cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

GROLL

من زمستانى را كه از تو ديدم ‏با بهار هيچ‌كس عوض نمى‌كنم

Більше
Рекламні дописи
504
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

‌ ‌ ‌‌‌ ‌ سلام ارفا خوبی نمیدونم چنل همیشگی یادته یا نه یکی از چنلای فیکای قدیمی ممتینی:)😂 برگشته دوست داشتی بزار چنلت ایدیشو ♥️
Показати все...
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ https://t.me/+mr-hfhJkZvk5Yjc0
Показати все...
𝗥𝗲𝘃𝗶𝗲𝘄

𝒘𝒍𝒄!🤍^^

Показати все...
"𝒃𝒓𝒊𝒈𝒉𝒕"<ₘₐₘₐₜᵢₙ>🏳️‍🌈

ᴡʜᴀᴛ ᴀ ʜᴀᴘᴘʏ ᴇɴᴅɪɴɢ؟!❤️‍🩹 💙>میخاستم نیام! ❤️<مگه میشه تو نباشی؟ ❤️>هیجا نمیشه تو نباشی!🖤 فاطی🌱

https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-655373-kb1Oy4d

فریماه🌱

https://telegram.me/BChatBot?start=sc-758448-O55Fquf

آییی قلبم(((((((:
Показати все...
🥲🫠♥️
Показати все...
Shervin Hajiaghapour - Bade Ma (320).mp37.38 MB
قربونت بشم خُببببب؟🙂🙂🙂🙂🙂
Показати все...
یدونه طلب داشتید ازم تقدیم شما https://telegram.me/BChatBot?start=sc-785113-SDKLQov
Показати все...
برنامه ناشناس

بزرگترین ، قدیمی‌ترین و مطمئن‌ترین بات پیام ناشناس 📢 کانال رسمی و پشتیبانی 🥷 @ChatgramSupport

