رزسفـیــــد|رزسیــــاه
وخدایی که به شدت کافیست... 🌱🕊️ «لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم» به قلم|ترانه بانو✍️ محافظ کانال: @ros_sefiid ازدواج مجدد:کامل شده رز سفیـــد_رزسیاه آرامش_آیروس ممنوعه (جلد دوم رزسیاه) اینستامون👇 https://instagram.com/taran_novels
Більше37 773
Підписники
+5624 години
-3267 днів
+9830 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
خلاصه ی فصل سوم رزسیاه «ممنوعه» رو توی اینستا می تونید بخونید
رمانی کاملا جذاب و هیجان انگیز با روایتی ممنوعه و خاص❤️🔥
https://instagram.com/taran_novels
پست های اینستا که آنچه خواهید خواند رمان هامونه رو از دست ندید😉
1 21600
Repost from N/a
- شورتتو دربیار بده بهم.
چشمم از تعجب گرد شد و لب زدم:
- این جا؟ جلوی مادرت؟
نیشخندی زد و گفت:
- مگه دنبال هیجان توی سک.س نبودی؟
درار ش.ورتتو، پاهاتم باز کن از هم.
لب گزیدم و نگاهم چرخید سمت آشپز خونه ی اوپن که مادرش مشغول آماده سازی شام بود.
دامن پام بود، کم پاهام رو باز کردم و به سختی لباس زیرم رو پایین کشیدم و گذاشت جیبش.
- حالا بیا بشین روی پام.
چرخیدم سمت آشپزخونه و با عجز نالیدم:
- مامانت میبینه.
دستم رو کشید و مجبورم کرد تا روی پاش بشینم.
- دامنتو بنداز رو پات، فکر میکنه عادی نشستی و نمی فهمه چه خبره؟!
نفس عمیقی کشیدم و زمزمه کردم:
- آخرش بااینهمه رابطه اگه حامله ام نکنی قطعا مامانت مچمونو میگیره.
دستش نشست دو طرف کمرم و پچ زد:
- یکم جا به جا شو، درست بشین روش.
لبم رو گاز گرفتم، کاری که می خواست انجام دادم و از لذت آه بلندی کشیدم.
- دارید چی کار می کنید بچه ها؟!
https://t.me/+Bj1O1daEpXE5ZTA8
https://t.me/+Bj1O1daEpXE5ZTA8
#مختص_به_بزرگسالان🔞🔥
آموزش صفر تا صد پوزیشن های جنسی در قالب رمان🚫
رهـــوار
اروتــیک🔥 / مختص به بزرگسالان🔞 #بنرها_پارت_واقعی_رمان_هستن به قلم: لواشک #رهوار ( آنلاین ) #قرتی ( آنلاین ) #ژیوار ( حق عضویتی / آنلاین ) #افیون ( حق عضویتی / آنلاین )
👍 1
1 13400
Repost from N/a
- بهار! من شوهرتم و الان دارم ازت میخوام برای شوهرت سنگ تموم بذاری، ببین دارم مثل آدم ازت میخوام پس سعی نکن وحشی بازی دربیارم باشه عزیزم؟
بهار اما با چشانی پر از اشک و لبانی لرزان از تخت خواب فاصله گرفت و به کنج دیوار چسبید
خبر نداشت که سهیل حالا برای این دختر جان میداد و از روی هوا و هوسش نیست این حال امشبش!
- من...نمیخوامت...یادت نیست خودت گفتی ازدواج ما زوری بوده؟ یادت نیست گفتی نمیخوای منو؟
سهیل بیخیال مشغول باز کردن دکمههای پیراهنش شد و با خونسردی گفت
- من یه غلطی کردم اما هیچوقت نگفتم قرار نیست به زن عقدیم دست نزنم!
- توروخدا...سهیل لطفا، جون عمو...!
- احیانا همون عمویی که میگی منو مجبور نکرد باهات ازدواج کنم نفسم؟
اصلا میدونی چرا تا حالا رغبت نکردم بیام طرفت؟ چون هیچوقت سعی نکردی به خاطر شوهرتم که شده یبار پاتو بذاری تو آرایشگاه و به خودت برسی، یبارم ندیدم عطر درست حسابی بزنی، موهای وز وزیتو یه رنگ نکردی دلم خوش شه منم تو خونم یه زن هست، یه بارم نگفتی بذار یه لباس خوب بپوشم جلوی شوهرم به جاش مثل آینه دق صبح تا شب جلوم میگشتی حالا که امروز مادر من یادش افتاده عروسش برای پسرش زنونگی نمیکنه فرستادتش آرایشگاه بده مگه میخوام خودم اقدام کنم؟
امشب بیخیال تو نمیشم من چه بخوای چه نخوای!
