cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

رمان ماکانی

سلام مجموعه رمان های کوتاه ماکانی تقدیم به نگاه زیباتون💜🧡

Більше
Рекламні дописи
285
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
+1530 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

Фото недоступнеДивитись в Telegram
قاتل زنجیره ای🔪😨 اتفاقات هیجان انگیز، وقایع اسرار آمیز و حل  معما معمای، پیداکردن چالش، ها و کنار اومدن با اتفاقات تلخ  ووحشتناک... سهراب : امیر زیر پات پر از خونه امیر : نگاهی به خون زیر پام کردم نسترن : تو رو خدا بیاین بریم امیر : تمام بدنش سلاخی شده بود از صورتش تا بدنش  شکافته شده بود قاتل زنجیره ای بزودی...
Показати все...
👍 6
Фото недоступнеДивитись в Telegram
👍 15
بازگشت برای انتقام  ( پارت آخر ) رهام : با دقت به حرفهای امیر گوش میدادم ، الان ۱۰ سال از اون ماجراها میگذره و منو امیر خوب تونستیم یک بار دیگه  عمق رفاقتمون رو به همدیگه ثابت کنیم با امیر اومده بودیم شمال ، خدا رو شکر کارمون خیلی توی بازار گرفته بود و مغازه بزرگتری رو اجاره کرده بودیم ۱۰ سال بی وقفه کار کردیم ،بی خوابی کشیدیم ، رقیب داشتیم ، سختی داشتیم اما تمام این ها رو برای رسیدن به امروز به جون و دل خریدیم اولین کاری که کردم ترک دادن امیر از قرص های اعصاب بود همش باهاش میخندیدم و فضا رو براش عوض میکردم کم کم خودش از اون امیری که بود خسته شد و یک روز مصمم اومد سر کار بدون اینکه حرفی بزنه شروع کرد چیدن قفسه ها و راه انداختن مشتری ها شب ها جای قرص آرامبخش مجبورم می‌کرد کنارش بشینم دستم رو  با روسری مادرم به دستش می‌بست و می‌خوابید،  آنقدر ترس از دست دادن یکی دیگه رو داشت که با این کارش مادرم رو واسطه میکرد که کنارش بمونم تا بیدار بشه یک شبهایی خوب بود یک شبهایی که منم دلم برای مادرم تنگ میشد سرم رو روی روسری مامان که قفل دستهای منو امیر  بود  میذاشتم و اروم گریه میکردم امیر چیزی نمی‌گفت اما با چسبوندن سرش به سر ام می‌فهمیدم اونم حالش بهتر از من نیست بعدها که امیر بهتر شده بود فهمیدم میخواسته وارد کار مواد بشه که پول جور کنه  و بره سراغ برادرش تا ازش انتقام بگیره اما مرگ برادرش تمام اون خشم انتقام رو درونش کشت امیر : به دریا خیره بودم فکر نمی‌کنم هیچ کس میتونست آخر دریا رو ببینه توی دلم فرزاد رو بخشیدم بعد از ۱۰ سال دربدری و سختی ، فرزاد هر بدی در حقم کرده بود یک خوبی داشت رهام رو بهم برگردونده بود کسی که پا به پام این ۱۰ سال رو موند و دم نزد رهام : نگاهی به امیر کردم روبروی دریا نشسته بود رفتم و از پشت بغلش کردم ، چقدر نگاهش میکنی خسته نشدی امیر : دارم تو رو نگاه میکنم رهام : صورتم رو نزدیک تر بردم و نگاهش کردم امیر : همه چی این دریا شبیه تو رهام : مثلا امیر : بزرگیش ، مهربونیش،  قشنگیش ، بی انتها بودنش رهام :  همون طوری که از پشت بغلش کرده بودم حلقه دستهام رو دور بدن امیر محکم تر کردم و آروم و عمیق کنار صورتش رو بوسیدم امیر : کی برگردیم ؟ رهام : هر وقت تو بگی حالا چرا عجله داری؟ امیر : اونجا رو نگاه رهام : نگاهی به بابا و خاله سمیرا کردم کنار هم لب دریا قدم میزدن ، فکر بد کنی با من طرفی امیر : واضحه فکر نمیخواد رهام : بلند شو بلند شو بریم داری فکرهای خطرناک میکنی امیر : بریم داداش رهام 😈 رهام : شروع کردم دویدن دنبال امیر پایان رمان بازگشت برای انتقام
Показати все...
