از زمزمہ چنگ و رباب است حافظ چہ شد ار عاشق و رند است و نظرباز بس طور عجب لازم ایام شباب است... حافظ
Показати все...
👍 1
من مست می عشقم هشیار نخواهم شد وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد امروز چنان مستم از بادهٔ دوشینه تا روز قیامت هم هشیار نخواهم شد تا هست ز نیک و بد در کیسهٔ من نقدی در کوی جوانمردان عیار نخواهم شد آن رفت که می‌رفتم در صومعه هر باری جز بر در میخانه این بار نخواهم شد از توبه و قرایی بیزار شدم، لیکن از رندی و قلاشی بیزار نخواهم شد از دوست به هر خشمی آزرده نخواهم گشت وز یار به هر زخمی افگار نخواهم شد تا دلبرم او باشد دل بر دگری ننهم تا غم خورم او باشد غمخوار نخواهم شد چون ساختهٔ دردم در حلقه نیارامم چون سوختهٔ عشقم در نار نخواهم شد تا هست عراقی را در درگه او باری بر درگه این و آن بسیار نخواهم شد #عراقی
Показати все...
👍 1
ای شب از رویای تو رنگین شده  سینه از عطر تو ام سنگین شده ای به روی چشم من گسترده خویش شایدم بخشیده از اندوه پیش همچو بارانی که شوید جسم خاک  هستیم ز آلودگی ها کرده پاک ای تپش های تن سوزان من  آتشی در سایه مژگان من ای ز گندمزار ها سرشارتر  ای ز زرین شاخه ها پر بارتر ای در بگشوده بر خورشیدها در هجوم ظلمت تردید ها با توام دیگر زدردی بیم نیست  هست اگر ، جز درد خوشبختیم نیست ای دلتنگ من و این بار نور ؟  های هوی زندگی در قعر گور ؟ ای دو چشمانت چمنزاران من  داغ چشمت خورده بر چشمان من پیش از اینت گر که در خود داشتم  هر کسی را تو نمی انگاشتم درد تاریکیست درد خواستن  رفتن و بیهوده خود را کاستن سرنهادن بر سیه دل سینه ها  سینه آلودن به چرک کینه ها در نوازش ‚ نیش ماران یافتن زهر در لبخند یاران یافتن زر نهادن در کف طرارها  گمشدن در پهنه بازارها آه ای با جان من آمیخته  ای مرا از گور من انگیخته چون ستاره با دو بال زرنشان  آمده از دوردست آسمان از تو تنهاییم خاموشی گرفت  پیکرم بوی همآغوشی گرفت جوی خشک سینه ام را آب تو  بستر رگهایم را سیلاب تو در جهانی این چنین سرد و سیاه با قدمهایت قدمهایم براه ای به زیر پوستم پنهان شده  همچو خون در پوستم جوشان شده گیسویم را از نوازش سوخته  گونه هام از هُرم خواهش سوخته آه ای بیگانه با پیراهنم  آشنای سبزه زاران تنم آه ای روشن طلوع بی غروب  آفتاب سرزمین های جنوب آه آه ای از سحر شاداب تر  از بهاران تازه تر سیراب تر عشق دیگر نیست این‚ این خیرگیست  چلچراغی درسکوت و تیرگیست عشق چون در سینه ام بیدار شد  از طلب پا تا سرم ایثار شد این دگر من نیستم ‚ من نیستم  حیف از آن عمری که با من زیستم ای لبانم بوسه گاه بوسه ات  خیره چشمانم به راه بوسه ات ای تشنج های لذت در تنم  ای خطوط پیکرت پیراهنم آه می خواهم که بشکافم ز هم  شادیم یکدم بیالاید به غم آه می خواهم که برخیزم ز جای  همچو ابری اشک ریزم های های این دل تنگ من و این دود عود ؟  در شبستان زخمه ها ی چنگ و رود ؟ این فضای خالی و پروازها ؟  این شب خاموش و این آوازها ؟ ای نگاهت لای لایی سحر بار گاهواره کودکان بی قرار ای نفسهایت نسیم نیمخواب  شسته از من لرزه های اضطراب خفته در لبخند فرداهای من  رفته تا اعماق دنیا های من ای مرا با شعور شعر آمیخته  این همه آتش به شعرم ریخته چون تب عشقم چنین افروختی  لا جرم شعرم به آتش سوختی #فروغ_فرخزاد
Показати все...