بهار نفسش را بیرون داد و به یک آن از اتاق زد بیرون با تمام توان میدویید به سمت راه پله و سهیل هم پشت سرش، برای یک آن سر چرخاند که ببیند سهیل به او رسیده یا نه اما پایش لیز خورد و مقابل چشمان ناباور سهیل و همزمان با شنیدن فریادش که اسم او را میگفت از بالای پلهها به پایین سقوط کرد...
https://t.me/+yuQC9kkwVvk5ZDBk
https://t.me/+yuQC9kkwVvk5ZDBk
بهارعاشقی
رزرو تبلیغات👇
https://t.me/+FpSgW_uO3Ng1YzA0لینک ناشناس 👇
https://telegram.me/BChatBot?start=sc-940117چنل پاسخگویی👇 @bahar67909 کپی حرام است و پیگرد قانونی دارد✖️
38300
Repost from N/a
- همهی تخمکای زنداداشم پوچه، یعنی بچه نمیتونه بیاره.
هنگامه اصلا نمیفهمید برفین چه میگوید، خب این حرفها را خودش میدانست، بارها برایش گفته بود.
- خب من که اینا رو میدونم برفینجان، منظورتونو متوجه نمیشم.
دکتر مهرآرا با گوشی پزشکیاش روی میز بازی میکرد. توی خودش بود، مثل همیشه.
- خب راستش ما دنبال یه نفر میگردیم که...
- تخمک اهدا کنه؟ یعنی لقاح مصنوعی باشه؟
سروش حالا مستقیم نگاهش میکرد، پزشک خوبی بود اما اخلاقش واویلا! اعصاب یک کلمه حرف حساب را نداشت.
- زنمو طلاق دادم!
با حرف بیمقدمهی سروش انگار یک تشت آب یخ ریختند روی سر هنگامه! زن به آن خوبی...
- داداش بذار خودم بگم بچه رو میترسونی!
برفین گلو صاف کرد، معلوم بود هنگامه گیج شده و دلیل آمدنش را نمیداند، سروش هم عصبی... برفین مانده بود چهطور بگوید.
- اوم... خب راستش فهمیدیم دروغ میگفته!
هنگامه نگاهش بین خواهر و برادر دوید، سروش و برفین مهرآرا انگار میخواستند چیزی بگویند که توی ذهن خودش جولان میداد.
- خب؟
- خب تو یه بار طلاق گرفتی، داداشم حاضره پول کرایه خونتو بده همینطور بدهیاتو!
نفسش تند شد، اگر اهدای یک تخمک بود این کار را برای جمع کردن زندگیاش میکرد! او محتاج پول بود آن همه بدهی مانده چک و سفته!
- اگه منظورتون اهداست من تخمک اهدا...
- من به این چرندیات اعتقاد ندارم خانم محترم، دوست دارم طبیعی حامله شی! میتونی یا بگردم دنبال یه کیس دیگه.
شوکه شد، انتظارش را نداشت این را بشنود، معلوم بود قبول نمیکرد آن هم با آن اخلاق سروش!
- بگردین دنبال یه کیس دیگه! برفین جان ببخشید!
بلند شد، این همه وقاحت را قبول نداشت، فقط چون یک زن مطلقه بود به خودشان اجازه میدادند...
- من رئیس این بیمارستانم، راحت اخراجت میکنم! خودت میمونی و یه دنیا بدهی و چک و سفتههات که همشو من جمع کردم!
سروش دستهای کاغذ روی میز انداخت، همهاش کپی... سفتههای خودش بود!
- حوصله ندارم آدم مطمئن پیدا کنم، مجبوری بیای!
هنگامه نگاه دلخوری به برفین انداخت، انگار چارهای نداشت!