👍 26
بازگشت برای انتقام  (21 ) یک ماه بعد امیر : من میدونم جاش اینجا بهتره رهام : امیر باید رنگ هایی که شبیه هم هست رو کنار هم بذاری امیر : چه ربطی داره لجباز رهام : لجباز صورت قشنگته آخه پلوپز سفید پیش آبمیوه گیری صورتی ، خولی تو ؟ امیر : خول نبودم که با تو شریک نمی‌شدم رهام : دلت هم بخواد امیر : دلم نمیخواد رهام : اصلا من دیگه نیستم امیر : منم نیستم رهام : پس مغازه رو پس بدیم امیر : نگاهی به پیک کردم غذا آورده بود اول ناهار بخوریم رهام : منم گشنمه بخوریم امیر : یک کارتن پهن کردیم رو روش نشستیم و مشغول غذا شدیم رهام: درظرف رو که باز کردم قاطی کردم من نمیگم کباب نمی‌خورم بازم سفارش میدی امیر : بخور گوشت منه گیر هر کسی نمیاد رهام : گوشت خر نخورده بودم که دارم میخورم امیر : از اون خر های خوشمزه است نه رهام : حداقل پاشو لیوان بیار امیر : اشاره ای به دکور مغازه کردم این همه لیوان انتخاب کن رهام  : توی ماگ بخوریم امیر : مشتری اومد  لو نریم رهام : با بطری بخوریم امیر : تو گوشت خر میخوری من گوشت سگ بسم الله رهام : مشغول خوردن‌ بودم که ترکیدم از خنده امیر : بسم الله گفتی این شد نمیگفتی چی میشد رهام  : نگاهی به قفسه ها کردم خنده ام بیشتر شد امیر : قفسه ها رو دیدم منم زدم زیر خنده خاک بر سر سلیقه ام رهام : شدت خنده ام بیشتر شد حالا کف مغازه دراز کشیده بودیم و میخندیدم حاج علی : امیر بعد از یک دوره افسردگی با کمک رهام حالش خوب شد پول وام رو به رهام دادم و یک مغازه لوازم خونگی اجاره کرد و با امیر مشغول کار شدن همه چیز آروم بود و منو سمیرا خیلی خوشحال بودیم البته کل کل امیر و رهام تمومی نداشت مثل بچه های ۴ ساله باهم بحث می‌کردن قهر می‌کردن و دوباره زود آشتی می‌کردن الان به جایی رسیده بودن که اگر بحث می‌کردن همون لحظه فراموش می‌کردن خدا روشکر همه جیز مثل قبل شده بود آرامش بین این دوتا رفیق بیشتر از قبل شده بود درسته جای خیلی ها کنارمون خالی بود اما زندگی ادامه داشت و باید با تقدیر و گذشت زمان زندگی میکردم
Показати все...
