cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

∞ 𝐸𝑇𝐸𝑅𝑁𝐼𝑇𝑌 ∞

نام رمان : ETERNITY (ابدیت) ژانر : جنایی ، آخرالزمانی ، درام گرایش : اسپویل گروه سنی : بزرگسال نویسنده : AIDEN موضوع : ....

Більше
Іран119 316Фарсі115 167Категорія не вказана
Рекламні дописи
831
Підписники
Немає даних24 години
-117 днів
-8630 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

Ehsan-Daryadel-Tavalood-320.mp33.82 MB
🥰 6
قسمت اول برای اونایی که تازه اومدن🥹🙏🏻
Показати все...
2
Фото недоступне
ETERNITY novel رمان ابدیت SESSION one فصل اول Twelve Episode قسمت دوازدهم 《 در بند 》 . .
Показати все...
توجه: این پارت شامل قسمت هایی است که برای گروه سنی بزرگسال میباشد فصل اول قسمت یازدهم رمان #ابدیت #ETERNITY 20 فوریه 2022 نیفل ساعت 23:30 میکا: اومدن دنبالم و منو بردن به اتاق خواب ملکه یه تخت دونفره بزرگ اونجا بود و دور تا دور تخت تور آویزان بود نگهبان ها رفتن و من تنها بودم داشتم به اطراف نگاه میکردم که یهو درب اتاق باز شد و کاترین اومد... موهای خرمایی حالت دار و بلندی داشت یه لباس مشکی نازک تنش بود که برجستگی های بدنش رو نمایش میداد چشمای کشیده و جذابی داشت با رنگ پوستی که نه خیلی روشن بود نه خیلی تیره تمام این جزئیات بهم استرس میداد و قلبم تند تند میزد اما واقعا چیزی که اون لحظه میخواستم همین بود اومد جلوم و دورم چرخید و روی سینه و کمرم دست کشید جلوم ایستاد و کامل بهم نزدیک شد... آروم هولم داد تا بخوابم روی تخت بدون حرف زدن بهم اشاره کرد که تو مرکز تخت دراز بکشم دراز کشیدم و اومد روی شکمم نشست... از پشتش یه چاقوی خمیده که مثل خنجر بود در اورد ترسیدم و با تعجب نگاش کردم دستش رو گذاشت زیر گلوم و خنجر رو نزدیک صورتم کرد - هیشششش نترس قراره حسابی خوش بگذره بهت :) میکا: با خنجر از یقه لباسم تا پایین رو پاره کرد... کمرش رو روی شکمم قوس داده بود حرارت تنش رو با عضلات شکمم حس میکردم روی سینه و پهلو هامو از بالا تا پایین چنگ میکشید با کمرش پایین تنش رو روی دیکم حرکت میداد آروم آروم داشت بیدارش میکرد نفس هامون عمیق و تند تر شده بود.. صدای نفس نفس زدنمون رو می‌شنیدیم تو حالتی که روم نشسته بود دستامو آروم از روی رون هاش حرکت دادم تا بتونم باسنش رو لمس کنم... اما دوتا دستامو گرفت و برد بالای سرم فهمیدم که نباید زیاده روی کنم باید کاری رو کنم که اون دوس داره درحالی که دستام بالا اومده بود خودشو حرکت داد و اومد بالا تر با یه پارچه چشمام رو بست تا تموم اون زیبایی هارو ازم بگیره و فقط خودش لذت ببره تا این که کامل به صورتم رسید... با این که چشمام بسته بود اما حرارت بین پاهاشو حس میکردم کاترین: حسش میکنی؟ + سرم رو به معنی آره گفتن تکون دادم دهانم رو باز کردم و سعی کردم بخورمش اما موهام رو کشید و سرم رو عقب نگه داشت صدای خنده هاشو اروم می‌شنیدم و می‌فهمیدم که لذت میبره از این کار کاترین: سعی کن به دستش بیاری... میکا: خواهش میکنم ملکه کاترین: نمیشنوم صداتو :) میکا: خواهش میکنم ملکهههه لطفااااا زبونم رو بیرون آورده بودم و فقط میخواستم مزه اش کنم تا این که سرم رو چسبوند کامل به تخت و ک،صش رو رسوند به دهنم... - اومممممم آااااههه بخووورش دهنم رو کامل روش گذاشتم و با زبونم از پایین تا بالای ک،صش رو لیس زدم... - اوممم موهام رو چنگ میزد و ناله میکرد زبونم رو بردم داخل و از داخل حرکتش دادم ناله ی بلندی کرد و تنش لرزید وقتی این کارو کردم انگار انتظار نداشت + آاااااه فااااک + ادامه بددده کاترین: دستم رو بردم سمت دیکش... بلند و سفت شده بود... شلوارش رو در آوردم و محکم با دست مالیدمش... میکا: من چیزی نمیدیدم اما دستش رو روی دیکم حس میکردم... از روی دهنم بلند شد و دستش رو گذاشت زیر گلوم خم شد و فیس تو فیس شد باهام کاترین: دوسش داشتی؟ -اوهوم خیلی خوب بود ملکه... دستام رو بست به بالای تخت و چشمام رو باز نکرد شلوارم رو کامل در اورد کاترین: دیکش سفت شده بود خوابیده بود رو به بغل سرش هم خیس بود... با دست صافش کردم و نزدیک دهنم کردمش میکا: گرمای نفس رو سره دیکم حس میکردم نفس نفس میزدم - سره دیکش رو با لبام گرفتم و محکم مکیدم... + اممم فااااک یس کاترین: دهنم رو کامل باز کردم و تا آخر فرو کردمش تو حلقم... سرم رو جلو عقب میکردم و براش ساک میزدم دیکش رو خم کردم سمت بالا رو به نافش و ت،خماشو لیس زدم... از پایین تا نوک دیکش براش لیس زدم تا خیس بشه میکا: کامل زبونش رو روی دیکم حس میکردم... داشتم دیوونه میشدم... اومد بالا دیکم رو خم کرد رو به بالا و با ک،صش نشست روی دیکم اما داخل نرفت دستاش رو گذاشته بود دور گردنم و ک،صش رو روی دیکم حرکت میداد جفتمون خیس شده بودیم و ناله میکردیم... داشتم دیوونه میشدم... کاترین: دیکش رو کامل صاف کردم و تنظیم کردم لبه ک،صم... آروم نشستم تا آخر بره داخل... آااااااه یسسسسس میکا: انقدر ک،صش داغ بود که تمام بدنم سوخت بالا پایین میشد روی دیکم و صدای خوردن باسنش به تنم میومد ناله میکرد و تنم رو چنگ می‌گرفت، تنم میسوخت اما انقدر داغ بودم که نمیفهمیدم... روی دیکم قر میداد و نفس نفس میزد کاترین: داشتم دیوونه میشدم... انقدر انرژی داشتم که میتونستم با دستام خفش کنم... دیکش مثل هیولا توم جلو عقب میشد... - آااااه آررره میکا: داشتم کام میشدم نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم آااه داره میاد...
Показати все...
4👍 1🔥 1🥰 1😍 1🐳 1
کاترین: منم داشتم کام میشدم ... خودمو روی دیکش جلو عقب کردم.. سرعتم بیشتر شد تنم شروع کرد به لرزیدن.. موقع کام انقدر محکم چنگ گرفتمش که پوست تنش رو زیر ناخونام حس کردم.. -آااههههههه یسسسسس تنم میلرزید... میکا: روی دیکم ارضا شد داشتم دیوونه میشدم... از روش بلند شد و محکم با دست برام جق زد... انقدر محکم فشارش میداد که نتونستم مقاومت کنم... سریع آبم اومد و پاچید روی شکمم... اومد بالا و دستا و چشمام رو باز کرد... نور توی صورتم خورد چشمام خوب نمیدید اون درست مثل یه موجود شیطانی بود...باورم نمیشد این کار هارو اون دختر زیبا که اول دیدم انجام داده... از روی تخت بلند شد و رفت به اتاقی که فکر کنم حمام بود... من هم با لباسم که پاره شده بود خودم رو تمیز کردم و شلوارم رو پوشیدم اون دوتا سرباز دوباره اومدن و منو با خودشون به زندان بردن... وارد سلول شدم و آندرس رو دیدم... کنارش یه زندانی دیگه بود که توی تاریکی قابل شناسایی نبود... آروم رفتم سمتش تا ببینم کیه... فارست: خوش اومدی بچه :)
Показати все...
4👍 1🔥 1🥰 1😍 1🐳 1
Фото недоступне
ETERNITY novel رمان ابدیت SESSION one فصل اول Eleven Episode قسمت یاردهم 《 در بند 》 . .
Показати все...
