رمان هاي زينب عامل " پارازیت"
39 823
Підписники
-3924 години
-2017 днів
-90930 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
Repost from N/a
#پارت_479
_آقا مسته، الان شبیه دیوونه هاست، زود برو بالا تا ندیدتت!
یاسمین اخم درهم کشید:
_یعنی چی؟ با من چیکار داره.
_گفتم که مسته، هوش و حواسش سرجاش نیست!
_ یعنی انقدر که بیاد تو و منم نشناسه؟
_بیا برو بالا تو اتاقت. درم قفل کن. امشب اصلا وقت خوبی برای این حرفا نیست!
یاسمین با بغض سر تکان داد و از آشپزخانه بیرون رفت. متین کلافه پشت سرش قدم برداشت اما... قبل از اینکه دخترک پا روی پله ی اول بگذارد در به طرز بدی باز شد. یاسمین سر جایش ایستاد و متین هم انگار مقابل در خشک شد.
چشم های ارسلان نیمه باز بود و بزور روی پا ایستاده بود! چشمش در همان حال به متین افتاد و بعد دخترک که از دیدنش چشم گرد کرد. مست بود اما باز هم همان ارسلان بود!
_اینجا چه غلطی میکنی متین؟
رنگ از رخ متین پرید:
_ آقا من اومدم که...
نگاهش یک ثانیه سمت یاسمین برگشت و وقتی به خودش آمد مشت محکم ارسلان توی صورتش خورد. متین روی زمین افتاد و ارسلان در همان حال وحشیانه یقه اش را چنگ زد. یاسمین جیغ خفیفی کشید و سمتشان دوید.
_با زن من تنها تو این خونه چه غلطی میکردی؟
صدای فریادش چهارستون خانه را لرزاند. متین بزور نفس میکشید...
_اقا من یه لحظه اومدم بهش سر بزنم. آقا تو رو خدا!
داشت زیر فشار پنجه های او خفه میشد. یاسمین به بازوی ارسلان چنگ انداخت و متین سریع صدایش را بالا برد.
_دیوونه تو برو بالا. برو...
یاسمین گریه میکرد:
_ ارسلان ولش کن. به خودت بیا...
متین محکم مچ دست های ارسلان را گرفت. واقعا داشت خفه میشد:
_آقا تو رو خدا!
یاسمین وحشت زده مشت محکمی به بازوی ارسلان کوبید:
_دیوونه ی روانی ولش کن. کشتیش... خفه اش کردی.
_یاسمین برو.
یاسمین بی هوا جیغ کشید " ارسلان" و یک آن متین حس کرد هوا با شدت وارد ریه هایش شد.
ارسلان ایستاد و وقتی چرخید، دخترک یک قدم رفت. تنش میلرزید. داشت سکته میکرد...
_ارسلا...
متین بزور روی پا ایستاد اما قبل از اینکه کاری از دستش بربیاید ارسلان مثل گرگی زخمی چنگ انداخت به گلوی دخترک...
https://t.me/+ffYpBsqsIGQwZTA0
https://t.me/+ffYpBsqsIGQwZTA0
برای نجات جونم به یه مرد خطرناک پناه بردم اما از غیرت بی اندازه اش عاصی شدم. مردی که قدرت و امنیتش زبان زد عام و خاص بود. فکر میکردم میتونم تو بغلش آروم بگیرم اما اون با تعصبش شب و روزمو یکی کرد. من ایران بزرگ نشده بودم که بتونم پیشش دووم بیارم پس پا گذاشتم رو تمام قوانینش و آزادی هامو از سر گرفتم. اما اون...
https://t.me/+ffYpBsqsIGQwZTA0
https://t.me/+ffYpBsqsIGQwZTA0
https://t.me/+ffYpBsqsIGQwZTA0
بیش از 800 پارت آماده برای خواندن⛔️
با خوندن پارت اول این رمان به اوج هیجان داستان پی میبرید😁👌
تمام بنرهای این رمان پارت واقعی ان که میتونید با سرچ به صحتش پی ببرید.❤️
33800
Repost from N/a
00:02
Відео недоступне
👅رمان سکسی #خونزده
دختر فلفل فروشی تپلی که برای غذا خوردن پا به مهمونی قصر میذاره ولی اشتباهی اون رو به اتاق مردی میفرستن که به غول معروفه...
https://t.me/+Gdlqwhznbrc3ZTlk
#دارای_محدودیت_سنی
87562683.gif.mp40.23 KB
25000
Repost from N/a
💫💫شیب_شب
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
- چرا دست از سرم بر نمی داری؟؟؟
از روی کاپوت ماشین پایین پرید و گوشه ی ابرویش را خاراند
نگاه بی تفاوتش را در چشمانم ریخت
- برو وسیله هات رو جمع کن
منتظرم......؟؟!!!!!
