cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

محمدجواد رضایی

کانال ایتا: https://eitaa.com/MRezaeirah اینستاگرام: http://instagram.com/rezaeirah کلاب هاوس: Clubhous.com/rezaeirah مقالات، یادداشتها، درسگفتارهای فلسفی، کلامی، قرانی، عرفانی، حدیثی، تاریخی، خاطرات شخصی و پاسخ به پرسشها ارتباط با من: @MJRezaeirah

Більше
Рекламні дописи
441
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

Фото недоступнеДивитись в Telegram
من با نظر او مخالف بودم. ولی دوستان دیگر از راه رسیدند و رشته‌ی گفت و گوی ما گسست. پس از آن هم دیگر مجالی نشد که در این باره با او گفت و گو کنم. البته پس از آن دیدم که برخی از دوستان باصطلاح روشنفکرم اجتهادهای غریبی می‌کنند. مثلاً با این استدلال که خدا در همه جا هست، گاهی پشت به قبله یا در جهتی دیگر نماز می‌خوانند. به یکی گفتم که چرا چنین می‌کنی؟ گفت مگر در سوره بقره نیامده است: «وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَ‏ وَجْهُ‏ اللَّهِ‏ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَليمٌ» (115)؟ گفتم: چرا، ولی مگر تو در همان سوره بقره درادامه نخوانده ای: «قَدْ نَرى‏ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ (144) و نیز: «وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ» (149) و همچنین: «وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلاَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْني‏ وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتي‏ عَلَيْكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ» (150)؟ با این که پاسخی برای گفتن نداشت، به اشتباه و اجتهادِ بی مبنای خود اعتراف نکرد! ** #عمومی_تجربه_دینی_اعتقادی #شهود_باطنی_سیدمحمدعلی_زابلی #روشنفکران_دینی_دکترپیمان_ #قطب‌زاده_اویسی_اژه‌ای #دانشگاه_خوارزمی 🔶محمدجواد رضایی ره|عضو شوید👇 کانال تلگرام: https://t.me/rezaeirah کانال ایتا: https://eitaa.com/MRezaeirah اینستاگرام: https://instagram.com/rezaeirah
Показати все...
محمدجواد رضایی

کانال ایتا:

https://eitaa.com/MRezaeirah

اینستاگرام: http://instagram.com/rezaeirah کلاب هاوس: Clubhous.com/rezaeirah مقالات، یادداشتها، درسگفتارهای فلسفی، کلامی، قرانی، عرفانی، حدیثی، تاریخی، خاطرات شخصی و پاسخ به پرسشها ارتباط با من: @MJRezaeirah

دکتر یزدی از او خواست که این خاطره را ثبت کند. یا بنویسد یا در مصاحبه ای رسمی آن را بیان و منتشر کند. اما او اظهار بی میلی کرد. کسی از سوابق آشنایی و دوستی اش با قطب زاده از او سؤال کرد. اویسی گفت: «ما سابقه‌ی رفاقتی با هم نداشتیم. اتفاقاً سابقه‌ی دشمنی داشتیم. البته دشمنی هم نمی‌شه گفت. جریان از این قرار بود که روزی در پاریس من و چند نفر از رفقا در جایی بودیم. قطب زاده داشت می‌آمد که از کنار ما بگذرد. برخی از دوستانم ظاهراً با او دشمنی داشتند. به من که بزن بهادر بودم، گفتند این آقا رو که داره میاد برامون کتک بزن. منم جوان بودم و جاهل. از دعوا بدم نمی‌آمد. همین که قطب زاده به کنار من رسید پامو انداختم جلوپاش تا بیفته یا چیزی بگه تا دعوا کنیم. قطب زاده سکندری خورد ولی نیفتاد. برگشت و رو کرد به من و گفت: جوون اغفالت کرده اند. آلت دست دیگران نشو. من کمی خجالت کشیدم از این که بی دلیل مزاحم او شده بودم و می‌خواستم با او دعوا کنم. ولی عذرخواهی هم نکردم. او هم راهش را گرفت و رفت. انقلاب که پیروز شد، او رئیس رادیو و تلویزیون شد. به من پیغام داد که برم پیشش. با خودم گفتم حتماً می‌خواد بده حساب منو برسند. با این وصف، رفتم. گفتم هر چه بادا باد. چقدر می‌تونم از او فرار کنم؟ برخلاف انتظارم منو تحویل گرفت و گفت از تو خوشم اومد. آدم شجاعی هستی. میخوام بشی معاون من. خیلی تعجب کردم. گفتم: معاون شما؟ من؟ من که تخصصی ندارم. گفت: اشکال نداره. تا وقتی که به کارت مسلط بشی، کمکت می‌کنم. بالاخره با اصرار او قبول کردم. یعنی من از خدام بود که چنین شغل مهمی داشته باشم. فقط مشکل این بود که تناسبی با آن شغل نداشتم.» این خاطره برایم ارزشمند و گرانبها بود. خصوصاً این که خود تجربه‌گر آن را برایمان تعریف کرده بود. من هیچ تردیدی در صدق بیان آن خاطره اش نداشتم. پس از صرف شام، که یک استانبلی ساده و بدون تجملات بود، و از این حیث در دل دکتر پیمان را تحسین کردم، صندلی‌ها را در هال مرتب کردیم تا همگی به سخنرانی دکتر پیمان گوش فرا دهیم. اکثر مهمانها دوستان حزبی دکتر پیمان، یعنی اعضای جنبش مسلمانان مبارز بودند، که پیمان رهبر آن بود. او را از سالهای نخست انقلاب با این عنوان می‌شناختم. آن سالهایی که دکتر شریعتی مراد و محبوم بود، با پیمان و همه‌ی کسانی که قرابت فکریی با دکتر داشتند، احساس خویشاوندی می‌کردم. ولی از جایی به بعد، و دقیقا از سال 1361 که مطالعات فلسفی و کلامی ام عمیق‌تر شد، این احساس ضعیف و ضعیف‌تر شد. در جلسات حسینیه ارشاد احساس می‌کردم که نه او زبان ما اهل فلسفه را می‌فهمد و نه ما زبان او را. رضا علیجانی و تقی رحمانی نیز همین طور بودند. در مباحث عقلی و انتزاعی به فهم مشترک نمی‌رسیدیم. ذهن استدلالی نداشتند. رابطه‌ی بین مقدمات و نتیجه‌ی استدلال یا بین دلیل و مدعایشان را نمی‌فهمیدم، یا می‌فهمیدم که رابطه‌ای ندارند! با این همه، دکتر پیمان مردی اخلاقی و منظم و خوش مشرب بود. گاهی که هر دو قبل از برگزاری جلسه می‌رسیدیم با هم اختلاط می‌کردیم. سخنرانی دکتر پیمان تمام شد و پس از خدا حافظی راهی منزل شدیم. در بین راه از دکتر احمدی پرسیدم نظر تو درباره خاطره‌ی آقای اویسی چیست؟ آیا احتمال می‌دهی که آن را نمک کرده باشد؟ گفت نه. من احتمال می‌دهم که از آن کم کرده باشد، ولی احتمال نمی‌دهم که چیزی بر آن افزوده باشد. شخصیتش چنان نبود که بخواهد از این چنین چیزهایی بهره ببرد. به همین دلیل بوده که آن را منتشر نکرده است. انگیزه ای برای این کار نداشته و ندارد. مگر آن که در گعده‌هایی خصوصی، مثل امشب، آن را به مناسبتی بیان کرده باشد. دو هفته بعد، از قضا باز هم قدری زودتر به حسینه ارشاد رسیدم. به سالن محل جلسه رفتم. دکتر پیمان هم تازه رسیده بود. با هم مشغول گپ و گفت شدیم. بحث ما به عبادات رسید. آنجا بود که گفت با توجه به مالیاتهایی که به دولت می‌دهیم دیگر خمس دادن، معنا ندارد. فهمیدم که خمس نمی‌دهد و راز توصیه پدر به این که خمس غذایی را که می‌خوری بپرداز، همین بود. در باره‌ی نماز هم اعتقاد خاصی داشت. می‌گفت: نماز نوعی نیایش است. نیایش هم حال مناسب می‌خواهد. لزومی ندارد که در اوقات پنج گانه، چه حال نیایش داشته باشی و چه نداشته باشی، نماز بگذاری. کسی که خسته است و یا به هر علتی حال نیایش ندارد، چه معنا دارد که با تکلّف نیایش کند.
Показати все...
در خواب همان مرد را دیدم. به من گفت فرزندم. من جدت اویس هستم. من با خود عهد کرده و از خدای تعالی اذن گرفته ام که هر یک از فرزندانم را که شرک نوزند و مرتکب قتل و زنا نشوند، در تنگناها و سختی‌ها یاریشان کنم. اکنون آمده ام به تو کمک کنم. (به روزگاران از بزرگترهای فامیل شنیده بودم که ما نوادگان اویس قرنی هستیم و به همین سبب نام خانوادگی ما اویسی است. ولی هیچ وقت برایم اهمیتی نداشته و بدان فکر نکرده بودم.) گفتم: پدر جان دیر آمده ای! من محکوم به سه بار اعدام شده ام. دیگر از تو کاری ساخته نیست. منتظرم همین روزها مرا برای اعدام صدا بزنند. گفت: چنین نیست. من به تو کمک می‌کنم و تو را از اعدام می‌رهانم. گفتم: چگونه می‌توانی؟ از کجا مطمئن شوم؟ گفت: روز دوشنبه تو را به دادگاه می‌برند و دوباره محاکمه می‌کنند. من در دادگاه حاضر می‌شوم و از تو دفاع می‌کنم. گفتم. آها! "دو‌شنبه". نشانه‌ی خوبی است! از خواب بیدار شدم. خوابم را مرور کردم و دوشنبه را چند بار تکرار کردم تا در خاطرم ثبت شود. مدتی گذشت، در سلول را باز کردند و گفتند بیا بیرون. داشتند چشمانم را می‌بستند. پرسیدم امروز چند شنبه است؟ گفت تو را داریم می‌بریم اعدام کنیم؛ برایت چه فرقی می‌کند که چند شنبه باشد؟ گفتم. مهم نیست. ولی دوست دارم بدانم. اگر به شما ضرری نمی‌رساند بگو چند شنبه است. گفت دوشنبه است. دلم قرص شد. مرا به دادگاه بردند و در جای متهم نشاندند. چشم‌بند را از روی چشمانم برداشتند. بسیار نحیف و رنجور و بی‌رمق بودم. اتهامات مرا قرائت کردند و از من خواستند که از خودم دفاع کنم. یک‌باره احساس کردم که دستی نیرومند یقه‌ی پیراهن مرا از پشت گرفت و مرا بلند کرد. ایستادم. فشار خونم طبیعی شده بود. بسیار پرشور و با حرارت و مستدل از خودم دفاع کردم. عباراتی از نهج البلاغه از حفظ خواندم. چونان آتش پاره ای بر سر قاضی فرود آمدم. پس از اتمام دفاعیه، آن دست مرا رها کرد. تلپ. افتادم روی صندلی ام، با همان ضعف و حال زار و نزار. قاضی که همین آقای اژه ای بود، دستور داد مرا به اتاقی ببرند. مدتی در اتاق منتظر ماندم تا آقای اژه ای آمد. دوباره به بازجویی من پرداخت. باز هم حضور آن شخص را در پشت سر خود احساس کردم. این بار از نامه‌ی امام علی به مالک اشتر عباراتی از حفظ خواندم. قبل و بعد از آن لحظه آن عبارات را حفظ نبوده ام و حتی از روی کتاب هم آن را به درستی و بدون غلط نمی‌توانستم و نمی‌توانم بخوانم. اما در آن لحظه بسیار غرّا و پرشور و روان آن عبارات را برزبان راندم و به خوبی و مستدل و محکم از خودم دفاع کردم و او را از ستمی که بر من می‌رود برحذر داشتم. اژه‌ای دو دستش را بر روی سرش نهاد و در اندیشه فرو رفت. پرونده‌ی قطور مرا گشود و بر اوراق آن نظری انداخت و پرونده را بست. گفت نمی‌دانم! یک طرف این پرونده‌ی قطور است و یک طرف این دفاع محکم و مستدل تو. پس از تأمل و سکوتی طولانی گفت: تو تبرئه ای. ولی الان نمی‌توانم تو را کاملاً تبرئه کنم. این مدارک و گزارشها را نمی‌توان کاملاً به هیچ انگاشت. تو رو دوباره به زندان می‌فرستم و دو ماه دیگر آزاد می‌کنم. در کمال ناباوری از اعدام رهانیده شدم و به زندان برگشتم. اما زندانم به جای دو ماهی که وعده کرده بود، چند سال طول کشید. اما به هر حال، آزاد شدم.»
