cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

عشق ممنوعه استاد

ᬼ◉⌫ #رمان_عشق_ممنوعہ_استادᬼ◉⌫🧿 #فول‌هیجانے #انتقامے #درام #عاشقانہ #بزرگسال #پارت_گذارے_هرشب نهابت #2پارت🍻 ♥️#تبلیغات |

Більше
Рекламні дописи
196
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

Показати все...
᭄𝑪꯭𝑯꯭𝑨꯭𝑻꯭🍷꯭𝑲꯭𝑨꯭𝑫꯭𝑯꯭≛꯭⃝̶꯭⃭͟͞🇮🇷꯭᭄

❥ʚɞ༒⊛꯭❯𖢖̸<𝑳𝒐𝒗𝒆🍻 ❗️-𝐖𝐞𝐥𝐜𝐨𝐦𝐞•ٌ✬❁❞ ◥ٖٜ⃟[] ˡᶤᶰᵏ❥ ▰࿇ʳᵉᵐᵒᵛᵉ༒⛓✰℘✦ ⛓fºʰˢʰ❥ ▰࿇ʳᵉᵐᵒᵛᵉ༒ ᵗᵃᵇˡᶤᵍʰ ❥ ▰࿇ʳᵉᵐᵒᵛᵉ༒♡•ٗؔ✰͜͡ꪝ ˢʰᵃᵏʰ ᵇᵃᶻᶤ❥ ▰࿇ʳᵉᵐᵒᵛᵉ🌿-

