Alzaymer :)
https://t.me/BiChatBot?start=sc-239847-fAsjg8a مونا هستم:) بیشتر از همیشه بهت نیاز دارم؛ باهام حرف بزن :))
Більше183
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
صاحب خونهمون اومد بالا مشکلایی که داشت رو بهش گفتیم دخترشم با خودش آورده بود. اینقدر خوشگل بود که حد نداشت. موهای طلایی، چشم رنگی، پوست سفید؛ دقیقا عین فرانسوی ها. کلا خانوادگی چشماشون رنگیه. و چقدر آدمای با شخصیت و خوبی بودن.
عاموی آخریم در هفته کم کم چهار شب رو خونهی ما بود. ولی وقتی فهمید اسباب کشی داریم نه زنگ زد نه اومد کمک. عاموی سومیم دوهفتهای یه بار، یکشنبهها شیراز بود و اولین نفر میومد خونهی ما. یعنی یکشنبهای نبود که ما یادمون باشه این یه راست بره خونه خودشون. از اون طرف مامانجونم یه بار نشد زنگ بزنه ببینه ما چه بلایی سرمون اومده خونه یا کار گیرمون اومده یا نه.(فقط بلده بشینه بگه من شب و روز برای میم(بابام) دعا میکنم. که منم صد بار گفتم خواهشن کسی برای ما دعا نکنه؛ شاید دعای شما هست که ما داریم روز به روز پسرفت میکنیم) فقط آقاجونم توی این مدت زنگ میزد که اونم فقط آمار میگرفت که کجایین و کارا در چه حد جلو رفته. حالا بازم آقاجونم حداقل یه زنگ خشک و خالی میزد ولی بقیشون چی؟ و اینکه ما واقعا از آقاجونم توقعی نداریم بالاخره مسن هست و پادرد و کمر درد داره. ولی از عاموها خیلی توقع داریم. چون همیشه و توی هر شرایطی بابام کنارشون بوده و اینکه همیشه خدا تلپ هستن خونهی ما. بعد حالا که دیگه میدونن سه چهار روز گذشته و کارا انجام شده به نازنین پیام دادن که لوکیشن بفرست ساعت دوازده که کارم تموم شد بیام خونتون (اونم برای خواب فقط). بابام که خواب بود، منم خیلی شیک گوشیشو سایلنت کردم. لست سین مامانمو هم برداشتم و گفتم بگیر بخواب و به تخمتم نباشه. به نازنینم گفتم انلاین نشه و بگیره بخوابه. فقط موقع خوشی و سو استفاده کردن بلدن بیان خودی نشون بدن؟ همینم لازم نکرده برن دور کون همون کسایی که تا الان پیششون بودن. فقط بابام اگه همراهی کنه پاشونو از اینجا میبرم و تا یه عمر با اعصاب آروم زندگی میکنم :)
خداروشکر خالم اینا سالم رسیدن. ولی میگفت طرفای اکبرآباد بارون شدید میومده به حدی که جوبها پر از آب شده بودن و قدم به قدم تصادف شده بوده. نازنین هم رسید خونه و گفت اون طرفا اصلا یه قطره بارون هم نزده ولی مثل اینکه شهرک گلستان بارندگی شدید داره.. پشت سر هم پیام میدن که مراقب باشید و از تردد غیر ضروری پرهیز کنید. ولی همین که اطلاع رسانی میکنن خوبه.🥺
#حاج_خانوم(صاحب خونهمون) اومد به بابام گفت پسرم خونه نیست، توروخدا بیا گونی پر کنیم بذاریم جلوی در. مثل اینکه اون سال خونشون آب گرفته بوده و وسایلهاش خراب شده بودن. دیگه بابام رفت کمکش ماهم بالکن رو خالی کردیم و روی یه مقدار از وسایلها پلاستیک کشیدیم. خالهم ایناهم رفتن صدرا. فقط خداکنه یهو سیل نیاد گیر کنن و سالم برسن به خونشون. نازنین هنوز گوشیش رو جواب نداده و نمیدونیم قراره تا شب چه اتفاقی بیفته. توی کوچهمون همه ترس افتاده به جونشون. البته که حق دارن چون سری قبل کلی خسارت دیدن.
بارون شدید داره میزنه. از اون طرف دختر خالم خونه تنهاست. از این طرف نازنین سرکاره و ساعت ۹ تعطیل میشه. دلشوره زیاد گرفتیم. و نمیدونیم چیکار کنیم. خبر فوتی هست که به گوشمون میرسه. فقط خدا به خیر کنه 🥺