'غبار|ghobar'

ای زاهد اگر منکر عشقی به جهنم! ما با تو نیاییم به فردوس برین هم! -فاضل نظری

آسمان این حوالی

توی سریال آنشرلی، یه جایی ماریلا از سر درد های بی وقفه اش می‌ترسه، میترسه چون مادرش هم به واسطه بیماریش سر درد های بدی میگرفت. میترسه چون مادرش با همین علائم از دنیا رفته. میترسه زیاد، خیلی زیاد اونقدر که تنها پناهش متیو میشه. - ماریلا تو فقط به خاطر عینک نزدن سردرد داری. - نه متیو نه، من میفهمم که این بار سردرد ها فرق دارن. قبلا سردرد داشتم اما مهم نبود اما الان، الان... «آن» رو دارم. تو همون «آن» زندگی من هستی که باعث میشی هیچی مثل قبل نباشه، همونی که منو آماده‌ی نبرد با زندگی میکنی؛ همونی که باعث میشی بگم - هیچی مثل قبل نیست. تو باعث مثل قبل نبودن دنیای منی. تو امیدی؛ نوری.🧡 -ادیمراپ

استرس داری ناآرومی خسته ای دلت شور فردا رو میزنه به روزهایی که گذروندی و به روز هایی که قراره بگذرونی به پدر و مادرت به ارزوهات به خودت و .. فکر میکنی حقته میفهمی؟ اره حقته بایدم فکر کنی براش زحمت کشیدی جون کندی نخوردی نخوابیدی خوشیاتو زهر کردی حتی اگه خیلیم تلاش نکردی ولی تو مغزت که براش اذیت شدی یه عالمه که بهش فکر کردی غصشو که خوردی و میدونی هرکسی خودش میدونه چند چنده و تاحالا چیکار کرده ولی میخوام بهت بگم بسه هرچی کردی هر فکر کردی بسه دیگه برای فردا دیگه کاری از دستت برنمیاد جز یه چیز اونم اینه که دیگه خودتو آزار ندی بری تو دلش و سهمتو بگیری و بیای بیرون چیزی که میدونی حقته میخوام الان سه تا نفس عمیق بکشی و چشماتو ببندی و به خودت اجازه بدی حداقل امشب رو اروم باشه و به خودش و تواناییاش اطمینان داشته باشه رفیق تو خیلی بیشتر از این حرفا برام مهمی و ارزشمندی حال خوبت برام فرای تصوراتت مهمه ...♥️ #بیتا_آرمان_نیا

توان "خوب" نوشتن

توان نوشتن

دلم توان میخواد

جهان بس فتنه خواهد دید... از آن چشم و از آن ابرو