cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

هورناز

‹ ﷽ › ☀️‹ هورناز : به زیباییِ خورشید درخشنده ›☀️ برای پیشنهادات و تبادل به آیدیِ زیر مراجعه کنید: @bahram_ghorbani [ارتباط با ادمین ها] @Ad_Hurnaaz کانال اول: @HURDAD

Більше
Рекламні дописи
1 739
Підписники
-124 години
-17 днів
+330 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

آسمان آسمان هلاک شدم چه کنم ناز و نوز باران را؟ گفتم از چشم‌هات و تر می‌کرد... چشم من چشم هر غزلخوان را ابرها دسته دسته منتظرند اخوان‌‌ بغض کرده انگاری بار دیگر بگو امیررضا بار دیگر بخوان زمستان را از مدرّس به شیر خورشید و...* از همان جا قدم قدم تا ماه مو به مو، شانه شانه چرخیدیم که پریشان کنیم میدان را تو چه کردی؟ گرفتی از بالم شوق پرواز را، خیابان را پر در آورد و پرپرش کردی گل معشوقه‌باز گلدان را شب مردان شهر با تو خوش است خوب کن حال نانجیبان را خانه‌ات بود دل، دلت آمد؟ با نمک بشکنی نمکدان را لب فنجان و ردّ لب‌هایت زَدَمی بوسه کام فنجان را دارَمی دوستت به جون خودم دارَمی دوستت به جون خودم دارَمی دوستت به جون خودم بُردَمی باز تا لبم جان را خواستم با زبان کهنه‌تری ببرم آبروی انسان را تنم آغوش، باورم آغوش در بیاور لباس چسبان را سر در آوردی از جنونم؟ نه! من سری توو سرا در آوردم که بگویند مردی از بابل... با قلم فتح کرده طهران را #امیررضا_بهمنی @hurnaaz @amirreza_bahmni_channel
Показати все...
پیدا بکن یک آدمِ آدم‌تری را و شانه‌های محکم و محکم‌تری را آقای خوبی که دلش سنگی نباشد معشوق‌های دوستت دارم‌تری را!! من را رها کن، هر چه ‌می‌خواهی تو داری از دست خواهی داد چیز کمتری را با گیسوانت باد بازی کرد و رقصید و زد رقم آینده‌ی درهم‌تری را تو آخر این داستان باید بخندی پس امتحان کن عاشق بی‌غم‌تری را من می‌روم آرام آرام از همه‌چیز هر روز می‌بینی منِ مبهم‌تری را من را ببخش، از این خداحافظ خداحا... پیدا نکردم واژه‌ی مرهم‌تری را #سید_مهدی_موسوی @hurnaaz
Показати все...
«کمی طولانی؛ خاطره بازی شاعر با خیال معشوقه اش» عشق آن‌شب به دیدنم آمد دسته‌ای یاس داشت در دستش قبل هر کار دیگری آمد دست من ‌را گذاشت در دستش دست من‌ را گرفت یخ کردم خانه لبریز عطر یاسش بود گنگ بودم، توهمی بودم او ولی کاملا حواسش بود گفتم اینجا چه میکنی دختر یخ زدی، برف را نمی‌بینی؟ به گلویش اشاره کرد ، تو چه؟ این‌همه حرف را نمی‌بینی؟ ساده و بی‌اجازه آمد تو بعد با پشت پاش در را بست با همان لحن بی‌نظیرش گفت “بد نگاهم نکن همینه که هست” مثل هربار باز خندیدم ناخودآگاه سر تکان دادم چاره‌ای غیر خنده بود مگر؟ رخت‌آویز را نشان دادم رخت‌آویز دست‌هایش را باز می‌کرد تا بغل بکند شال او‌ را که بی‌گمان می‌رفت خانه را غرق در غزل بکند شال بر موی لخت سر می‌خورد صحنه‌ای دیدنی رقم می‌زد موج موهای مشکی‌اش آن شب بی‌محابا به صخره‌ام می‌زد عطر، آن عطر گرم و شیرینش از تنش می‌دوید تا بدنم ردّ بو را به چشم می‌دیدیم می‌نشیند به روی پیرهنم چشم‌ها چشم‌ها نمی‌دانی آه با من چه ها نکرد آن شب از زیادی آهِ حسرت من گرم شد دست های سرد آن شب لب او آه، آه از لب او از خطوط لب مرتب او سرخ با صورتی مرکّب او آه از خاطرات آن شب او در خیالات مبهمم بودم یک نفر داشت چای دم میکرد عاشق چای بود مثل خودم چای ما را شبیه هم میکرد قند ها با تواضع بسیار به لبانش سلام می کردند سبز یا سرخ هر چه او می گفت استکان ها قیام می کردند چای در دست سمت من آمد غرق آرامشی تماشایی بودنش توی خانه انگاری تیر میزد به قلب تنهایی استکان را به دست من داد و یاس ها را درون آب گذاشت گفت اول تو بشنوی یا من؟ خوب شد حق انتخاب گذاشت گفتم اول من از تو می شنوم بنشین پیش من ترانه بخوان لطف کن از خودت بگو زیبا لطف کن شعر عاشقانه بخوان شعر جاری شد از لبان ترش سعدی از عجز داشت دق میکرد مولوی در سماع می رقصید حافظ مست هق و هق میکرد واژه ها بال در می آوردند تا دهانش به حرف وا می شد سر هر دفعه گفتن شینش روح من از تنم جدا می شد چشم می شد نگاه میکردم واژه می شد سکوت میکردم مثل حوا هوایی ام میکرد مثل آدم سقوط میکردم هدفش از تمام شعر فقط به همین جا کشاندن من بود ناگهان در سکوت غرق شدیم نوبت شعر خواندن من بود کاش می شد که حرف هایم را رو به روی تو مو به مو بزنم تا که آزرده خاطرت نکنم باز باید به شعر رو بزنم شعر دنياى كوچكى كه در آن تو براى هميشه مال منى من جواب سکوت مبهم تو و تو زیبا ترین سوال منی بنشین شعر تازه دم کردم باز هم تشنه ی شنیدن باش روی یک قلّه رو به آغوشم باش و آماده ی پریدن باش گريه ميكرد و شعر ميخواندم شعر ميخواند و گريه ميكردم شعر میشد هر آنچه میگفتم اشک می شد هر آنچه میکردم ساز برداشتم سخن گفتم عود آلوده کرد بویش را کاش می شد دو تار مویش را بنوازم کمی گلویش را روی دوشم فرشته ها با هم به لبانش اشاره میکردند دخترک های توی نقّاشی همه ما را نظاره میکردند روی لب هاش طعم‌ وسوسه و توی چشمش پر از تمنّا بود من که یوسف نبودم از اول او ولی کاملا زلیخا بود دست بردم به لمس لب هایش مردمک ها عمیق تر میشد هر چه حسم دقیق تر میشد رنگ لب ها رقیق تر میشد دست بردم به هیچ انگاری پنجه‌ام در فضای خالی رفت توی ذهنم زنی خیالی بود توی ذهنم زنی خیالی رفت رفت با کوله‌باری از حسرت ماند از او خاطرات لعنتی اش من به دنیای سرد خود رفتم او به دنیای جیغ و صورتی اش بگذريم از گذشته ها ديگر هر چه كه بوده دوستش دارم دوستش دارم و نميداند و چه بيهوده دوستش دارم ناگهان در جهان بی روحم دختری را غریق غم دیدم دختری که درون چشمانش تکّه ای کوچک از خودم دیدم پیش پایم نشست و دستم را با سرانگشت ها نوازش کرد با همان چشم آشنا خندید با همان خنده‌هاش خواهش کرد چشم در چشم‌های خیسم گفت باز داری چه می‌کنی بابا من کنار تو ام، نمی بینی ؟ پس چرا گریه می‌کنی بابا عشق هم مثل هر چه داشتمش بازی عمر بود و باختمش پیر مردی درون آینه بود که من اصلا نمی شناختمش #سید_تقی_سیدی @hurnaaz
Показати все...
آلوده ی یک رابطه با یک زن مستم معروف به یک فاحشه ی باده پرستم من پست تر از هرچه که فکرش کنی هستم! هرطور که باشم به کسی یا احدی چه؟ من سینه زن نوحه ی جانسوز سمیه عشقم به حسین بن علی ناب بُنَیه دیوانه ی یک جمله ، انا کلب رقیه هرطور که باشم به کسی یا احدی چه؟ من راز ترین فاجعه ی دختر سرهنگ من ناله ی سرباز عرق خورده پس از جنگ من آنکه مراعات نظیرش شده یک سنگ هرطور که باشم به کسی یا احدی چه؟ من ضربه ی بی حاصل هر تیشه ی فرهاد من موی رها گمشده ی دختری در باد در خلوت خود گریه کنم یا بزنم داد؟! هرطور که باشم به کسی یا احدی چه؟ من زحمتِ تکراری یک کودک بدبخت من حرفه ای در لذت همبستری در تخت توصیف شوم آدم بی پرده و سرسخت هرطور که باشم به کسی یا احدی چه؟ من یک ولد از طایفه ای غرق کثافت یا کل نژادم همگی اهل عبادت من اهل جنون اهل نماز اهل نجابت! هرطور که باشم به کسی یا احدی چه؟ من زاده ی یک رابطه ی بی در و پیکر من خادم خوشبخت علی فاتح خیبر آری همه خوبند و منم کافر و کیفر! هرطور که باشم به کسی یا احدی چه؟ من خنده ی یک دخترکِ حالی به حالی من گریه ی مردی وسطِ کوچه ی خالی من ناقص و معیوب و کمم، شایدم عالی! هرطور که باشم به کسی یا احدی چه؟ من فحش رکیکی که به جا مانده ز دعوا من پاک ترین اسم قسم حضرت زهرا من باید و الان و اگر ، شاید و اما هرطور که باشم به کسی یا احدی چه؟ من بغض نفس گیر توام بعد خیانت یا چهره ی خندان خودم بعد اهانت این جمله ی من پیش تو باشد به امانت هرطور که باشم به کسی یا احدی چه؟ #وحید_عیسوی
Показати все...
