cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

「 🔥هرزه بی گناه⛓ 」

@durov Этот пост ни в коем случае не аморален. Этот канал является фан-каналом, и мы не публикуем какой-либо аморальный контент.Это этичный телеграмм

Більше
Рекламні дописи
4 763
Підписники
-2324 години
-1457 днів
-51130 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

sticker.webp0.54 KB
#پارت۳ -خاتون هستم. براتون کاچی آوردم! خاتون را همین دیشب دیده بودم. زنی حدوداً هفتاد‌ساله که نگاه خشک و رفتار بی‌انعطافش، شبیه آقایش بود؛ آقای این عمارت! مردی که تمام دیشب باید کنارم می‌بود؛ اما نبود... شوهرم! -من کلید یدک دارم خانوم. اگه درو باز نکنید، از کلید استفاده می‌کنم! نتوانستم از جایم تکان بخورم. طولی نکشید که داخل آمد و گفت: -رسمه که عروس، فردای شب عروسی، کاچی بخوره! نگاهم با دلخوری حرکاتش را دنبال کرد. -می‌شه تنهام بذارین؟ کاسه‌ی چینی را دستم داد و نگاهش معنادار روی تختخواب چرخید. بغضم را به افسار بستم و زیرلب گفتم: -نمی‌فهمم... عماد رو نمی‌فهمم. -حکماً آقا دلیلی برای موندن نداشتن! -یعنی چی؟ زل زد به مردمکِ چشم‌هایم. -وقتی یه مرد از عروسی که پا به حجله‌ش گذاشته، فرار می‌کنه، معنیش جز اینه‌ که احساساتش برای اون زن نیست؟! آنقدر راحت، غرور و احساس زنانه‌ام را لگدمال کرد که تا چندلحظه از شدت‌ بُهت، زبانم بند آمد. -پس چرا باهام ازدواج کرد؟! -آقا رو حرف پدرشون حرف نمی‌زنن! حرفش فقط یک معنی می‌داد. که من، خواسته‌ی پدر عماد بودم، نه خواسته‌ی خودش! از همه‌ی دنیا لجم گرفت. بغضم را به درک فرستادم و گفتم: -پس چاره‌ای ندارم. باید کاری کنم بهم علاقمند بشه. از شنیدن حرفم تعجب کرد. لبخندی را به زحمت به روی لب‌هایم کشیدم و گفتم: -بهت قول می‌دم خاتون! کاری می‌کنم که آقات، حتی نتونه یه شب هم دور از من بخوابه! گوشه‌ی پلک پیرزن جمع شد. https://t.me/+F-joHEkK6h04MjNk https://t.me/+F-joHEkK6h04MjNk در اتاق نیمه‌باز بود و خاتون یواشکی نگاه می‌کرد که عماد چطور داشت بوسه‌بارانم می‌کرد و حرص می‌خورد. بدجنسی‌ام گل کرد. عماد را نگه داشتم و گفتم: -مگه اتاقت رو جدا نکردی؟ چرا نمی‌ری تو اتاق خودت بخوابی؟ نگاه عماد میان چشم‌هایم جابه‌جا شد و سخت نفس کشید. -گمونم جادو کردی منو... دیگه دور از تو خوابم نمی‌بره! لبخندم رنگ گرفت و از کنار شانه‌ی او، به صورت رنگ باخته‌ی خاتون نگاه کردم که شرط را باخته بود و حالا می‌دید که چطور عماد را عاشق خودم کرده بودم! طوری که دیگر یک شب دور بودنم را هم تاب نمی‌آورد! https://t.me/+F-joHEkK6h04MjNk https://t.me/+F-joHEkK6h04MjNk همه‌چیز از جایی شروع می‌شه که ترمه مهاجران، دکتری که سال‌ها خارج از کشور زندگی کرده و تو قید و بند چیزی نیست، با تک‌پسر یه حاجی مذهبی ازدواج می‌کنه... با عمادالدین زرمهر بازاری! مردی که یه آدم معمولی نیست و شب عروسی، اونو تنها می‌ذاره و می‌ره ولی طولی نمی‌کشه که ترمه سرسخت‌ترین و بدقلق‌ترین مرد شهر رو، شیفته و شیدا و رامِ خودش می‌کنه! https://t.me/+F-joHEkK6h04MjNk توصیه‌ی ویژه🔥❤️‍🔥❌ قصه‌ای که هرلحظه میتونه غافلگیرتون بکنه و هیچ‌چیز اونطور که تصور می‌کنید، پیش نمی‌ره.😬
