cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

MoonEla

از جنس ماه؛ الهه می‌نویسد. اگر حرفی بود: @MoonGoddess_bot (شناس) https://telegram.me/BChatcBot?start=Ella (ناشناس)

Більше
Рекламні дописи
239
Підписники
-224 години
+17 днів
+230 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

دستت میشناسه دستامو؛
Показати все...
🌚 1
Mohsen Chavoshi - Mariz Hali (320).mp39.16 MB
🌚 1
Mohsen Chavoshi - Mariz Hali (320).mp39.16 MB
Repost from N/a
Фото недоступнеДивитись в Telegram
من نسبت به اون یه نفر:
Показати все...
🌚 2
#درخواست_کمک /تریگر‌وارنینگ محتوای ناراحت کننده سلام وقتتون بخیر، این گربه کوچولو رو با این وضع دوستمون دیده که طبق صحبت‌ کسانی که اونجا بودن گویا موتور بهش زده و از روش رد شده و لگن و رانش شکسته و پوستش هم کلا زخمه و کنده شده. توی گرافی که کلینیک ازش گرفته استخون رونش کاملا نصف شده و خیلی وضعیتش دردناکه و جراحی لازم داره طبقِ پیش فاکتوری که کلینیکِ دلفین داده ران اگر با پین جراحی بشه هزینش ۸ میلیون و ۵۰۰ تومان و اگر نیاز به پلیت گذاری بشه ۱۱ میلیون تومان می‌شه. ما بدون کمک شما این مبلغ رو نمیتونیم تهیه کنیم و به کمکتون نیاز داریم که یکبار دیگه باهم این امداد رو هم انجام بدیم، همونطور که در چندین امداد قبل چون کنار هم بودیم تونستیم.. پیشی کوچولو کارهای اولیه‌اش گراف‌ها، تقویت و آماده کردنش برا جراحی، توسط امدادگرش انجام شد و حالا برای جراحی نیاز به کمک همتون هست با هرمبلغی که در توانتونه و اگر این پست رو هم پخش کنید کمک زیادی کردید. شماره حساب چنل جهت کمک: 6037997314512493‌‌ حسینی مراحل درمان، فاکتور‌ها و... قرار می‌گیره. * اگر شماره کارت محدودیت تعداد تراکنش زد واستون بهمون اطلاع بدین.
Показати все...
4.19 MB
3.14 MB
🌚 2
Фото недоступнеДивитись в Telegram
🌚 2
یک موقع‌هایی در داستان سرایی ما برای خودمون کسی بودیم🌹
Показати все...
🌚 1
"ترس" عمو مهر ماه سال ۱۳۶۰ با دو پای خودش رفت که بجنگد؛ بهمن ماه جنازه‌اش برگشت. از کل محل می‌پرسیدی همه فکر می‌کردند که عراق هم از عموی سیبیل‌کلفت بنده خواهد ترسید، اما پشت سنگر انگار پشت لب عموی بیچاره‌ام دیده نمی‌شد؛ به قول خود عمو نوچه‌های صدام امان ندادند؛ وگرنه چند سال بعد چهل ساله می‌شد. اسم عمو از شانزده هفده سالگی‌ روی زبان‌ها بود، آن موقع‌ها را درست یادم نیست اما به بیست و اندی که رسید من دیگر ده ساله بودم و الحمدالله حافظه‌ام یاری می‌کند که به یاد بیاورم عمویم چه اسمی در محل در کرده بود؛ نه قد بلندی داشت نه چهارشانه بود اما هرجا اسمش می‌آمد حضار کمر صاف می کردند و مردمک چشم‌شان بی‌قرار می‌شد. بابا راز موفقیت عمو را چنین شرح می‌داد که از تولد از هیچ چیز نمی‌ترسید؛ می‌گفت وقتی آقاجان داد می‌زد همه پشت دامن مادر پناه می‌گرفتیم اما عمو که از همه‌ی بچه‌ها کوچکتر بود سینه‌ سپر می‌کرد و بدون پلک زدن توی چشم‌های آقاجان خیره می‌شد، آقاجان هم که آن موقع روحش خبر نداشت این طفل معصوم روزی دردسری خواهد شد آن روزها می‌خندید و کظم قیض می‌کرد؛ خلاصه باز زمان گذشت و عمو برای بازی پا به کوچه گذاشت، بچه‌ها از سنگی که به سر بخورد می‌ترسیدند، عمو نه؛ بچه ها از سقوط از ارتفاع می‌ترسیدند، عمو نه؛ بچه‌ها از تاریکی و صدای بلند و شب و حیوان‌هایش می‌ترسیدند، عمو نه. بابا در یک کلام نترسیدن عمو را چنین خلاصه کرد که از نفرین مادر هم نمی‌ترسید؛ به هرحال من یقین دارم که عزیزِ خدابیامرز عمو را نفرین نکرده بود؛ عزیز دل‌رحم تر از این حرفا بود. وقتی عمو سیبیلش درآمد عزیز رفت و نترسیدن عمو ترسناک شد. عمو باز هم به کوچه رفت اما دیگر بازی نکرد، انگار می‌خواست همه چیز را به بازیِ خودش دربیاورد. عمو سی ساله شد و مردم از چاقو و تیزی می‌ترسیدند، عمو نه؛ مردم از تصادف می‌ترسیدند، عمو نه؛ یک محل از آقاجان که دیگر پا به سن گذاشته بود می‌ترسیدند، عمو نه؛ مردم از حبس می‌ترسیدند، عمو نه؛ مردم از مرگ می‌ترسیدند، عمو نه. خلاصه که عموی ما سی و خورده‌ای سن داشت و یک اسم که تن سنگ را به لرزه درمی‌آورد؛ و یک دل که در همان سال‌ها لرزید؛ چند ماهی منت آقاجان را کشید تا بالاخره خواستگاری رفتند؛ از من بپرسی می‌گویم عمو ترسید، آن شب به اندازه تمام عمرش ترسید آقا کریم‌ دخترش را به او ندهد، به عبارت درست‌تری عموی بنده را به دامادی نپذیرد؛ که نپذیرفت. آقا کریم آن شب گفت مغز خر نخورده که دختر دست گلش را به چنین آدم عیاشی که از خدا هم نمی‌ترسد بدهد. به خانه که آمدند عمو را دیدم؛ چشم‌هایش می‌ترسید، آن شب که دقت کردم دیدم اتفاقا عمو از اکثر آدم‌ها ترسو‌ تر است، او حتی از گریه کردن هم می‌ترسید؛ پس آن شب بدون اینکه به اشک‌هایش اجازه‌ی جاری شدن دهد به من گفت "از آینده باید ترسید". بعد از آن جواب رد به یک سال نکشید که تصمیم گرفت به جای خانه نشستن و جنگیدن با افکارش برود و مثل اکثر مردم با بعثی‌ها بجنگد. دختر آقا کریم سر قبرش گریه کرد؛ شجاعانه از اشک‌هایش نترسید؛ کاشکی می‌توانستم به عمو بگویم، حتما خوشحال می‌شد.
Показати все...
🌚 1
10 Shallows.mp316.14 MB
05 - Birdy - The District Sleeps Alone Tonight.mp310.90 MB
01 - Blasphemy.mp33.36 MB
🌚 1
02 - Drown.mp33.36 MB
🌚 1
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.