cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

🖤من قلب ندارم

گیتا سبحانی📚🖊 رمان من قلب ندارم💔 ❌هرگونه کپی یا تکثیر پیگرد قانونی دارد لینک کانال👇🏼 https://t.me/joinchat/AAAAAFbtiBxpK4aftQ3Scg

Більше
Рекламні дописи
5 221
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

#توصیه_ویژه😉
Показати все...
Repost from N/a
- سید جان واسه این دختر خواستگار اومده، به عنوان برادر بزرگ تر برو بشین تو مجلس! https://t.me/joinchat/HEOMSIUcXBtlYzk8 از گوشه ی چشم می بینم که فکش سفت شده و دندان روی هم می فشارد. - خواستگار! این دیگه از کجا در اومد حاج خانم.. هان؟! برای لحظه ای مکث می کند. کم مانده بزنم زیر خنده. - بچه ش هنوز یه ماه نداره، اونوقت شما براش خواستگار پیدا کردی! به ولله زشته حاج خانم.. صبر می کردی یکم از زایمانش بگذره، بعد فکر خونه ی بخت می کردی واسش مادرش جوری نقش بازی می کند که کم مانده باور کنم این فقط یک بازی نیست و خیال دیگری در سر می پروراند. - چه ربطی داره مادر! دختر جوون همدم نمی خواد؟ سایه سر، یکی که نازشو بکشه، بچه م دق کرد بس که تنهایی کشید.. حالا خودش هیچی، اون طفل معصوم یه بابا نمی خواد که بغلش کنه، دست نوازش بکشه رو سرش.. می خواد دیگه صورت گُر گرفته اش را یواشکی وجب می کنم. کُفرش در آمده انگار. - زوده حاج خانم.. وقتش که شد خودم.. مادرش می پرد وسط حرفش. - نیست مادر.. بعدشم زشته، الان بهشون چی بگم آخه! بگم دختر نمی دیم بهتون! سیبک گلویش بالا و پایین می رود. سر کج می کند و نگاهی به داخل اتاق می اندازد. نگاهش می چرخد و محکم نفس می کشد. - خواستگار اینه؟! دستی به صورتش می کشد و مادرش حق به جانب لب می جنباند. - چشه مگه! پسر به این مقبولی، وضعشم که خوبه، مشکلی با بچه هم نداره، دیگه چی می خوای تو.. هان؟ با دو انگشت لبش را پاک می کند. - شما اصلاً می دونی این پسره کیه، چیکاره اس؟ خبر داری هر شب هر شب چند تا دختر می بره خونه مجردی؟ دِ نه دیگه، نمی دونی با صدای هین بلندی که می کشم نگاهش سمت من می دود. جوری نگاهم می کند که قبض روح می شوم. انگشت اشاره اش در هوا تاب می خورد و خط و نشان می کشد. - ببین منو حاج خانم.. یا می ری الان بهش می گی جل و پلاسش و جمع کنه، بزنه به چاک، یا خودم جوری پرتش می کنم بیرون که راه خونه شم نتونه پیدا کنه.. مرتیکه زن بازِ حروم لقمه مادرش ترسیده و گوش به حرفش می دهد. لحظه ای بعد از پیش چشمانم غیب می شود. صدای قدم هایش را می شنوم و تنم را عقب می کشم. ناغافل مچم را می چسبد و نگاه باریکش در صورتم می چرخد. - که دلت شوهر می خواد.. اره! خواستگار می آد واست! که بچه ات بابا می خواد.. دوس داری واسه یه نره خر ناز کنی و نازتو بکشه.. اره؟ آب دهانم را به زحمت قورت می دهم. - غ.. غلط کردم.. بخدا من نمی خواستم.. خب.. اونا خودشون گفتن .. جوری سرم داد می کشد که چشمانم را زور ترس می بندم. - اونا غلط کردن با تو.. اصلاً.. همه تون غلط کردین بدون اجازه ی من مرد غریبه آوردین تو این خونه سر پایین می کشم و لب به دندان می گیرم. - ب.. ببخشید آقا سید.. اشتباه کردم، معذرت می خوام.. بهتره من از اینجا برم، دارم شما رو.. چانه ام را سفت می چسبد و سر بالا می کشم. - سایه سر می خوای.. نازکش می خوای.. دِ آخه من مُردم مگه که تو رو بدم دست یکی دیگه زیر لب و نازدار نجوا می زنم. - خدا اون روز و نیاره، آقا امیر حسین - دِ آخه پس چته دختر.. چرا داری آتیش به جونم می ندازی لاکردار.. دردت به سرِ امیر حسین، تو هنوز نفهمیدی من می خوامت؟! زیر لب نه می گویم. دروغ چرا.. می دانم که می خواهدم. - همین امشب عقدت می کنم.. می شی زنِ خودم.. نازتو می کشم، اصلاً.. هر چی تو بخوای، وروجک https://t.me/joinchat/HEOMSIUcXBtlYzk8 https://t.me/joinchat/HEOMSIUcXBtlYzk8 امیر حسین شریعت مرد مذهبی و جدی ولی با مرام و اهل زورخونه همه بهش می گن اقا سید به خودش قول داده که دورِ عشق و عاشقی رو خط بکشه قول داده فقط پشتِ زنی باشه که برای یه مدت همخونه شه زنی که بارداره اما شوهر نداره 😱 https://t.me/joinchat/HEOMSIUcXBtlYzk8
Показати все...