فصل اول قسمت دهم رمان #ابدیت #ETERNITY 20فوریه 2022 نیفل ساعت 19:00 فارست: به دروازه اصلی رسیده بودم اما نمیدونستم چطور وارد شم بارها با خودم فکر کردم که باید برگردم.. اما یه جورایی اون بچه جونم رو نجات داده بود نمیتونستم بی تفاوت باشم نگهبان ها همه جا بودن سخت بود پیدا کردن راهی برای وارد شدن به سرم زد که ظاهرم رو شبیه هانتر ها کنم و داخل شم ترسیده بودم اما نباید بروز میدادم ، بلاخره هرجوری که بود وارد شدم لعنتی اینجا چه جور جهنمیه... کارگر های زیادی اونجا بودن... هرکسی چیزی از توی شهر پیدا می‌کرد و برای گرفتن آب یا غذا اونارو به هانتر ها میفروخت** اکثرا توی چادر زندگی میکردن و آخر یه خیابون یه ویلای خیلی بزرگ بود جلوی درش نوشته بود . قصر ملکه کاترین پشت اون ویلا یه میدون بزرگ برای سرگرم شدن ملکه بود میگن اسیر هایی که میگرفتن رو انتخاب میکردن تا با چند مدل زامبی بجنگن و ملکه تماشا کنه من توی این جهنم چجوری اون بچه رو پیدا کنم؟ صدای شیپور زده شد و فراخوان اعلام کردن برای تماشای مسابقه مثل این که قرار بود توی میدون مسابقه بزارن احتمال دادم که توی اون شلوغی بتونم میکا رو پیدا کنم میکا: بهم یه دست لباس و یه سطل آب دادن تا باهاش حموم کنم... خودمو شستم و دوباره منو به زندان بردن و بهم گفتن که میایم دنبالت میکا: آندرس بیداری؟ - آره ، خوشحالم که زنده میبینمت + ممنون ، خودمم هم خوشحالم - برای چه کاری انتخاب شدی؟ کارگر یا جنگجو؟ + خودم هم نمیدونم اما ملکتون گفت برای امشب میخواد منو - هیششش، یواش تر حرف بزن... + چرا مگه چیشده؟ - اینجا هرکسی که ملکه ازش خوشش بیاد خوش شانسه ممکنه بقیه مثل تو خوش شانس نباشن و بخوان بهت آسیب بزنن + چرا من خوش شانسم؟؟ - احمق قراره با ملکه سکس کنی + چی؟؟؟ - آره سخته باورش اما واقعیت داره + خب بعدش چی میشه؟ - اگه ملکه ازت خوشش بیاد هیچ کاری اینجا نداری و هروقت ملکه بخواد باید درخدمتش باشی + این دیگه از کجا اومد... فارست: همه دور یه میدون که زمین خاکی داشت جمع شده بودن... فکر کنم مسابقه داشت شروع می‌شد کاترین اومد و در بالا ترین قسمت توی جایگاه خودش نشست تا تماشا کنه یکی از اسیر های دختر رو آوردن و دستش رو با چاقو بریدن تا بوی خونش زامبی هارو تحریک کنه یه قفس که توش چهارتا زامبی بود رو باز کردن ... زامبی ها گرسنه بودن و سمت خون حرکت میکردن مردم هم بدون هیچ صدایی جمع شده بودن و منتظر بودن که ببینن چی میشه اون دختر ترسیده بود ، سر و صدا میکرد و میخواست فرار کنه اما مردم هولش میدادن عقب منم قاطی تماشاچی ها نگاه میکردم تا این که اون دختر اومد سمت من من هولش ندادم برای همین لباسم رو محکم گرفت بهم التماس می‌کرد که کمکش کنم بهش توجه نکردم و سعی کردم از خودم جداش کنم تو چشمام نگاه کرد... نگاهش شبیه میکا بود... التماس می‌کرد و زامبی ها از پشتش داشتن نزدیک میشدن من نباید کاری میکردم چون خودم رو توی دردسر مینداختم... بهم گفت نزار منو بکشن... خواهش میکنم زل زده بودم به چشماش و زامبی ها تقریبا یک قدمیش بودن ناخودآگاه چاقوم رو در آوردم و وقتی اون زامبی کاملا بهش نزدیک شده بود توی گردنش فرو کردم چاقو رو دختر رو کنار زدم و رفتم سمت سه تای دیگه میدونستم خودم رو توی دردسر انداختم اما از روی حرص جوری اون سه تا زامبی رو کشتم که هیچ هانتری تاحالا اینجوری زامبی نکشته بود آخرش هم چاقوم رو انداختم و بلند فریاد زدم تا حرصم خالی شه ملکه از بالا نگام کرد... همه منتظر دستورش بودن... کاترین: دستگیرش کنید...
Показати все...
👍 3 2🔥 1🥰 1😍 1🐳 1
Фото недоступне
ETERNITY novel رمان ابدیت SESSION one فصل اول Ten Episode قسمت دهم 《 ملکه تاریک 》 . .
Показати все...
امشب سه پارت از رمان رو میزارم براتون عزیزا بابت تاخیر معذرت
Показати все...
4
Показати все...
∞ 𝐸𝑇𝐸𝑅𝑁𝐼𝑇𝑌 ∞

نام رمان : ETERNITY (ابدیت) ژانر : جنایی ، آخرالزمانی ، درام گرایش : اسپویل گروه سنی : بزرگسال نویسنده : AIDEN موضوع : ....

Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.