عشق محبوس شده❤️🔥
﷽ «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ» تبلیغات https://t.me/tab_best9
Більше12 012
Підписники
-2024 години
-2667 днів
+63730 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
Repost from N/a
_من از اولم عاشقت نبودم سحر... روز عقدمونم بهت گفتم یکی دیگه رو دوست دارم!
قطره اشکی از گوشه چشمم چکید.
برگه آزمایش تو دستم مچاله شد.
_چیم از اون دختر کمتر بود؟ واقعا... اصلا به چشمت نیومدم؟!
نگاه کلافه اش، بیشتر غرور شکسته ام و له کرد.
_تمومش کن سحر... درخواست طلاق توافقی دادم... طلاق گرفتیم مهریه ات و میدم برو پی زندگیت...
چونه ام از بغض لرزید.
برم پی زندگیم ؟! کدوم زندگی وقتی جونم به جون این مرد سنگدل وصل بود؟!
_آرش...
بین حرفم پرید و گفت:
_منو نازنین همین ماه ازدواج می کنیم... میخوام وقتی نازنین اومد تو این خونه نباشی... فهمیدی سحر؟!
به معنای واقعی خورد شدم.
میخواست اون زن و بیاره تو این خونه؟ تو اتاقی که یکی شدیم؟
من از اول هم اضافی بودم و نخواستم بفهمم...
گوشیش زنگ خورد و اسم نازنین و به خوبی روی صفحه دیدم.
دیدم که چطور ذوق کرد و تند از خونه بیرون رفت.
دستم روی شکمم نشست.
_میبینی هیچ کس مامانت و دوست نداره؟ تو دوسم داشته باش، باشه مامانی؟! همین امروز با هم از اینجا میریم...میریم یه جایی که دست هیچ کس بهمون نرسه...
https://t.me/+jLY7sEFJz_BlYWY0
https://t.me/+jLY7sEFJz_BlYWY0
سر سفره عقد بهم گفت عاشق یکی دیگه اس... اما اینقدر عشق کورم کرده بود که جواب دادم... میخواستم با عشقی که بهش داشتم اونو هم عاشقش کنم ، اما درست روزی که میخواستم بهش خبر بابا شدنش و بدم،با اظهاریه طلاق توافقی اومد پیشم و...😭💔🔥
#پارت_واقعی_رمان 😍🥹21500
Repost from N/a
یه لیست جذاب برای همه مخاطبان عزیز کانال😍
نگار فرزین
سحر💕بهزاد
https://t.me/+N9BFdebpB5w0N2U8
میم راهپیما
البرز 💕ایران
https://t.me/+RyG2Wpv98Ks0YjM0
مریم بوذری
بردیا 💕 افرا
https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0
سارا انضباطی
الیاس 💕حنا
https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk
پروانه قدیمی
ارس 💕 جانان
https://t.me/+WCvtEOhqLIYZPqoi
شبنم
گلاویژ 💕عماد
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
ماریا
رستا 💕 فرشاد
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
شینزود
فهام 💕 سامیا
https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
منیر قاسمی
رهی 💕 نورا
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
میم.راهپیما
آفاق💕الچین
https://t.me/+cGaEWW24wYQ2NmI8
نسترن ملایی
هانا💕واران
https://t.me/+cby5BpsV_2dkZDc0
سیما
جانان 💕 ظهیر
https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0
نگار فرزین
عماد 💕سارا
https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8
حدیثه ببرزاده
الهه 💕 علی
https://t.me/+zON_gzksXTRhNDY8
یگانه راد
سبحان، ارمیا💕محنا
https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX
مرضیه
سما 💕 امید
https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f
فاطمه جعفری
حامد 💕عاطفه
https://t.me/+hyLm_LlT8dVhM2Vk
نسترن
ودا 💕دانیار
https://t.me/joinchat/PA6bpIR_NkQ1MjI0
یغما شفیع پور
تیارا 💕 آویر
https://t.me/joinchat/RaaqCdplvPFp_Ipz
گیلسو
طنین 💕شهریار
https://t.me/+EPy1Pj6lEPUyNmQ0
شیوا بادی
ایران 💕وارطان
https://t.me/+-ddAMSs9929iOGQ0
حوای پاییز
آران 💕فریماه
https://t.me/+Z44uQuiyJCIxODFk
مونا امین سرشت
ماهرخ💕کیاراد، دارا
https://t.me/+SF0c0RYHKVqt-OUs
نسیم
پناه💕کاوه
https://t.me/+fQzEb67n3hY1NjA0