👍 23
بازگشت برای انتقام  (20) امیر : توی جام ایستادم رهام : چته لعنتی ، وایسادی همه بیان مدال بدبخت ترین آدم دنیا رو بهت بدن امیر : دنبال تنهایی ام رهام : نمی‌ذارم میتونی جلوم رو بگیری بسم الله ، توی چشمام نگاه کن امیر من رهام صابری ، مادری داشتم که تمام زندگیم بود اما از دستم رفت ، یک پدر شرمنده دارم که بخاطر بی پولیش زنش از دستش رفت ، یک رفیق دارم که چند وقته گم اش کردم رفیقی که تمام بچگی تا بزرگیم کنارش بودم ، رفیقم امیر جاودان برادرش از من دورش کرد کلاهبرداری کرد حالا به هر دلیلی که برای خودش مهم بوده ، رفیقم آزاد شد پدرش مرد برادرش کشته شد مادرش تنها شد حالا فکر میکنه بدبخت تر و بیچاره تر از خودش وجود نداره مادر رفیقم تنهاست ، نیاز داره یک مرد کنارش باشه که تمام بدبختی هاش رو کنارش به خوشی تبدیل کنه و یک زندگی جدید رو شروع کنه اون مرد رفیق منه که خودش رو گم کرده رفیق من که تمام پناه خنده ها و گریه های هم بودیم گم شده آگهی بدم روزنامه پیدا میشه ؟ دنبالش خونه به خونه این شهر  و بگردم پیدا میشه ؟ ها امیر : سرم پایین بود رهام : نزدیک امیر رفتم تو رفیق منو ندیدی؟ امیر : ما دوتا مرده داریم یک مرده که زیر خاکه که هیچ یک مرده داریم بالای خاک من اونم رهام : نمی‌ذارم اینجوری بمونی با هم کار می‌کنیم امیر ، میگیم گور بابای دنیا و شروع میکنیم ، به دنیا حالی میکنیم که ما از اون قوی تریم ، حالا چی میگی ها ؟ دستت رو توی دستم میذاری دوباره بلند شیم امیر : میشم اینه دق برات رهام : نمیشی امیر : با کسی که دلت رو شکسته نمیتونی کار کنی رهام ؛ میتونم امیر :  واقع بین باش ، رهام صابری من امیر جاودان خوردت کردم داغونت کردم مادرت رو ازت گرفتم تحقیرت گردم با حرفهام صد بار شکستمت تو هر بار که به من نگاه کنی یاد رفیقت نمی‌افتی یاد یک آدم کثیف می‌افتی میفهمی رهام : اون روز وقتی اومدم دنبالت هنوز بهت نرسیده بودم مادرم مرد تقصیر تو نبود امیر امیر : این رو برای دلداری دادن من میگی رهام : به خاک مادرم نه راست میگم امیر : داد زدم بابا رهام من حالم بده من سعی میکنم حالم خوب بشه ولی نمیشه من دو ماهه به خودم توی آینه نگاه نکردم چون فقط یک اشغال میبینم از من بگذر من حالا حالا باید تاوان بدم رهام : چه تاوانی لعنتی امیر: تاوان از این بدتر که نتونستم یک قطره اشک برای بابام و برادرم بریزم ، رهام من خسته ام دلم پر از غمه ، گلوم پر از بغضه اما هیچ کس رو ندارم پناهم باشه رهام : پس من چی ام  امیر : نمیتونم بگم رهام من بهت زخم زبون زبون زدم در حق ات نارفیقی گردم حالا بیا شونه هات رو بکن پناه گریه هام رهام : من  از این که پناهت باشم مشکلی ندارم امیر : من دارم ، من ازت خجالت میکشم حتی الان که باهات حرف میزنم خجالت میکشم ، تو بیغرت نیستی رهام من بی غیرتم که تا الان خودم رو خلاص نکردم من عرضه این کار رو هم ندارم میدونی چرا چون میترسم از چی میترسم از اینکه.... ( بغض کردم ) وقتی رفتی ترسیدم،  وقتی دیگه توی زندگیم نبودی ترسیدم ، من با دست خودم خودم رو بی پناه کردم من....من خیلی تنهام رهام ، من خیلی خسته ام ، کم آوردم،  رفتی کم آوردم رهام : امیر امیر : نگاهم رو از رهام گرفتم بغض ام داشت میترکید رهام : دستهام رو براش باز کردم میای بغلم امیر : سرم رو انداختم پایین بالاخره بغض ام بعد از این همه سختی ترکید رهام : سریع رفتم طرفش و بغلش کردم امیر : صورتم رو توی شونه های رهام پنهان گردم گریه هام شدت گرفته بود ، ببخشید فقط ببخشید 😭 رهام : محکم امیر  رو  توی بغلم گرفته بودم حتی توان نداشت دستهاش دو دور بدنم حلقه بزنه اما من به جای دستهای اون محکم بغلم گرفته بودمش
Показати все...