چقدر با دل تنگم غزل ترانه نوشتم پس از تو در خفقان از سکوت خانه نوشتم میان هق‌هق هرشب کنار قاب نگاهت برای درد سرم از نبود شانه نوشتم گذشتی از من و گفتی مرا بهانه نگیری قلم زمین ننهادم و بی بهانه نوشتم درخت سبز امیدم میان هجمه‌ی طوفان نداشت تاب و توان از سقوط لانه نوشتم تو رفته بودی و دیگر نخواندی و نشنیدی هزار قصه‌ی غم را که دانه‌دانه نوشتم نگفتم از شب و روزم و رنج فاصله‌ها را از اولش نشنیدی، من از میانه نوشتم ببین چه محکم و مردم، چقدر حوصله کردم که جای شکوه برایت فقط ترانه نوشتم... #مریم_صفری @hurnaaz
Показати все...
نیاز دارم بغل بشم! نیاز دارم به بوسیده شدن! مستقل بودن وُ تنهایی دویدن وُ یک‌نفره جلو بردنِ همه چیز، به معنای سنگ بودن نیست! نگو اون قویه طوریش نمیشه! طوریم میشه! طوریم شده! نیاز دارم نازم کشیده بشه! نیاز دارم با نوازش، زمختیِ روحم رو نرم کنی! نیاز دارم بگی دوستت دارم. بلند! نیاز دارم بگی قربونت برم! طوری که حرف (ر) تشدید داشته باشه! نیاز دارم بگی قشنگ شدی.بگی جون بابا! از همین حرف‌هایی که بقیه پُزِ شنیدنش رو میدن‌‌! من همه‌ی زندگیم رو دویدم میونِ این همه مدلِ دلبر؛ من یه مدلِ ساده‌‌ی نابلدِ دل نَبَرَم... اما تو ببین منو بذار حس نکنم کم‌ام! بذار حس نکنم لای غبارِ جنگِ زندگی، گم شدم وُ فراموش بذار باور کنم بعد از این همه سختی، سزاوار دوست داشته شدن‌ام :) #علی_سلطانی @hurnaaz
Показати все...
«رویا» آسوده باش این دل نمی‌گیرد بهانه برگشته از رویای تو دیشب به خانه من هم برایش استکانی چای بردم کَندم تو را از ریشه هایش دانه دانه:) با سبک نستعلیق رقصیدم برایش! اشکی چکید و خاطراتت شد روانه هی سوختم! در خود شکستم! گریه کردم از هم جدا شد راه ما؛ رفتی شبانه ببر پتو با اشک هایم آب رفت و شب ماند و بالشت تَر و غم در میانه.‌‌.. من را به دستان خدا نسپار هربار رویای من دست تو را دارد بهانه! #فاطمه شایگان ( #هیراب )
Показати все...
Repost from N/a
مـرا از چشـم‌ها انداخت.. خـوبی‌هــای بی‌حــدَّم.. که دل را میزند چیزی که بی اندازه شیرین است #جواد_منفرد @llqamzell
Показати все...
تو قدم می‌زنی ، قدم من را... تو نفس می‌کشی ، هوس من را! #محمدرضا_حاج‌رستم‌بگلو این شعرو با خوانش مانی رئوف گوش بدین👐 https://t.me/llqamzell/682
Показати все...
شیشه‌ی عطریم و در افسوس، بوی رفته را عشق! برگردان به ما این آب جوی رفته را یوسفم را گرگ برد و حسرت پیراهنش پس نخواهد داد نور چشم و سوی رفته را منّت رسوایی‌ات را بر سرم نگذار عشق تا به سر خاکی بریزم، آبروی رفته را بی حساب امروز دل بازیچه کن اما بدان می‌کشد روزی خدا از ماست موی رفته را هرچه در دنیا دلم پوسید دیگر کافی است تا نپوسیدم صدا کن مرده‌شوی رفته را #حسین_زحمتکش @hurnaaz
Показати все...