https://t.me/+tJ4XhK2_9nA0NTQ8

🌺🌺🌺 🌺🌺 🌺 #Part740 #عشق_ممنوعه_استاد از اینکه میدیدم اینطوری دنبالم میاد و تعقیبم میکنه خشم همه وجودم رو فرا گرفته و از درون میلرزیدم ، عصبی دستامو مشت کردم و به قدمام سرعت بخشیدم حالا که میخواد سر از کارم دربیاره و راست و دروغ حرفام رو بفهمه اوکی بزار بفهمه !! هر قدمی که برمیداشتم عصبی پامو محکمتر روی زمین میکوبیدم و زیرلب برای آراد خط و نشون میکشیدم _بیا تا نشونت بدم دنیا دست کیه !! از کوچه پس کوچه ها که میگذشتم حس میکردم که داره دنبالم میاد این رو از سنگینی نگاهی که روم بود حس میکردم ولی برای اینکه نقشه ام خراب نشه جرات به عقب برگشتن رو نداشتم با سری پایبن افتاده توی فکر بودم و همینطوری راه میرفتم که یکدفعه با شنیدم اسمم توسط کسی به خودم اومدم و ایستادم _پارسال دوست امسال آشنا نازی خانوم !!! سرم سمت صدا چرخید و با دیدن نیره که با نایلون های خرید توی دستش بغل بقالی ایستاده بود و ناراحت نگاهم میکرد کم کم لبخندی گوشه لبم سبز شد و زیرلب زمزمه وار گفتم : _نیره !! خیلی وقت بود که ندیده بودمش صورتش شاد و سرحال بود و دیگه از اون گودی و سیاهی زیرچشم خبری نبود در کل رنگ و روش باز شده بود با شوق و ذوق تقریبا به سمتش پرواز کردم تا بغلش کنم ولی همین که کنارش رسیدم اون با حالت قهر روشو برگردوند و گفت : _کجا میای؟؟؟ من باهات قهرم یه طوری بغض کرده و مثل بچه ها این حرف رو میزد که بی اختیار خنده ام گرفت و درحالیکه از پشت دستامو دور گردنش حلقه میکردم بریده بریده گفتم : _د...لم برات تنگ شد...ه بود دیوووونه !! تکونی به خودش داد _برو کنار ببینم این همه مدت کجا بودی؟؟ نگفتی نگرانتیم و دلمون برات تنگ میشه بیام یه سری بهشون بزنم ؟؟ با خنده ازش جدا شدم _دیووونه من که چندباری اومدم محله !! چشم غره ای بهم رفت _بله اطلاع دارم که اومدی ولی به ما سر نزدی و بی اهمیت به من جلوی چشمای گرد شده ام به راه افتاد و سمت خونشون قدم تند کرد ، نه اینطوری فایده نداشت معلوم بود ناراحت شده پس دنبالش راه افتادم و بلند گفتم : _خوووب تو خونه نبودی که بیام پیشت اونوقت من مقصرم !؟ بی حرف تند تند راه میرفت ، با دیدن حرکاتش خندم گرفته بود و بی اختیار درحالیکه پشت سرش راه میرفتم ریز ریز میخندیدم که عصبی به سمتم برگشت _چیه دنبالم راه افتادی؟؟ نکنه قرص خنده خوردی ؟؟ دهن باز کردم باز سر به سرش بزارم و شوخی کنم که یکدفعه با دیدن آرادی که ته کوچه و پشت درختی ایستاده بود و نامحسوس نگاهم میکرد خنده ام بند یکدفعه با نقشه ای که به ذهنم رسید جدی خطاب به نیره گفتم : _به کمکت احتیاج دارم !! 🌺 🌺🌺 🌺🌺🌺
Показати все...
🌺🌺🌺 🌺🌺 🌺 #Part739 #عشق_ممنوعه_استاد ولی وسطای راه با چیزی که به خاطرم رسید وحشت زده برگشتم و از شیشه عقب ماشین به جاده نگاهی انداختم ببینم ماشین آراد رو میبینم یا نه !! هر چی چشم چشم میکردم چیزی نمیدیدم چون به قدری تعداد ماشین ها زیاد بود که تا چشم کار میکرد ماشینای مختلف با رنگ و مدلای مختلفی بود که آدم توشون گیج میشد عصبی پووف کلافه ای کشیدم که راننده صدام زد و گفت : _چیزی شده خانوم ؟؟ گیج به سمتش برگشتم _هاااا ؟؟ نه نه به سمتش برگشتم و صاف سر جام نشستم که از توی آیینه جلو نیم نگاهی بهم انداخت و گفت : _مطمعنید ؟؟ اگه کسی دنبالته بگو آبجی ، بدجور حالشو میگیرمااا معلوم بود از اون راننده های فضوله که میخواد از همه چی سر دربیاره ، لبخند اجباری روی لبهام نشوندم و حرصی زیرلب زمزمه کردم : _نه هیچ مشکلی نیست شما به کارت برس !! فرمون ماشین رو بین دستاش محکمتر گرفت و انگار بهش برخورده باشه ناراحت گفت : _چشم آبجی هرطور راحتی !! لبامو بهم فشردم و سکوت کردم و سعی کردم با دید زدن بیرون خودم رو مشغول کنم ولی استرس آراد یه لحظه ام رهام نمیکرد میترسیدم دنبالم اومده باشه و بفهمه دارم کجا میرم اون وقت گند کار درمیومد و این بار به هیچ وجه نمیتونستم