- مجبورم، میام!
https://t.me/+KWKPUW3jtoswYWI0
https://t.me/+KWKPUW3jtoswYWI0
https://t.me/+KWKPUW3jtoswYWI0
عطر هلـ🍑ـــو ♪
صحنه دار 👩❤️👨 #اروتیک🔞
37200
Repost from N/a
_گفتم اون بی صاحابو بکنننننن!❌
تو عالم مستی سر چرخوند سمتم و گفت:
- چه زری زدی؟
جفت کردم! لبخند احمقانه ای نشست روی لبم و گفتم:
- عرض کردم در بیار شلوارتو! این زخم لامصبت بد جاییه! پاچه رو نمیتونم بزنم بالا ؟ بکن! یالا!
یه آن از جا بلند شد و شلوارشو کشید پایین!
خیلی یه دفعه ای بود! چشمم افتاد به دم و دستگاه مبارکش و دست خودم نبود که لبام جمع شد و سوت بلندی کشیدم و گفتم:
- تو سکس از همش استفاده می کنی؟
مست بود! پسری که توی حالت عادی سایه امو با تیر می زد حالا زد به در شوخی و گفت:
- بستگی به درجه سکس داره! اصلا ده سانت اول که بره بقیشو خودت مشتری میشی! التماس می کنی تا ته برم!
از بی شرمیش سرخ شدم و گفتم:
- کی خواست به تو بده اصلا! بشین پاهاتو باز کن!
پقی زد زیر خنده و گفت:
- بذار شرتمم در بیارم!
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:
- بتمرگ رویین حوصله اتو ندارم!
لامصب حوصله اشو داشتم اساسی! منتها نمی تونستم بهش رو بدم. نشست و پاشو باز کرد تا زخم کشاله رونش رو بتونم ببینم.
آروم پنبه رو بتادینی کردم و کشیدم روی زخم!
خندید و گفت:
- نگم بهت که از این بالا چه منظره جذابی دارم می بینم!
بله دیگه! یه دختر که سرشو برده تو خشتک یه پسر تا زخمشو درست و حسابی ببینه منظره خیلی جالبیه!
زیر لب گفتم:
- زر نزن! خوابشو ببینی!
موهامو گرفت توی مشتش و گفت:
- بذار پوزیشنو تکمیلش کنم!
زدم زیر دستش و گفتم:
- نکن مرتیکه! بذار به زخمت برسم پاشم برم دنبال کار و زندگیم!
موذیانه گفت:
-اگه نمیخوایش پس چرا این قدر نگاهش می کنی؟
گندش بزنن! با اوقات تلخی گفتم:
- دارم به زخمت نگاه می کنم! چشمات چپ شده نکنه؟
زیر لب گفت:
- اهان تو که راست میگی!
کاش می شد اون پوزخندشو با اسید پاک کنم.
از اخرین باری که سکس داشتم میلیون ها سال میگذشت. اونم با ساشای هسته خرما! حالا رویین نشسته بود جلوم با دست کم هفده سانت معامله این جوری که پیدا بود!
چرا باید دوست پسر خودم وضعش اون باشه و دشمن قسم خوره و خونیم وضعش این؟ چرا هیچ چی توی این دنیا سر جای خودش نبود؟
از جا بلند شدم که برم، کار زحمش تموم شده بود منتها رویین دستمو کشید و گفت:
- کجا میری دلیار...؟
اولین باری بود که به جای مزاحم... هوی و این جور چیزا اسمم رو صدا می زد....
قلبم لرزید...
بر نگشتم سمتش....
دستمو کشید و گفت:
- نرو دل آ....!
دل آ دل آ... خدا لعنتش کنه... چه مخفف قشنگی بود! از کجا اورد اینو یه دفعه ای...
لب زد:
- نرو بچه! حداقل الان که مستم نرو...
برگشتم سمتش و گفتم:
- چرا نرم؟
توی نور کم کلبه چهرش و چشماش تماشایی شده بود. آروم گفت:
- اگه بری برای همیشه رفتی! اما اگر بمونی دیگه نمیذارم بری...
نفس عمیقی کشیدم و زمزمه کردم:
- نمیرم...
خیالش راحت شد... دستمو کشید و گفت:
- بشین رو پام....
و این برای من خیلی معنی داشت... رفتم به سمتش و آروم نشستم روی پاهاش... با دستش کمرم رو گرفت و گفت:
- یکم بیا بالا تر....
و ناگهان ....
https://t.me/+s8OBbFzdhHMxNDdh
قصه دوتا دشمن خونی که وسط جنگل اتفاقی همسایه میشن و سایه هم دیگه رو با تیر می زنن.