_نخوووووول می می های منو... نخوووول.... تمون شدن... https://t.me/joinchat/HEOMSIUcXBtlYzk8 رستا بدو بدو خود را روی تخت می اندازد و مریم هول زده ملافه را روی تن‌ برهنه اش می کشد... _خیلی بابای بدی هستی سِدبابا... خیلی.. با مشتهای کوچکش روی تن و بدن مرد می کوبد. امیر حسین دستهای کوچکش را می گیرد و در آغوشش می کشد. _چی شده عروسک بابا؟! چرا انقدر عصبانی هستی... خوشگلم... _تو داشتی می می های منو می خولدی! امیرحسین سرخ می شود و مریم از زیر ملافه روبدوشامبرش را آرام بر می‌دارد تا تن کند. _بابا جان کی گفته من می می های تو رو خوردم آخه... _خودم دیدم... افتاده بودی روی مَیّم مامان داشتی می می های منو می کلدی دهنت... امیر حسین پدر سوخته ای زیر لب نثار رستا می کند و عاجزانه به مریم نگاه می کند _ مامان جان کسی با می می های شما کاری نداشت..می می ها اوف شده بابایی داشت بوسشون می کرد خوب شن... _نخیررررررم... خودم دیدم شیل میخولد... -رستا جان مامان اشتباه دیدی... دخترک سر تق کوتاه نمی آمد. _ صبح دُفتی می می ها اوف شده بهم شیل با لیبان دادی، که می می ها رو بدی سِدبابا بوخوله... اصلا باهات قهلم... به من شیل تو لیبان میدی به بابا شیل با می می... امیر حسین گوشه ی لبش را به دندان می گیرد. _ دخترم... خوشگلم... من داشتم می می های مامان رو بوس می کردم اوفش خوب شه... اگه اوف نبود که بهت شیر میداد... رستا تقلا می کند و خود را از آغوش امیرحسین بیرون می کشد. از تخت پایین می پرد و با جیغ جیغ می گوید... _الان می لم به زری ماما می گم... می می های منو می خلدی... زری ماما... زری ماما... سدبابا.... می..... می... امیر حسین دستپاچه لب می زند. - صبر کن نیم وجبی... صبر کن بهت می گم.. امیر حسین تا به خود بجنبد رستا از اتاق فرار می کند و او با پوف کلافه ای رو به مریم می گوید. _این اگه هر شب شرف ما رو نبره خوابش نمی بره..نه؟ مریم ریز می خندد. _آره بخند، تو نخندی کی بخنده.. آبروی منِ گنده بک رو همین یه الف بچه هر شب چوب حراج می زنه... یکی نیست بگه آخه من کی و کجا با زنم خلوت کنم که این پاسبون کوچولو سر نرسه... صدای زری خانم می آید که نزدیک اتاق می‌شود... _امیر مادر این بچه چی می گه؟ مرد گنده چیکار به خوراکی های بچه داری آخه! نصف شبی زا برامون کرده... چی چی تو خورده مادر؟ دخترک تابی به گردنش می دهد. - می می هامو... همه رو خولده _الان خودم دعواش می کنم تا دیگه به خوراکی های تو دست نزنه... سید مادر... بیا برو هر چی رو خوردی بخر.. این بچه نمی ذاره تا صبح بخوابیم ها امیر حسین دو دستی بر سرش می کوبد... _خدایا به تو پناه می برم.... https://t.me/joinchat/HEOMSIUcXBtlYzk8 https://t.me/joinchat/HEOMSIUcXBtlYzk8 یه رستا کوچولو داریم که شده گشت ارشاد این آقا سید و مریم خانم ما... هر شب تو مواقع حساس سر می رسه و همه چی رو کوفت این دوتا می کنه 😂😂🙈🙈
Показати все...