قضیه رو ماستمالی کنم یکدفعه با چیزی که به ذهنم رسید بی معطلی به سمت راننده برگشتم و گفتم : _ببخشید آقا مسیرو تغییر بدید میخوام برم منطقه ....... از داخل آیینه نیم نگاهی بهم انداخت _چشم آبجی ولی کرایتون بیشتر میشه هااا دستی به شال رها شده روی سرم کشیدم و درحالیکه جلو میکشیدمش و موهامو داخل جا میدادم جدی خطاب بهش گفتم : _باشه مشکلی نیست فقط یه کم تند تر برو دنده رو عوض کرد و درحالیکه پاشو روی پدال گاز میفشرد گفت : _چشم الساعه آبجی !!! بیقرار به بیرون خیره شدم و توی فکر فرو رفتم که طولی نکشید ماشین رو جایی که میخواستم متوقف کرد و گفت : _رسیدیم آبجی بی معطلی پولی از کیفم بیرون کشیدم و به سمتش گرفتم و بدون توجه به تعارف ها و حرفای الکیش از ماشینش پیاده شدم و قدم داخل محل گذاشتم یکدفعه برای ثانیه ای حس کردم ماشین آراد رو دیدم که با سرعت از پشت سرم گذشت بی اختیار قدمام از حرکت ایستاد و نامحسوس نیم‌ نگاهی از نیم رُخ به اون سمت انداختم که با دیدن توقف همون ماشینی که دیده و بهش شک کرده بودم حرصی دندونامو روی هم فشردم و زیرلب با خودم زمزمه کردم : _پس درست حدس زدم و دنبالمی ....اوکی بیا ببینم به کجا میرسی جناب نجم !! 🌺 🌺🌺 🌺🌺🌺
Показати все...
🌺🌺🌺 🌺🌺 🌺 #Part738 #عشق_ممنوعه_استاد از اتاق که بیرون زدم با عجله درحالیکه شالو روی سرم میکشیدم از پله ها سرازیر شده و با فکر به آزادی از دست آراد لبخند پهنی روی لبهام نشوندم ولی خوشحالیم زیاد طول نکشید چون با شنیدن صدای عصبی آراد اونم دقیق پشت سرم بی اختیار پاهام از حرکت ایستاد و خشکم زد _کجا ؟؟؟ لبخند ماسیده روی لبهام رو جمع و جور کردم و با اخمای گره خورده به سمتش برگشتم _گفتم که میرم پیش بچه هااا این کی وقت کرده بود لباس بپوشه ؟؟ با صورتی درهم درحالیکه مشغول بستن دکمه شلوارش بود از پله ها سرازیر شد و مغرورانه گفت : _منم گفتم که خودم میبرمت !! پوووف کلافه ای از دستش کشیدم این از کی تا حالا اینقدر سیریش شده و گیر میده ؟؟ یکی نیست بهش بگه شاید نخواد ببرتت با خودش از لج همونجا کنار در سالن روی زمین نشستم و گفتم : _اصلا من هیچ جایی نمیرم !! دستی به یقه پیراهن تنش کشید و درحالیکه سعی در مرتب کردنش داشت عصبی گفت : _توقع نداری که تنها بزارمت بری پیش اون آدما ؟؟ چشم غره ای بهش رفتم _اون آدمایی که داری ازشون حرف میزنی من تموم عمرمو پیششون زندگی کردمااااا بالای سرم ایستاد و شاکی گفت : _اون مال گذشته بوده !! پوزخندی گوشه لبم سبز شد _هه جالبه که تو اونا رو بهتر از من میشناسی !! عصبی صداش رو بالا برد _آره میدونی چرا ؟؟ چون نگاه هرزشون رو میدیدم که چطور روت بالا پایین میشه نه اینطوری فایده نداشت این فکر کرده کیه ؟؟ عصبی بلند شدم و سینه به سینه اش ایستادم _انگاری اینو یادت رفته آق پسر ؟؟ کنجکاو نگاهش رو بین چشمام چرخوند که حرصی اضافه کردم : _اینکه من قبل تو چطور زندگی میکردم و تونستم از خودم مواظبت کنم !! نگاه ازم گرفت و درحالیکه سرش رو کج میکرد حرصی گفت : _ ولی اون دفعه د....... عصبی توی حرفش پریدم _بدم میاد جدیدا ادا رئیس ها رو درمیاری و شدی آق بالاسر واسه ما با صورتی آویزون ناراحت گفت : _بفهم چی میگی من شوهرتم !! هه واقعا باورش شده شوهرمه ؟؟ با همون پوزخند گوشه لبم به سمت در برگشتم و درحالیکه دستگیره رو بین دستام فشار میدادم خطاب بهش جدی گفتم : _میخوام تنها باشم پس ممنون میشم دنبالم راه نیفتی و بدون اینکه منتظر پاسخی از جانبش باشم بیرون رفتم و درو بهم کوبیدم ، به قدمام سرعت بخشیدم و نمیدونم چطوری طول حیاط به اون بزرگی رو طی کردم و وقتی به خودم اومدم که کنار در ایستاده و قصد بیرون رفتن داشتم ، با نفس نفس دستمو روی سینه ام که به سختی بالا پایین میشد گذاشتم و خطاب به نگهبان بلند گفتم : _درو باز کن زود باش !! سری در تایید حرفم تکونی داد و بازش کرد بی معطلی بیرون رفتم و بدون اینکه وقت تلف کنم به قدمام سرعت بخشیدم و بعد از رسیدن سر جاده برای اولین تاکسی که از رو به رو میومد دست بلند کردم و بعد از سوار شدن با عجله آدرس خونه آریا رو دادم 🌺 🌺🌺 🌺🌺🌺