👍 27😭 11
بازگشت برای انتقام  (19) رهام : یک هفته از خاکسپاری فرزاد گذشته بود و امیر توی سکوت کامل بود خاله سمیرا با پول طلاهاش یک خونه اجاره کرد و با امیر رفتن اونجا سعی می‌کردم هر روز به امیر زنگ بزنم یا ببینمش اما امیر مخالفت می‌کرد شاید نیاز داشت یکم با خودش خلوت کنه دلم پر می‌کشید برای رفاقتمون ، روزهای خوبی که کنار هم داشتیم حاج علی : رهام بابا تو فکری رهام : خوبم حاج علی: چرا نمیری ببینیش رهام : نمیخواد منو ببینه حاج علی: مهم نیست چی میخواد مهم اینه که تو تنهاش نذاری رهام : سرگرم حرف زدن با بابا بودم که زنگ خونه رو زدن حاج علی : من باز میکنم سمیرا : سلام حاجی خوبین حاج علی: سلام خوش اومدین سمیرا : میشه با رهام حرف بزنم ؟ خونه است ؟ حاج علی : بله بفرمایید رهام: با اومدن خاله بلند شدم و سلام کردم سمیرا : بغضم ترکید با گریه آروم آروم به طرف مبل رفتم و نشستم رهام : یک لیوان آب دست خاله دادم و کنارش نشستم آروم باش خاله امیر خوبه سمیرا : حرف نمیرنه ، چیزی نمیخوره ، هر بار نگاهش میکنم ساکته پشت چشماش پر از اشکه اما سکوت کرده میشه ازت خواهش کنم به دادش برسی امیر تنها کسیه که برام مونده رهام : تصمیم گرفتم فکری که خیلی وقته پیش توی سرم بود رو با امیر  مطرح کنم به خاله سپردم بمونه و خودم رفتم دنبال امیر حاله کلید خونه رو بهم داده بود چون میدونست امیر در رو باز نمیکنه آروم کلید رو توی در چرخوندم و وارد شدم امیر  : به زمین خیره بودم شده بودم یک آدم بدرد نخور که تمام زندگیش توی یک لحظه از بین رفته بود ، زندان رفته بودم پدرم مرده بود برادرم کشته شده بود بدتر از این سرنوشت هم مگه بود ، این بخت من برای هر کسی کافی بود تا دیگه فکر زندگی به سرش نزنه من فقط یک مرده متحرک بودم روی زمین رهام : آروم کنار امیر نشستم نمیگم خوبی چون میدونم نیستی میخوام باهام یک جایی بیای امیر : نگاهی به رهام کردم جایی نمیام حوصله ندارم رهام : من که میبرمت امیر : بیخیالم شو رهام رهام : فقط ۱۰ دقیقه منتظر میمونم بعدش با خودت امیر : بعدش چی دوباره میزنی رهام : خیلی ناراحت شدم ، آماده شو پایین منتظرتم امیر : حوصله نداشتم اما نمیدونم چرا بلند شدم و لباسهام رو پوشیدم و رفتم بیرون رهام : نزدیک یک مغازه که شدم نگه داشتم بیا پایین امیر : اینجا کجاست رهام : شیره کش خونه ، پیاده شو دیگه بهت میگم امیر : واردیک مغازه شیک شدم اما خالی فقط قفسه توی مغازه بود اونم قفسه های خالی ، اینجا کجاست رهام : تابلو مغازه رو ندیدی امیر : نگاهی به تبلو کردم ( لوازم خانگی رفیق) خب رهام : میخوام دوباره شروع کنم بهت خیلی نیاز دارم امیر : من هیچی ندارم رهام رهام : من گفتم چیزی بیار وایسا کار کنیم ، رفیق امیر : از من بکش بیرون رهام من بدردت نمی‌خورم رهام : داد زدم وایساااااا
Показати все...
