cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

|شـَهـ🦚ـربند گـ🐺ـرگـ سیـاه|

••به نام ایزدمنان•• .. کانال رسمی مهدیه سیف‌الهی .. 📚آثار: #تاختن‌برای‌‌باختن‌‌_چاپ‌شده #شهربندگرگ‌‌سیاه‌_آنلاین #سرشار‌از‌گلایه‌ی‌سنگ‌ها_آفلاین #حِرمان_آفلاین اینستاگرام نویسنده: @mahdeih_sf_ کانال زاپاس https://t.me/Mahdeih_seifollahi_78

Більше
Рекламні дописи
1 359
Підписники
-924 години
-547 днів
+6930 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

‌ ‌پارت اول هفته‌ای😍 ‌
Показати все...
😎 4👍 1
  ☆∴。 * ・ *゚。 ゚・。°*. ゚ *.。★ #post165 #Black_Wolf کفش‌هایش را از پا در آورد و کت و  بلوزش را از تن خارج کرد و روی ساعد انداخت. فضای گرم خانه این اجازه را به او داد که با همان شلوار و نیمه‌تنه قرمز راحت باشد. کوروش به سمت آشپزخانه قدم برداشت و پرسید: - چیزی نیاز نداری؟ لباس‌هایش را با لبخندی غریب کنار کت او رها کرد و به سمتش چرخید که مشغول بیرون آوردن یکی از بطری‌های شراب از باز کوچک کنار آشپرخانه بود. - چیزی هم پیدا میشه؟ بطری را روی جزیره قرار داد و سر بلند کرد. - البته... قبل از اومدن‌مون راف اینجا رو پر کرده. سری تکان داد و به سمتش قدم برداشت. کوروش از گوشه چشم نگاهی به او انداخت و شات‌ها را کنار بطری رها کرد. به سمت یخچال قدم برداشت و همین‌که دستش به سمت ظرف میوه رفت، جسم آریانا کنار دستش قرار گرفت و سر کوچکش از کنار بازوی او جلو آمد و پرسید: - من گرسنمه.. غذا هم داری؟ و خودش منتظر جوابی نماند و تنش را جلو کشید. تقریبا خودش را در آغوش او کشید و کوروش ماند و یک جسم ظریف که میان تن او و یخچال حبس شده بود.  هورمون‌هایش باز ناسازگاری راه انداختند که به سرعت عقب کشید و  بدون برداشتن ظرف، منتظر انتخاب کردن او ماند. آریانا با کمی تفکر، ظرف کیک را بیرون کشید و کنار بطری قرار داد.  نگاهش را برای پیدا کردن یک چنگال به گردش در آورد و در آخر به روی صورت  او ایست کرد. - یه چنگال می‌خوام! این دختر برایش عادی نبود. زیباتر از او و سازگارتر از او را سراغ داشت و اما هیچ‌وقت ترغیب به نزدیکی‌شان نشده بود، اما.. آریانا حال عجیبی به او می‌داد. یک حس زیبا نسبت به او داشت. حس مالکیت. شاید هم حس وظیفه که وقتی شنید پدرش او را ربوده، بدون بردن هیچ‌کدام از افرادش به سمتش پرواز کرد. قدم پیش گذاشت و با همان بی‌قراری که نه در جسم، بلکه در میان سینه و جمجمه‌ی استخوانی‌اش وول می‌خورد، خودش را به او رساند و در چشم‌های متعجبش خیره شد. از همان روز اولی که این چشم‌ها را دید، فهمید که دردسر تمام زندگی‌اش را خواهد گرفت ولی نمی‌دانست دردسر اصلی خود این دختر و حسش به او بود. این دختر او را وسوسه می‌کرد برای تجربه‌های جدید. برای رد کردن خط قرمزی بنام دوری از زن‌ها. انگشت اشاره‌اش را پیش برد و به کاکائو و خامه‌ی کیک رساند و در مقابل چشم‌های گرد شده‌اش آن را به روی لب‌هایش کشید و با لبخندی کجکی و صدایی زمخت لب زد: - منم گرسنه‌م. و سرش را جلو برد و با لذت خامه‌ها را به دهان کشید. چشم‌های آریانا به روی هم کوبیده شدند و دستانش به دور گردنش حلقه شدند. #Mahdeih_seifollahi   ☆∴。 * ・ *゚。 * ☆゚・。°*. ゚ *.。★      
Показати все...