Показати все...
خاطره‌ی دوم دکتر حبیب الله پیمان که در دوره حسینه‌ی ارشاد از اعضای ثابت جلسه شده بود، با فرارسیدن ماه مبارک رمضان من و دکتر احمدی و برخی دیگر از اعضای جلسه را برای افطاری دعوت کرد. به پدر زنگ زدم که جایی برای افطاری دعوت شده ام، بروم یا نه؟ گفت برو، ولی خمس غذایی را که می‌خوری بپرداز. با خود گفتم که دکتر پیمان مسلمان است، مگر ممکن است از مال خمس نداده افطاری بدهد؟ اما، چیزی نگفتم و پذیرفتم. روز موعود به اتفاق علی اکبر احمدی، رفیق گرمابه و گلستانم، به منزل پیمان رفتیم. وقتی که می‌رفتم، نمی‌دانستم که آن شب یکی از شبهای به یادی ماندنی برای من خواهد شد. مهمانان به طرف میزهای افطاری هدایت می‌شدند. ما هم به میزی هدایت شدیم که جز دکتر ابراهیم یزدی، دبیرکل نهضت آزادی ایران، کسی دیگر از آن جمع را نمی‌شناختم. پس از احوالپرسی افطاری صرف شد. به مناسبتی سخن از تجربه‌های نزدیک به مرگ پیش آمد. یکی از حاضران که از آشنایان دکتر یزدی بود، به بیان تجربه ای از خود پرداخت که در لحظاتی که در بیمارستان به حالت کما رفته بود، از سر گذرانده بود. پس از آن شخص چهارشانه‌ی سبیل کلفتی که روبروی من نشسته بود، و او را آقای اویسی خطاب می‌کردند به بیان خاطره ای پرداخت که برایم بسیار جالب و شنیدنی بود. اویسی که تا آن شب او را نمی‌شناختم و از آن پس نیز از احوالش خبر ندارم، معاون صادق قطب زاده، اولین رئیس سازمان رادیو و تلویزیون بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بود. اویسی گفت: «در جریان اتهام کودتای قطب زاده و دستگیری او ، مرا نیز گرفتند و به زندان بردند. من هیچ اطلاعی از جریان کودتا نداشتم. ولی به هر حال معاون قطب زاده بودم. مدتی در اتاقکی تاریک محبوس بودم. بشدّت اذیت و آزار دیدم، به حدی که جز پوست و اسخوانی از من نمانده بود. به من گفتند که محکوم به سه بار اعدام شده ای. اتاقکم به حدی تاریک بود که روز را از شب تشخیص نمی‌دادم. یک وقت به خودم گفتم: «حالا که داری میمیری و از این دنیا میری، بیا توبه کن و این چند روز یا چند ساعت باقیمانده‌ی عمرت را به عبادت پروردگار بگذران. دست کم نماز بخوان و روزه هم بگیر. تو که روزی یک وعده غذا بیشتر بهت نمیدن. خوب نیت روزه کن!» تصمیمم را گرفتم. ولی مشکل این بود که اوقات نماز را نمی‌دانستم. مثلاً نمی‌دانستم که هنگام اذان صبح کی است و هنگام مغرب کی. با خود گفتم که خداوند انتظار بیش از حد توان، از تو ندارد. فرض کن همین الان اذان صبح است. دو رکعت نماز صبح بخوان. بعد از مدتی فرض کن وقت ظهر شده است و همین طور وقت مغرب و عشاء. تیمم کردم و به نماز ایستادم. موقع تشهد احساس کردم که مردی با لباسهای انسانهای پیش از دوره مدرن، یعنی با لباس بلند و پای افزاری که در کتاب‌های تاریخ دیده بودم، در برابرم ایستاده است. احساس ترس غریبی به من دست داد. عرق کردم. نفسم بند آمد. کم کم سرم را بالا آوردم تا صورتش را ببینم، اما او نیز کم کم محو شد. نمازم را به اتمام نرسانده بودم. با خود گفتم ضعیف و بیمار و دچار توهم شده ای. در این سیاهچالِ دربسته چه کسی می‌تواند وارد وارد شود. پس از چند لحظه که به حالت عادی درآمدم دو باره به نماز ایستادم. درست هنگام تشهد و سلام نماز، همان صحنه تکرار شد. این بار مطمئن شدم که توهم نیست. گفتم نمی‌دانم چه کسی هستی و چکار داری! اگر مردی بمان! چرا می‌آیی و چرا می‌روی؟ اگر نمی‌توانی با من روبرو شوی، من می‌خوابم تا به خوابم بیایی.