👍 1
مستانه مستم میکنی، دل را زدستم میکنی... گه باده نوشم ای صنم،گه می پرستم میکنی در سوزو تابم میکنی، هردم خرابم میکنی... گه می نوازی ماه من،گاهی زهستم میکنی حیران شدم در کار تو،درمانده از رفتار تو... هم می گشایی پای را،هم قفل و بستم میکنی با من نگویی چیستی، اهل کجا یا کیستی... گاهی بلندم میکنی، گاهی تو پستم میکنی آتش زدی کاشانه را،بردی دل دیوانه را... هم شاد شادم ای صنم،هم غم پرستم میکنی بگرفته ای جان مرا،کردی به زندانت مرا... می بخشیم عالم به من، گه ورشکستم میکنی دل را به زاری می بری،اندرخماری می بری خوبم که آزردی مرا،آنگه تو مستم میکنی... #مولانا شبتون بینظیر 🌺❤️🌺
Показати все...
👍 1
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی کلیم اگر دعا کند بی تو دعا نمی‌شود مسیح اگر دوا دهد بی تو دوا نمی‌شود اگر جدایی اوفتد میان جسم و جان من قسم به جان تو دلم از تو جدا نمی‌شود گریه اگر کنم همی بهر تو گریه می‌کنم ورنه ز دیده‌ام عبث اشک رها نمی‌شود گرد حرم دویده‌ام صفا و مروه دیده‌ام هیچ کجا برای من کرب‌وبلا نمی‌شود کسی که گشت گرد تو گرد گنه نمی‌رود پیرو خط کربلا اهل خطا نمی‌شود عمر گذشت، وانشد راه زیارتت به من حاجت این شکسته دل، چرا روا نمی‌شود؟! :: جز سر غرق خون تو که شد چراغ قافله رأس بریده بر کسی راهنما نمی‌شود.. کرب‌وبلا و کوفه شد سخت به عترتت ولی هیچ کجا به سختی شام بلا نمی‌شود چوب به دست قاتلت سوخت و گفت این سخن جای سر بریده در طشت طلا نمی‌شود سوز درون (میثمت) بوده شراری از غمت ورنه زشعرش این همه شور به پا نمی‌شود ✍ #غلامرضا_سازگار
Показати все...
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی #ورود_به_ماه_محرم تا شنیدیم اشک ما بر زخم‌هایت مرهم است چشم ما از گریه مثل چشمه‌های زمزم است ما نمک‌گیر توأیم ای ساکن کرب و بلا رزقمان یک وعده اشک و وعده‌‌ی دیگر غم است روضه رفتم فکر دنیا را بگیری از سرم ای که گریه بر سرت سرّ نجات عالم است از حبيب بن مظاهر مى‌شود آموخت كه در مسير عاشقى یکبار جان‌دادن كم است قدمت اين روضه‌ها با قدمت خلقت يكى‌ست اولین نوکر که برده فیضِ روضه، آدم است پیرهن مشکی ما را مادرت اندازه کرد این سیاهی هدیه‌ی دخت رسول اکرم است مادرم چادر سیاهش را برای تکیه داد حال آنچه بر سرش کرده‌ست حکمش پرچم است باز هم پیراهنت می‌گردد آویزان ز عرش از همین حالا عزیزم حال ما هم درهم است :: ای که هستی بطن کاف و ها و یا و عین و صاد نعل کاری کرد حتی ظاهرت هم مبهم است
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.