cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

مصارع العشاق 𓂆

[جای به زمین افتادن و مهلکه‌ی عاشقان] - نماینده‌ی تام‌الاختیار حکیم فردوسی، هم‌سفر سعدی، هم‌پیاله‌ی حافظ، سرکرده‌ی عیاران، در تبعید ادبی 🦌 https://t.me/hana_naghme 💙 https://t.me/majlesemastan هوم؟ http://t.me/BChatPlusBot?start=sc-8xZviscEL8MR

Більше
Рекламні дописи
1 468
Підписники
-224 години
+27 днів
+6330 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

Repost from |• نگاه •|
دوستان اگر براتون مقدوره حمد شفا بخونید. ممنونم❤️
Показати все...
1
می‌تونستن ادامه‌ی هم باشن
Показати все...
👍 3🤝 1
Repost from N/a
خستگانت را شکیبایی نماند.
Показати все...
Repost from آن‌ها
دوش در خوابم در آغوش آمدی #سعدی @anhaaparat
Показати все...
وسط این دعواهایی انتخاباتی اگه میشه برای مریضه منظور ما هم دعا کنین. ممنون..
Показати все...
7
بچه‌ها کانالی دارین که فیلم‌های خارجی رو با زیرنویس داشته باشه؟ من با آی‌پی اینجا از برنامه‌ها و سایت‌ها خیلی از ربات‌ها نمی‌تونم استفاده کنم.
Показати все...
صبح که بیدار شدم حس وقتایی رو داشتم که می‌رفتم سازمان، حالم زیاد خوب نبود باهاش و از تد لسو به عنوان تراپی استفاده می‌کردم یه روز در رفتم و تا خونه تو ماشین این قطعه‌ی بیتلز رو گوش دادم به هرحال هرجای عالم که هستید Don't carry the world upon your shoulder
Показати все...
2
چشم عزیزم.
Показати все...
6
یک‌ سال از این حرفم گذشته، هنوزم پیدا نکردم و نخواهم کرد. چند دقیقه پیش، از فکری که تو سرم چرخید بغضم گرفت، خوابی که کم‌‌کم داشت میومد پشت پلکام به‌کل ناپدید شد، اشکم از گوشه‌ی چشام لغزید. مث اون لحظه‌ای که اورژانس گفت خاله تموم کرده و وقتی داشتن جنازه‌شو می‌بردن از گوشه چشم چپش اشک لغزید. بغض چنگ انداخته به گلوم که اگه جاده زیر پام کش بیاد چی؟ این دخترک انقد دور بوده که الان واقعا از این ترسیده که نکنه وقتی بخوام از فلان ایستگاه مترو برم خونه‌، جاده زیر پام کش بیاد و قطار تا ابد تو راه بمونه. یکی نیست بگه مگه تو نقاشیای سالوادور دالی زندگی می‌کنی؟ می‌ترسم از اینکه امشب برای همیشه طول بکشه و این تخت منو تو خودش ببلعه. می‌ترسم عقربه‌ی ساعت تکون از تکون نخوره. هم‌زمان با خودم می‌گم پس اینایی که چندساله اینجا محبوسن چی؟ اون دخترک افغانی که طالبان براش راه پس نذاشته و راه پیشم نداره چی؟ دست می‌کشم رو صورتم؛ گونه، مژه، ابرو... باید خودم رو یادم بیاد. حس می‌کنم خاطراتم مشتی تصویر گنگ و دور و خاک‌گرفته‌ان. آینده ماضی بعیدیه انگار. درد شب‌نخوابی تو سرمه و خواب تو چشام شکسته. به هرکسی که فکر می‌کنم اشکای داغ از چشمام می‌ریزه. دو ماه مونده و با خودم می‌گم یعنی تموم می‌شه؟ نمی‌خوام اسم این حس‌ها بشه کم‌طاقتی و قوی نبودن، نمی‌خوام اسمش بشه کم‌آوردن. فردا ترم آخرم تو این کشورک شروع می‌شه و یکی تو مغزم می‌گه: اگه صبح بشه امشب. صبح می‌شه... مث همه اون شبایی که خودم می‌دونم. مث همه اون لحظه‌هایی که نمی‌دونم قلبم چطور تاب آوردشون. اونا گذشت اینم می‌گذره و چاره‌ای نداری جز اینکه لحظه به لحظه‌شو تجربه کنی
Показати все...
8
عباس(علیه‌السلام )‌ ‌ ‌‌‌ ‌
Показати все...
6