Показати все...
4. ابدیت جهل مرکب استناد به تمثیل فيل و مردان کور مشکل ديگرى نيز دارد و آن جهل مرکب دايمى است؛ زيرا آن کوران که از راه حس لامسه با فيل رابطه معرفتى بر قرار کردند، هرگز از فيل شناخت درستى به دست نياوردند. فيل نه ستون است، و نه باد بزن و نه ناودان و نه... و اگر هيچ‏گاه در روشنايى فيل را نمى‏ديدند، پى به خطاى خود نمى‏بردند، و چون در مورد حق تعالی فرض بر اين است که هيچ‏کس نمى‏تواند آن را آن‏گونه که هست درک کند؛ بنابر اين، هيچ‏کس به آن معرفت ندارد، پس همگى در اشتباهند، و يا دچار شکاکيت و حيرت. بنابراین، آدمی نمى‏تواند هيچ چيز در باره فيل واقعى بداند، حتى نمى‏تواند اطمينان داشته باشد که فيلى وجود دارد، همين امر در مورد حق تعالی یا به تعبیر جان هیک «واقعيت غايى» هم صدق مى‏کند. در واقع اگر چنان که هیک و پیروان او می‌گویند، همه‌ی آدمیان در نسبت با واقعیت غایی یا حق تعالی به مثابه‌ی آن کوران باشند، آموزه‌های همه‌ی ادیان در این خصوص باطل خواهد بود؛ زیرا آنچه از این تمثیل مى‏توان آموخت اين است که هیچ یک از مردان کور درست نمی‌گفتند، نه این که همه‏ى آنان درست مى‏گفتند. پاسخ هيک اين است که ما بايد يک فيل يا در بحث اصلى ما وجود يک «واقعيت فى نفسه متعالى» را که بر ما پديدار مى‏شود، مفروض بگيريم. اين پاسخ پذيرفتني نيست؛ زيرا اگر نتوانيم هيچ چيز درباره‏ى خود «واقعيت غايى» بگوييم، چه چيز را بايد مفروض بگيريم؟ مردان کور تنها در صورتى مى‏توانند فرض کنند که آنچه لمس مى‏کنند واقعا يک فيل است که پيشاپيش بدانند يک فيل چگونه موجودى است. کثرت گرايانى نظير هيک بر سر يک دو راهى قرار گرفته‏اند: از يک سو، اگر ما هيچ تصور روشنى از خداوند نداشته باشيم، يعنى اگر نتوانيم هيچ چيز در باره‏ى خداوند يا واقعيت غايى فى‏نفسه بگوييم در آن صورت اعتقاد دينى ما از الحاد تقريبا غير قابل تمييز خواهد بود. از سوى ديگر، اگر بتوان از خداوند سخن گفت، پس مى‏توان مجموعه سازگارى از اوصاف را به خداوند نسبت داد. بدين‌سان، با موضوعى سر و کار داريم که مى‏توانيم درباره‏ى آن سخن بگوييم. بنابراین، در موقعيت کوران قرار نداريم و مى‏توانيم بفهمیم که مدعيات مذهب کلامی درست است. (ر.ک: پیترسون و دیگران، عقل و اعتقاد ديني، ص 412-413) 5. تحريف سخن مولوي در مثال فيل در تاريکي‏ نتيجه‏اى که مولوى از اين داستان گرفته محدوديت درک حس است که نمى‏توان با تکيه بر درک حسى، حقايق غيبى را شناخت. وى مى‏گويد: در آن تاريک‌خانه افرادى که از طريق دست و لمس، فيل را توصيف کردند اگر هر يک شمعى در دست مى‏داشت مى‏توانستند ‏به خطاى درک خود آگاه شوند. مشکل در موضوع معرفت فيل نبود، بلکه مشکل در ابزار شناخت‏ بود. اگر بخواهيم مثال مزبور را بر خداشناسى تطبيق دهيم بايد چنين نتيجه بگيريم که ابزارهاى حسى نمى‏تواند انسان را به وجود و صفات خدا رهنمون شود، بايد از ابزار ديگرى بهره گرفت و آن شهود، عقل و وحى است. چنان که مى‏گويد: در کف هر يك اگر شمعى بدى / اختلاف از گفتشان بيرون بدى چشم حس همچون کف دستست و بس / نيست کف را بر همه او دست رس چشم دريا ديگر است و کف دگر / کف بهل وز ديده‏ى دريا نگر (مثنوى، دفتر سوم، 1269-1271) نتيجه‏اى که مولوى از داستان فيل در تاريکخانه گرفته است، درست مخالف پلوراليسم دينى است. مولانا مى‏گويد: اگر در خداشناسى از راه و ابزار درست استفاده شود، اختلاف از ميان برداشته مى‏شود، بدين صورت که همگان حقيقت را آن گونه که درک آن براى بشر ميسر است، فهم خواهند کرد. پلوراليسم ناشي از آميختن درک عقلى يا شهود عرفانى با داده‏هاى حسى است، حال اگر بگويى بشر در تاريکخانه‏ى حواس جاى دارد و او را از چنين تنگناى معرفتى گريز و گزيرى نيست، پاسخ مولوی اين است که بايد تلاش کرد که اولاً از خدر طبیعت بیرون آمد و غبار دل را زدود تا دیده‌ی دل بینا و به شهود اسماء و صفات حق تعالی نایل شود و ثانیا، دست کم باید دست به دامن هاديان الهى زد که عقل و وحی هستند. فقط در این صورت است که می توان از دام تشبيه يا تعطيل رهایی یافت و به حقیقت رسید. ادامه دارد... #عمومی #کثرت‌گرایی_دینی_پلورالیسم_دینی_انحصارگرایی #جان_هیک_عبدالکریم_سروش_صراط‌های_مستقیم #دانشگاه_خوارزمی 🔶محمدجواد رضایی ره|عضو شوید👇 کانال تلگرام: https://t.me/rezaeirah کانال ایتا: https://eitaa.com/MRezaeirah اینستاگرام: https://instagram.com/rezaeirah
Показати все...
