cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

🤍ᴍᴏᴏᴅ🤍

🤍 - Welcome - 🤍 [❤👼🏻] #тεxт ✍🏻 #мυѕιc 🎧 #proғ 🌄 #gîƒ 🌠. جهت تبادلات و پیشنهادات شما👇🏻❤️. [ -@D_E_W_A_N_A_540-]

Більше
Країна не вказанаМова не вказанаКатегорія не вказана
Рекламні дописи
216
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

دوستا ای هم از رمان داکتر عشق ب پایان رسید😊
Показати все...
#داکتر_عشق #قسمت187 تینا: دوستت دارم فرهان مه هم سر خو روی سرش گذاشته عطر خوشبوی موهایو استشمام کردم مه: نه به اندازه مه! * * * موضوع سفرَ با آغاجان هم در میان گذاشتیم و اوناهم به تصمیم ما احترام گذاشتن و قبول کردن خدارا شکر خانواده عمه هم کدام ممانعت نشان ندادن و بعد از چند روز که امکانات سفر انجام دادیم راهی خانه کعبه شدیم!! 🛫🛫🛫🛫🛫🛫🛫🛫🛫🛫🛫🛫 بعد از آمدن از بیت الله دوسال از ازدواج ما گذشت و فعل حال هم دارم با مریم و فرهان و دوتا جوجه خو فرزان و فرزاد ای رمان مینویسم هنوز هم میتوان شادبود ... حتی با وجود تمامِ دغدغه ها ... من ایمان دارم که چیزی به نام "مشکل" وجودِ خارجی ندارد اتفاقات ، ماهیتی خنثی دارند ... نه منفی اند و نه مثبت ،نه خوب اند و نه بد ... اتفاقات ذاتشان ، فقط افتادن است اینکه مشکل تلقی شوند یا پله ای برای صعود ؛به ذهنیتِ من و تو بستگی دارد ...تو ذهنی مثبت داشته باش ... قوی باش و جسور ... آن وقت می بینی این به اصطلاح "مشکلات" همه شان سوء تفاهمی بیشتر نبوده اند...یک ذهن مثبت اندیش و شاد ؛ مقدمه ایست برای صعود باورکن ...😊 #پایان❤️
Показати все...
#داکتر_عشق #قسمت186 انگاری حس انتقام به وجود مه شعله ور شده بود مه هم خواستم به ای طریق قصد خو سر کنم وقتیکه او رقم مریض شدم باعث شد متوجه شُم که تو چیقذر زیاد به مه اهمیت میدی او موقع کم کم احساس پشیمانی میکردم وقتی داخل موتر او گپا گفتی کاملاََ تحت تاثیر گپا تو رفتم امو روز از احساس خو نسبت به تو مطمین شدم حتی دلم میخواست همودم به جواب خواستگاری تو بلی بگم اما بازهم غرور مه بالای احساساتم غلبه کرد مه: ای غرور شما مر کو به مرز جنون برسُند وقتی که راضی بودی دلیل او اشکای که یک شاو مکمل هدر دادی چی بود؟ تینا: جواب ازی سواله تو بهتر از مه میفهمی سرورم! مه: ایشته مثلاََ؟؟ تینا:سخت است منتظر بمانی ولی افتضا است که پشیمان شوی!😡😡 _سی کن سی کن ای جمله تو از بس خوندم حفظ کردم! فرهان: حفظ کردی؟ خب حالی او جمله ها عاشقانه که ری میکردم‌کو یکی به مه بگو🤨 تینا: اوووف باز تو گپ زدی؟؟ _گپا مه خلاص شده؟؟ _ااام؟ خودی تونوم؟؟ مه: خب مه چی خبر که خلاص شده یا نی تینا: کجا بودم؟ مه: سخت است... تینا: ها ها ها چوپ چوپ بفهمیدم مه:🤐 تینا: ای پیام تو خیلی به مه سنگین بود باز رفتار قبل از پیام تو ام کو بیخی کُلاََ به مه قسمی ثابت شده بود که تو مر به بازی گرفتی مه: واااای🤦‍♂ در ای عرصه حق با تو است اما مه فکر میکردم خوشحالی تو بخاطر او دیونه هسته غافل ازی که او لبخند های شیرین بخاطر جوانی مثل مه بوده😎 تینا: حالی چون گپی حقه گفتی به تو چیزی نمیگم که چری بی اجازه گپ زدی _خب..بلاخره به ای نتیجه رسیدم که زندگی بدون فرهان ناممکنه!!