اما همه چیز تغییر می کنه وقتی رویین اتفاقی مست میشه و....🔥🔥
1 06000
#رزسیـــاه
#پارت_٨٧
زیر پلکم هیستریک نبض نبض شد.
صدای پچ پچ کردن های بقیه بلند شد.
_آره تو نفرینم کردی آه تو دامنمو گرفت!
این چرا داشت چرت و پرت می گفت؟!
خواست برم و از اونجا دورش کنم که خودش از جا بلند شد و روی پاهاش ایستاد.
چهره اش تو همین یه هفته ده سال پیرتر شده بود.
_گندمم که رفت..میدونم جاش خوبه ..میگن خدا اونایی رو که بیشتر دوست داره زودتر می بره پیش خودش چون این دنیا کثیفه نمی خواد اونا تو آلودگی باشن ..گندم منم خیلی پاک بود..خدا نخواست تو کثیفی زندگی کنه آخه منم یکی از همون آدمای کثیفیم که باعث آلودگی دنیا شدن..
می خواستم دورش کنم اما نمیشد..
چرا که پاهای خودم به زمین چسبیده بود.
انگار قرار بود چیزهای جالبی بشنوم!
حتی نگاه نریمان که تمام این روزها خیره به یه نقطه بود هم معطوف حوریه شده بود.
نریمان طوری نفس می کشید که انگار داشت آتیش از سینه اش در می اومد.
نگاهش کدر و باریک شده بود.
و خیره به حوریه بدون لحظه ای پلک زدن..
_خدا گندمم برد پیش خودش تا توی کثافت نباشه اون جاش خوبه می دونم اما ..منم که بعد رفتنش باید تقاص بدم..
نفس های منم سنگین شده بود.
اما اونقد سرم سنگین بود که مغزم قفل کرده بود.
_الان همتون فک می کنید دارم هذیون میگم نه؟؟
.
.
.
رزسفید و سیاه هیچ فایل حلالی ندارن❌
و هیچکدام از رمان های من فایل حلال ندارن و توسط خودم فایل نشدن و نمیشن و من رضایت ندارم یک خط از زحمت چندساله ام رو جایی جز تهیه کردن از خودم و کانال رسمی خودم بخونید و حلال نمی کنم❌
فصل دوم رمان به نام رزسیاه هم در vip به پایان رسیده!
جهت عضویت در vip رزسیاه تنها با پرداخت مبلغ ۳۵ هزار تومان می تونید عضویت این فصل رو تهیه کنید!
رمان جلد سوم داره که ادامه ی داستان رزسیاه هست به نام ممنوعه با داستانی فوق هیجانی و جنجالی تر دوستانی که مایلن هردوجلد رزسیاه و ممنوعه رو باهم تهیه کنن شامل تخفیف میشن و با مبلغ ۶۰ هزار تومان می تونن دو جلد رو تهیه کنن❤️
(پارتگذاری توی vip بسیار ویژه و بالاس و هفتگی بین ۱۵ تا ۲۰ پارت لود میشه)
برای تهیه هرکدام که مایلید مبلغ مورد نظرش رو به شماره کارت
6104338656454184
دروکی | بانک ملت💳
واریز کنید و فیش واریزی رو به آیدی ادمین(با ذکر اسم رمان) ارسال کنید!
@ad_mhr
1 37590
ادامه ی پارت
با صدای مشت و لگدی که میران به در میزد از روی تن مهرسا بلند شدم و فحشی به شانس خودم فرستادم
با باز شدن در میران مشتی به صورتم زد
+لــاشــی تر از قــبل شــدی
زن داری کثــافت!!واسه چی با این حروم زاده لـاس میزنی ؟
مهرسا جلو اومد
+حرفِ دهنتو بفهمم میران.زنش عرضه نداره به شوهرش برسه به من چه ربطی داره؟
کیامرث واسه این اینکه آروم بشه میاد سراغ من
میران موی مهرسا رو گرفت و از اتاق بیرونش کرد.