پرنیان هفت رنگ
خزان💕هیروان ، پریشان
https://t.me/+i-AULEBzIu9jMjNk
اعظم داشبلاغی
ماهرو💕رحمان
https://t.me/+8spJjlnwbk9lZjA0
ر.بیات
حسام💕ریحانه
https://t.me/+Oe0BXmaR0L83NGU0
مهلا.خ
شهریار💕آسو
https://t.me/+iltXh72SRbs4NDI8
حانیه شامل
پناه💕 آرسین
https://t.me/+7c77UZ1Xr5k3OTA8
اعظم داشبلاغی
حسن، نوید💕 رها
https://t.me/+8spJjlnwbk9lZjA0
مینا
دلیار 💕 نیک
https://t.me/+FYXL5jrHy-hmZjE0
مارال
امیرحافظ 💕 آناشه
https://t.me/+FttMneQYDEU0MmNk
بهناز صفری
ماه چهره💕مهدیار_آدریان
https://t.me/+W-87i6q5g08wMDI0
فریبا زلالی
صدف 💕 علی
https://t.me/+nFRZT8EaFUgzMGZk
راز
لیدا 💕 فولاد
https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk
مهدیه سیفالهی
آریانا💕 کوروش
https://t.me/+Ijr5wTMZt0AzMDFk
لیلا غلطانی
فرشید💕سونا
https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ
گیسو رحیمی
دلوین💕حامین
https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
محدثه رمضانی
پناه 💕یاشار، امیرعلی
https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
صدای بی صدا
دیاکو 💕راحیل
https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4
سارا رایگان
آرامش 💕طوفان
https://t.me/+HVwbM-IoSWI2MTU0
شبنم
آرش 💕سارا
https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw
مبینا
بنیامین💕 جیران
https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0
راز.س
شاداب💕سبحان، محمد
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
خاطره
همایون💕نوا
https://t.me/+R-d0sNQmYH5mYTc0
شادی جمالیان
نهال 💕کیهان
https://t.me/+m6zOAXiTnhY3ZGI0
آزاده ندایی
ریرا 💕 رستان
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
رقیه جوانی
سرمه💕 رهام
https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0
شبنم خلیلی
شبنم💕سهراب
https://t.me/+e39A8sPw6EVkODM0
❤ 1
11420
وقتایی که میرم باشگاه اگه آهنگای این چنل نباشه از روی گشادی تمرین میکنم:🎧 https://t.me/+_Su1RF7-2ZliYTFk
14200
Repost from N/a
Фото недоступне
من آهو ام
دختری که فقط ۱۴ سالشه وهنوز فرق دست چپ و راستش رو نمیدونست اما پاش به حجله باز شد ...!
شدم عروس مرد مرموز و ناشناخته ای که ده سال ازم بزرگتره ....اما
https://t.me/+3S6KbLoYzrEzMzk0
ولی آهیل حس کرد غیر از قهوه دلش یک چیز دیگر هم می خواهد، مثلا چیزی شبیه یک تشر، با چاشنی #حسی که هنوز اسمی برایش نداشت!
چشمانش تنگ شد و دستش را سر شانه ی دختر نشست.
لبش را با زبان تر کرد و از میان دندان های کلید شده اش گفت:
-دیگه هیچ وقت #قهر نکن ، شنیدی؟ هیچ وقت!
https://t.me/+3S6KbLoYzrEzMzk0
رمانی جذاب با صحنه های غیرقابل باور❤️🔥
23900
Repost from N/a
00:25
Відео недоступне
سلام عزیزان
من علی رضا خمسه هستم🌷
🔥 ما برای برنامه تلویزیونی و تله تاتر درحال انتخاب بازیگر با چهره های جدید هستیم.
اگر درخودتون استعداد، انگیزه و علاقه میبییند این فرصتو جدی بگیرید ❗️
استعداد شما را میبینم 🎥
روز تست منتظر شما هست📸
در کانال ما عضو شوید تا شرایط ارسال شود.(صبور باشید)
https://t.me/sharam_ghdiri ⬅️
5.46 MB
6500
Repost from N/a
🩷🤦♀️🩷
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
- سایزت چنده ؟؟؟
امشب مراسم خواستگاری بود و به درخواست بزرگترها به اتاق آمده بودیم تا با هم صحبت کنیم.
رستان به عنوان اولین سوال سایزم را می پرسید؟؟!!!!!
شکه پلک زدم:
-بله؟؟
- نمی شنوی ؟؟ میگم سایزت چنده؟؟
- سایز چی؟؟
- دختر چقدر تو خنگی؟؟!!!
بالاتنه رو می گم دیگه!!!؟؟
- واقعا که...!!!
خجالت نمی کشی؟؟؟
خوبه من در مورد سایز تو بپرسم؟؟!
- بپرس!!
