cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

ســــــــــــــــــیاژ| لیانا بزرگمهر

سیاژ: یعنی عطری که از یک نفر به جا مونده هر روز دو پارت 🕋°| ﷽ |°🕋 "نویسنده انجمن فری رمان" { فری رمان : @fery_roman }

Більше
Іран179 507Фарсі172 941Категорія не вказана
Рекламні дописи
442
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

راستی بچه‌ها من اگه یک روزی توی این اوصاع نت پاذت نفرستادم مطمئن باشید که نتم متصل نشده همین
Показати все...
نظرات
Показати все...
#پارت۱۶۶ #سیاژ 🍓🤍🔥 با صدای لرزونی به عربی یه چیزی گفت ... بدون اینکه چیزی به لیا بگم خودش گفت: - میگه میخواد درمورد پروژه‌ی سی تی 17 باهاش صحبت کنه لبام رو بهم فشار دادم و رو بهش گفتم: - پروژه‌ی سی‌تی۱۷ چیه؟! درحالی که داشت از حال میرفت گفت: - وایرس «ویروس» و از حال رفت چرخیدم روبه لیا و گفتم: - گوش کن چی میگم لیا چرخید سمتم و با نگرانی نگاهم کرد که گفتم: - تو برو پایین تو پارکینگ منتظرم باش تا من بیام ...!!! لیا بهم نزدیک شد و گفت: - پس تو چی ؟! این مرده چ‍ .. یهو با دیدن مرده حرف تو دهنش ماسید و قیافش عین کچ شد ‌.... دستم رو روی چشماش گذاشتم و با حرص گفتم: - میری پایین ..! اگه چیزی شد بهم خبر بده .. من باید اتاقش رو چک کنم بعد میام دنبالت ... بدو برو !!! و به سمت در هولش دادم .... با قدمای سست به سمت راه‌ پله‌ها رفت ..!!! منم چرخیدم تو اتاق مستقیم رفتم سمت زیر تختش که یه گاو صندوق مخفی داشت اونجا ....!!! از زبون لیا: باور نمیکردم که اون اونجا بود .... عین یه آدمی که علائم حیاتیش مشخص نبودن ....!!!! به سمت جایی که آران گفت رفتم و ایستادم ‌.... با چشمای لرزون نگاهم رو دوختم به اتاقی که توش اون مرده و آران بود دوختم .... کارتی که اون مرده بهم داده بود رو از جیبم بیرون اوردم و به شمارش نگاه دوختم .... خودم باعث مرگ خودش شدم و اون چه میدونست با دادن اون آدرس باعث کشتن خودش میشه .... همون لحظه در عمارت باز شد و بادیگارد‌ها مثل مور و ملخ داخل حیاط ریختن و به سرعت به سمت بالا رفتن .....
Показати все...
سلااااام قشنگام من گوشیم شیامیه ممنونم از اونایی که پگیرم بودن متاسفانه داداشم زده تلگراممو پاک کرده بماند که چقدر گریه کردم بعد که دپباره تلگرام رو از گوشیه خواهرم بردم نصبش کردم هر چی میزدم کدش نمیومد بالا و از هر کی می‌پرسیدم میگفت ایران کد‌های تلگرام رو کنسل کرده و خلاصه تمام این مدتی که براتون پارت نفرستادم خیلی گریه کردم ولی براتون یه هبر خوب دارم از این به بعد پارت میفرستم خوب چون دانشگاه دارم یک پارت یک پارت میفرستم
Показати все...
#پارت۱۶۵ #سیاژ 🍓🤍🔥 اسلحه رو روی پیشونیش گذاشتم و گفتم: - کی قراره بیاد محموله رو به تو تحویل بده ؟! بدون ترس بهم نگاهی انداخت و گفت: - ننت لبخندی زدم و گفتم: - پس دوست داری بازی کنی اسلحه رو از روی پیشونیش برداشتم و گفتم: - باشه منم باهات بازی میکنم دیدم که کمی ترس تو نگاهش نشست ..... ولی همچنان ظاهرش رو حفظ کرده بود اسلحه رو بدون هیچ مکثی روی مردونگیش گذاشتم و ریلکس گفتم: - میدونی چیه ؟! شاید نمیری !!!! ولی یادت میده چه جوری وقتی از یه سوال بپرسم زود جواب بدی و شلیک کردم ..... نعره‌ایی از درد کشید و محکم خودش رو تکون داد .... لیا جیغی زد که با داد گفتم: - همینطوری پشت به ما بمون لیا اسلحه رو به جای که تیر خورده فشاره دادم و با دندونای کلید شده گفتم: - کی قرار اون محموله رو بهت تحویل بده باز از درد نعره‌ایی زد و با درد به عربی گفت: - لا تعصر راح اقول اقول لک «فشار نده میگم بهت میگم » بلند گفتم: - چی گفت لیا لیا با صدای لرزونی گفت: - میگه فشار نده بهت میگم از فشار اسلحه کم کردم و با اخم گفتم: - زر بزن نفس عمیقی کشید و گفت: - زورافار متفکر بهش نگاه کردم و گفتم: - چرا زورافار باید با تو ملاقات داشته باشه
