" کیمیآ "
داستانک،متن کوتاه،پادکست و... ۹۹/۳/۵❤ در صورت کپی با نام#کیمیارفعتی بلا مانع است
Більше529
Підписники
Немає даних24 години
-67 днів
-1130 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
زمان واقعا چیز عجیبه
اینو وقتی که برای اولین بار رفتم کویر و توی شنها نشسته بودم حس کردم
قبلا هم از آینده و زمان میترسیدم
قبلا هم به این فکر میکردم که چقدر زندگی عجیبه
اما وقتی تا چشم کار میکرد آرامش و سکوت و صدای باد در حرکت بود اینو حسش کردم
اونجا بود که فهمیدم چقدر از زمان میترسم
از آینده میترسم
من از همهچی میترسم
من شادترین آدم تو اون لحظه بودم اما به طرز عجیبی غمگین
اونقدر غمگین که حس میکردم یه بغضی به عظمت کویر توی گلوم جا خوش کرده و من هیچجوره نمیتونستم از پسش بر بیام
حتی نمیتونستم اینو توضیحش بدم
که دلبر من از روزی که بشینم اینجا و تو کنارم نباشی میترسم
حتی نمیتونستم درباره قشنگیها و تجربههام حرف بزنم
مثلا وقتی بهم یاد دادی که ۱۰ سانت زیر شنها خیس و خنکه من نتونستم بهت بگم که چقدر بند بند انگشتام از حس کردنش لذت برد
نتونستم بهت بگم که ببین چقدر همهچی قشنگه
ببین چقدر ذوق دارم
نگاهت کنم و بگم میدونی چقدر خوشحالم که اولینباری که اومدم کویر کنار تو نشستم؟
راستی دلبر نگاه کردنت چقدر قشنگه
اع گفتم نگاهت؟
تو وقتی نگاهم میکنی حس میکنم عمیقترین قسمت مغزم همونجایی که داره ترسها و ناراحتیها و فکرهاشو مرور میکنه به اونجا دسترسی داری و از تو چشمام میخونی چی میخوام بهت بگم
برا همین بودکه بهم گفتی چقدر همهچی خوبه؟
یا برا همین بود که بهت گفتم من از زندگی میترسم انگار همهچی هست تا بالاخره یه روزی از دست بدیمش
نمیدونم اون لحظه منتظر شنیدن چی بودم ازت
مثلا بهم بگی که قرار نیست تنهام بذاری؟
یا مثلا بگی بیخیال آینده مهم زمان حاله؟
اما مطمئنم تو کاملترین و امنترین جواب و بهم دادی
«دوست دارم»
این یعنی آینده ترسناکه، زمان ترسناکه، منم نمیدونم چی میشه، منم فک میکنم زندگی عجیبه اما؛ «دوست دارم» و برای این حس تا جایی که بشه برات میجنگم و کنارت میمونم
یادم نیست بهت گفتم یا فقط لبخند زدم ولی
«منم دوست دارم»
•| کیمیا رفعتی
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
https://t.me/abri_canal
به یاد دچآر
پناهگاه
تو دنیایی که پر از جنگه، تو پناهگاه منی..! 01/09/09
{ دقیقا همینیه که علیرضا آذر میگه:
به خودم آمدم انگار تويی در من بود🤍
اين كمی بيشتر از دل به كسی بستن بود. ^^ }
از چیزی حرف میزد که حرفش نبود
به چیزی میخندید که در خلوت به گریهاش انداخته بود
او با کسی بود که دوستش نداشت
وصورت کسی را پشت چشمانش داشت که انکارش میکرد
او از آنچه نبود نقابی ساخته بود و آنچه را که بود پشتش پنهان کرده بود
•| محمد مرکبیان
Оберіть інший тариф
На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.