محمدجواد رضایی

کانال ایتا:

https://eitaa.com/MRezaeirah

اینستاگرام: http://instagram.com/rezaeirah کلاب هاوس: Clubhous.com/rezaeirah مقالات، یادداشتها، درسگفتارهای فلسفی، کلامی، قرانی، عرفانی، حدیثی، تاریخی، خاطرات شخصی و پاسخ به پرسشها ارتباط با من: @MJRezaeirah

ارزيابي و نقد 1. تنگناهاي شناخت، معيار حق و باطل نيست‏ محدويت و تنگناهاي شهود و شناخت بشر، تنها مي‏تواند مبين وجود کثرت معرفت‏هاي بشر نسبت به حق تعالی و علت پيدايش مذاهب و فرق ديني باشد؛ اما معياري براي حق دانستن همه‏ي آنها نخواهد بود. اين در حالي است که پلوراليسم ديني حقیقت‌شناختی، مدعی است که چون درک و فهم همگان از حق تعالی محدود است، و هيچ يک از آنها با ذات حق تعالی مطابقت ندارد، پس همگي حق اند، و هيچ كس نبايد درک خود را حق و درک ديگري را باطل شمارد. ولى مطابقت نداشتن هيچ‏يک از معرفتها و درکها با ذات حق تعالی، دليل بر حقانيت ‏ همه‏ى آنها نيست؛ زيرا حق تعالی امرى است‏ بسيط و داراى کمالات نامتناهى و منزه از هرگونه نقص. بنابراين هر تصوير و تعريفى از حق تعالی که تشبيه آلود و ملازم با نقص باشد، باطل، و هر تصوير و تعريفى از آن که منزه از نقص باشد حق خواهد بود. 2. تنگناهای مزبور مستلزم ندانم‌گویی است، نه کثرت گرایی از آنجا كه نظريه‌ي کثرت گرايي هيک مبتني بر معرفت شناسي کانت است و معرفت شناسي کانت نظريه‌اي استوار نيست، نمي‌توان کثرت گرايي ديني را براساس آن توجيه کرد؛ چرا که نظريه‌ي کانت مستلزم شکاکيت است. (ر.ک: اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 1، ص 126) گرچه کانت در اصل تمايز بين شيء في نفسه و شيء براي فاعل شناسا مصيب است، در اين که شيء في نفسه را کاملاً ناشناختني و به تعبيري مجهول مطلق تلقي کرده، افراط نموده است، به گونه اي که اکثر حکيمان پس از وي در اين افراط بر او خرده گرفته و نظام معرفت شناختي او را مورد بازبيني و نقد و اصلاح قرار داده اند. اگر ما همچون حکماي پيشين خود، به وحدت ماهوي عين و ذهن قائل نباشيم، يکسره هم نمي‌توانيم ادراکات خود را غير حاکي از واقع بدانيم. حقيقت آن است که تصلب بر جدايي کامل عين و ذهن، دست کم ارزش نظري ادراکات حسي را بکلي منتفي مي‌سازد و اين نظريه‌ حتي اگر به برهان قطعي رد نشود، هيچ ترجيهي بر نظريه‌ي رقيب که قائل شدن به اعتبار نظري شناسايي است، ندارد، بلکه نظريه‌اي مرجوح است. با اين وصف، در اينجا پرداختن به اين نزاع و بحث مبسوط در اين باره چندان لازم نيست، زيرا اين نظريه‌ به نظريه‌ي کثرت‌گرايي حقيقت شناختي هم وفا نمي کند؛ زيرا: همان طور که براساس معرفت شناسي کانت، شناخت چيزي جز تبدلات نفساني در تعامل با اعیان مجهول نيست، بر اساس کثرت گرايي ديني هم واقعيت نهايي غيرقابل شناخت است و ما صرفاً مي‌توانيم پديدارهاي ديني را بشناسيم، که در سنت هاي مختلف اشکال مختلفي به خود گرفته اند. بنابراين، نظريه‌ي کثرت گرايانه‌ي نوع کانتي - هيک، به شکاکيت و «نمي‌دانم‌گويي» مي‌انجامد. شايد بهتر است چنين موضعي را نه کثرت گرايي، بلکه «نسبي گرايي ديني» بخوانيم. 3. همين اشکال را مي‌توان در قرائت هیک از داستان تمثيلي فیل و مردان کور نيز مشاهده کرد؛ چرا که در اين داستان، ما نمي‌توانيم چيزي درباره‌ي فيل واقعي بدانيم، حتي نمي‌توانيم اطمينان داشته باشيم که اصلاً فيلي وجود دارد. همين امر، در مورد واقعيت غايي هم صدق مي‌کند. در واقع، نکته اي که مي‌توان از داستان تمثيلي هيک آموخت، اين نيست که همه‌ي مردان کور درست مي‌گفتند، بلکه اين است که هيچ کدام درست نمي‌گفتند (پترسون و ديگران، عقل و اعتقاد دینی، 412)؛ چيزي که آنها لمس کردند، نه يک ستون، نه مار يا طنابي زخيم، بلکه يک فيل بود و اين ادعا که آن فيل يکي از آنها يا همه آنهاست، ادعايي نادرست است. بنابراین، این تمثيل هيچ دلالتي بر مدعاي جان هیک ندارد و نشان مي‌دهد که اخذ نتيجه اي کاملاً متفاوت از نتيجه اي که خود هيک به آن مي‌رسد، از دل فلسفه‌ي او معقول تر است: «هيچ ديني قابل اعتماد نيست، همه‌ي اديان بر خطا هستند» (بايرن، «فلسفه ادیان جهان به روایت جان هیک»، ص 56). به قول ويليام هوردرن: «اگر تمام اديان داراي ارزش مساوي باشند، معلوم مي‌شود که هيچ کدام ارزشي ندارد و ما نمي‌توانيم چيزي درباره‌ي دين بفهميم» (هوردرن، راهنمای الهیات پروتستان، 210)
Показати все...