+خفـه شــو جنـده.حمیـدم ریده با این دختر تربیت کردنش
مهگل همه چیز تمومه کیامرث لیاقت زنِ خوب نداره
پوزخندی زدم
_کدوم زن پسر عمو؟کارم باهاش تموم شد ارزونی خودت
با لذت به چشمای اشکی مهگل خیره شدم که داشت به من و مهرسا نگاه میکرد
چقدر انتقام گرفتن از این دختر شیرین
بود
میران دستشو بلند کرد که سیلی ای بهم بزنه اما نذاشتم .
https://t.me/+53JGBXjsfEk4YWJk
+میگیرمش ازت.کاری میکنم آرزو کنی یک ثانیه ببینیش
دیگه نمیذارم رنگشو ببینی
حسرتشو به دلت میذارم
ژانر:مافیایی،معمایی عاشقانه 😍
https://t.me/+53JGBXjsfEk4YWJk
👍 3👏 1
2 06480
Repost from N/a
- دوستت دارم ، اما نه به عنوان یه زن . دوستت دارم مثل دختری که خودم بزرگش کردم گندم .
پلک زدم و لبام و روی هم فشردم .
- کی گفته من ...... عاشقتم ؟
یزدان جلو اومد ، انقدر که باید برای دیدنش سرم و بالا می گرفتم . انقدر که سینه به سینه ام شد ....... انقدر که نفس های گرم و مردانه اش و روی گونه های یخ زدم حس می کردم .
به نوک انگشتش ، یقم و کنار زد و به تتو اسم خودش که بالای سینم زده بودم نگاه انداخت .
- این اسم منه ، نه ؟
نفس عمیق کشیدن هم دیگه برای پایین دادن بغض تو گلوم چاره ساز نبود ......... دستام و مشت کردم و فشردم ........ نمی خواستم ملامت بشم ........ بخاطر عشقی که نفهمیدم کی تو قلب و روح و جسمم نشست و عجین شد .
من یزدان و دوست داشتم و از برملا شدن این حس وحشت داشتم ....... آره می ترسیدم .
- مگه فقط یدونه یزدان ....... تو دنیا داریم که به خودت ........ گرفتی ؟ فقط یه ....... تشابه اسمیه .
نگاه یزدان آروم بالا اومد و تو چشمام که مطمئناً سرخ و پر بغض دیده میشد ، نشست ....... بد بود که یزدان ذره ذره من را می شناخت . بد بود که حرف نزده هم یزدان دردم را میفهمید ......... بد بود که تا این حد من را بلد بود .
- من تو رو بزرگ کردم گندم ........ از وقتی که نیم متر قد بیشتر نداشتی و شبا از ترس تو بغلم می خوابیدی .......... تا الان که با این چشمای آماده به گریت جلوم ایستادی .......... به خودت بیا گندم ......... تو برای من کافی نیستی . نه اینکه بد باشی ، نه اینکه دوستت نداشته باشم ، نه اینکه زشت باشی ........ اتفاقاً تو قشنگ ترین دختری هستی که تو این دنیا دیدم . اما من نمی تونم تو چشمات نگاه کنم و تو رو تو نقش یه زن ببینم . تو فقط برام دخترمی .
لبم و گزیدم و بغضم بالاتر اومد و ابروانم لرز برداشت و یزدان تو نگاهم مات و لرزان شد ........ انگار از پشت شیشه بارون خورده ای تصویرش رو می دیدم .
- چرا ........ چرا اجازه نمیدی که تلاش کنم ......... که شاید تونستم ...... حست و به خودم ...... عوض کنم . شاید تونستم ......... برات همون زنی بشم که می خوای .
ابروان یزدان اندکی درهم رفت و خودش را اندکی عقب کشید .
- قراره چطوری حسم و عوض کنی ؟ قراره چه بلایی به سر خودت و من بیاری تا نگاهم و به خودت عوض کنی ؟
دماغم و صدادار بالا کشیدم و لبم و بیشتر از ثانیه قبل گزیدم که قطره اشکی روی گونم رد انداخت ........... حتی ایده ای نداشتم که قراره چوری نگاهش و نسبت به خودم عوض کنم .
اگه به لباس باز پوشیدن و نشان دادن زنانگی هایم بود که من همین الانش هم با یک تاپ نیم تنه و شلوارک بسیار کوتاه ریش ریش که قدش دو وجب بالاتر از زانوانم بود ، مقابلش ایستاده بودم .
اگه به خوابیدن درون تختش بود که من گاهی بعضی شبها که با کابوس از خواب می پریدم بدون آنکه اجازه از او بگیرم ، به تختش می رفتم و سر روی سینش می گذاشتم و مجبورش می کردم آنقدر برایم حرف بزند تا خوابم ببرد .
حتی تا شش سالگی ام هم در خاطرم بود که او من را به حمام میبرد .
من هیچ چیز تازه ای برای عرضه به او نداشتم .