🤗 مه: هیچ وقت فکر نمیکردم تو به مه از قبل احساسی داشته باشی اما جایزه اُسکار باید برسه به تو کاملاََ یک بازیگری ماهری بودی👏 تینا: هههههه اما تو هم دست کمی از مه نداری _فرهان! مه:🤐 تینا: آهاااو خودی تونوم👋 مه: جانم تینا: چند روزه مه به یک موضوعی فکر میکنم که مربوط به هر دوی ما میشه مه: حتمن موضوع جالبیه میشنوم! تینا: ام..میشه عروسی نگیریم؟؟ مه: یعنی چی که عروسی نگیریم؟؟ منظور تو چیه؟؟ تینا: یعنی ای که به نظر مه اگر تو موافق باشی یک ازدواج متفاوت و خیلی عادی داشته باشیم مه: اصلاََ هدف تو نمیفهمم تینا: عروسی نگیریم با هم حج عمره بریم با پیشنهادی که تینا داد خیلی شوکه شدم مه: خب عزیزم حج هم میریم اما بدون عروسی هم که نمیشه ما به توهیچ کاری نکردیم حتی شیرینی خوری نگرفتیم تینا: مادیات اصلاََ به مه ارزش نداره مهم اینه که مه و تو در کنار هم باشیم مه: خب با ازدواج کردن هم در کنار هم بوده میتونیم تینا: ببین فرهان ازیکه تو به زندگی مه آمادی باید شکر گزار او بالایی باشم☝️پس میخوایوم با رفتن به خانه کعبه پیش خدای خود دعا کنم تا هیچوقت مه و تو از همدیگر جدا نسازه مه: تینا میفهمی برعلاوه صورت تو سیرت تو هم خیلی زیبا و بی آلایشه!! _اگر تو با ای کار راضی هستی مه هم هیچ حرفی ندارم فقط با آغاجان صحبت میکنم تا هر چی زودتر آمادگی سفره فراهم کنیم تینا به ای حرف مه لبخندی از سر رضایت زد سر خو رو شانه مه گذاشت
Показати все...
#داکتر_عشق #قسمت_185 مه: نفهمیدم کدو عکس؟؟ تینا: امو عکسی که سر تو کل بود🤪 _راسته بپرسی فرهان جان به مه که فرقی نمیکنه فقط دونفر میبینن او هم دوستا مه اما از تو برعلاوه کامبیز عکسِ نمونه استاد فرهمند به دست تک تک شاگردایو میچرخه واااااای چی شود😆 مه: بجی بابا سر تو به شوخی هم وا نمیشه مه که چیزی نگفتم تینا: هوووم‌چیزی نگفتی☺️ مه: بیا گمشو عکسا لپتابه ببینیم ای اتیغه ها چیه که سیل میکنی😒 تینا: وااا خود تو کو امی اتیغه ها آوردی لپتابه روشن کردم و مشغول دیدن عکسا شدیم که دفتاََ همو عکس مه و تینا که به شب شیرینی خوری، فرید پنهانی گرفته بود آماد با دیدنیو تینا جیق خفیفی کشید تینا: واااای فرهان ای دگه چیه😱 _ای کی گرفته؟؟ _چری مه ازی بی خبرم😳 مه: ای عکسه فرید گرفته ایشتنه؟؟😉 _فیکس و کمپنیه نی؟؟ تینا: امو شاو هم دلمه بفتاد بخدا مه: ههههه اما به مه خیلی خاص بود بعد از تماشا کردن دگه عکسا لپتابه بسته کردم مه: تینا؟ تینا: جونَم؟ مه: میشه از تو یک سوال بپرسم؟ تینا: بلی، به شرطی که کدام سوال سخت نپرسی استاد جان که فعلاََ آماده گی به جواب دادن سوالات سخته ندارم مه: هههههه نی سوالم مربوط به خود ما میشه حتمن باید جواب بدی تینا: اممم باشه بپرس! روی مبل چهار زانو زده و مستقیماََ رو خو طرف مه دور داد مه: میخوایوم ازیکه نسبت به مه چی احساسی از اول داشتی بگی! تینا طرفم لبخند عمیقی زد و بعد شروع کرد تینا: در اوایل از تو زیاد میترسیدم همیشه کوشش میکردم با تو درگیر نشم اما غرور زیادی که داشتم هیچوقت اجازه نمیداد ازی ترس مه باخبر شی به همی خاطر هر باریکه با مه درگیر میشدی کوشش میکردم جواب دندانشکن نثارت کنم 😁و ای باعث میشد آرامش زیاد تری بگیرم🙏 مه: یعنی تنها حسی تو نسبت به مه فقط ترس بود؟؟؟ _چری از مه میترسیدی؟ تینا: تو بگزار گپ میزنم احساسات مه بهم نزن 😡 مه: هههه باشه باشه چوپ میشم بگو🤐 تینا: فقط ترس هم نی تو یک شخصیتی کاملاََ متفاوتی داری چی رقم بگم،‌همیشه از شخصیتی که داشتی خوشم میاماد ترس مه هم از تو شاید به همی دلیل بوده باشه نمیخواستم پیش آدمی مثل تو کم بیام گپا تینا هر لحظه جذاب تر میشد به مه حتی گپ زدنیو هم خاص بود تینا: روزی که تو استاد ما شدی پیش خو قول دادم بیشتر درس بخونم کوشش کردم به پروژه که از تو دارمه آمادگی کامل داشته باشم امتحانی که تو از مه میگیری نمره پوری بگیرم که تا جایی موفق هم شدم _نشدم؟ _چری چوپی خب بگو ها!😡 مه:چ..چی؟؟ ها ها بی ازو تینا: آفرین حالی باش که دگرایو بگم😒 "به بلا ازی افتادم😐😂" _اما تو هر بار بخاطر تحقیر کردنا خو باعث رنجش مه میشدی اصلاََ دلیل ای همه ضعف خو در مقابل تو نمیفهمیدم روزیکه او رقم بدون دلیل جا مه عوض کردی خیلی خورد شدم هر قدر کوشش کردم نتونستم جلو گریه خو بگیرم بعد از او روز بیشتر از خودم نفرت کرده بودم که ضعف خو به تو نشان دادم روزی هم که به خواستگاری مادر تو جواب رد داده بودم بخاطری ازی نبود که تو کدام‌کمی داری بر عکس هر چی فکر میکردم از هر لحاظ خوب بودی کسی هستی‌که هر دختری آرزوی داشتن تور داره اما رفتارا تو با مه باعث شده بود از تو کینه بگیرم
Показати все...
#داکتر_عشق #قسمت_184 تینا با عصبانیت جواب داد تینا: یعنی تماشا کردن خاطراتی که باهم داشتیم به نظر تو خسته کنه؟؟‌ مه: نه بابا کی گفته حالی لپتابه میارم گلم باهم تماشا میکنیم😑 توووبه خدایا خاطری ای دختر از مه خفه نشه چی رقم کارا باید بکنم!! به عجله اطاق رفتم لپتابه گرفتم که یادم از آلبوم قدیمی آماد _حتمن به اطاق مریمه او آلبوم😇 آلبومه هم پیدا کردم با لپتاب و آلبوم طرف سالون رفتم تینا: ای یکی دگه چیه؟؟ مه: باز خا دیدی باشه از آخر😂 تینا: مشکوک میزنی ولاااا🤨 مه: نه بابا گپی نیه تینا: چری ار آخر کنجاو شدم بیا که ببینم مه: اوکی بالاخَز کمی! به کنار تینا شیشتم و آلبومه از اول وا کردم که عکسا قدیمی آغاجان و مادر و ماها بودیم به بین عکسا چند تا از عکسا دوران خوردی تینا هم است که مایوم ببینم عکس العملیو چیه😜 تینا: اووو فرید ایشته خوردی شیرینی بوده اینجی مه: اوهوم ورق بزی.. تینا: خب صبر که به دقت ببینم وووی مه: خب ببیییییین!! همیرقم عکسا تیر میکرد که دفتاََ تینا: ووووووی ای منوم😳 مه: هههههههه ایشته خور میشناسه هم😂 _ببین ایشته خرسی بودی چیشم کو اصلاََ ندیشتی😂 تینا: مه چری ایقذر چاق بودم؟؟؟ مه: موها شاخ شاخیو ببین مثل بز واری بسته کرده یه😂 _تو باش ازی یک عکسی بگیرم به مسنجر رویا و مروه ری کنم کمی بخندن روح نا شاد بگرده تینا: غلط کردی عکس ور افتاده که ایر مایی ری کنی😡 تا خواستم عکس بگیرم آلبومه تینا از پیش مه گرفت تا خواست فرار کنه مه هم زود از پشیو گرفته و دست خو بالا گرفتم تینا: بدجنس نشو بدی گمشو مه: نچ، اگه میتونی بگیر🙄 تینا هر چی سعی به گرفتن آلبوم کرد نتونست مه: هاااای برعلاوه که چاقی قدو هم کو بودی نُچ نُچ بازی خوردی فرهان جان! تینا: مه دگه خسته شدم هر کار مایی بکن اما فراموش نکن هر وقت او عکس مه به دخترا ری کردی مه هم عکس نوجوانی ها تو که ناااااو بسم الله بروتکا مردانه تو برسیده بود خیلی هم بد قواره بودی میگزارم به فیسبوک زیریو هم مینویسم مردی رویاهای من🤗
Показати все...
