آهــــــــار
شیواالماسیپور ◇آغاز در ۱۴۰۲/۱/۲۹◇ اینستاگرام نویسنده: http://instagram.com/shiva.almasi7
Більше1 921
Підписники
-524 години
-527 днів
-10330 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
فاحشهی قاضی داستان یه قاضی با نفوذ ۳۴ سالست که تو عمرش هیچ زنی نتونسته قلبشو تسخیر کنه. تا این که یه روز لا به لای پرونده های جنایی به یه پروندهی قتل برمیخوره! پرونده ای که قاتل اون زن ۱۹ ساله ای هست که همسرش رو به طور مشکوکی به قتل رسونده! ترنم قاتل پروندهی همسر کشی در عین لوند بودن و هورنی بودنش انقدر مظلومه که برای اولین بار دل و ایمون قاضی پرونده ، حاج حارث ارجمند رو میلرزونه و باعث میشه آقای قاضی جذاب قصه از هیچ تلاشی برای نجات دادن جان ترنم چشم پوشی نمیکنه اما...
https://t.me/+hr-nmvH_86hmZjY0
https://t.me/+hr-nmvH_86hmZjY0
3700
Repost from N/a
Фото недоступне
مهراد مردی که تا سی سالگی فقط به دنبال یه چیز بود، انتقام خواهرش و باقی دخترا براش فقط یه سرگرمی و تفریح بوده🔥
https://t.me/+5dGm-P3fvm1lYzc0
من مهرادم، کسی که همیشه پسر بد خانواده بود و هیچوقت راه راست و انتخاب نمیکرد ولی وقتی صمیمی ترین رفیقم بدترین بلارو سر خواهرم آورد همه چیز من عوض شد!
حالا من با عشق رفیقم بهش بدترین ضربه رو میزنم طوری ازش استفاده میکنم که تا ابد این درد و یادشون بمونه!!!
ولی بی خبر از اینکه اون دختر قراره قلب من و...❤️🔥
https://t.me/+5dGm-P3fvm1lYzc0
https://t.me/+5dGm-P3fvm1lYzc0
صب بپاک
6400
آهــــــــــــار
#پارتـــ344
افرا چپ چپ نگاهی بهش انداخت. با خندهای که هنوز روی لبم بود، انگشتم رو بلند کردم و مقابل صورت سهیل تکون دادم.
- راه میاد به شرطی که توام آدم باشی...!
سهیل با تکون دادن سرش چشمی گفت؛ افرا که سوار شده بود، سمت پنجره خم شد و سرش نزدیک آورد.
- برو داخل آهار منم زود میام.
سری تکون دادم و با خداحافظی از سهیل سمت خونه رفتم. با ورود به خونه کلیدها رو به جا کلیدی انداختم.
کفشهام رو در آوردم و خسته سمت اتاق قدم برداشتم. بخاطر پر خوری که داشتم باید میرفتم سرویس بهداشتی؛ معدم درد گرفته بود و بزور تا خونه خودم رو کنترل کرده بودم.
با ورود به اتاق، گوشی رو از کیفم در آوردم و روی تخت انداختم. لباسم رو عوض کردم و با نیم تنهای که تنم بود، سمت سرویس بهداشتی پا تند کردم.
با بیرون اومدن از سرویس به آشپزخونه رفتم.
قهوه ساز روشن کردن و بعد درست کردن یه لیوان قهوه همراه شکلات در کنارش به اتاق برگشتم.
پشت میز نشستم و کمی از قهوهام مزه کردم. طرحهام رو روی میز ریختم.
خواستم مشغول طراحی بشم که صدای دینگ پیامک گوشیم مانع شد.
👍 8❤ 3
13000
Repost from N/a
_من حامله ام
شوکه شده کمی نگاهم کرد و یهو پقی زد زیر خنده..
_آی آی...آی دختر از این شگردای قدیمی هان؟که من حامله ام و بیا منو بگیر و بابام سرمو میبره و اینا هان؟ ببین منو فکر کردی من هالوام؟منو چی فرض کردی؟ نشستی برنامه ریختی دیدی هان سروشکلم خوبه ماشین زیر پام فلانه کارت نمایشگاه رو هم دیدی گفتی جانمی جانمی چه کیسی تور کردم هان؟خودمو میندازم بهش و خانمی میکنم آره؟
با صدای لرزون ناشی از بغض گفتم:
_نه... من فقط میخوام بندازمش برای اینکارم نیاز به پول.
نذاشت حرفم رو کامل کنم تو صورتم بشکنی زد و گفت:
_آ باریکلا همینه...همینو میخواستم بشنوم که پول میخوای!
با حرص و کینه نگاهش کردم،با دستای لرزون زیپ کیفم روباز کردم بی بی چک و برگه سونوگرافی رو کوبیدم تو سینه اش
_سواد که دارید بخونید.
