cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

روا

برای تبلیغات: @tblight_dys هرروز سه پارت رمان داریم غیر از جمعه🔞⛔️

Більше
Рекламні дописи
3 947
Підписники
-224 години
-427 днів
-54630 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

برای خرید vip رمانها به ایدی زیر پیام بدید: @atenaorrg لطفا فقط برای خرید پیام بدید🩷💫✅👑🌟✅
Показати все...
#part421 می دونست من توی عمرم از این کار ها نکردم و نخواهم کرد برای همین شکاکیتش بیشتر شد . - تو؟ توی خونه خودمون یه لیوان آب نمی کشیدی الن اینجا کوزت شدی؟ باید قبول می کردم این بار حق با مامان بود چون می دونست من دست به سیاه و سفید نمیزنم . - حال من یه بار کاری شدم شما انکر و منکرو به هم بدوز! آخرین پرتقال رو توی ظرف گذاشت و اومد ملحفه رو از دستم گرفت. - پس اون خانمی که میومد اینجا رو تمیز کنه چرا نمیاد؟ از فرط کمر درد روی پاهام بند نبودم و همونجا روی صندلی پایه بلند پشت کانتور نشستم. - مثل این که وجیهه خانم، دخترش زایمان کرده تا دو شنبه مرخصیه.
Показати все...
14❤‍🔥 3🍓 1
#part420 با فکر این که وجیهه خانم تا دو شنبه مرخصی بود، مشتمو سفت کردم . - از پسش بر میام، ضمناا من قرار نیست بشورم؛ لباسشویی زحمتشو می کشه. سری تکون داد و قبل از این که خودش متوجه فاجعه بشه، رو تختی رو مچاله کردم و از اتاق بیرون زدم. تقریبا یک ساعت و نیم می شد من اینجا بودم و حال اگر با ملحفه ارباب پایین می رفتم، قطعا مامان بهم شک می کرد . آهسته یکم قدم های باز برداشتم که به کمرم فشار نیاد و پله های بالخره فتح شدن. مامان که مشغول چیدن میوه توی ظرف بود، با دیدنم اخم توی هم کشید . - بال چیکار می کردی؟ به ملحفه توی دستم اشاره کردم . - مهندس اتاقشون کثیف شده بود رفتم تمیز کنم
Показати все...
10❤‍🔥 3
#part419 نمی خوای بری؟ تازه به خودم اومدم و از جام بلند شدم. کمرم از شدت درد به مرز دو نیم شدن رسیده بود و استخوان هام جیغ بنفش می کشیدند . اینجا موندنم بی فایده بود، پس قبل از این که دوباره مورد تنبیه یا چیز دیگه ای قرار بگیرم، لباس هام رو پوشیدم و قدم های نزدیک به هم برداشتم. قبل از رفتن نگاهی به تخت ارباب انداختم که مطمعن بشم با خون ریزیم کثیف کاری نشده باشه که با دیدن لکه قرمز رنگ، دود از سرم بلند شد . با صدایی که خجالت درونش شیون می کرد، رو به آقا گفتم : - رو تختیتون کثیف شده، میبرم بشورمش! به طرفم برگشت و رنگ نگاهش تغییر کرد . - وظیفه تو نیست بشوری! برو میدم وجیهه بشوره.
Показати все...
9❤‍🔥 3
تبلیغات پذیرفته میشود📥 با کمترین هزینه🙏🫶🩵 جهت هماهنگی برای تبلیغ در کانال و اینستاگرام 🌐📱☑️ به دایرکت پیام بدید✔ ☑️@atenaorrg
Показати все...
امشب روز آخر تخفیف هست قیمت 0️⃣6️⃣بوده شده0️⃣4️⃣ فقط تا صبح🥰😍 با خرید دوتا رمان یک رمان هدیه😘😍 ✈️ ایدی ادمین : ✅ @atenaorrg
Показати все...
#part418 با خجالت خیره شدم و قبل از انجام کاری که مطمعن نبودم، پرسیدم: - اجازه هست؟ طوری به لب هاش با چشم اشاره کردم که متوجه منظورم شد و نزدیکم اومد . نداشتم پشیمون بشه و همون لحظه لبم رو روی لب هاش قرار دادم. طوری بوسیدم که انگار تشنه ای بعد از دیدن هزاران سراب، بالخره به چشمه آب رسیده. شیرین بود، حداقل برای منی که داشتم تجربه اولم رو کسب می کردم طعم عسل می داد . گاز ریزی از لب پایینم گرفت و عقب کشید . من هنوز سیراب نشده بودم، دلم نمی خواست عقب بکشه و این شهد نابو ازم دور کنه. - کافیه باده! ارباب از روی تخت بلند شد و با پوشیدن تیشرت و شلوارش تازه متوجه من شد
Показати все...
❤‍🔥 17
#part417 من قصد داشتم با چیدن این کلمه کنار هم، جمالتی رو ادا کنم که بهش بفهمونه وجودش برام ارزشمنده و چقدر قلب من ستایشگر همین محبت های کوچیکشه. - می خوای پاداشتو بگیری یا بزاری با این بلبل زبونی هات از دادنش پشیمون بشم؟ سری به طرفین تکون دادم که مچ دستم رو گرفت و دور گردنش حلقه کرد . - بوسه فرانسوی یا کلاسیک؟ از حرفش شوکه شدم، به قولی زبونم قدرت بیان این احساس قشنگ رو با کلمات نداشت. - من فرقشو نمی دونم! خندید، دوباره طوری خندید که چال گونش واضح تر شد و من معطل نکردم تا محو بشه و همون لحظه بوسه کوتاهی روی گونش کاشتم که لبم به ته ریشش اثابت کرد و حس خوش آیند تری بهم دست داد . - انتظار چیز فراتری داشتم!
Показати все...
❤‍🔥 14
#part416 انگشتش روی جناق سینم به حرکت در اومد و پاهام رو لی پاهاش قفل کرد . - می خوام بهت پاداش بدم پرنسسم. از میم مالکیت آخرش حس شعف بهم دست داد و با ذوق بچگونه درونم پرسیدم: - پاداش چی آقا؟ کاش زمان توی همینجا می ایستاد . ساعت ها از کار می افتادند و فقط ما برای لحظه ای توی آغوش هم اینطور در آرامش غرق می شدیم . - پرنسس نباید جز پادشاهش چیز های با ارزش بدنشو به همین راحتی هدیه کنه! سری تکون دادم و ادامه حرفش رو خودم دادم: - بله آقا اجازه پرنسس این قصر دست شماست
Показати все...
❤‍🔥 15
بیایید گپ حرف بزنیم https://t.me/+dHs54WdrppdiNTNk
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.