#داکتر_عشق #قسمت_183 مه: بابا تو دگه کی بودی دختر، حتی یک بار هم نترسیدی،‌نکنه تو جن داری مه خبر ندارم😱 در حالیکه مه اعصابم خراب بود تینا بلند میخندید تینا: بلی درست گفتی مه جن دارم دگه اگه کوشش کنی خور با مه بگیری مُردی دوباره شروع کرد به خندیدن مه هم از حرص زیاد تمام تخم های که در وقت فلم میخوردیمه به یک نفس پوچ کردم بخاطری تلافی کردن به بهانه آب خوردن بیرون رفتم بعد از چند دقیقه آهسته آهسته از پشت سر تینا رفتم تا خواستم اور بترسنم تینا با چهره عجیبی رو خو مستقیم طرفم دور داد و صدا عجیبی کشید یکدفگی نفهمیدم چی اتفاق افتاد با جیق که مه کشیدم تینا هم بترسید و جیق کشید حالی به نظر شما مه نخندم ، او نخنده ، کی بخنده؟ 🤣🤣 مه: خوب تیناجان فیلم هم تمام شد خنده هم تا جاییکه جا داشت بکردیم که از دست دلدردی دگه به مه توان نمانده حالی چیکار کنیم؟؟؟ تینا: ههههههه ها باور کن بخصوص ترس تو زیادتر جالب بود مه: بسه دگه مسخره بازی کافیه😡 تینا هم جدی شد بعد از کمی مکث گفت تینا: فرهان بیا تمام عکسایکه گرفتیمه به لپتاب تماشا کنیم😍 مه: اوووف تیناجان،‌ازی کار خسته کُن تر دگه نیافتی!! تینا با عصبانیت جواب داد
Показати все...
#داکتر_عشق #قسمت_182 "فرهان" روی اُپین شیشته به خو چای ریختم و اوف اوف گفتن تینا تماشا میکردم، آخ که حرص دادن ای دختر چیقذر کیف میده از فکر مه مر خنده گرفته بود تینا: به جای ایکه ایقذر میخندی بیا کمک کن زودتر تمام شه مه: نوچ، راحت باش مه کدام عجله ندارم عزیزم! _ایرقم وقت هم به هر دو نفر ما زودتر تمام میشه تا غذا آماده شه و چشمکِ هم نثارش کردم و باز لبخند پیروزمندانه یی زدم که با جیقیو از آشپز خونه با خنده فرار کردم تینا: فرهااااان میکُشم تور ایرقم نخند😡😡 به دهلیز رفته به مبل شیشتم و تیوی روشن کرده مشغول کانال زدن شدم بعد از دقایقی نان هم کاملاََ آماده خوردن شد و با هم شروع به خوردن کردیم تینا: خوب، نگفتی مزه دار است یا نی؟؟ مه: امم خوبه دگه، بَدَک نیه! _همیکه بعد از خوردن غذا راهی شفاخونه نشیم کافیه تینا: اوووف فرهان آزار ندی دگه راست خو بگو مزه دار شده یا نی؟! مه: ههههه باشه بابا مزه دار شده اما فراموش نکن دست مه هم به ای غذا خورده پس امکان نداره بد شده باشه تینا چیشما کته خو باریک کرد و در ادامه گفت تینا: از دست تو! مر باش که بخاطر تو ایقذر زحمت کشیدم مه: شوخی کردم قندم مگر میشه غذای که تو بپزی خوشمزه نشه تشکر یک جهان🙏 _راستی کمتر بخور هی روز به روز چاقتر شده میری دختریکه مه عاشقیو شده بودم مانکن بود اما حالی که میبینم بازی خوردم!! تینا: کجا چاق شدم خیلی هم خوش اندامم😕 مه: چاقی دگه.. به پشت گپ نگرد! _راستی تو چند کیلویی؟؟ تینا: آخرین دفعه که خور وزن کردم هفته قبل بود! مه: خب چند کیلو؟ تینا: 52 کیلو😌 مه: اوووووه😳😳😳 تینا: چری چیشما خو میکشی به سر مه‌؟؟ مه: تو به ای جسامت خوردی خو یعنی52 کیلویی؟؟؟ تینا: ااه چری ایته میگی 52 کیلو کجا زیاده پس همیته از گفته تو معلوم میشه که چاق نیوم و خیلی هم رو فورمم مه: ن...