Показати все...
🌺🌺🌺 🌺🌺 🌺 #Part737 #عشق_ممنوعه_استاد با اخمای گره خورد ازش فاصله گرفتم و درحالیکه روی تخت مینشستم ملافه رو دور تن برهنه ام محکم میکردم که جدی صدام زد و گفت : _حواست هست که دیگه مجرد نیستی !! به سمتش برگشتم و با تمسخر گفتم: _بله میدونم که الکی زن شمام !! روی این کلمه حساس بود این رو دقیق فهمیده بودم چون زودی نشست و درحالیکه به تاج تخت تکیه میداد حرصی گفت : _چی ؟؟ زن الکی ؟! خوبه دو دقیقه نگذشته که ز...یرم خوابیده بودی با جیغ اسمشو صدا زدم _هیع نگو !! لبخند حرص دراری گوشه لبش سبز شد _مگه دروغ میگم ؟؟ چشم غره ای بهش رفتم و گفتم : _اون قضیه اش فرق داره دستاش رو به سینه گره زد و شاکی پرسید : _چه فرقی ؟؟ نمیدونستم چطوری باید بهش بگم و منظورم رو بهش برسونم هنوز که هنوز بود ازش خجالت میکشیدم پس ملافه رو دور خودم پیچیدم و درحالیکه از کنارش بلند میشدم بی معطلی گفتم : _خودت بهتر میدونی !! منظورم این بود که فقط از روی نیازه که باهمیم و میام پیشت ، ولی خودم بهتر میدونستم این دروغی بیش نیست و دلم پیشش گیره انگار منظورم رو فهمید چون اخماش شدید درهم گره خورد و توی سکوت خیره حرکاتم شد به سمت کمد لباسی رفتم تا لباسی بردارم و تنم کنم ولی تموم مدت حواسم بود ملافه از دورم نیفته با پوزخند صدا داری بلند گفت : _ اونقدر اون ملافه رو سفت چسبیدی یکی ندونه فکر میکنه اونی که چند دقیقه پیش تو بغلم داشت آ..ه و نا...له میکرد زن همسایه بوده میدونستم از حرفم ناراحت شده و اینطوری دوست داره اذیتم کنه و به حرف بکشونتم ولی من حوصله بحث نداشتم پس با یه حرکت ملافه روی زمین پرت کردم و جلوی چشمای ریز شده اش لباسی از کمد بیرون کشیدم و تنم کردم تموم مدت با حالت خاصی نگاهم میکرد ولی هیچی نمیگفت وقتی دید مانتویی تنم کردم چشماش گرد شد و همین که دستم به سمت شالی رفت تکیه اش رو از تاج تخت گرفت و جدی پرسید : _کجا ؟؟ _گفتم که میخوام برم سری به بچه ها بزنم و بدون اینکه منتظر پاسخی از‌ جانبش باشم از اتاق بیرون رفتم و تنهاش گذاشتم 🌺 🌺🌺 🌺🌺🌺
Показати все...
🌺🌺🌺 🌺🌺 🌺 #Part736 #عشق_ممنوعه_استاد نگاهش رو بین چشمام چرخوند _آره شما جون بخواه !! با این حرفش‌ تقریبا ته دلم قرص شد پس باید تا تنور داغه نون رو بچسبونم پس بی معطلی گفتم : _میخوام برم یه سر به بچه ها بزنم کنجکاو پرسید : _منظورت خونه ی قدیمیته ؟؟ زبونی روی لبهام کشیدم _آره با تعجب گفت : _ولی تو که خیلی وقت نیست اونجا بودی !! دستپاچه نگاه ازش دزدیدم و به دروغ لب زدم : _میدونم ولی دلم برای بچه ها تنگ شده! چشماش رو بست و بیخیال گفت : _اوکی خودم میبرمت !! چی ؟؟ خودش ببرم ؟! من میخواستم از این بهونه پیش آریا برم و تَه وتوی ماجرا رو دربیارم حالا خودش میخواد ببرم که نمیشه نه باید یه کاری میکردم که پشیمون بشه و باهام نیاد ولی چیکار میکردم و چی میگفتم که نظرش عوض بشه ؟! توی فکر فرو رفتم که با نشستن دستش پشت گردنم به خودم اومدم اشاره ای به لبهاش کرد و با شیطنت گفت : _حالا جایزمو نمیدی ؟؟ چشمام گرد شد ، میخواد باهام بیاد و بلای جونم شه حالا جایزه هم ازم میخواد ؟! لبامو جلو دادم و با دلخوری گفتم : _نمیخوام برم اصلا خشکش زد و با تعجب پرسید : _چرا ؟؟ دلمو به دریا زدم و گفتم : _چون میخوام تنهایی برم اونجا و نمیزاری پکر گفت : _یعنی چی این حرفت ؟؟ با دلخوری گفتم : _یعنی اینکه میخوام عین گذشته تنهایی‌ برم این وَر اون وَر 🌺 🌺🌺 🌺🌺🌺
Показати все...
#بیاین_گـپتون ❣℘ूشـــیطـۅݩـآے خاصــؒؔـؒؔـَؔ௸❣ 🎭بـه اڪیـپمون ملحـق شو😍هرسنے بدونـِ محدودیت ♨️چالـشهاے شبانــه 🎭ویسڪالـ௸24ساعته،لایـو 𝒮𝓅𝑒𝒸𝒾𝒶𝓁𝆰𝐸𝓋𝒾𝓁𝓈₰‌ https://t.me/joinchat/RqlEeQ61zjY0YzU0
Показати все...
𝓢𝓹𝓮𝓬𝓲𝓪𝓵𝆰𝓔𝓴𝓲𝓹₰‌