نگاهی به برگه #سونوگرافی و #بی_بی_چک کرد و پرتشون کرد روی میز وسط بین مبلمان چرم مشکی...
_خب که چی؟گیرم که تو راست میگی اصلا از کجا معلوم بچه منه؟
همون لحظه برادرش حاج امیرحسین صدر در اتاق رو باز کرد و جوری غرید که از وحشت به خودم ارزیدم
https://t.me/+hA_uvWYjLwwzNjI0
https://t.me/+hA_uvWYjLwwzNjI0
صب بپاک
6600
Repost from N/a
نیلوفر دختر یتیمی که تنهایی زندگی میکنه و خرج خودش رو درمیاره،از سر کنجکاوی پاش به مهمونی ای باز میشه که همون مهمونی میشه باعث بی آبروییش...
تنش به تن مردی برخورد میکنه که همه ازش به عنوان مرد قطبی یاد میکنن مردی که با خودش سرما رو به زندگی نیلوفر میاره...🔞🔥
https://t.me/+hA_uvWYjLwwzNjI0
https://t.me/+hA_uvWYjLwwzNjI0
9پاک
4700
پارت جدیدمون❤️🔥
لایکهارو بالا ببرید عزیزای دلم🙏
اگر نویسنده اینجا داریم و علاقمنده مندید برای رمانتون تیزر داشته باشید بفرمایید اینجا👇
https://t.me/+dM3dklStA-A1NTk0
❌چنل نمونه هاست و آیدی برای سفارش هم اونجا درج شده❌
12200
من نیلوفرم...
بعد از خیانت پسرعموم بهم تنها و افسرده شدم...
از شدت افسردگی مجبور شدم با مرد دیگه ای ازدواج کنم.
مردی که سرد بود و بهم نمیرسید و حالمو بدتر کرد. بدترین روزای عمرمو میگذروندم تا این که
شوهرم مرد من باید دوباره با پسرعموم ازدواج کنم.
ازش بدم میاد ولی اون...
https://t.me/+H-QtCv9eVWk5YTlk
https://t.me/+H-QtCv9eVWk5YTlk
#محــــدودیت_ســــنی ❤️🔥
13000
Repost from N/a
امیررضا پسر خلف حاج آقا صدر با گذشته تاریک و سرده که عاشق شده و ازدواج کرده اما توبه گرگ مرگه شبی که تا خرخره مست کرده تو مهمونی به دختر یتیم خدمتکار تعرض کرده و حالا امیررضا مونده با دوتا زن و یه بچه...🔥🔞
https://t.me/+hA_uvWYjLwwzNjI0
_تنها زندگی میکنی؟
سردرگم سرمو تکون دادم:
_شما از کجا میدونی؟
_درو همسایه میگفتن.
_ش...شما اومدی از درو همسایه آمار منو گرفتید؟
_بله
_شما به چه حقی اینکاروکردید؟سوالی داشتید از خودم میپرسیدید نه اینکه راه بیفتید بیاید اینجا من فردا نمیتونم سرمو بلند کنم تو این کوچه،اصلا آدرس اینجارو از کجا پیدا کردید؟
_تعقیبت کردم.
_چرا؟
_میخواستم بدونم کی ای چی ای چیکاره ای،همینطوری که نمیشد بیای بگی حامله ای و بری.
_من نرفتم شما منو بیرون کردید.
_حالا که میبینی که اومدم برو لباس هاتو بپوش بیا باید بریم.
_کجا؟
_مگه نمیخوای از شر اون بچه خلاص بشی؟
https://t.me/+hA_uvWYjLwwzNjI0
https://t.me/+hA_uvWYjLwwzNjI0
صب بپاک
5300
آهــــــــــــار
#پارتـــ343
از خدا خواسته گوشیش رو درآورد و شروع به تایپ و ارسال پیام به سهیل شد...
افرا دختر سرد و مغروری بود که راه اومدن باهاش کار هر کسی نبود. اما قلقش حسابی دست سهیل اومده بود و خوب تونسته بود دلش و بدست بیاره.
میپیچوند هر وقت ازش راجب حسش به سهیل میپرسیدم.
ولی نمیگفت هم من از حرکات و رفتارش میفهمیدم که چطور دل باخته سهیلی که لوس خطابش میکرد شده...!
با رسیدن مقابل خونه، همزمان سهیل با ماشینی که افرا گفته بود برای خواهرش که وکیلِ هست، کنار ماشینم نگه داشت.
شیشه رو پایین زد و با لبخند دست بلند کرد...
- آهار چطوری؟
با لبخند از ماشین پیاده شدم و در رو قفل کردم.
- مرسی تو چطوری...؟
به افرایی که داشت ماشینم رو دور میزد تا سوار ماشینش بشه، اشاره کرد.
- اگه این خوشگله کمتر اذیتم کنه خوب میشم!
❤ 18👍 5
23300
Оберіть інший тариф
На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.