People disappear here.
They/Them, xNTP 5w4 زیرشیروونیبهمریختهویکتور. مکان رد و بدل حقیقتها و صحبتهای رندوم و غیر رندوم: @victorVaPishiAsh
БільшеКраїна не вказанаМова не вказанаКатегорія не вказана
331
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
Repost from 𝖭𝖾𝗉𝖾𝗇𝗍𝗁𝖾.
"اگر روزی حس کردی دیگه بهت نیازی ندارم، باید بدونی که ازت دور شدم تا خودم رو پیدا کنم."
سردته؟ من میپرسم چون سوال پرسیدن خیلی سادهتر از تحمل سکوتیه که تیزیش انگار خودش رو برای بریدن رگ برجسته گردنم آماده کرده.
تو از گرمایی میگی که درونت نفوذ کرده، از حضورش توی فاصله خالی میون رگهات و حس سنگینیش روی ترقوههات. و من میبینم سوختنت رو، رنگها از زیر پلکهات پایین میریزن و اشکهات به رنگ خونتن، حتی درون رگهات هم بدون شک گرما جریان داره.
تو میگی ما آدمهای عجیبی هستیم. ما نفس میکشیم لبخندهارو و پیدا میکنیم زندگیهارو، ما میمیریم با اشکها و دستهامون میلرزن وقتی نفرت پاشیده روی زمین جلوی چشمهامون به رقص درمیآد. تو میگی باقی آدمها شبیه مجسمهان و ما بین موزه سرد و خاک گرفتهشون میرقصیم. من تورو مهمون سکوتم میکنم، مهمون معادلههای مغزم برای رسیدن به پاسخهایی که توی سوالها گم شدن و مهمون خاکستر باریده از میون انگشتهام. میدونستی من اشک نمیریزم، اما امیدوارم تموم غمها و سردرگمیها و جواب نداشتنها با له کردن ته سیگاری که جونش رو به درونم بخشید از بین برن؟
بفرمایید به دیلی مشترک من و کیم.
https://t.me/victorVaPishiAsh
کریپی پیپل.
محلی دور افتاده برای رد و بدل شتهای روزانه.
https://t.me/BChatBot?start=sc-231827-bJfco1Jناشناس کیم:
Repost from oblivion.
مهم نیست تا چه اندازه در عمق تاریکی رفته ام.مرا نگاه کن و خواهی دید که نور چشمانت چگونه دنیایم را روشن می کند.
حس دوباره طعم عجیب سیگار روی زبونم و جرعههای بزرگ و کوچیک از لیوان چای بین انگشتهام، برای جابهجایی این طعم با گرما. بهار فرا رسیده و گلهای سفید رنگ شکوفه داده روی شاخه درختها دوباره متولد شدن، آسفالتها برای قدم زدن به امنی قبل به نظر نمیرسن و ابرها روزها از آبی آسمون فرار میکنن. من کتهام رو توی کمد بجا میذارم و پارچههای چهارخونه لباسهام هربار توجهت رو جلب میکنن، درحالی که هیچکدوم دیگه قهوه نمینوشیم و خاکستر سیگارهای من به آرومی روی پوستت نمیریزه. شکستههای لیوان شیشهای چای روی اپن آشپزخونه و قطرههای اشک تو که از روی پوستت به درون چشمهات برمیگردن. بهار فرا رسیده و ما باید بیشتر لبخند بزنیم، پس چرا گرمی لبخندها جای خودشون رو به سردی پوستت بدون لمسهای من دادن؟
Оберіть інший тариф
На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.