به او گفتم: اگر از اموال پدر خود طلاي سياه و فاسد به ارث برده باشي، آيا آن را به عنوان طلای ناب برمی‌گیری و مي‌گويي از پدرم به ارث برده‌ام يا اينكه اگر حين تولد با دست فلج به دنیا آمده باشي، ولي دارو و پزشكي كه دست فلج تو را درمان کند بیابی، نمي‌پذیری كه دست تو را درمان نمايد و مي‌گويي من دستم را اين چنين فلج به ارث بردم و مايل به درمان آن نيستم؟يا اگر آب اين سرزمینی كه پدرت در آن مرده است و تو نيز در آن جا بزرگ شده‌اي شور باشد اما جای ديگر آب شيرين و گوارا و ميوه‌هاي شيرين و مردماني سالم داشته باشد، ميل نداري به آن سرزمين كوچ کنی و از آب شيرين آن بنوشي تا بیماری‌های تو را از بين ببرد؟ يا مي‌گويي ما آن ملك و آب شورش را به ارث برده ایم و از این رو آن جا را ترک نمی‌کنیم؟ خيلي بعيد است كسي كه داراي عقل و احساس سلیم باشد، چنين كاري کند و چنين سخنی بگوید. خداوند به تو عقل جداگانه‌اي غير از عقل پدرت و فكري غير از فكر پدرت داده است و به تو قدرت تمييز دیگری داده است، پس چرا فكر و عقل خود را تعطيل كردي و از عقلي كه تو را هدايت نمي‌كند پيروي مي‌كني؟‌ آدمی که هیچ، حتی سگ با نهايت پستي و فرومايگي اگر فن شكار را بداند و بتواند صياد سلطان شود، آنچه از پدر و مادر خود به ارث برده را، كه همان خوابيدن در كاهدان و ويرانه‌ها و حرص برخوردن لاشه مردار است، فراموش مي‌كند و در پی سواران سلطان می‌رود و با سگ‌هاي شكاري ديگر همراه مي‌شود و همين طور باز شكاري ... جایی كه عقل حيوانات گزینش امري بهتر از تراث پدر و مادرش را مي‌پذيرد، چه زشت است كه انساني كه خداوند او را به سبب عقل و تمييز بر اهل زمين برتری داده است، چنین نکند و كمتر از حيوانات شود. پناه بر خداي متعال.» (فيه‌ما‌فيه، 145ـ144) موضع و نظر کسی که چنین داوریی درباره‌ی مسیحیت دارد، چگونه می‌توان او را معتقد به همسانی اسلام و مسیحیت و دیگر ادیان و حتی ادیان بشری خواند؟ رابعاً، تمثیل فیل در تاریکخانه، یا فیل و مردان کور به هیچ وجه مراد آنها را افاده نمی‌کند. داستان را از زبان مولوی بشنویم: اختلاف كردن در چگونگى و شكل پيل‏ پيل اندر خانه‏ى تاريك بود *** عرضه را آورده بودندش هنود از براى ديدنش مردم بسى ‏*** اندر آن ظلمت همى‏شد هر كسى‏ ديدنش با چشم چون ممكن نبود *** اندر آن تاريكى‏اش كف مى‏بسود آن يكى را كف به خرطوم اوفتاد *** گفت همچون ناودان است اين نهاد آن يكى را دست بر گوشش رسيد *** آن بر او چون باد بيزن شد پديد آن يكى را كف چو بر پايش بسود *** گفت شكل پيل ديدم چون عمود آن يكى بر پشت او بنهاد دست *** ‏گفت خود اين پيل چون تختى بده ست‏ همچنين هر يك به جزوى كه رسيد *** فهم آن مى‏كرد هر جا مى‏شنيد از نظرگه گفتشان شد مختلف‏ *** آن يكى دالش لقب داد اين الف‏ در كف هر كس اگر شمعى بدى‏ *** اختلاف از گفتشان بيرون شدى‏ چشم حس همچون كف دست است و بس‏ *** نيست كف را بر همه‏ى او دست‏رس‏ چشم دريا ديگر است و كف دگر *** كف بهل وز ديده‏ى دريا نگر جنبش كفها ز دريا روز و شب‏ *** كف همى‏بينى و دريا نى عجب‏ حال به استدلال جان هیک بپردازیم. دليل دوم: تنگناهاي شهود و شناخت بشر در درک حق تعالی‏ يکي از مباني پلوراليسم، محدوديت شناخت بشري است. هيک و پیروانش براي توضيح مقصود خود، از داستان معروف فيل در تاریکخانه یا طبق روایتی دیگر فیل و مردان کور استفاده مي‏کنند. براساس اين داستان، براي گروهي از کساني که نابينا بودند، فيلي آوردند. يکي از اين‌ها پاي فيل را لمس مي‌کند و آن را چون ستوني احساس مي‌کند و ديگري خرطوم حيوان را لمس مي‌کند و مي‌گويد يک مار است، سومي دم فيل را دست مي‌زند و مي‌گويد طنابي زخيم است و غيره. البته همه‏ي آنها درست مي‏گفتند، اما هر کدام صرفاً به يک جنبه از کل واقعيت، اشاره مي‏کردند و مقصد خود را در قالب تمثيل‏هايي بسيار ناقص بيان مي‏داشتند. (ر.ک: جان هیک، مباحث پلورالیسم دینی، ص 73) دکتر سروش نیز به تبع جان هیک در اثبات پلورالیسم دینی به همین داستان فیل در تاریکخانه استناد می‌کند و می‌گوید: «داستانی که مولوی درباره فیل آورده است ... داستان فوق العاده گویایی است. ... سخن مولوی درحقیقت این است که ما همه در چنین تاریکخانه ای قرار داریم و لذا هیچ‌گاه همه واقعیت را آنچنان که باید در چنگ نمی‌گیریم. هر کس به اندازه ای و از منظری آن را می‌بیند و در می‌یابد و به همان اندازه هم توصیف می‌کند» (صراط‌های مستقیم، ص 15-16)
Показати все...