اصلا دوست داری بیا ببین؟؟؟
به نظر من همه ی صحبتهای قبل از ازدواج بیخودی
مهم و اصل مطلب همینه
- شما خیلی بیشعور تشریف دارید!!!؛
- اینکه می خوام اندازه ی همسر آینده ام رو بدونم بیشعوری؟؟؟
بابا یه وقت دیدی نپسندیدم ؟!!!
از الان تکلیف همه چی روشن بشه بهتره دیگه؟!!!!
- فکر می کردم دوستم داری که اومدی خواستگاری!!!
با نوک انگشت به عروسک روی میز ضربه زد:
-خوب دوست که دارم اما قبول کن اینا شیرینی زندگیه
بعد با آهی اغراق آمیز گفت:
-بعید می دونم هشتاد و پنج باشه
خیلی لاغری
-با چشمانی از حدقه بیرون زده گفتم :
-که دوستم داری؟
- خب آره البته ارث و میراثی که بهت می رسه هم دوست دارم
صورتتم که قشنگه
حرف گوش کنم که هستی
از الان گفته باشم :
-خوش ندارم یک تار موت رو احدی بببینه
لباس های قرتی و بدن نما هم نداریم
از شدت عصبانیت از جایم پریدم و اولین چیزی که به دستم رسید یعنی گلدان کاکتوس محبوبم را با جیغی بلند به سمتش پرتاب کردم
صدای فریاد مامان در مهمانی خواستگاری پیجید:
-رستان .ریراااا
خدا ورتون داره ذلیل مرده هااااا
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
رستان و ریرا هیج جوره با هم کنار نمیان
یکی شرقه اون یکی غرب
یکی سفید و اون یکی سیاه
چی میشه اگه یک روزی عاشق هم بشن
24600
Repost from N/a
آنچه در آینده خواهید خواند…!
#بوسه_ای_بر_چشمانت
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
⚠️
-کثافت هرزه..هرزگی و حرومزادگی انگار تو خونتونه نه؟!
موهایش پیچیده در دست مرد بی رحمی ایست که این روزهایش را جهنمی کرده سوزنده ..
پلکهایش از هم باز نمی شود دیگر توان گریه ندارد ..همین حالا آماده ی پذیرش مرگش است ..به خداوند سوگند که لذت بخش تر از ضربات بی رحمانه ی، این مرد است..!
موهایش کشیده می شود دیگر حتی جان ناله کردن ندارد ..!
البته میداند ..از خلق و خوی این قوم خبر دارد، از تعصب و غیرت ..
میداند گزکی که او دست این مرد داده جای هیچ توضیح و توجهی ندارد ..
-زن و مردتون هرزه هستین..
اصلا معلوم نیست، توی بی شرف بی وجود از کدوم بی ناموسی..
حرومزاده زنده ات نمیزارم از همون اول باید داغت و به دل اون مادر ابلیست میزاشتم..!
یاد مروارید و آن چشمان پاکش قلبش را میسوزاند هر چیزی را میپذیرد جز تهمت و بی احترامی به مادرش را ..
نمی داند حالا حال او و ماتیار چگونه است ؟ نمی داند احوالشان کنار این قوم ظالم خوب است یا همچون او در جهنم دست و پا میزنند .!
کاش انتقام و غضبشان فقط دامن او را گرفته باشد..!
-به مادرم نگو..عوضی نگو.،
خشمش بیشتر میشود موهایش را به شدت تکان میدهد و با صورت او را به دیوار میکوبد ..خوب است که لحظه ی آخر کمی میچرخد اما درد پیچیده در کتفش ناله ای سوزناک را به همراه دارد ..
روی زمین می افتد ..صورتش از نیم رخ روی کف این زیر زمین ، تاریک و نمور ، خانه ی پدری عالم است ..فرتاش عالم ..مردی که حالا تبدیل به هیولا شده..منتقم عالم ها..!
حالا آتش زیر خاکستر بیست و یک سال پیش باز شعله ور شده و گویا قرار است اینبار او را بسوزاند..!
https://t.me/+f5gu8xHNyZA1Yjhk
بوسه_ای_بر_چشمانت
آغاز… 💫به تاریخ: ۲۰/۱۲/۱۴۰۲ زمان :۲۰:۴۵ نویسنده:@baboone_esk خالق رمان های… چیدا در حال تایپ گم شده ام در تو در حال تایپ تقدیم با مهر💫
36710
Repost from N/a
-جمعه مسابقه داری،اگه می خوای سرپا باشی، بهتره دستاتو از من دور کنی و این دهنِ کوفتیتم ببندی و دیگه حرفای کثیف نزنی!