- نمی فهمی؟ یا خودت رو زدی به نفهمی؟؟؟
هجوم ناگهانی اش را به چشم ندیدم تنها در صدم ثانیه گریبانم را گرفت و به سمت ماشین کشید
- لیاقت احترام نداری....
شوکه از فضای غیر قابل پیشنی میانمان جیغم به هوا رفت
- ولم کن نامرد عوضی....!!!!
سرش را تکان داد
- اوکی .....نگران نباش، اونم به موقعش... !!!!
منظورش چه بود؟؟؟
نگاهش را در صورت بهت زده ام چرخاند
- قرار نیست آش نخورده دهن سوخت بشم که .....هوم؟؟
دستانش بی قرار چرخی روی لباسم زد
و انگشتانش دکمه های کت پاییزی ام را با اشاره ای باز کرد
- می دونی ریرا؟؟؟؟
وسط هیاهوی گیتی جون و نارشین برای اینکه بندازنت به من، تنها چیزی آرومم می کرد
سرش را پایین آورد و کنار گوشم پچ زد
- فکر کردن به پستی بلند ی های هیکلت بود
پایم را محکم به ساق پایش کوبیدم
در ماشین را باز کرد و پرتم کرد داخل ......
- وحشی بازی دوست داری عشقم....
اوکی، منم بدجور پایه ام که اون لب های لامصبت و از جا بکنم...!!!
هنوز نفس گرمش به صورتم نرسیده بود که
با التماس لب زدم :
- حسام ......
نگاهش روی چشمهایم ماند
آب دهانش را قورت داد
- جان دل حسام .....عمر حسام
-اذیتم نکن باشه
- دِ آخه من خاکبرسر کی اذیت کردم؟!!
من که جونمو برات می دم.....
تویی که آویزون اون بی غیرت شدی و.....
جمله اش تمام نشده بود که یقیه اش از پشت کشیده شد
بی کی می گی بی غیرت مرتیکه ی بی ناموس.......؟؟!!!!
💘💘💘💘💘💘
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
رمان شیب شب/آزاده نداییhttps://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
اینستاگرام نویسنده: @anedaee31
https://www.instagram.com/p/C64TkmtKqxm/?igsh=bnpzZ3NlMzV2ZGc278010
Repost from N/a
_ سیگار آرومت میکنه؟
جلوتر میروم و شجاعت به خرج میدهم؛ دست پیش میبرم و آرام فیلتر نیمه سوختهی سیگار را از میان انگشتانش بیرون میکشم.
گرهی ابروهایش تنگتر میشود و با نگاه جدی و سرد مختص به خودش فقط نگاهم میکند.
_ پرسیدم سیگار آرومت میکنه؟
نیشخند میزند و مستقیم به چشمهایم نگاه میکند.
سکوتش که میشکند؛ صدایش زیادی گرفته و خشن است.
_ وقتی یه مرد برای آروم کردن خودش میره سراغ سیگار یا هر کوفت دیگهای؛ نباید بپری وسط خلوتش!
آخرین کلمه را تقریبا با حرصی آشکار جویده است و آرام از جایش بلند میشود؛ جلو که میآید نیشخندش هم پررنگتر شده!
_ دیگه هیچ وقت سیگار رو از دست هیچ مردی بیرون نکش!
مسخ چشمانش هستم که در کمترین فاصله از صورتم قرار دارد؛ فیلتر نیمه سوختهی سیگار میان انگشتهایم مچاله مانده.
_ فقط تو...
برق خطرناک چشمهایش قلبم را میلرزاند. صورتش را جلوتر میآورد و نفسش میخورد به لبهایم.
_ فقط من چی؟
انگار خودم نیستم که این چنین جادو شدهام و راحت حرف دلم را بر زبان میآورم! انگار خودم نیستم...
_ من فقط سیگار از دست یه مرد بیرون میکشم... اون مرد هم فقط تویی!
برق چشمهایش بیشتر میشود و نیشخندش عمیقتر!
انگشتان دست راستش دور چانهام تاب میخورند و همان نقطه را عجیب به آتش میکشد...
_ پس کارت سخت میشه خانوم کوچولو!
بیاختیار میپرسم.
_ چرا؟
نیشخند لعنتیِ روی لبش مثل میخ دارد فرو میشود درون چشمهایم!
_ چون باید بتونی مثل همون سیگار آرومم کنی!
فرصت درک کردن منظورش را به من نمیدهد و لبهایم را به کام میکشد! درست مثل سیگارش که آرام؛ عمیق و پیوسته از آن کام میگرفت!
همان سیگاری که از میان انگشتان سست شدهام حالا کنار پاهایمان افتاده و من باید نقشش را ایفا کنم...