👍 37
بازگشت برای انتقام  ( 18) امیر : آروم چشمام رو باز کردم نگاهم به قطره های سرم که پشی سر هم می‌افتاد خیره شد نفس عمیقی کشیدم رهام : بالاخره چشماش رو باز کرد روزهای سختی رو پشت سر گذاشته می‌گذاشت ، انگار هر شب که صبح میشد قرار بود یک اتفاق تلخ دیگه توی زندگی امیر ورق بخوره از کارم پشیمون بودم درسته دلم رو با حرفهاش شکسته بود اما میتونستم بازم صبوری کنم آروم خم شدم کنارش بهتری امیر : مامان فهمید رهام : فرستادم بابا بهش بگه امیر : گفته رهام : فکر کنم امیر : رهام رهام : جانم امیر : میشه دستهات رو بذاری روی چشمام نمیخوام جایی رو ببینم رهام : آروم دستم رو روی چشماش گذاشتم فکر میکردم الان باید دستم از اشکهای امیر خیس بشه اما خبری از گریه و اشک نبود امیر : خیلی بی‌غیرتم نه رهام : بالاخره میگذره امیر : میشه دستت رو برنداری یکم دیگه بخوابم رهام : حس میکردم نمیخواد منو ببینه ،  میخوای برم بیرون بخوابی؟ امیر : ..... رهام : میرم بیرون راحت بخوابی امیر : دستم رو روی دست رهام که روی چشمام بود گذاشتم ، حداقل تو بمون نمیبینی ، کوری ، هیچکی برام نمونده رهام : دوباره عصبی شده بود اما چیزی نگفتم خاکسپاری فرزاد سمیرا : دومین آدم مهم زندگیم رفت زیر خاک الان توی دنیا فقط امیر برام مونده بود با دیدن فرزاد تمام دوران بارداری تا بدنیا اومدن و بزرگیش اومد جلوی  چشمام ، فرزاد هر چی هم که بود پسرم بود عذاب وجدان داشتم نباید نفرین اش میکردم باید براش دعا میکردم که خدا هدایت اش کنه و برگرده پیشم اما نفرینم گرفته بود و الان بالای سر خاک اش نشسته بودم هیچ کس رو دعوت نکردم،  قرار نبود بیان فاتحه بخونن قرار بود بیان و پشت سرش بد بگن که کلاهبردار بود پدرش رو دق داد غیر از امیر و رهام و حاج علی هیچ کس سر خاک فرزادم نبود توی غربت که مرد ،غریب هم خاک شد
Показати все...
👍 42
بچه ها شب بخیر می دونم دیر وقته ولی از این به بعد دیگ درخواست پارت اضافه نداریم هرچقدر گذاشتم تو. کانال همونه تولدمه و مراسم عقدم بوده ها از این چیزا نداریم اینسری من خیلی زیاده روی کردم روی زهراجون زمین ننداختم چون زحمت اصلی نوشتن با ایشونه من فقط، می فرستم توگروه همین ن پیوی، من ن پیوی، زهراجون ب هیچ وجه درخواست پارت اضافی، نداریم چون اصلا حمایت درست وحسابی هم از کانال و رمان نمیشه ممنون🙏
Показати все...