Показати все...
نظرات
Показати все...
#پارت۱۶۴ #سیاژ 🍓🤍🔥 و بعد بدون توجه به چیزی با ضرب در رو باز کردم و داخل شدم .... شیخ خلیل با هول نیمه لخت از روس دختری که جیغ زده بود بلند شد و یه چیزی به عربی بلند گفت .... اسلحم رو گرفتم سمتش و روبه لیایی که پشت به ما ایستاده بود گفتم: - فهمیدی چی گفت ؟! با صدای لرزون سریع گفت: - داره میگه تو کی هستی یهم شیخ خلیل با تعجب گفت: - تو زبان فارس هست به دختری که با ترس به اسلحه‌ی توی دستم نگاه میکرد اشاره کردم و به اینگلیسی گفتم: - Get out «برو بیرون» دختره درجا همه چیش رو جمع کرد و رفت بیرون و روبه شیخ با پوزخند گفتم: - شلوارت رو بدون هیچ حرکت اضافه‌ایی بپوش شیخ خلیل به سمت تخت رفت و گفت: - از کی طرف اومد «از طرف کی اومدی» نیشخندی زدم فکر کرده اسکولم با همون نیشخند گفتم: - عجبا یعنی مطمئن باشم هنوز من رو نشناختی و به دستش که داشت زیر بالشت هرز مسرفت لگدی زدم ... نعره‌ایی از درد کشید و روی زمین افتاد ..... بلندش کردم و یه مشتی توی صورتش خوابوندم که کمی گیج بشه .... آخرشم روی صندلی توالت نشوندمش و با طنابی که همراهم بود بستمش و چونش رو توی دستم گرفتم و گفتم: - حالا گوش کن چی میگم پوزخندی زد و با چونه‌ی خونی گفت: - میان محافظ نیم ساعت و مرده شد تو «تیم امنیتی نیم ساعت دیگه میاد و تو رو میکشن» تاک ابرویی با تمسخر زدم و گفتم: - من تا پنج دقیقه دیگه کارم رو تموم میکنم ....!!
Показати все...
بچه‌ها اگه فردا نت روشن بود واستون شب پارت میفرستم اخع من نتم کار نمیکنه
Показати все...
نظرات
Показати все...
#پارت۱۶۳ #سیاژ 🍓🤍🔥 نیشخندی زدم و توی دلم گفتم: - یعنی من تا این دختر رو دارم اکثر مشکلاتم حل شدس .... به خودم اومدم و قدمام رو به سمتش برداشتم .... سریع نزدیکم شد و اروم با اون صدای نازش گفت: - خوب چیکار کنیم آران دستم رو پشت کمرش گذاشتم و درحالی که وارد راه‌رو میشدیم گفتم: - الان دیگه فقط اتاق اون شیخ رو پیدا کنیم سری تکون داد و گفت: - باشه وقتی رسیدیم به اتاق‌ها .... دوباره دستی به ایرپاد زدم و گفتم: - خودم کدوم اتاق دیانا اهمی کرد و گفت: - اتاقی که روش نقش و نگار‌هایی اروپایی هست ...‌‌!!! دست لیا رو کشیدم و نگاهی به در اتاق‌ها انداختم ....!! وقتی به اتاق مورد نظرم رسیدم روبه لیا گفتم: - این اتاقه لیا با استرس سریع تکون داد .... هردوتامون پشت در ایستادیم که صدا‌های ناهنجاری به گوش هردوتامون خورد ...‌ لیا که انگاز به موضوع پی برده بود صورتش سرخ شده بود از خجالت ... پوزخندی زدم و گفتم: - اون عوضی داره حالش رو میبره تو چرا خجالت می‌کشی انگار بیشتر خجالت کشید که سرش رو انداخت پایین .... بیشرف عوضی صداها همینجوری داشتن بالا میرفتن ... چرخیدم روبه لیا و گفتم: - هر وقت بهت اشاره کردم میای داخل باشه لیا با چشمای گرد شده سرش رو بلند کرد و گفت: - ن‍ ‌‌... نگو که می‍ ...‌ میخوای بری داخل دستی به زیر چشماش کشیدم و گفتم: - درست گفتی عزیزم میخوام برم داخل
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.