℘ूاڪـیپ𝆰خاصــؒؔـؒؔـَؔ௸ ★𝑴𝒆𝒎𝒃𝒆𝒓🦹‍♂👣→𝑯𝒂𝒄𝒌,𝑹𝒆𝒑𝒐𝒓𝒕📲 ★𝑨𝒄𝒕𝒊𝒗𝒆⌨→𝑺𝒑𝒆𝒄𝒊𝒂𝒍𝑴𝒆𝒎𝒃𝒆𝒓🥇 ★𝑬𝒗𝒆𝒓𝒚 𝒂𝒈𝒆👫𝒆𝒗𝒆𝒓𝒚𝒄𝒊𝒕𝒚⛷ ★𝑷𝒗🚫→𝑹𝒆𝒎𝒐𝒗𝒆❌

https://t.me/joinchat/RqlEeQ61zjY0YzU0

Показати все...
LaS Begas

●• ❁﷽❁• ● ⛓⚜️🔞❥ ▰࿇ʳᵉᵐᵒᵛᵉ♥️🥂 ⛓⚜️fºʰˢʰ❥ ▰࿇ʳᵉᵐᵒᵛᵉ♥️🥂 ⛓⚜️_18❥ ▰࿇ʳᵉᵐᵒᵛᵉ♥️🥂 ⛓⚜️ᵗᵃᵇˡᶤᵍʰ ❥ ▰࿇ʳᵉᵐᵒᵛᵉ♥️🥂 ⛓᪣ᬼ♡ᵖᵛ࿇➛ʳᵉᵐᵒᵛᵉ ⃟⃦❤️🥂 ⛓᪣ᬼ♡•→Lғ Nᴅᴇ←• ⃟⃦⃘⃐⃤‌❤️🥂❤️ ⛓᪣ᬼ♡•→ꀆꋬꋪ꓄ꊛ ꈚꋬꀪ ꈚꋬꈛ꓄ ←• ⃟⃦⃘⃐⃤‌❤️🥂💥 ممبر دزدی ناموست بگاس🖕👿