Показати все...
- لب دریا با بیکینی داری دعا میکنی خانوم؟ با شنیدن صدای زمختی سریع برگشتم عقب. مرد اخمویی جلوم ایستاده بود‌. - س...سلام اقا، شما این وقت شب اینجا کاری دارید؟ لبش چین خورد و پاش رو گذاشت رو صخره ای که ایستاده بودم. با ترس عقب تر رفتم. نکنه متجاوز باشه؟ - من اینجا چیکار میکنم یا تو؟ روی صخره ایستادی و هیچی تنت نیست جز یه لامبادا! میخوای به روح دریا بدی؟ از حرفش سرخ شدم و خجالت زده دستامو‌دو طرف باسنم گذاشتم. - من...مهاجر غیر قانونی ام قایقی ک باهاش اومدم غرق شد. - عجب. نکنه اون قایقه باهاتم خوابید نه؟ هی حرف میزد و من هی بیشتر خجالت میکشیدم. - شما کی هستید؟ می خواید به من تجاوز کنید نه؟ پوزخندی زد و بلند خندید. دست انداخت و منو کشید تو بغلش که جیغی کشیدم ولی اون محکم دهن منو گرفت. - نه من پلیس مرزم. مهاجرهارو میگیرم. دستش روی باسن لختم حرکت کرد و نیشگونی از تنم گرفت که دلم ضعف رفت. - تو خیلی قشنگی. خیلی هم نرمی. - منو زندونی میکنید؟ فشار دستش روی باسنم زیاد شد جوری که نفسم داشت از دردش میرفت که روی سنگا درازم کرد. چشمای سبزش توی شب خیلی برق میزدن و منو میترسوندن. - میشه از روم بلند شید دارم میترسم. انگشتو روی لبم گذاشت. - این دریا و ساحل مال منه تو الان توی ملک منی و لامصب من خیلی هورنیم. فکر میکردم توهم زدم ولی وقتی دیدمت فهمیدم نه. زیادی واقعی. باسنمو بیشتر فشار داد که به گریه افتادم. - مگه نگفتید پلیسید پس ولم کنید. - نه من نگفتم. بذار پای مست بودنم، حالا مثل یه دختر خوب پاهات رو باز کن. - من باکرم. - مهم نیست، من با پنیر هم دوست دارم. دنبال حرفش قهقهه زد و جوری خودشو بهم کوبید که.‌‌... https://t.me/+9uoHLG9dHdo3NDY0 https://t.me/+9uoHLG9dHdo3NDY0 https://t.me/+9uoHLG9dHdo3NDY0 https://t.me/+9uoHLG9dHdo3NDY0 هاکان پسر دورگه ی ایرانی و ترک جذابی که از دخترها خیلی خوشش نمیاد تموم زندگیش سرگرم کار و کسب اعتبار بوده اما یک شب دختری رو لب دریا میبینه که زیباییش اونو مسخ میکنه و زمانی که مسته باهاش همخواب میشه اما فردا که بیدار میشن تازه با فهمیدن حقیقت ... #بزرگسال_هات 💦
Показати все...
_تو اون مهمونی چیکار می کردی؟! اون آدما چه ربطی به تو دارن که تو رو از وسط جمع اونا گرفتن؟! چشمان ماهرو خیس از اشک بود و تنش از ترس و اضطراب می رسید. _آقا به خدا من کاری نکردم؛ من فقط آشپز بودم و از مهمونا پذیرایی می کردم؛ به خدا من کاره ای نیستم!❌ کیوان اما بی توجه به اشک های چون رود روان شده ماهرو پر خشم دستانش را بر میز بازجویی کوبید. _دو هفته پیش از وسط آشوب کشیدمت بیرون که بری تو مهمونیا سینی مشروب بگردونی؟! می دونی تین کارت باعث شده همه بهت مشکوک بشن که اصلا نکنه خودت هم دستی تو عملیات دو هفته پیش ما داشتی و اصلا تو بودی که فرهاد رو فراری دادی؟! ماهرو شوکه و پر وحشت به چشمان سرد کیوان نگاه کرد. _آقا تو رو خدا؛ به قرآن مجید من کاره ای نیستم؛ بچم گشنش بود؛ پول نداشتم؛ به خدا فقط به خاطر پولش تو مهمونی رفتم؛ من حتی نمی دونستم اون نوشیدنی ها مشروبن؛ آقا خواهش می کنم... _به خاطر پول بهت هر پیشنهادی بدن قبول می کنی؟! حتی اگه بگن آدم بکش یا تن فروشی کن؟! انقدر احمقی؟! بغض دخترک سنگین تر شده چانه اش را لرزاند و کیوان تنها ثانیه ای کوتاه دلش برای دخترک کم سن و سال سوخت. _به خدا بچم گشنش بود آقا؛ به قرآن به خاطر بچم انجامش دادم.