- من ........ من ......... دوستت دارم یزدان ........ به خدا دوستت دارم ........
ابروان یزدان عمیق تر درهم رفت .
سرش و به سمتم خم کرد و از فاصله ای نزدیک تر در چشمان خیسم نگاه انداخت .
- می دونی انتظار من از یه زن چیه ؟ می تونی برام برآوردش کنی ؟ آره گندم ؟
- بگو ......... بگو انتظارت چیه . شاید ........ شاید تونستم برآوردش کنم وووووو .....
https://t.me/joinchat/hXznhyAIK50yMGE0
41230
Repost from N/a
- یه سابقه دار و از زندان آزاد کردی که بشه شریکت تو شرکت، تو اصلاً عقل داری دختر؟
بگو اصل داستان چیه منو واسه چی میخوای؟
بی توجه به صدای بلندش نگاهم رو، روی اون تتوها وجای زخم روی سر و گردنش چرخ دادم، این مرد واقعا ترسناک بود اما باهوش بود.
- حق داری، من یه چیزی فراتر از یه شراکت ساده میخوام.
اخمهاش توی هم شد فکش رو به هم فشرد و با خشم گفت:
- چی میخوای ازم، فقط کافیه معقول نباشه تا گردنتو خورد کنم و بقیهی عمرم به عنوان قاتل تو زندان باشم.
داشتم از ترس قالب تهی میکردم، وحشت داشتم که بگم چی توی سرمه، اگه میفهمید، اگه عصبی میشد، همینجوریش هم اینقدر ترسناک بود که میخواستم به گریه بیفتم.
- دِ بگو دیگه لعنتی.
شونه هام از داد بلندش بالا پرید و ترسیده به حرف اومدم.
-ازت یه بچه میخوام.
چشمهاش درشت شد، یه تای ابروش رو بالا انداخت و با مکث گوشش رو سمتم لبام آوردم و گفت:
- یه بار دیگه نشخوارکن چی گفتی؟
یه قدم عقب رفتم، نیم نگاهی به در اتاق انداختم و گفتم:
- کلی پول دادم تا آزاد بشی... من... من.. فقط ازت یه بچه میخوام، اگه بچه نداشته باشم نمیتونم از پدرم ارث ببرم شرط گذاشته، تو به من یه بچه بده و برو.
نفسش رو سخت بیرون داد، دو بار گردنش روبه چپ وراست خم کرد و قبل از اینکه حرفی بزنه با خشم به گردنم چنگ زد، تنم رو به دیوار کوبید و فریادش منو تا مرز سکته پیش برد.
- مدل جدیه هرزه بازیه عوضی؟
منو از زندان در آوردی تا بیناموسی کنم؟
اشتباه به عرضت رسوندن دخی، من زندان بودم ولی پسر حاجیم، حلال حروم سرم میشه.
دست روی مچش گذاشتم و با وحشت گفتم؛
- محرم میشیم، صیغهم کن.
فشار دستهاش رو بیشتر کرد و من به سرفه افتادم.
- درمورد من چی فکر کردی؟که یه بچه میکارمو بعدش ولش میکنم؟
اشتباه کردی دختر اشتباه، بهتره منو برگردونی تو زندان.
ولم کرد، به سرفه افتادم اما قدم هاش سمت در و فکر خراب شدن نقشهم دیوونه کرد که جیغ زدم:
- وقت ندارم، به همه گفتم حاملهم لعنتی، چی ازت کم میشه، عشق و حالتو میکنی و گورتو گم میکنی.
اصلا به تو چه که بچه ای هست یا نه، قرار نیست هیچوقت بفههه تو باباشی، فکر میکنه اون نامزد حرومزادهم باباشه.
بیشتر از قبل عصبی شد، سمتم قدم برداشت و قبل از اینکه مشت گره کردش توی دهنم کوبیده بشه با یه جهش خودم رو بهش رسوندم و لبهام رو روی لبش کوبیدم
م اگه این مرد رو رام نمیکردم شیرین نبودم.
- تو به من یه بچه میدی لعنتی.
https://t.me/+1ieqWSWaFKs2ZjY0
https://t.me/+1ieqWSWaFKs2ZjY0
https://t.me/+1ieqWSWaFKs2ZjY0
https://t.me/+1ieqWSWaFKs2ZjY0
https://t.me/+1ieqWSWaFKs2ZjY0
👍 1
96370