4❤‍🔥 1👍 1
  ☆∴。 * ・ *゚。 ゚・。°*. ゚ *.。★ #post164 #Black_Wolf نگاه آریانا با تعلل از موهایش جدا و به چشم‌هایش دوخته شد. - اینجا مال توعه؟ موهایش را مرتب کرد و  به سمتش چرخید. چشم‌های رنگی آریانا ناخواسته لق زدند و ندا و تمنای عجیبی را به فرکانس‌های او  ارسال کردند. تمنای امنیت. امنیتی که در حال حاضر با وجود قوی نشان دادنش، به آن نیاز داشت تا ترسی که ساعات اولیه کشید را از بین ببرد. قدمی پیش گذاشت و  بازوهایش را در برگرفت. در جا لرزید و  انگشت‌های کشیده‌اش را مشت کرد. - روز سختی داشتی.. اما من دیگه کنارتم! بزاقش را به سختی پایین فرستاد و لب زد: - می‌دونم... می‌دونم که حواست بهم هست. و یک قدم به جلو برداشت. سر کوروش پایین آمد  و سرشانه‌های آریانا محکم‌تر فشرده شدند. نگاه‌هایشان مسخ هم شد و  این حس اطمینان او به کوروش، از دریچه‌ی قلبش به سمتش پرتاب شد. - تو، منو نمی‌شناسی آریا! - من می‌خوام اینجوری بشناسمت. صدای ریز و ضعیفش، با آن صورت زیبا و ملوس، تاثیرش را گذاشت که  عضلات ضعیف کنار چشم کوروش چند چین ریز خورد و حس رضایتمندی در مردمک‌هایش به رقص افتاد. - کوچولوی زبون‌باز! از تعریفش لب‌های آریانا لبخند زدند و تنش گرم‌ شد. اصلا هر کلامی از سمت او، او را بهم می‌ریخت. کوروش  به سمت  آسانسور اختصاصی چرخید و  بعد از زدن کد ، وارد شدند. آریانا با کنجکاوی  نگاهش را به فضای پشت سرش داد که روی دیوارک آسانسور  یک نقشه دیجیتالی را به نمایش گذاشته بود. انگشتش را  به سمت صفحه برد و  لب زد: - کدوم‌ خونه‌ی توعه؟ و نگاهش را به یک نقطه‌ی قرمز بزرگ داد. کوروش بدون برگشتن به عقب پاسخ داد: - همون نقطه‌ی قرمز. بالاترین نقطه‌ی برج. یک پنت‌هوس بزرگ که درهای باز شده‌ی‌ آسانسور آن را به نمایش گذاشت. آریانا به سمت ساختمان چرخید و با تعجب قدم به داخل گذاشت. این خانه  برعکس آن قلعه، روح داشت. یک روح سبز و طبیعی. یک ترکیب رنگ اشرافی زیبا  مبلمان و بعضی از وسایل را  در برگرفته بود که تمام وجودش را گرم کرد. کوروش جلوتر از او قدم برداشت و حین انداختن کت‌اش به روی دسته‌ی مبل لب زد: - راحت باش! آریانا نگاه از دیزاین خانه کند و  جلو رفت. صدای موسیقی که کوروش از سیستم خانه پلی کرد بلند شد و او با تعجب به صدای ادل گوش داد. گمان نمی‌کرد سلیقه‌ی این مرد این خواننده زن باشد. در نظرش او موسیقی گوش نمی‌داد یا اگر گوش می‌داد اهل سبک راک و موسیقی‌های تند باشد. #Mahdeih_seifollahi   ☆∴。 * ・ *゚。 * ☆゚・。°*. ゚ *.。★      
Показати все...
4
Repost from N/a
00:08
Відео недоступне
امید دکتر سرشناس و معروفی که به جز کارش به چیز دیگه‌ای توجهی نمیکنه و حتی یک بار هم طعم عشق و عاشقی رو نچشیده، ولی خیلی اتفاقی تو یه مهمونی چشمش به اون دختر بازیگوش افتاد.🔥 دختری که به عنوان عکاس، با دوربینش در حال عکس گرفتن ازش بود. با پا گذاشتن تو زندگی امید کل زندگی و حال و هواشو عوض کرد.... و اونو از لاک تنهاییش بیرون کشید.🙈🤤 ملودی دختر شیطون و خواستی که آرزو داره عکاس ماهری بشه و توی کارش پیشرفت کنه. ولی به دست تقدیر وارد زندگی دکتر جذاب و خفن ما میشه. سرنوشت جوری رقم میخوره که این دو تا عاشق و شیفته هم میشن و یه عاشقانه قشنگ و جذاب رو رقم میزنن😍🥹 https://t.me/+qeD5h48vKccyNjU0 https://t.me/+qeD5h48vKccyNjU0 صب بپاک
Показати все...
animation.gif.mp40.61 KB
تا ۱۰صبح
Показати все...