⚠️ تند تند اشک بود که از چشمانش پایین می چکید و کیوان خیره به ماهرو ناگهان فکری در سرش چرخید. _می تونم از اینجا بیارمت بیرون؛ حتی می تونم خودم برات کار درست و درمون پیدا کنم و حتی به تو و بچت سر پناه هم می دم. اشک های دخترک کمتر شد و با دقت به حرف های کیوان گوش داد. _اما یه شرط دارم.. _چه شرطی آقا؟! تعلل نکرد در پرسیدن و کیوان گفت: _محرم من شو... _چی؟! _محرم من شو! بذار بچت بچه من باشه؛ منم در عوض همه زندگی خودت و پسرت رو تامین می کنم؛ نجاتتون می دم...❤️‍🔥 https://t.me/+LUWujcFPaKExMmFk https://t.me/+LUWujcFPaKExMmFk https://t.me/+LUWujcFPaKExMmFk
Показати все...
_بیا روم بخواب... میتونم آرومت کنم...! خودمو رو بدنش میکشم و رو عضو سفت شدش میشینم. میتونم بزرگ شدنشو حس کنم ،میتونم بفهمم چقدر داره سعی می‌کنه منو از بزرگی اون راضی نگه داره. خم میشم روش و سینمو براش به نمایش میزارم : _ برات یه چیزی دارم این وسط...🔥 تای ابروشو بالا میده ،تو راضی کردن من برای یکم عشق بازی خوب پیروز شده بود. لب باز می‌کنه: _ ببینم چی داری این تو... دست میندازه و یکی از سینه هامو چنگ میزنه. از حس لذت ،چشم فرو میبنده و زیر لب زمزمه می‌کنه : _اخ که چقدر بزرگ تر و خوش فرم تر از شل و ولی خواهرته... از لای سینه هام بیرون کشید : _ کاندومه؟ سرمو تند تند تکون میدم : _ اوهوم... کاندوم طعم دار دوست داری... اون روز تو کشوت دیدم. بدون اینکه حواسم به جایی باشه میگه : _ بلند شو.. یه لحظه باسنتو بده بالا و هر وقت گفتم بشین... به حرفش گوش میدم که بی هوا رو مردونگی بزرگش میشینم و اون حجم از سفتیو تو خودم جا میدم. از لذت چشم فرو می‌بندم : _ اهههه خیلی خوبه... داغه... هومم... _افرین حالا بالا پایین شو... با چند بار بالا پایین شدنم رو مردونگیش ارضا میشه و...💦🔞 https://t.me/+AbE1kh2sdRI2NWI0 https://t.me/+AbE1kh2sdRI2NWI0 https://t.me/+AbE1kh2sdRI2NWI0 #فول_هـات🔥 #وانـشات💦
Показати все...
آب‌ک‌*صم‌داره‌میاد...🙈🤤👇🏼 منو بلند کرده بود و داشت توی ک*صم با ک*ـیر دراز و گنده اش تلمبه میزد🔞💦 دستمو روی دهنم گذاشته بودم تا صدای آه و‌ناله هام بلند نشه با شهوت به #پستون های تپل و نوک قرمزم نگاه کرد و خشن تر توی ک**صم تلمبه زد _آههه آییی کابوی یواش تر آههه دردم امد اومم با لبام عشق بازی کرد و خیره به ضربه های کـ یرش درون ک صم غرید: +زود باش خرگوش حشری این #پستونای گنده اتو بزار توی دهنم اوفف نمیدونستم دخترای ۱۷ساله اینقد داغ و تنگن آههه و یهو.....💦💦 https://t.me/+Vrf-tTlx7PRmNDI5 اون یه کابوی ۳۰ساله ی کاربلد بود و من یه دختر کوچولوی ۱۶ساله که ک*ـص باکره و صورتیش داشت روی کـ*ـیر بزرگش جر میخورد اووف...🔞
Показати все...
کابـ🔞🐃ــوی💦