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
برای نجات خونوادهام مجبور شدم خودم رو اسیر تور اون آدم کنم. اسیر تور کیارش شایگان؛ صاحب کمپانی معروف برند... غافل از اینکه اون از اولش هم به چشم یه طعمه نگاهم میکرد و نقشههای زیادی برام توی سر داشت...
#روایتی_جنجالی_از_عشقی_نفسگیر❤️🔥
کافیه فقط پارت های جنجالی و طوفانی اولش رو بخونی🫣🥹
77600
Repost from N/a
_ راهمون رو از همین جا باید از هم جدا کنیم!
کنار در اتاقش ایستادهام؛ با بهت و ناباوری...
وقتی دقایقی قبل مرا به اتاقش احضار کرد گمانم بر این بود که با یک سورپرایز عاشقانهی دیگر منتظرم است.
اتاق ریاستی که دیوارهایش شاهد لحظههای عاشقانهی زیادی هستند... چرا که در تک تک لحظههایی که سوگولیاش بودم؛ وقت و بیوقت مرا به این اتاق میکشاند تا هر بار پشت در بستهاش حبسِ آغوشش با استرس زیر گوشش بگویم ممکن است کسی سر برسد و او هم با همان صدای بم و جدی همیشگیاش قبل از بوسیدنم با تحکم جواب دهد؛ "به درک بذار همه بفهمن رئیس با مدل تبلیغاتی جدیدش؛ ریخته رو هم!"
_ همین امروز وسایلت رو جمع کن. مستقیم هم برو حسابداری؛ سپردم درست و درمون باهات تسویه حساب بشه.
امروز اما من هم در ذهن سورپرایز داشتم برایش؛ میخواستم آن تکه کاغذ لعنتی را نشانش دهم...
همان تکه کاغذی که حالا در مشتم مچاله شده.
_ میتونی بری.
بالاخره صدایم را پیدا میکنم؛ اگر چه ضعیف و لرزان...
_ همین! میتونم برم؟
قدمی پیش میروم و او نشسته پشت میز بزرگ اتاقش؛ خونسرد و بیتفاوت و البته جدی فقط نگاهم میکند.
_ اگر شوخیه که خیلی شوخی مزخرفیه!
_ شوخی نیست! دارم ازدواج میکنم!
تیرهایش یکی پس از دیگری به طرف قلبم نشانه میروند!
قصدش جان به لبم کردن است!
صدایم هزار تکه میشود وقتی حین جلو رفتن و نزدیک میزش شدن میگویم.
_ نمیتونی این کار رو انجام بدی! نمیتونی اینقدر راحت منو زیر پا له کنی!
پوزخند میزند!
دارم میمانم زیر یک آوار وحشتناک...
همه چیز خیلی ناگهانی دارد اتفاق میافتد!
_ خیلی بیشتر از اون چیزی که باید از بغل من بهت رسید! زندگیت بهشت شد. هم من رسیدم به چیزی که میخواستم و هم تو رسیدی به چیزی که میخواستی. این وسط کمی هم تو جاده خاکی گرد و خاک به راه انداختیم.
چند قدم فاصله دارم با میزش وقتی میایستم.
شوک دارد کنار میرود و خشم دارد بر جانم شبیخون میزند.
_ این یکی چقدر قراره برات سود داشته باشه؟ این دختر قراره چه جور برگ برندهای برات باشه کیارش شایگان؟
اخم میکند.
_ تو اون سر کوچولوت خواب و خیال عروسی با منو مرور میکردی؟ واقعا فکر میکردی قراره باهات ازدواج کنم؟
جانم را دارم بالا میآورم و قلبم آتش گرفته است.
_ بهت قول ازدواج داده بودم؟
اشکی که در چشمانم موج میشود خودِ نفرت است.
_ نه! ولی از عشق زیر گوشم گفته بودی! از دوست داشتن!
باز هم پوزخند میزند!
_ قرار نیست هر کس حتما با معشوقهاش ازدواج کنه!
لرزان و خشمگین قدمی جلو میروم.
_ درسته! آدمهای شیادی مثل تو به ازدواج هم به چشم معامله و بُرد جدید نگاه میکنن.
اخمش پر رنگتر میشود و روی صندلی به حالت نیم خیز در میآید.
_ وقتی یه روز به رابطه با من به چشم معامله و بُرد نگاه کردی پس امروز و این لحظه دهنت رو ببند!
به نفس نفس افتادهام وقتی خودم را به میزش میرسانم؛ وقتی خم میشوم به طرفش و از فاصلهی نزدیکی خیره به چشمان نافذش فریادم را آزاد میگذارم.
_ پشیمونت میکنم!
مشتم؛ همان مشتی که تکه کاغذ سونوگرافی را در خود مچاله دارد را روی میزش میکوبم و دوباره فریاد میکشم.