صدای پر استرس متین پشت سرش اومد:هوف...بریم...بریم دیگه به چی نگاه میکنی برگشت و با آرامشی که از اون صحنه های قشنگ گرفته بود بهش نگاه کرد؛نفس عمیقی کشید و یه دستشو از جیبش بیرون آورد و روی صورتش گذاشت؛حالا پشت میز نبود و بهش نزدیک تر بود و راحت تر میتونست لمسش کنه:چته تو پسر...چرا دستات یخه چرا مردمک چشات میلرزه...چرا انقد با استرس نفس میکشی؟حالت خوب نیست متّین؟ متین چند لحظه نگاش کرد؛چیزی برای پنهون کردن نداشت و از تک تک حرکاتش استرس و ترس بیداد میکرد..بخاطر همین درمونده گفت:نه خوب نیست...میگم من ماشین اوردم توام ماشین آوردی...چیکار کنیم؟ محمد خندید:چیکار کنیم؟هر کی با ماشین خودش میره _میره؟یعنی نمیای پیشم؟ +نه دیگه خونه یکم کار دارم؛فردا همو میبینیم باشه؟ متین کلافه و نا امید دستاشو مشت کرد:پس...پس مراقب خودت باش خیلی...ممد خیلیاا...مستقیم برو خونه درم قفل کن محمد اون یکی دستشم از جیبش بیرون اورد و اون طرف صورت متین گذاشت؛حالا هر دو دستش روی صورتش بود و صورت متین بین دو دست محمد زندانی شد...نفس عمیقی کشید و شمرده شمرده گفت:دلشورت طبیعیه متّین ولی باور کن که هیچی نیست...من مراقب خودمم و پوست کلفت تر از این حرفام که چیزیم بشه متین عصبی گفت:دست خودم که نیست تو کله خری یهو میگی پاشم یه سر به رئیس جمهور بزنم دلم براش تنگ شده...پامیشی میری 4 تا تیر میخوری برمیگردی محمد خندید و صورتشو نوازش کرد:خوبی متین؟چرا هزیون میگی _منظورم اینه تا این اندازه مودی و کله خری...کلت خرابه +اخه خرِ خدا بترسم میشم سالم؟ _منم نمیترسم بخاطر خودم نمیترسم ولی تو نباید چیزیت بشه.میگم میخوای من امشب بیام اونجا؟ +تا خودتو امشب نندازی گردن من بیخیال نمیشی نه؟ _حالا من شدم اضافه؟ +شما بیا بزن بشکون اصلا...کیه که بخواد چیزی بگه؟ متین لبخند کمرنگی زد که گونه هاش یکم نمایان شد:بیام ممد؟ +اینجوری میگی دلم میاد بگم نیا؟ _نه جدی اگه میخوای تنها باشی نیام...اصلا ولش کن نمیام محمد پووفی کشید و ساعد دستشو گرفت و کشید:بیا بریم داری زیادی حرف میزنی...ماشینت کجاست؟ متین با دست ماشینشو نشون داد:اونا اونجاست...دستمو کندی آروم همزمان سوییچشو دراورد و قفل ماشینو باز کرد...محمد آروم سمت ماشین هولش داد:بشین _ممد من آدرس خونتو بلد نیستم یه وقت نپیچونی منو...من امشب پیشت نباشم تا صبح نمیکشما محمد از لای دندونای به هم چسبیدش غرید:لال نمیشه که فقط زر میزنه...بشین پشت سر من راه بیفت _تند نری +متّین متین بدون اینکه حواسش باشه محمد از سر کلافگی صداش کرده گفت:جانم؟ محمد لبخندی زد و به ماشین اشاره کرد:لطفا بشین و انقد نترس...اصلا تا خود خونه پشت گوشی باهات حرف میزنم خوبه؟ ...... پشت فرمون رسید و همون لحظه که استارت ماشینو زد صدای زنگ گوشیش اومد...لبخند زد و از آینه به پشت سرش نگاه کرد؛تماسو برقرار کرد و هم زمان دستشو از شیشه بیرون اورد:اینا اینجام نترس _قطع نکنیا آروم آروم ماشینو از پارک بیرون آورد وراه افتاد:باشه باشه کولی بازی درنیاری وسط جاده تصادف ک... حتی اجازه نداد حرف از دهن محمد خارج شه و با صدای بلند گفت:عههه محمد اینجوری حرف میزنی اعصابم بهم میریزه ها میدونی الان استرس دارم اونوق.. محمد پرید وسط حرفش:باشه بابا باشه چرا یهو اوج میگیری؟منظورم اینه صداتو یجوری نکن حواسم پرت شه _چجوری؟ محمد وارد خیابون اصلی شد:نمیدونم _ممد؟ نوچی کرد به پیشونیش کوبید:همینجوری همینجوری....اینجوری مث صگ صدا میزنی دل آدم میمیره...اینجوری مثل اسب صدام نکن متین سکوت کرد و کلافه دست رو سرش کشید...محمد که سکوتشو شنید لبخند تلخی زد:جانم بگو _این خیابونو میبینی؟یه شبایی تا صبح پیاده قدمش میزدم... +الان پیاده شم خودمو بزنم؟نکن دیگه کم غم دارم توام هی اضافه کن _منکه چیزی نگفتم...میگم ویدئو کال کنیم؟ +متّین میزونی؟خیلی نت خوبه الان؟یه ربع دیگه میرسیم خونه میبینی منو _نمیدونم چه مرگمه که...خر شدم...آروم و قرار ندارم...هر لحظه حس میکنم قراره ایست قلبی کنم +چته آخه؟من مواظبتم _اینکه تازگیا با ادب شدی و یجور باهام حرف میزنی که احساس با ارزش بودن بهم دست میده خیلی خوبه +تو با ارزشی چه من اینجوری حرف بزنم چه نزنم صدای شلیک گلوله باعث شد که متین بی اختیار پاشو رو ترمز فشار بده و همونجا وسط خیابون ماشینو نگه داره و با صدای وحشت زده ای گفت:ممد؟ محمد نگاهی به جلو و نگاهی به آینه انداخت ؛سرعتشو کم کرد:شلوغه جلوتر متین صداشو برد بالا:وایستا خب کجا داری میری؟ +متّین نترس خب؟گوشیو قطع کن من برم ببینم چخبره متین فورا داد زد:چخبره؟گل ریزونه...وایستا ممد جلوتر نرو...قطع نکنیا
Показати все...
متین با پشت دستش اشکاشو پاک کرد و با چهره ی تخس به پشت سر محمد خیره شد و همونطور که تمون بدنش میلرزید و سعی میکرد نترسه محکم گفت:بریم خواست جلوتر از محمد راه بیفته محمد دستشو محکم گرفت و سمت خودش کشید؛هیچی تو اون لحظه براش مهم نبود جز حسرتی که چندین و چند ماه توی دل متین بود و اذیتش میکرد...تو یه ثانیه لباشو محکم به لبای خیس از اشک متین چسبوند و متینو تو شوک فرو برد...اشکاشون بی اختیار روی گونشون میریخت...شروع به بوسیدنش کرد؛با عشق میبوسید و توی سر متین مدام این جمله تکرار میشد که "نکنه اخرین بوسه باشه" و همین جمله باعث شد با تموم وجودش تنها معشوقه ی دلشو ببوسه...قلبش در حال ترکیدن بود و اشکای مظلومی که دردو فریاد میزدن روی گونش سرازیر بود...پیشونیشو به پیشونیه محمدچسبوند...صورت تک تک کسایی که زیر خاک بودن یادش اومد...دلش قرص شد...دست محمدو محکم گرفت و همونطور که چشماش بسته بود گفت:نمیترسم
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.