نی.. منظور مه ای بود که 60 کیلویی باشی تینا: ها..ها مجبوری همیته بگی🤣 بعد ازیکه غذا خوردن ما تمام شد به درخواست تینا با هم فلم ترسناک هندی به نامMomy تماشا کردیم هر قدر کوشش کردم مانع شُم اما نی به یک نفس گیر داده بود که باید حتمن باهم ای فلمه ببینیم فلمی خیلی جالبی بود اما بی حد ترسناک هر بار که صهنه ها ترسناک میشد طرف تینا میدیدم که ای دم ای ساعت از ترس زیاد خور به آغوش مه میندازه دقیقاََ مثل فلما اما برعکس تصورات مه تینا شجاعتر از او چیزیکه مه فکر میکردم بود با هیجان زیادتر غرق فلم شده بود
Показати все...
#داکتر_عشق #قسمت۱۸۱ مه: نوچ - نوچ - نوچ امروز میخوایوم خونه داری خو به شوهر خود ثابت بسازم فرهان: اووو جداً؟ مه: بلییییی لطفاً فرهان برو دگه باور کن پشیمان نمیشی فرهان: خدا خبر میترسم با غذا پختن خو هردو نفر مار مصموم بسازی مه: هههه نی نمیشیم مصموم دلجم فرهان: هوووو باشه مگه میشه از گپ تو سرپیچی کنم خانمم لست موادی که لازم داشتمه به فرهان دادم تا فرهان بیایه مه هم رفتم چای دم کردم فرهانم بعد از 15 دقیقه خونه رسید باهم طرف آشپزخانه رفتیم قرار شد لازانیا که دستور پختیو از یلدا یاد گرفته بودمه پخته کنم ابتدا مواده به کمک فرهان آماده کردیم بعداََ ورقه های لازانیا باهم دیگر پر کرده و به داخل داش برقی گذاشتیم چون تعداد کم بود خیلی زود آماده شد مه: واااای چیقذر کار کردیم هر دو نفر خوووب خسته شدیم عشقمه دستا شوهر نازنین مه به خونه خدا بخوره بخیر فرهان هم وقتی ای تعریفا از مه میشنید بیشتر ذوق میکرد مم از فرصت استفاده کرده خواستم تمام آشپز خونه به سریو جم کنم مه: خب دگه عششششقم حالی مه میرم به دهلیز کمی استراحت کنم تو هم تا لازانیا ما پخته میشه ای چهار طرفه مثل برق واری جم کن فرهان: ااای به چشم حالی به فی ثانیه جم میشه🤞 "آآآخی ایشته زود بچمه خر شد😁" تا خواستم از آشپزخونه بیرون شم با صدای خیلی عجیبی فرهان رو خو داور دادم فرهان: تینااا..!! مه: جانم عشقم! فرهان: تو چی گفتی حمالی؟😧 فکر کنم ازیکه هر دم عشقم میگم طفلک تعجب کرده🙄خخخخخ مه: گفتم عشقم😁 فرهان: نی..نی.. جلو تر ازو مه: جلوتر؟! _آهان، گفتم آشپز خونه جمع کن فرهان: تو خجاااالت نمیکشی به سر مرد خونه ایقذر کار میکنی؟؟! _تمام غذا کو به سر مه پُختی حالی مایی ای آشپزخونه که فقط داخلیو نارنجک منفجر شده هم به سر مه پاک کنی😡 مه: کار مرد و زن نداره فرهان جان در ضمن تو از دل میشی با ای خستگی خو آشپزخونی به ای کلونی جمع کنم🥺 فرهان: تو ایشته؟ تو از دل میشی مه ای کاره بکنم؟؟🤨 مه: خووب بابا تو مردی قوت و توان تو بیشتره فرهان طرف مه لبخندی مصنوعی زد و بعد ادامه داد فرهان: شاهدوخت رویاهای من خر خودتی☺️ _بیا زووود تمام ای آشپزخانه مثل برق واری جم میکنی مه هم اینجی شیشته با دیدن قد و بالا تو چای نوشیده و لذت میبرم آفرررین دختری خوب! مه: خیللللی بی شعوری فرهان فرهان: حسن نظر تونه گُلم
Показати все...