👍 26
6.04 KB
👍 6
بازگشت برای انتقام  (17) امیر : یک هفته گذشته بود سنگینی رهام باهام بیشتر خسته ام می‌کرد دلم میخواست امشب باهاش حرف بزنم رفتم طرف اتاق رهام و در زدم رهام : بله امیر : آروم در رو باز کردم میشه بیام تو رهام : بیا امیر : کنار رهام نشستم رهام من بخاطر ... با زنگ خوردن گوشیم ساکت شدم شماره ناشناس بود بله + آقای جاودان امیر : بله + لطفا الان بیاین کلانتری امیر : چیزی شده + بیاین مشخص میشه رهام : کی بود امیر : گفتن الان برم کلانتری رهام به نظرت فرزاد رو گرفتن رهام : نمیدونم بریم امیر: توی دفتر منتظر سرگرد بودیم که وار شد سرگرد : سلام آقای جاودان؟ امیر : منم سرگرد : فرزاد جاودان توی ترکیه دستگیر شده دستور انتقالش به ایران رو دادیم اما مثل اینکه ظهر امروز... امیر : فرار کرده ؟ سرگرد : توی زندان ترکیه با یکی درگیر میشه و ... امیر : نفسم رو حبس کردم سرگرد: توی یک درگیری کشته میشه رهام : با حرف سرگرد خشکم زد نگاهی به امیر کردم دستهاش میلرزید سرگرد: فردا برای تحویل جسد باید فرودگاه باشین امیر : ممنون رهام : فقط یک ممنون گفت و رفت بیرون از اتاق تشکر کردم و دنبالش رفتم امیر : در ماشین رو باز میکنی رهام : در ماشین رو باز کردم چقدر خونسرد برخوردمیکرد امیر : پیش یک قنادی نگه دار رهام : برای چی امیر : میخوام کل محل رو شیرینی بدم رهام : حرفی نزدم و طرف خونه رفتم امیر : چرا اومدی خونه گفتم کجا بری رهام: برو پایین امیر خجالت بکش امیر : نمیرم برو شیرینی فروشی رهام : شیرینی فروشی بابام الان بازه خجالت بکش امیر امیر : از چی ؟ ها نکنه توقع داری عزا داری کنم نه خوشحالم حق اش بود رهام : امیر برو پایین امیر : رفتم داخل خونه و هیچی نگفتم یک گوشه اتاق نشستم تمام دوران خوشی که با فرزاد داشتم تا بلایی که سرمون آورد اومد جلوی چشمم ، از خودم تعجب کرده بودم که چرا نمیتونم گریه کنم ، اصلا این خبر رو چجوری باید به مامان می‌دادم رهام : باید میرفتیم فرودگاه از خواب بیدار شدم و رفتم سراغ امیر با همون لباسها کنار دیوار نشسته بود یعنی از دیشب نخوابیده بود باید بریم فرودگاه امیر : باشه بریم رهام : نمیخوای چیزی بخوری امیر : بریم وارد فرودگاه شدم بعد از یک ساعت معطلی دو نفری که طابوت دستشون بود اومدن از جام بلند شدم و رفتم طرف اتاقی که طابوت رو بردن + لطفا جنازه رو ببینید تشخیص هویت قطعی بشه رهام : رفتم نزدیک امیر میخوای من برم امیر : نگاهی به رهام کردم نمیدونم چی توی نگاهم دید که ترس رو توی چشماش دیدم شاید زیادی نگاهم رنگ غم گرفته بود امیر : آماده شدم در طابوت که باز شد لباس مرتب تن فرزاد کرده بودن رد چاقو روی گلوش  مشخص بود رهام : نگاهم رو از جسد فرزاد گرفتم با دیدن گلوش که با جاقو سوراخ شده بود حالم رو بد کرد + خودشه امیر : بله + فردا برای تحویل و خاکسپاری برید بهشت زهرا امیر : راهم رو گرفتم و از فرودگاه بیرون رفتم رهام : امیر  تمام راه سا‌کت بود من سکوت کردم یو لحطه هم شکل گلوی فرزاد از جلوی چشمم کنار نمی‌رفت امیر : خیلی فشار رو داشتم تحمل میکردم حس میکردم جلوی چشمام سیاه میشه یک لحظه چشمام جایی رو ندید رهام : داشتم رانندگی میکردم که امیر افتاد بغلم کنار خیابون نگه داشتم هر چی صداش کردم جوابم رو نداد بیهوش شده بود سرش رو توی بغلم نگه داشتم و به اولین بیمارستان که رسیدم نگه داشتم کم کم داشت بدنش میلرزید منتظر برانکارد نشدم امیر رو توی بغلم بلند کردم و دویدم داخل اورژانس
Показати все...
👍 42😭 4
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.