Repost from N/a
_درد دارم سید... دارم می میرم https://t.me/joinchat/HEOMSIUcXBtlYzk8 _چیکار کنم توی این جاده برهوت! تحمل کن تا یه جایی برسیم _نمی تونم... ااااااای.... انگار پوست شکمم می خواد پاره بشه... سرعتش را بیشتر می کند و تا جایی که می تواند پا را روی پدال گاز می فشارد... _آخه تو که می دونی ماه اخرته نباید بشینی خونه؟ واسه چی اومدی اینجا لامصب... _نامزدی صبا بود... صبا خیلی... ناگهان جیغ می زند. _یا فاطمه زهرا... سید... کیسه آبم پاره شد... ااااااای خدایا به بچه م رحم کن... _چی شد مریم... _کمکم کن امیر حسین... دارم می میرم... بچه م... بچه م مرد ماشین را سریع کنار جاده پارک می کند. پیاده می شود و سمت زن می دود.. بادیدن خیسی و خونابه های روی لباسش به وحشت می افتد... _مریم... مریم... دردت به سرم... من الان تو این خراب شده چه غلطی بکنم؟ مریم از درد جیغ می زند و عین مار به خود می پیچد... _خدایا خودت رحم کن... یا ابالفضل خودت نجاتش بده... _امیر حسیییییییین.... ا........ ر..... با صدای فریاد زن به خود می آید و بی معطلی او را در آغوش می گیرد و از ماشین پیاده می کند و روی صندلی عقب دراز می کند. _مریم جان... چاره ای نیست باید خودت زور بزنی و کمک کنی تا بچه رو دنیا بیاری...مریم گوشت با منه؟ مریم خودت می تونی شلوار و لباس زیرت رو دربیاری؟ _نمی تونم سید... نمی تونم...دستم نمی رسه مرد چشم می بندد و در دل نام خدا را صدا می کند. سعی می کند تا جایی که می‌شود دستانش به تن زن نخورد و چشمهایش را می بندد.. در یک حرکت شلوار و لباس زیر زن را بیرون می کشد به کناری پرت می کند. _من پشت ماشینم تو راحت باش فقط زور بزن تا بچه دنیا بیاد...فهمیدی... زن از درد جیغ می زند و به خود می پیچد.. با هر جیغ زن روح از تن مرد می رود.... _امیرررررررررر.... بچم... بچم... ناگهان صدای زن قطع می‌شود و مرد سراسیمه سمت او می دود... مریم را می بیند که از حال رفته است و خون زیر پاهایش جاری است. چشمش به بین پاهای زن می‌افتد جسمی را می بیند که کمی سرش بیرون آمده ولی انگار گیر کرده است... سمت زن خیز بر می دارد کشیده ای محکم به صورتش می زند و فریاد می کشد. _بیدار شو مریم... بیدار شو... زور بزن...بیدار شو خونه خرابم نکن... مریم ناله می کند و امیر فریاد می زند... _بیدار شو مریم... زور بزن...  وگرنه بچه می میره...بیدار شو لامصب... زن به خود می آید و دوباره با درد زور می زند... صدای فریادش بلند می شود _امیر بکش بیرون بچه رو.... امیر حسین...بیارش بیروووووون... مرد دستان لرزانش را نزدیک می برد و سر بچه را که می گیرد و با تمام توان بچه را بیرون می کشد... _یا زهررررررا... صدای جیغ زن و گریه نوزاد به هوا می رود. https://t.me/joinchat/HEOMSIUcXBtlYzk8 https://t.me/joinchat/HEOMSIUcXBtlYzk8
Показати все...