بیان دوباره‌ی مدعای پلورالیسم دینی مدعای جان هیک و پیروان او حقانیت انواع پلورالیسم دینی و از جمله پلورالیسم دینیِ حقیقت شناختی است که مورد بحث ماست. به موجب این نظریه، همین امروز همه‌ی ادیانِ مطرح، مانند آیین‌های بودایی، زرتشتی، یهود، مسیحیت و اسلام، به یکسان حق و موجب هدایت معتقدان به آن آیینها هستند. به تعبیر ایشان همه‌ی این دین‌ها اعم از الهی و بشری، صراط مستقیم هستند. چنین نیست که فقط اسلام صراط مستقیم باشد و دین‌های دیگر بیراهه یا حتی راه‌های فرعی‌تر یا باریکتری به سوی حق تعالی باشند. آنها مدعی اند که مولوی هم در داستان فیل و تاریکخانه(/فیل و مردان کور. این داستان را پیش مولوی دیگران با نام مردان کور آورده اند و جان هیک آن قرائت را روایت می کند. ما در این متن از هر دو نام می‌بریم.) همین معنا را افاده کرده و در واقع مولوی نیز چنین عقیده ای داشته است. این نسبت ناروایی به مولوی و بدفهمی فاحشی از این داستان است. اگر آنها به مجموع بيانات مولوي توجه ‌مي‌كردند، متوجه مي‌شدند که اولاً، مولوي به تأسی از قرآن به وحدت حقیقت ادیان الهی معتقد است، نه به کثرت تباینی آنها. (به مبحث کثرتهای سازگار در بهره نخست رجوع کنید.) ثانیاً، حضرت محمد(ص) را اشرف انبیا و حتی اشرف خلایق می‌داند: نام احمد نام جمله انبیاست/ چون که صد آمد نود هم پیش ماست. نیز استناد به حدیث لولاک لمّا خلقت الافلاک. به همین دلیل در بین همان ادیان الهی و نیز در بین مراتب خود انبیا نیز معتقد به تشکیک است. در نتیجه اختلاف بین ادیان الهی پیشین با دین اسلام را اختلافی تشکیکی و طولی و سازگار می‌داند و معتقد است به حکم خرد پس از هر دین جدید و کاملتر باید به آن گروید. در این باره به تصریح می‌گوید: «پس معلوم شد كه اصل محمّد بوده است كه لولاك ما خلقت الافلاك و هر چيزى كه هست از شرف‏ و تواضع‏ و حكم و مقامات بلند، همه بخشش اوست و سايه او زيرا كه ازو پيدا شده است. ‏» (مولوي، فیه ما فیه، تصحیح فروزانفر. انتشارات نگاه ، 1386، ص 145) و از همین منظر عقايد مسيحيان و پیروان ادیان دیگر را نقد مي‌کند. براي نمونه، در فيه ما فيه، پس از نقد ديدگاه مسيحيان درباره حضرت عيسي عليه السلام مي‌گوید: «فاذا بعث اللّه نبياً افضل من عيسي، اظهر علي يده ما اظهر علي يد عيسي و الزيادة، يجب متابعة ذلک النبي» (مولوی، همان، ص 145). به موجب این سخن واضح، مولوی معتقد است که بر همه‌ی مسیحیان و البته بر پیروان سایر ادیان دیگر نیز واجب است که جملگی دین سنتی خویش را ترک کنند و به دین پیامبر خاتم بگروند. ثالثاً، مولوي گاه در مثنوی انحصارگرايانه به مسيحيت مي‌تازد و مسيحياني را كه معتقد به تصلیب مسيح(ع) و در عين حال خدايي اویند، نكوهش می‌کند: جهل ترسا بين امان انگيخته/ زان خداوندي كه گشت آويخته! چون به قول اوست مصلوب جهود/ پس مر او را امن كي تاند نمود؟ (مثنوی، ابیات 1401-1402) در فیه مافیه جلال الدین محمد آموزه‌ی تثليث مسیحیان را به سخره می‌گیرد و آنها را از این پندار ابلهانه بر حذر می‌دارد. ببینید: «جراح مسيحي گفت: گروهي از اصحاب شيخ صدر‌الدين نزد من شرابی نوشيدند و به من گفتند كه همان طور كه شما می‌پندارید، عيسي خداست و ما مي‌دانيم اين اعتقاد حق است، ولكن آن را كتمان و انكار مي‌كنيم تا مذهب خود را حفظ کنیم. مولانا(رضي الله عنه) گفت: دشمن خدا دروغ گفته است و هرگز چنين نيست. اين سخن كسي است كه از شراب شيطان مست شده است؛ شيطاني كه گمراه و خوار و خواركننده و مطرود از درگاه خداوند است. چگونه ممكن است كه شخص ضعيفي كه از مكر يهود از جایي به جای ديگر فرار مي‌كند و صورتش از دو ذراع كمتر است، حافظ هفت آسمانی باشد كه ضخامت هر آسمانی پانصد سال را ه است ... چگونه عقل تو می‌پذیرد كه محرك و مدبر اين آسمان‌ها و زمين‌ها ضعيف‌ترين صورت باشد؟ وانگهی پیش از عيسي چه كسي خالق آسمان و زمين بوده است؟ خداوند از آنچه ظالمان مي‌گويند پاك و منزه است ... اگر روح عيسي همان خداست، پس روح عيسي به كجا رفت؟ روح فقط به سوی اصل و خالقش مي‌رود و زماني كه اصل و خالق خود عيسي است، به كجا پرواز كرد؟ مسيحي گفت ما اين اعتقاد را از پدران خود يافتيم و آن را دين خود قرار داديم
Показати все...