Фото недоступнеДивитись в Telegram
اینارو با سرچ تو play store یا App store تو اولین فرصت نصب کنید. تیم‌های بسیار قوی پشتش و نمیتونن محدودش کنن من خودم همینجا فایل‌هاشون میفرستم 👇 Best Vpn proxy AppVPN Vpn proxy master - safer Vpn 1.1.1.1:Faster Internet VPN - Proxy Master Vpn - Super Unlimited Proxy اگر الان وصلی اینارو حتما نصب کن، بعدا قطعی بشه به کارت میاد
Показати все...
🌺🌺🌺 🌺🌺 🌺 #Part735 #عشق_ممنوعه_استاد اینقدر درگیر هم شدیم که وقتی‌ به خودم اومدم که با نفس نفس های بریده ، برهنه توی بغل هم روی تخت دراز کشیده بودیم و کار از کار‌‌ گذشته بود سرمو روی سینه اش تکونی دادم که دستش روی‌ موهام کشید و با لحن خاصی گفت: _بالاخره شد !! با تعجب سرمو بالا گرفتم و درحالیکه نگاهمو به چشمای بسته اش میدوختم سوالی با تعجب پرسیدم : _هان ؟! چی شد ؟؟ لبش به لبخندی کج شد _ بعد مدت ها با تو بودن دیگه !! یه طوری حرف میزد انگار خیلی توی حسرت با من بودن ، بوده و این مدت بی اعتناییم بهش باعث شده خیلی بهش سخت بگذره بی اختیار خندم گرفت که چشماش رو باز کرد و نگاهش رو به چشمام دوخت _به چی میخندی ؟؟ برای اینکه حالش رو بگیرم خندیدم و با تمسخر گفتم : _به اینکه خیلی تو کف من بودی !؟ به جای اینکه بهش بربخوره لبخندش بزرگ تر شد _تو کف خانومم نباشم تو کف کی باشم پس ؟؟ با ناز چشم غره ای بهش‌ رفتم _سابقه درخشانت هنوزم یادمه ها !! دستش‌ روی کمر برهنه ام نشست و شروع کرد به نوازش کردنم _اونا مال گذشته اس الان فقط تو رو میخوام خانومم با اینکه‌ داشتن توی‌ دلم قند آب میکردن ولی اخمامو توی هم کشیدم و گفتم : _مهسا گذشته اس ؟؟! هنوزم که هنوزه هر دفعه که میاد میچسبه بهت دختره ایکبیری شیطونه میگه برم جفت چشماشو از کاسه در..... باقی حرفم با دیدن برق چشمای آراد و اون لبخند بزرگ روی لبهاش نصف و‌ نیمه رها شد و زودی خودم رو جمع و جور کنم پوووف لعنتی عجب سوتی دادم الان پیش خودش چه فکرایی که نمیکنه ، درحالیکه به گردنش خیره شده توی فکر فرو رفته بودم که ضربه آرومی روی نوک بینی ام نشوند و با شیطنت گفت : _نمیدونستم شما هم بلدی حسودی کنی ؟؟ خودم رو به اون راه زدم _حسودی ؟! کی ؟؟ من ؟؟ با خنده سری به نشونه تایید تکون داد _بله شما و در ضمن دیگه نمیتونی حرفی که زدی پس بگیری !! خواستم باز باهاش کلکل کنم ولی با یادآوری اینکه باید هرچی زودتر به بهونه ای از خونه بیرون بزنم و سراغ آریا برم تا ببینم چی درباره بابام میدونه و اگه بخوام بیرون برم حتما باید از‌ آراد اجازه بگیرم تا به چیزی شک نکنه فکری به سرم زد و با عشوه درحالیکه دستمو آروم روی لبهاش میکشیدم با لبخندی گفتم : _دیگه خودمو لو دادم مردونه خندید و بوسه ای روی نوک بینی ام نشوند که صداش زدم و با استرس گفتم : _اووم میگم میشه یه چیزی ازت بخوام ؟؟ 🌺 🌺🌺 🌺🌺🌺
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.