#توصیه_ویژه😉
Показати все...
#توصیه_ویژه😉
Показати все...
#توصیه_ویژه😉
Показати все...
#توصیه_ویژه😉
Показати все...
Repost from N/a
_نخوووووول می می های منو... نخوووول.... تمون شدن... https://t.me/joinchat/HEOMSIUcXBtlYzk8 رستا بدو بدو خود را روی تخت می اندازد و مریم هول زده ملافه را روی تن‌ برهنه اش می کشد... _خیلی بابای بدی هستی سِدبابا... خیلی.. با مشتهای کوچکش روی تن و بدن مرد می کوبد. امیر حسین دستهای کوچکش را می گیرد و در آغوشش می کشد. _چی شده عروسک بابا؟! چرا انقدر عصبانی هستی... خوشگلم... _تو داشتی می می های منو می خولدی! امیرحسین سرخ می شود و مریم از زیر ملافه روبدوشامبرش را آرام بر می‌دارد تا تن کند. _بابا جان کی گفته من می می های تو رو خوردم آخه... _خودم دیدم... افتاده بودی روی مَیّم مامان داشتی می می های منو می کلدی دهنت... امیر حسین پدر سوخته ای زیر لب نثار رستا می کند و عاجزانه به مریم نگاه می کند _ مامان جان کسی با می می های شما کاری نداشت..می می ها اوف شده بابایی داشت بوسشون می کرد خوب شن... _نخیررررررم... خودم دیدم شیل میخولد... -رستا جان مامان اشتباه دیدی... دخترک سر تق کوتاه نمی آمد. _ صبح دُفتی می می ها اوف شده بهم شیل با لیبان دادی، که می می ها رو بدی سِدبابا بوخوله... اصلا باهات قهلم... به من شیل تو لیبان میدی به بابا شیل با می می... امیر حسین گوشه ی لبش را به دندان می گیرد. _ دخترم... خوشگلم... من داشتم می می های مامان رو بوس می کردم اوفش خوب شه... اگه اوف نبود که بهت شیر میداد... رستا تقلا می کند و خود را از آغوش امیرحسین بیرون می کشد. از تخت پایین می پرد و با جیغ جیغ می گوید... _الان می لم به زری ماما می گم... می می های منو می خلدی... زری ماما... زری ماما... سدبابا.... می..... می... امیر حسین دستپاچه لب می زند. - صبر کن نیم وجبی... صبر کن بهت می گم.. امیر حسین تا به خود بجنبد رستا از اتاق فرار می کند و او با پوف کلافه ای رو به مریم می گوید. _این اگه هر شب شرف ما رو نبره خوابش نمی بره..نه؟ مریم ریز می خندد. _آره بخند، تو نخندی کی بخنده.. آبروی منِ گنده بک رو همین یه الف بچه هر شب چوب حراج می زنه... یکی نیست بگه آخه من کی و کجا با زنم خلوت کنم که این پاسبون کوچولو سر نرسه... صدای زری خانم می آید که نزدیک اتاق می‌شود... _امیر مادر این بچه چی می گه؟ مرد گنده چیکار به خوراکی های بچه داری آخه! نصف شبی زا برامون کرده... چی چی تو خورده مادر؟ دخترک تابی به گردنش می دهد. - می می هامو... همه رو خولده _الان خودم دعواش می کنم تا دیگه به خوراکی های تو دست نزنه... سید مادر... بیا برو هر چی رو خوردی بخر.. این بچه نمی ذاره تا صبح بخوابیم ها امیر حسین دو دستی بر سرش می کوبد... _خدایا به تو پناه می برم.... https://t.me/joinchat/HEOMSIUcXBtlYzk8 https://t.me/joinchat/HEOMSIUcXBtlYzk8 یه رستا کوچولو داریم که شده گشت ارشاد این آقا سید و مریم خانم ما... هر شب تو مواقع حساس سر می رسه و همه چی رو کوفت این دوتا می کنه 😂😂🙈🙈
Показати все...
#توصیه_ویژه😉
Показати все...