_ تو رو پشیمون میکنم کیارش شایگان!
نمیداند از او باردار هستم؛ نمیداند که با شوقِ این خبر قدم در اتاقش گذاشته بودم اما او خبر ازدواجش با دختری دیگر را به من داده بود...
پس او را پشت سرم میگذارم و میروم تا چند سال بعد که با من رو به رو میشود حتی به فکرش هم نرسد پدر بچهی خفته در آغوشم است...
میروم تا یک روز پی انتقام از او برگردم؛ دست در دست بچهاش!
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
پای "کیارش شایگان" از ناکجاآباد وسط کثافت زندگی من و خانوادهام باز شد و تا به خود آمدم یک معشوقهی دروغین بودم!
#روایتی_جنجالی_از_عشقی_پرهیجان🔥
کافیه فقط پارت های جنجالی و طوفانی اولش رو بخونی🫣🥹
#توصیه_ویژه
2 45530
Repost from N/a
_جلوی هیچ مردی لباتو نمیبوسم. میدونی چرا؟
یاسمین با تعجب سر چرخاند و ارسلان فاصله شان را کمتر کرد.
_چون ممکنه چشماشون بیفته روی لبای غنچه اییت و هرز بشن و وای به کل دنیا یاسمین اگه ببینم نگاه کسی رو لب و لوچه ات هرز شده.
یاسمین سرش را تاب داد و با ناز خندید.
_غیرتی شدی ارسلان خان؟
ارسلان سر خم کرد توی صورت نازدارش و دخترک بی تاب از تن داغ او لرزید.
_خدا اون روز و نیاره که من غیرتی شم یاس... چون اونوقت باید اسلحه بگیرم دستم و خون بریزم تا چشم همه دنیا به روت بسته شه.
یاسمین توی آغوش سفت او تکانی خورد که ارسلان بی طاقت کمرش را گرفت و خلوت ترین جای ممکن برد.
_نخند اونجوری لامصب... لبخند میزنی تن من میلرزه.
یاسمین شیطنت کرد و انگشتش را روی سینه ی ستبر او کشید.
_بذار بلرزه. اصلا تو باید انقدر بی قرار بشی که یادت بیاد چه ادعاهای داشتی و الان به کجا رسیدی.
ارسلان چانه ی او را گرفت و حرص زد:
میدونی اگه کسی این دلبریات و ببینه من جون تو تنت نمیذارم یاسمین. میون این همه مرد واسه من غمزه نیا... ناز نکن لامصب... من مریضم ، دیوونم اگه برگردیم عمارت جای سالم تو بدنت نمیذارم.
یاسمین عمدا لب هایش را غنچه کرد و تا خواست لب به گردن او بچسباند استخوان های تنش زیر فشار بازوهای ارسلان به فغان درآمدند و لب هایش میام راه اسیر دندان های او شد و....
تنش گرم شد و با عجله خودش را عقب کشید.
با دیدن برق چشم های تب دار او بلبل زبانی را از سر گرفت.
_اگه دوسم داری بیا بریم باهم برقصیم دیگه. حیف نیست جشن به این خوبی...
ارسلان مهلت نداد و دخترک با دیدن اخم های غلیظش ترس خورد.
_کمر بلرزونی بین این جماعت هار و هیز و بعدش من چه بلایی سرت بیارم؟ نکنه اون لحظه ایی که من رفتم بیرون بلند شدی و...
_نه بخدا ارسلان. من غلط بکنم!
_یاسمین میدونی اگه بهم دروغ بگی چی میشه؟
یاسمین لب بهم فشرد و خواست با چرب زبانی آرامش کند که صدایی از پشت سرش چهار ستون بدنش را لرزاند. یکی از محافظ ها بود انگار.
_اون دختری که پاشد عربی رقصید زن ارسلان خان بود؟! عجب هیکلی داشت بابا.
یاسمین با ترس چشم بست و یک آن نفهمید چه شد که...
https://t.me/+ffYpBsqsIGQwZTA0
https://t.me/+ffYpBsqsIGQwZTA0
https://t.me/+ffYpBsqsIGQwZTA0
بیش از 800 پارت اماده ی خواندن😁👌
فقط کافیه پارت اول این رمان و بخونید☺️
ارسلان یه تبهکار فوق حرفه ایی و مردی جذاب که از بچگی توی سیاهی غرق شده و هیچ راه برگشتی نداره. دختری که برای فرار از دست پلیس، گیر خشن ترین مهره ی باند میفته و سرنوشتی که ذره ذره یک عشق خالص و رقم میزنه اما بعد با حقایق #وحشتناکی که برملا میشه...🫢
https://t.me/+ffYpBsqsIGQwZTA0
https://t.me/+ffYpBsqsIGQwZTA0
91900
Оберіть інший тариф
На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.