#داکتر_عشق #قسمت_180 فرید و مریم: سلام کنیییییی😂😂 که دفتن فرهان طرف هردوینا به خیره گی نگاه کرد فرهان: یا هردو نفر شما همالی چوپ میشین یا مه میفهمم وشما فرید: ای دگه چی رقم بر خوردی بود بابا زن منه قراره باهم نامزد شیم همه باهم به یک صدا از خنده منفجر شدیم و فرهان هم با جک آب طرف فرید حمله ور شد ، خلاصه یک شب خیلی خاصی بود تمام رازای هم که راجب فرهان نمیفهمیدمه مریمو فرید مو به مو به مه قصه کردن فرهان حِرص میخوردو ما هم میخندیدیم * * * زن ماما: ببخش تینا جان مجبوریم به ای محفل بریم مریم: بخششی چی مادر ای دو نفر باید خوش هم باشن ته سرینا فارق میکنیم فرید: هله زود شین دیر شد دختر شکوره وقت به تخت کردن شما ها هنوز هفتو هشت میکنیم و رو به طرف فرهان گفت فرید: فرهان جان متوجه باشی به گاز و برق دست نزنی که جیزه تو همچنین تینا خانم فرهان: برو بابا دیوونه کردی مار همه گی به موتر سوار شدنو رفتن فرهان هم همیرقم که یک دست خو به دیوار و دست دگه رم به کمر زده بود با لبخند گفت فرهان: خوب خانمی حالی چیکار کنیم؟ مه: بلیییی دقیقاً گپ دل مه زدی حالی به حیث یک شوهر خوب سوپِر مارکیت رفته و هر چیزیکه برای غدایی امروز ضرورت دارمه یک به یک میاری فرهان: بابا رد غذا پختنه هیله کن حالی زنگ زده پیتزا خوشمزه سفاریش میدم با هم میخوریم #ادامه_دارد
Показати все...
#داکتر_عشق #قسمت_179 مه مشکوکانه طرف همه گی نگاه میکردم متوجه فرهان شدم که طرف فرید ابروگک میزنه که چوپ شه فرید: میفهمی تینا چری همه ما میخندیم؟ مه: نی چری؟ مریم در حالیکه از شدت خنده سرخ شده بود با لکنت شروع کرد به تعریف کردن قضیه مریم: روزیکه قرار بود - به بار اول درباره تو راجب خاستگاری با فرهان صحبت کنیم فرهان کاملاً خود خو به کوچه حسن چپ زده بود دلیو پیش تو گیر بود اما واضع نمی گفت یک هفته همگی مار به انتظار گذاشته بود آخر آغاجان پلان سنجیده گفتن به فرهان راجب دختر شکور میگیم که قراره به خاستگاری بریم همو لحظه فرهان بلبل واری به سخن آماد و با جدیت گفت شکور دگه کدام خریه آغا جان مگم منظور شما تینا نبود؟ 😂 _ او وقتا دختر شکور تا خیلی وقت سوژی ما شده بود مامامجید: فرهان جلو ترا همیشه کوشش میکرد غرور خو حفظ کنه هر بار هم که راجب زنو خونه همرایو گپ میزدیم عکس العمل نشون میداد اما مچم تو به سریو چی جادو کردی که از همو موقع تمام شرمو حیار لوکه کرده ویک کنار گذاشته فرهان: آغا جان شما چی میگین مه چی وقت بی حیائی کردم فرید: پس او مه بودم شبی که خبر شدم تینار به یکی دگه میدن خونه و زندگی به زمینو آسمون میزدم؟ فرهان: پیش از ایکه مار بیشتر بیاب نکردی چوپ باش فرید مه: اووو یعنی همه ای کارا فرهان کرده؟ هیچ وقت ایرقم گپار به مه قصه نمیکنه پس لازم شد یک روز مکمل مه و تو باهم قصه کنیم فرید جو😉 _ خوب دگه چی گپایه که مه نمیفهمم؟ به ای اثنا مریمو فرید طرف همدیگر نگاهی کردنو به یک صدا گفتن
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.