Repost from N/a
لیستی از بهترین و جدیدترین رمان‌های آنلاین تلگرام با ژانر‌های هیجانی و جذاب، به درخواست مکرر شما عزیزان🤤👇🔥 ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:اَفْـٰــتــــر
#انـتقامـی_مافیایــی
https://t.me/+fndZeJNruCphZTI0 ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمانهای صحنه دار
#اربابی_انتقامی
https://t.me/+UVf0895YXSZkMWE0 ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:ماه در مه
#عاشقانه_هیجانی
https://t.me/+Zb18xZUJn6g0NzA0 ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:بافنده‌ی عشق
#عاشقانه_خانوادگی‌
https://t.me/+a-Uy0AdeYfE2MWY0 ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:شب های پاریس ماه نداشت
#عاشقانه_اجتماعی
https://t.me/+nrDFpiBQls40MTRk ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:دلبر زخمی
#رمزآلود_مافیایی
https://t.me/+GFiN0fG8AzxjMzJk ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:قرار نبود عاشق شیم
#انتقامی_روانشناسی
https://t.me/+lKgDoxdJXX5jOGJk ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:شب آخر
#درام_معمایی
https://t.me/+v0Lkf5EYJwtiNDI0 ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:خآنــزآدِه
#ارباب‌رعیتی_ازدواج‌اجباری
https://t.me/+ant1K-tNID00M2U8 ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:خفته در باد
#عاشقانه_انتقامی
https://t.me/+zY3bQPR6aNc5NTA8 ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:جنون
#عاشقانه_اجتماعی
https://t.me/+9NmC2fsZ2GlkMGI0 ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:تقاص داشتنت
#عاشقانه_انتقامی
https://t.me/+B9TIqCNWgDYyYjU0 ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:رز مشکی
#عاشقانه_درام
https://t.me/+5ge8QWjH2T01NmE0 ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:پناه امن
#عاشقانه_پلیسی
https://t.me/+FjiX_-DmcZhkNzY0 ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:بنام زن
#عاشقانه_اجتماعی
https://t.me/+bsjBi9l9uDszZTlk ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:بازی با سرنوشت
#عاشقانه_درام
https://t.me/+LwgUEMkxVBcwYTNk ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:نیـــلآب
#انتقامی_عاشقانه
https://t.me/+5-2e4ubdufVjZTI0 ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:تلما
#عاشقانه_انتقامی
https://t.me/+zEMyxZ3H4hcwYjhk ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:جنگل‌سحرآمیز
#خون‌آشامی_درام
https://t.me/+KPu5p3FGwIwxM2Jh ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:شهربند گرگ‌سیاه
#اروتیک_مافیایی
https://t.me/+V4J60eLV72pmYjRk ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:گیس طلایی
#تاریخی_هیجانی
https://t.me/+8Byn4qr-JeJlMzA0 ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:رویای عشق
#درام_انتقامی
https://t.me/+Bn31e9OFuQsxY2Q0 ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:آخرین گلوله
#جنایی_پلیسی
https://t.me/+DGu5g-NHnlllMTM0 ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:کارت خونــی
#گرگینه‌_خون‌آشامی
https://t.me/+nnvGfkoEIS9hMWZh ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:دود خـاکـستـری
#مافیایی_هیجانی
https://t.me/+2CMIYhTI2z01Zjg5 ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ 🌈لیست رنگین🤍
Показати все...
👍 1
Repost from N/a
ازدواج اجباری با ارباب روستا گذر زمان و محبت باعث میشه عاشق اون مرد بشه و...🔞🔥 تنها رمانی که توصیه میشه از دست ندی و بخونیش🥹🤤😍 https://t.me/+RkruFd5dNShhY2Y0 -لَعــــنت به این فـرفـریای پدر درارت خب؟ لعنت به این چال روی گونت؟ دلــم ضعف میره از خوشی و لَبــــم و گاز می‌گیرم تا نیشم شل نشه... -الان مثلا داری نــازم می دی؟ چــونه ام اسیـــر دستاش میشه و با حــرص بیشتری می غره: -نــازت نمی دم پدر منو در آوردی، نـازت بدم که تیشــه به ریشه خودم بزنم؟ دلــم می‌لــرزه برای این عاشقونه های قُلــــدر مُوآبانه اش...  پشت چشمی نازک می کنم و میگم..... https://t.me/+RkruFd5dNShhY2Y0 https://t.me/+RkruFd5dNShhY2Y0 8 پاک
Показати все...