﷽ وکیل اغواگر🔞 دلبروحشی🔞پسرخاله‌های‌هاتVip🔞کابویCowboy🔞 #Adult #forbidden #Erotic #Sexy the writer: Sara.Erotic #No_tab محافظ @Sara_Erotic ناشناس @Sara_Erotic_69

#آب‌ک‌*صم‌داره‌میاد...🙈🤤👇🏼 منو بلند کرده بود و داشت توی #کـ*صم با #کـ*ـیر دراز و گنده اش تلمبه میزد🔞💦 دستمو روی دهنم گذاشته بودم تا صدای آه و‌ناله هام بلند نشه با شهوت به #پستون های تپل و نوک قرمزم نگاه کرد و خشن تر توی #کـ**صم تلمبه زد _آههه آییی کابوی یواش تر آههه دردم امد اومم با لبام عشق بازی کرد و خیره به ضربه های #کــیرش درون #کـصم غرید: +زود باش خرگوش حشری این #پستونای گنده اتو بزار توی دهنم اوفف نمیدونستم دخترای ۱۷ساله اینقد داغ و تنگن آههه و یهو.....💦💦 https://t.me/+Vrf-tTlx7PRmNDI5 اون یه کابوی ۳۰ساله ی کاربلد بود و من یه دختر کوچولوی ۱۶ساله که *ـص باکره و صورتیش داشت روی #کـ*ـیر بزرگش جر میخورد اووف...🔞
Показати все...
کابـ🔞🐃ــوی💦

﷽ وکیل اغواگر🔞 دلبروحشی🔞پسرخاله‌های‌هاتVip🔞کابویCowboy🔞 #Adult #forbidden #Erotic #Sexy the writer: Sara.Erotic #No_tab محافظ @Sara_Erotic ناشناس @Sara_Erotic_69

00:02
Відео недоступне
ویلیام وارث خوناشامی که عاشق پرنسس مریض می شه🥃🚬 دختر کوچولوی ما نامزد داره ولی فقط خون خوناشام مون خوبش می کنه خونی که هربار بعد خوردنش #تحریک می شه و فقط خود ویلیام می تونه آرومش کنه😈🔥 https://t.me/+5j0ruXaUdHowMjE0 https://t.me/+5j0ruXaUdHowMjE0
Показати все...
animation.gif.mp40.22 KB
#آب‌ک‌صم‌داره‌میاد...🙈🤤👇🏼 منو بلند کرده بود و داشت توی #کـ*صم با #کـ*ـیر دراز و گنده اش تلمبه میزد🔞💦 دستمو روی دهنم گذاشته بودم تا صدای آه و‌ناله هام بلند نشه با شهوت به #پستون های تپل و نوک قرمزم نگاه کرد و خشن تر توی #کـ**صم تلمبه زد _آههه آییی کابوی یواش تر آههه دردم امد اومم با لبام عشق بازی کرد و خیره به ضربه های #کــیرش درون #کـصم غرید: +زود باش خرگوش حشری این #پستونای گنده اتو بزار توی دهنم اوفف نمیدونستم دخترای ۱۷ساله اینقد داغ و تنگن آههه و یهو.....💦💦 https://t.me/+Vrf-tTlx7PRmNDI5 اون یه کابوی ۳۰ساله ی کاربلد بود و من یه دختر کوچولوی ۱۶ساله که *ـص باکره و صورتیش داشت روی #کـ*ـیر بزرگش جر میخورد اووف...🔞
Показати все...
کابـ🔞🐃ــوی💦

﷽ وکیل اغواگر🔞 دلبروحشی🔞پسرخاله‌های‌هاتVip🔞کابویCowboy🔞 #Adult #forbidden #Erotic #Sexy the writer: Sara.Erotic #No_tab محافظ @Sara_Erotic ناشناس @Sara_Erotic_69