اگر جلویِ خودم و حرارتِ این مرد را نمی گرفتم،
شبیه کره ذوب می شدم.
گردن خم کرد و در فاصله چند سانتی صورتم ایستاد و نفسِ گرمش را به گونه ام هدیه داد:
-چرا؟نکنه توانمو ازم می گیری؟ انقدر حرارتت زیاده بچه؟
-بلوف نزدم،من واقعا یه رادیکالم حسینم.
فکر کنم توقعش را نداشت که ابروهایش بالا پرید و من برای گیج کردنش،دستانم را آرام آرام از آرنجش بالا برده و رویِ بازویی که حتی از رویِ پیرهنش هم سختی اش حس می شد،گذاشتم:
-بیای تو حریمم،دیگه هیچ توانی واست نمی مونه!
مردانه خندید و مرا بیشتر به خودش فشرد:
-آخ،بچه تو چی بودی آخه.
لبخندم بسیط شد:
-آره عزیزم،من بد چیزی ام. تن به تن بشم باهات توان که هیچی،عقل و هوشم از سرت می پرونم اما...
-اما چی جوجه من؟
حینی که با سرانگشتم رویِ سینه اش خط می کشیدم،بیان کردم:
-اما اگه اجازه بدم بیای تو حریم،اگه...
وقتی مدهوشِ نوازم شد،بی هوا دست رویِ یقه لباسش گذاشتم و به ضرب گردنش را پایین کشیدم.
دقیقا مماسِ لب هایش تیر را زدم:
-اگه تو فقط یه عددی واسه خودت و بقیه نباشی. اگه تو توان داشته باشی،یه عدد لازمی واسه من باشی تا بخوام رادیکالت بشم حسین.
-دیوونم نکن،به نفعت نیست!
لبم را مماس لبش کشیدم و او محکمتر پهلویم را فشرد:
-اگه قراره عددِ مخصوصِ من باشی،اصلا اگه قراره بری زیر رادیکالِ تنِ من،باید توان گرفته باشی. اول یاد بگیر از من توان بگیری.
-چطوری؟
تنم هنوز محصورِ تن و دستش بود،اما گردنم را کمی عقب کشیدم تا راحتتر به چشمانش نگاه کنم:
-صبور بودنو که یاد گرفتی،یاد گرفتی ساده بدست نمیام و یاد گرفتی واسم تحمل کنی و من خیلی خیلی ارزشمندتر از این حرفام و به راحتی رادیکال کسی نمیشم و...
حالا او خودش را جلو کشید و لب رویِ لبم کشید:
-و؟
-و احترامم کامل حفظ شد،بعدش منم و تو بی قراری های مردونه تو که واسش زنونه جواب دارم!
-الان بهت نیاز دارم،ذهنم شلوغه و فقط تو میتونی آرومم کنی،اینا مهم نیست؟
مهم نیست دارم واست له له می زنم؟
خودم را بالا کشیدم و به چشمانِ روشنش خیره شدم. پیشانی بر پیشانی اش گذاشتم و با لوندی گفتم:
-معلومه که مهمه،گشنه تشنه ولت نمی کنم که حسسسسینم.
-پس می دونی گشنه و تشنه توام؟
حرصِ موجود در کلامش را دوست داشتم.
تیغه بینی هایمان یکدیگر را لمس کرد و من پاسخ دادم:
-تو مردِ منی الان آقا،معلومه که کاری می کنم همیشه مَردِ ورزشکارِ جذاب من تشنه و گشنم باشه.
عصبی خندید و مرا به سینه اش سنجاق کرد:
-حالا هعی زبون بریز جوجه،هعی زبون بریز تا بزنم سیم آخرو...
نذاشتم جمله اش را کامل کند،خشمِ موجود در کلامش را با لب هایم بلعیدم.
شوکه شد اما بلافاصله پاسخم را داد. دستانِ من دورِ گردنش حلقه شد و دستانِ او پشتِ گردن و کمرم را گرفت.
پیشروی می خواست،اجازه دادم و...
https://t.me/+iyw8L0ip0wIwM2Jk
https://t.me/+iyw8L0ip0wIwM2Jk
دلبرانه ای شیرین،عشقی جنجالی و جذاب؛از دخترکی دلبر که معشوقه فراریه و مثل ماهی از دستان زمخت و مردونه ای لیز میخوره و مرد قوی و معروفی که همه جونش واسه این دختر در میره و میخواد دنیارو پای این دختر بریزه.
قصه ای شیرین و شاد و عاشقانه با دختری قوی😍😍😍😍
مـیـرا 🦋
الهی به باورِ تو 🤍 آمینِ رویاهایِ تو؛منم 🌱🦋
26200