Repost from N/a
-سقطش کن! ناباور از آن چه شنیده بودم یک گام به عقب برداشتم. یه گامی رو که من به عقب برداشته بودم با دو گام بلند جبران کرد: -اصلا از کجا معلوم که راست بگی و نخوای توله ی یکی دیگه رو به اسم خانوادگی ما ببندی هان؟ از اون بابای معتاد پفیوزت که آبی گرم نمیشه، گفتی چی بهتر از این که خودمو ببندم به ریش یه خانواده ی اسم و رسم دار... هق زدم و یک گام دیگه به عقب برداشتم. دستش رو دراز کرد و محکم بازوم رو گرفت و گفت: -پای یه مرد توی خونه ی تو باز شده و یه جنازه روی دست من مونده... اون وقت توقع داری باور کنم که داری راست می گی و حامله گیت مشروعه؟! دستش رو ناگهان رها کرد و فریاد زد: -نمی تونی با یکی دیگه بخوابی و ادای زن های نجیب رو در بیاری و توقع داشته باشی سایه ی سر بشم برای اون نطفه ی حرومی که توی شکمته! سرم گیج می رفت! گناه من فقط عاشقی بود و حالا داشتم تاوان عشقم رو به بدترین شکل ممکن می دادم. سرش رو جلو اورد و پچ پچ کرد: -همین امشب کار رو تموم میکنم دختره ی بی آبرو.... نفسم رفت و لرزیدم https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8 زن با نگاهی تحقیر آمیز براندازش کرد و گفت: -خیال کردی با یه توله میتونی پاگیرش کنی؟ سری با افسوس تکون داد و همون طور که به سمت وسایلش می رفت گفت: -از تو زرنگ تراش نمیتونن این گرگای پولدار رو گول بزنن... تو که مثل بره می مونی دختر جون! هنوز همون جا گوشه ی مطبش تاریک و کثیفش می لرزیدم که صداش رعشه به جونم انداخت: -تموم نشد پری؟ -الان تمومش می کنم آقا! رو به من تشر زد: -یالا بیا روی تخت! اون وقتی که باید می لرزیدی لابد جیک جیک مستونه ت بوده! بیا دیگه این قدر وقت من رو نگیر دختر جون! به دست و پاش افتادم: -تو رو به هر کی می پرستی بذار برم! -بذارم بری؟ دیوونه شدی؟ مثل این که یادت رفته کی اون بیرونه و من برای چی پول گرفتم! دستم رو توی جیب شلوارم کردم و سرویس طلا رو جلوش گرفتم. چشماش با دیدن برلیان ها برق زد اما گفت: -جفتمون رو می کشه! -میرم... قسم میخورم که یه جوری خودم رو گم و گور می کنم که هیچ وقت پیدام نکنه... وسوسه شده بود! صداش دوباره اومد: -داری چه غلطی می کنی پری! سیلی محکمی به صورتم زد و من بی اختیار جیغ کشیدم. پری سرویس رو از دستم قاپید و با خونسردی گفت: -تموم شد آقا! https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8 رفتم اما نمی دونستم اون یه روزی وجب به وجب این خاک رو دنبالم می گرده...
Показати все...