#پلورالیسم_دینی تحلیل و سنجش نظریه‌ی پلورالیسم دینی حقیقت شناختی بهره دوم پیش از این اشارت رفت که پلورالیستهای حقیقت شناختی به قرآن و مثنوی و دیگر متون عرفانی جفا کرده اند. در این بهره و بهره‌های دیگر بر آنم که به طور روشن نمونه هایی از جفای آنها را بر مثنوی نشان دهم. تردیدی نیست که تفسیر به رأی و تحمیل عقیده ای بر متن که قرآئن و شواهد کافی بر مدلول اصلی اش دلالت دارد و آن مدلول هیچ محذور عقلی و شرعی ندارد، جفاست و در روایات معتبری از زبان رسول خدا نقل شده است که جایگاه کسی که قرآن را تفسیر به رأی کند، دوزخ است: «مَنْ‏ فَسَّرَ الْقُرْآنَ‏ بِرَأْيِهِ فَقَدِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ مَنْ أَفْتَى النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ فَلَعَنَتْهُ مَلَائِكَةُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ كُلُّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ وَ كُلُّ ضَلَالَةٍ سَبِيلُهَا إِلَى النَّار» (ابن بابویه، كمال الدين و تمام النعمة، ج‏1، ص: 257؛ وسایل الشیعه، ج 27، ص 190) و نیزدر کتب صحاح اهل سنت آمده است: «و من‏ فسّر القرآن‏ برأيه فقد كفر» (صحيح الترمذي 5- 199 كتاب التفسير حديث 2953، و سنن أبي داود كتاب العلم حديث 3652) و احادیث دیگری که در این باب آمده است. این که معیار تفسیر به رأی چیست، بحثی مورد اختلاف است ولی کسی در این تردید ندارد که اسناد معنایی که با متن سنخیتی ندارد و شواهد آشکار علیه آن وجود دارد، از مصادیق بارز تفسیر به رأی است. این تفسیر به رأی در حقیقت نوعی جفا بر متن و ماتن است، زیرا خلاف مقصود او را به او نسبت می‌دهد. البته ممکن است کسی در این خطا معذور باشد و فعل قبیح قبح فاعلی نداشته باشد. اما معذور بودن شخص نافی تفسیر به رأی بودن شیوه‌ی او نخواهد بود؛ زیرا بر طبق قاعده در فعل قبیح، حُسن فاعلی موجب حَسن شدن آن نمی‌شود. به هر حال، در این نوبت و نوبت های دیگر مواردی از این تفسیر به رأی در خصوص مثنوی و سپس قرآ ن کریم در مبحث پلورالیسم دینی حقیقت شناختی عرضه خواهم کرد. صورت استدلال من، درواقع گزاره‌ای شرطی با وضع مقدم است. بدین صورت: 1. P→ (Q˅R) 2. P ┣ (Q˅R) 1. اگر کسی در تفسیر ابیاتی از مثنوی مرتکب خطای فاحش شده باشد، آنگاه یا از فهم مراد مولوی عاجز بوده است، یا عامدانه تفسیر به رأی کرده است. 2. جان هیک و پیروانش در تفسیر ابیاتی از مثنوی مرتکب خطای فاحش شده اند. 3. پس جان هیک یا از فهم مراد مولوی عاجز بوده است یا عامدانه تفسیر به رأی کرده است. ممکن است کسی به حق بگوید که انسان جایز الخطاست و دانشمندان و حکیمان بزرگ هم گاهی اشتباه می‌کنند. روا نیست که به خاطر چند خطا و سوء فهم، کسی را که نیم قرن ملازم مثنوی بوده است، «عاجز از فهم مراد مولوی» یا «مرتکب خطای تفسیر به رأی» خواند. من به این حقیقت آگاهم و موارد بسیاری از بزرگان علم و حکمت سراغ دارم که دچار لغزش و اشتباهات علمی شده اند. اما مواردی که در این چند نوبت عرضه می‌کنم از آن دسته خطاهایی نیست که قابل عفو و چشم پوشی باشد. این گونه خطاها از متوسطان هم سر نمی‌زند چه رسد به کسانی که مدعی اند در این عرصه منتهی اند. من صورت استدلال خویش را بروشنی عرضه کردم تا اگر کسی با داوری من موافق نیست، به راحتی بتواند سخنم را نقد کند. برای رد و نقض داوری من باید یا تلازم شرطیه را گسست و یا وضع مقدم را انکار کرد.
Показати все...