Repost from N/a
این لیست پر از رمان های عاشقانه و جذابی است که تنها امروز اعتبار دارد❤️🖤 یک روز به شیدایی https://t.me/+zifHrlN32FIyYTVk 💔 جاری خواهم ماند https://t.me/+iltXh72SRbs4NDI8 🐙 بیا عشق را معنا کنیم https://t.me/+OCmbm9KmMnBkMTFk 🐠 جدال دو عین https://t.me/+hyLm_LlT8dVhM2Vk 🤡 ماه عمارت https://t.me/joinchat/AAAAAFaErq53HiQz5KGbPg 🍀 لیرا https://t.me/+FYXL5jrHy-hmZjE0 🦊 ویرانه های سکوت https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX 🥝 سبوی شکسته https://t.me/+9YhXOZ1bfwg0NzI8 👀 شبیخون نیرنگ https://t.me/+zON_gzksXTRhNDY8 ☂ سرنوشت ما https://t.me/+LUgE9CRE6MhkNDlk 🥃 مضطر https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f ☃️ فراموشی دریا https://t.me/+jHupb8WZil8yMzhk 🌊 تاب رخ‌ او https://t.me/+1IDAUcrDvvBhNGQ0 🌒 سی سالگی https://t.me/+GkymMdrhpaAxNTE0 🎯 قرار نبود عاشق شیم https://t.me/+m3ELnbYGyV8xMTlk 💝 خواب https://t.me/+hG88MA7KVnY2ZWM0 💀 جوخه‌ ی‌تقلا https://t.me/+n342BLRGbCYwM2Fk 🧶 برزخ عشق https://t.me/+Oe0BXmaR0L83NGU0 🐦‍🔥 شهربند گرگ سیاه https://t.me/+Ijr5wTMZt0AzMDFk ☠ امیر سپهبد https://t.me/+6yJS8TJ_aeA4Njhk 🐦‍🔥 اغوا و عشق https://t.me/+d0Klnq7MLTgxNDZk 🌻 به جهنم خواهم رفت https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk 🐾 وکیل تسخیری https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8 🌸 دیافراگم https://t.me/+B2CA8Os4wWwwN2Y0 ✨ دل بی‌جان https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0 🐝 راز مبهم https://t.me/+-47jRFH3qFJmYTVk ⭕️ اختران https://t.me/+jnB5gd1qIkU0OTI0
Показати все...
Repost from N/a
-سقطش کن! ناباور از آن چه شنیده بودم یک گام به عقب برداشتم. یه گامی رو که من به عقب برداشته بودم با دو گام بلند جبران کرد: -اصلا از کجا معلوم که راست بگی و نخوای توله ی یکی دیگه رو به اسم خانوادگی ما ببندی هان؟ از اون بابای معتاد پفیوزت که آبی گرم نمیشه، گفتی چی بهتر از این که خودمو ببندم به ریش یه خانواده ی اسم و رسم دار... هق زدم و یک گام دیگه به عقب برداشتم. دستش رو دراز کرد و محکم بازوم رو گرفت و گفت: -پای یه مرد توی خونه ی تو باز شده و یه جنازه روی دست من مونده... اون وقت توقع داری باور کنم که داری راست می گی و حامله گیت مشروعه؟! دستش رو ناگهان رها کرد و فریاد زد: -نمی تونی با یکی دیگه بخوابی و ادای زن های نجیب رو در بیاری و توقع داشته باشی سایه ی سر بشم برای اون نطفه ی حرومی که توی شکمته! سرم گیج می رفت! گناه من فقط عاشقی بود و حالا داشتم تاوان عشقم رو به بدترین شکل ممکن می دادم. سرش رو جلو اورد و پچ پچ کرد: -همین امشب کار رو تموم میکنم دختره ی بی آبرو.... نفسم رفت و لرزیدم https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8 زن با نگاهی تحقیر آمیز براندازش کرد و گفت: -خیال کردی با یه توله میتونی پاگیرش کنی؟ سری با افسوس تکون داد و همون طور که به سمت وسایلش می رفت گفت: -از تو زرنگ تراش نمیتونن این گرگای پولدار رو گول بزنن... تو که مثل بره می مونی دختر جون! هنوز همون جا گوشه ی مطبش تاریک و کثیفش می لرزیدم که صداش رعشه به جونم انداخت: -تموم نشد پری؟ -الان تمومش می کنم آقا! رو به من تشر زد: -یالا بیا روی تخت! اون وقتی که باید می لرزیدی لابد جیک جیک مستونه ت بوده! بیا دیگه این قدر وقت من رو نگیر دختر جون! به دست و پاش افتادم: -تو رو به هر کی می پرستی بذار برم! -بذارم بری؟ دیوونه شدی؟ مثل این که یادت رفته کی اون بیرونه و من برای چی پول گرفتم! دستم رو توی جیب شلوارم کردم و سرویس طلا رو جلوش گرفتم. چشماش با دیدن برلیان ها برق زد اما گفت: -جفتمون رو می کشه! -میرم... قسم میخورم که یه جوری خودم رو گم و گور می کنم که هیچ وقت پیدام نکنه... وسوسه شده بود! صداش دوباره اومد: -داری چه غلطی می کنی پری! سیلی محکمی به صورتم زد و من بی اختیار جیغ کشیدم. پری سرویس رو از دستم قاپید و با خونسردی گفت: -تموم شد آقا! https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8 رفتم اما نمی دونستم اون یه روزی وجب به وجب این خاک رو دنبالم می گرده...
Показати все...